انگیزه تازه عروس از ازدواج با یک محکوم به اعدام
انتهای یکی از کوچههای بلوار موذن کرج در سفیدرنگ بزرگی وجود دارد. درب سفیدرنگی که متعلق به زندان رجایی شهر است؛ زندانی که امروزش با بقیه روزها فرق دارد.
کد خبر :
۲۰۰۷۵
بازدید :
۴۶۱۰
انتهای یکی از کوچههای بلوار موذن کرج در سفیدرنگ بزرگی وجود دارد. درب سفیدرنگی که متعلق به زندان رجایی شهر است؛ زندانی که امروزش با بقیه روزها فرق دارد.
وقتی از این در وارد زندان شوی، حیاطی بزرگ و با فضای سبز را در مقابل خود میبینی. حیاطی خلوت و بدون سروصدا؛ این حیاط را هم رد کنی و به انتهای آن برسی، در دیگری را میبینی. از آن در هم عبور میکنی و با میلههای خاکستری رنگبندهای مختلف روبهرو میشوی. آنجا روبهروی این میلهها حیاطی است با فضای سبز که امروز بهطور ویژهای تزیین شده است.
حال و هوای خاصی در فضای اطراف بندها و آن حیاط مخصوص وجود دارد. سفرهای زیبا در وسط حیاط خودنمایی میکند و همه در رفتوآمد هستند. سفرهای که قرار است تا چند دقیقه دیگر میزبان یک تازهعروس و تازهداماد باشد. امروز وقتی زندانیان از خواب بیدار شوند، قرار است که مراسم عقد یکی از همبندیهای خود را جشن بگیرند.
درست رأس ساعت ٦ صبح به امیر اجازه میدهند که با مادر خودش ملاقات کند. مادرش برایش لباس دامادی خریده و او هم باید تا پیش از آمدن عروسش این لباسها را بپوشد. امیر لباسهایش را میپوشد و در دل با خود میگوید: «بالاخره درست شد. بالاخره بعد از ٧ماه به آرزویم رسیدم و حالا قرار است تا چند دقیقه دیگر الهام بهعنوان همسر رسمی من برای همیشه در زندگیام بماند.»
امیر در آن لحظات به گذشته برمیگردد. وقتی که از زندگیاش ناامید شده بود و چیزی به اجرای حکم اعدامش نمانده بود. درست درهمان روزها بود که با دیدن الهام نور امیدی در دلش روشن شد و انگیزهای برای زنده ماندن و آزادی از زندان پیدا کرد. امیر و الهام که در زندان با هم آشنا شدند، چند ماهی میشود که سوژه خبری رسانهها شدهاند.
الهام به ملاقات برادر خودش میرفت که امیر را دید و عاشقش شد. این عشق آنقدر زیاد بود که الهام تصمیم گرفت با امیر ازدواج کند. پسری که به اتهام قتل خواهرزادهاش در زندان به سر میبرد و با تأیید حکم اعدامش در لیست اعدامیها قرار گرفته است. حالا آنها در حیاط زندان رجایی شهر قرار است که به عقد یکدیگر دربیایند.
امیر کت و شلوارش را که میپوشد، به حیاط زندان میرود. چند نفر از همبندیهایش هم او را همراهی میکنند. داخل حیاط رئیس و چند نفر از کارکنان زندان هم حضور دارند تا این مراسم را جشن بگیرند. رأس ساعت ٧ صبح الهام با یک لباس و چادر سفید به همراه عاقد وارد حیاط زندان میشود و امیر برایش دست تکان میدهد. آنها که تا پیش از این تنها یکبار همدیگر را دیده بودند، بالاخره بعد از مدتها توانستند پای سفره عقد همدیگر را از نزدیک ببینند. این زوج پای سفره نشستند و مراسم عقد آغاز شد. امیر می گوید: من از ابتدا مخالف ازدواج در زندان بودم و دوست داشتم که خارج از زندان این مراسم برگزار شود ولی ما بیشتر از این نمی توانیم دوری از هم را تحمل کنیم و همدیگر را دوست داریم. در این مدت هم دو بار با خواهرم صحبت کردم و از وی حلالیت طلبیدم. وضعیت پدرم هم خوب نیست و باغبان مدرسه است و هفت خواهر و برادر هم دارم. قرار است پس از آزادی با پسرخاله ام مشغول کابینت سازی شوم.
یکی از خواهران امیر نیز که چهره اش نشان می دهد خیلی خوشحال است، در این باره می گوید: ما به خواهرمان نگفتیم که امروز امیر عروسی می کند، او داغدار است گرچه دیگر در ایران نیست و در خارج از کشور به سر می برد. برادرم می تواند همسرش را خوشبخت کند. چون او هیچوقت زیر تعهداتش نمی زند. زندان روی رفتار برادرم هیچ تاثیری نگذاشته، با اینحال همسر برادرم به او لطف کرده است و من اگر جای او بودم چنین کاری نمی کردم. حتی من تلاش کردم که او را پشیمان کنم اما او بر تصمیم خود پافشاری کرد.
ادامه این مراسم و حس و حال این تازهداماد و تازهعروس را از زبان خود الهام بخوانید:
به شب قبل از مراسم عقدت برگردیم، آن شب چه حسی داشتی؟
هم خوشحال بودم و هم استرس داشتم. در این مدت سختیهای زیادی کشیده بودیم و خیلی چیزها مانع رسیدن ما به هم شده بود. برای همین حتی یک لحظه هم نخوابیدم و مرتب به این فکر میکردم که مراسم فردا چطور برگزار میشود.
خانواده ات چه میگفتند؟
آنها از همان ابتدا راضی نبودند، ولی به من گفتند اگر فکر میکنی این ازدواج درست است، رضایتنامه را امضا میکنیم. بعد از آن دیگر حرفی نزدند و فقط گفتند هرکاری که فکر میکنی درست است، انجام بده.
آنها هم به مراسم آمدند؟
نه. من خودم به تنهایی همراه با عاقد به این مراسم رفتم. آن روز صبح ساعت ٦ آماده شدم و لباسهایم را پوشیدم. بعد از آن به دفتر عاقد رفتم و با خودروی پژوی او با هم به زندان رفتیم. در فردیس بودیم که خودروی عاقد خراب شد و ما مجبور شدیم با خودروی کرایهای به زندان برویم.
عاقد را چطور درجریان ماجرا قرار دادی؟
عاقد از همان ابتدا درجریان بود. اتفاقا او خیلی به من کمک کرد و همیشه حمایتم میکرد. حتی خودش چند باری به دادسرا رفت و کمک کرد تا اجازه را از دادسرا بگیرم. درواقع باید بگویم تنها کسی که در این ماجرا از من حمایت کرد، همین عاقدمان بود. حتی بعد از مراسم هم یک سکه بهعنوان هدیه به من و امیر داد.
قبل از عقد با امیر صحبت نکردی؟
ساعت ٦ صبح وقتی میخواستم از خانه بیرون بروم با او صحبت کردم. امیر هم مثل من استرس داشت و میگفت هرچه زودتر خودم را برسانم تا باز هم مشکلی مانعمان نشود.
وقتی به زندان رسیدی، چه شد؟
آنجا درحیاط دوم روبهروی بندهای زندانیان، سفره عقد ما را در فضای سبز چیده بودند. وقتی وارد حیاط شدم، امیر را از دور دیدم که با دیدن من با لبخند برایم دست تکان داد. دونفر از کارکنان زندان و آقای مردانی رئیس زندان نیز حضور داشتند. امیر هم کنار مادر و پدر و خواهرش بود. زندانیان دیگر هم شاهد عقدمان بودند و بعضیهایشان که دوست امیر بودند، در این مراسم شرکت کردند.
مراسم عقد چطور برگزار شد؟
ساعت ٧ صبح آنجا بودم. بعد از کمی صحبت و فراهم شدن مقدمات، عاقد خطبه عقدمان را خواند. درتمام طول مراسم هم کارکنان زندان تشریفات را انجام میدادند. مثلا وقتی عاقد از من سوال میکردند، آنها میگفتند، «عروس رفته گل بچینه» وقتی هم میخواستم از جایم بلند شوم، امیر در گوشم میگفت هیچ جا نرو تا این مراسم تمام شود. میترسم بروی و مراسم انجام نشود. درنهایت خطبه عقد جاری شد و ما را زن و شوهر رسمی اعلام کردند.
بعد از عقد چی شد؟
وقتی خطبه عقد را خواندند، من و امیر با هم در حیاط قدم زدیم و صحبت کردیم. هردویمان خیلی خوشحال بودیم.
اولین بار بود که امیر را از نزدیک میدیدی؟
بله. برای اولینبار بود که امیر را از نزدیک میدیدم و از نزدیک با او صحبت میکردم. در این مدت تنها یکبار آن هم از دور امیر را دیده بودم. هیچوقت پیش نیامده بود که با او از نزدیک ملاقات و صحبت کنم.
رئیس زندان چه میگفت؟
او خیلی خوشحال بود. همیشه میگفت امیر زندانی خیلی خوب و با اخلاقی است. در مراسم هم مرتب از امیر تعریف میکرد. او گفت اگر امیر از زندان آزاد شد، تالار مراسم عروسیتان با من؛ از طرفی از ما خواست که برای زندانیان دیگر و اعدامیها دعا کنیم تا هرچه زودتر مشکلشان حل شود. چون میگفت خیلیها هستند که ناخواسته مرتکب قتل شدهاند و در لیست اعدام قرار گرفتهاند. در آخر هم به من و امیر هدیه ازدواجمان را داد.
زندانیان دیگر چکار میکردند؟
آنها هم خوشحال بودند و معلوم بود که خود را برای مراسم ازدواج امیر آماده کرده بودند. یکی از آنها که به اتهام آتشزدن همسرش در زندان به سر میبرد، لحظه عقد از ما خواست که برایش دعا کنیم تا بیگناهیاش ثابت شود.
خانواده امیر به خواستگاریت آمده بودند؟
یک هفته قبل از عقد بود که مادر امیر به خانه ما آمد و برایم لباس سفید و چادر سفید و آینه و شمعدان و قرآن آورد. او یک انگشتر هم دستم کرد و برای مراسم عقد اجازه گرفت. آن روز مادر امیر برای افطار در منزل ما ماند.
در این مدت دچار تردید و پشیمانی نشدی؟
نه اصلا. در این مدت تنها حس نگرانی داشتم. من هیچوقت از ازدواج با امیر پشیمان نخواهم شد. همه این را بدانند که خوشبختی فرار نمیکند. فقط کافی است خودت بخواهی.
خواهر و برادر هم داری؟
تنها یک برادر ١٨ساله دارم که باعث آشنایی من و امیر شد. خواهر و برادر دیگری هم ندارم.
برادرت هم مخالف ازدواج بود؟
او هم مخالف بود ولی اصلا صحبت نمیکرد.
برنامهتان برای زندگی چیست؟
اولین برنامه گرفتن رضایت و آزادی امیر است. اگر پول دیه جور شود و خانواده مقتول لطف کنند و رضایت دهند، آن زمان من هم سر کار میروم. چون میدانم ممکن است امیر نتواند سر کار برود. از طرفی میخواهم در مقطع دکترای هم ادامه تحصیل دهم.
دختر جوان در این مدت ٧ماهه تلاش کرد نجاتبخش امیر باشد حالا با ازدواجشان تصمیم بزرگتری گرفتهاند، تصمیمی که نوید یک زندگی ساده و دور از اشتباه را میدهد. اولیای دم برای بخشش امیر ٥٠٠میلیون تومان درخواست کردهاند، اما خانواده پسرجوان توانایی پرداخت این مبلغ دیه را ندارند.
اگر کسی میخواد در بخشش این پسر اعدامی سهیم باشد، کمکهای نقدی خود را به شماره حساب ٢١٧١٢٩٩٠٨٠٠٠٦ بانک ملی شعبه شهید سبحانی کد ١٠٦٤ به نام امیر مهرداد امیر محمدی حواله کنند و فیش واریزی خود را به دادسرای جنایی کشور ببرد یا عکس فیش را به شماره تلفن ٠٩٣٨٨٣٣٥٠٠٦ تلگرام کنند.
وقتی از این در وارد زندان شوی، حیاطی بزرگ و با فضای سبز را در مقابل خود میبینی. حیاطی خلوت و بدون سروصدا؛ این حیاط را هم رد کنی و به انتهای آن برسی، در دیگری را میبینی. از آن در هم عبور میکنی و با میلههای خاکستری رنگبندهای مختلف روبهرو میشوی. آنجا روبهروی این میلهها حیاطی است با فضای سبز که امروز بهطور ویژهای تزیین شده است.
حال و هوای خاصی در فضای اطراف بندها و آن حیاط مخصوص وجود دارد. سفرهای زیبا در وسط حیاط خودنمایی میکند و همه در رفتوآمد هستند. سفرهای که قرار است تا چند دقیقه دیگر میزبان یک تازهعروس و تازهداماد باشد. امروز وقتی زندانیان از خواب بیدار شوند، قرار است که مراسم عقد یکی از همبندیهای خود را جشن بگیرند.
درست رأس ساعت ٦ صبح به امیر اجازه میدهند که با مادر خودش ملاقات کند. مادرش برایش لباس دامادی خریده و او هم باید تا پیش از آمدن عروسش این لباسها را بپوشد. امیر لباسهایش را میپوشد و در دل با خود میگوید: «بالاخره درست شد. بالاخره بعد از ٧ماه به آرزویم رسیدم و حالا قرار است تا چند دقیقه دیگر الهام بهعنوان همسر رسمی من برای همیشه در زندگیام بماند.»
امیر در آن لحظات به گذشته برمیگردد. وقتی که از زندگیاش ناامید شده بود و چیزی به اجرای حکم اعدامش نمانده بود. درست درهمان روزها بود که با دیدن الهام نور امیدی در دلش روشن شد و انگیزهای برای زنده ماندن و آزادی از زندان پیدا کرد. امیر و الهام که در زندان با هم آشنا شدند، چند ماهی میشود که سوژه خبری رسانهها شدهاند.
الهام به ملاقات برادر خودش میرفت که امیر را دید و عاشقش شد. این عشق آنقدر زیاد بود که الهام تصمیم گرفت با امیر ازدواج کند. پسری که به اتهام قتل خواهرزادهاش در زندان به سر میبرد و با تأیید حکم اعدامش در لیست اعدامیها قرار گرفته است. حالا آنها در حیاط زندان رجایی شهر قرار است که به عقد یکدیگر دربیایند.
امیر کت و شلوارش را که میپوشد، به حیاط زندان میرود. چند نفر از همبندیهایش هم او را همراهی میکنند. داخل حیاط رئیس و چند نفر از کارکنان زندان هم حضور دارند تا این مراسم را جشن بگیرند. رأس ساعت ٧ صبح الهام با یک لباس و چادر سفید به همراه عاقد وارد حیاط زندان میشود و امیر برایش دست تکان میدهد. آنها که تا پیش از این تنها یکبار همدیگر را دیده بودند، بالاخره بعد از مدتها توانستند پای سفره عقد همدیگر را از نزدیک ببینند. این زوج پای سفره نشستند و مراسم عقد آغاز شد. امیر می گوید: من از ابتدا مخالف ازدواج در زندان بودم و دوست داشتم که خارج از زندان این مراسم برگزار شود ولی ما بیشتر از این نمی توانیم دوری از هم را تحمل کنیم و همدیگر را دوست داریم. در این مدت هم دو بار با خواهرم صحبت کردم و از وی حلالیت طلبیدم. وضعیت پدرم هم خوب نیست و باغبان مدرسه است و هفت خواهر و برادر هم دارم. قرار است پس از آزادی با پسرخاله ام مشغول کابینت سازی شوم.
یکی از خواهران امیر نیز که چهره اش نشان می دهد خیلی خوشحال است، در این باره می گوید: ما به خواهرمان نگفتیم که امروز امیر عروسی می کند، او داغدار است گرچه دیگر در ایران نیست و در خارج از کشور به سر می برد. برادرم می تواند همسرش را خوشبخت کند. چون او هیچوقت زیر تعهداتش نمی زند. زندان روی رفتار برادرم هیچ تاثیری نگذاشته، با اینحال همسر برادرم به او لطف کرده است و من اگر جای او بودم چنین کاری نمی کردم. حتی من تلاش کردم که او را پشیمان کنم اما او بر تصمیم خود پافشاری کرد.
ادامه این مراسم و حس و حال این تازهداماد و تازهعروس را از زبان خود الهام بخوانید:
به شب قبل از مراسم عقدت برگردیم، آن شب چه حسی داشتی؟
هم خوشحال بودم و هم استرس داشتم. در این مدت سختیهای زیادی کشیده بودیم و خیلی چیزها مانع رسیدن ما به هم شده بود. برای همین حتی یک لحظه هم نخوابیدم و مرتب به این فکر میکردم که مراسم فردا چطور برگزار میشود.
خانواده ات چه میگفتند؟
آنها از همان ابتدا راضی نبودند، ولی به من گفتند اگر فکر میکنی این ازدواج درست است، رضایتنامه را امضا میکنیم. بعد از آن دیگر حرفی نزدند و فقط گفتند هرکاری که فکر میکنی درست است، انجام بده.
آنها هم به مراسم آمدند؟
نه. من خودم به تنهایی همراه با عاقد به این مراسم رفتم. آن روز صبح ساعت ٦ آماده شدم و لباسهایم را پوشیدم. بعد از آن به دفتر عاقد رفتم و با خودروی پژوی او با هم به زندان رفتیم. در فردیس بودیم که خودروی عاقد خراب شد و ما مجبور شدیم با خودروی کرایهای به زندان برویم.
عاقد را چطور درجریان ماجرا قرار دادی؟
عاقد از همان ابتدا درجریان بود. اتفاقا او خیلی به من کمک کرد و همیشه حمایتم میکرد. حتی خودش چند باری به دادسرا رفت و کمک کرد تا اجازه را از دادسرا بگیرم. درواقع باید بگویم تنها کسی که در این ماجرا از من حمایت کرد، همین عاقدمان بود. حتی بعد از مراسم هم یک سکه بهعنوان هدیه به من و امیر داد.
قبل از عقد با امیر صحبت نکردی؟
ساعت ٦ صبح وقتی میخواستم از خانه بیرون بروم با او صحبت کردم. امیر هم مثل من استرس داشت و میگفت هرچه زودتر خودم را برسانم تا باز هم مشکلی مانعمان نشود.
وقتی به زندان رسیدی، چه شد؟
آنجا درحیاط دوم روبهروی بندهای زندانیان، سفره عقد ما را در فضای سبز چیده بودند. وقتی وارد حیاط شدم، امیر را از دور دیدم که با دیدن من با لبخند برایم دست تکان داد. دونفر از کارکنان زندان و آقای مردانی رئیس زندان نیز حضور داشتند. امیر هم کنار مادر و پدر و خواهرش بود. زندانیان دیگر هم شاهد عقدمان بودند و بعضیهایشان که دوست امیر بودند، در این مراسم شرکت کردند.
مراسم عقد چطور برگزار شد؟
ساعت ٧ صبح آنجا بودم. بعد از کمی صحبت و فراهم شدن مقدمات، عاقد خطبه عقدمان را خواند. درتمام طول مراسم هم کارکنان زندان تشریفات را انجام میدادند. مثلا وقتی عاقد از من سوال میکردند، آنها میگفتند، «عروس رفته گل بچینه» وقتی هم میخواستم از جایم بلند شوم، امیر در گوشم میگفت هیچ جا نرو تا این مراسم تمام شود. میترسم بروی و مراسم انجام نشود. درنهایت خطبه عقد جاری شد و ما را زن و شوهر رسمی اعلام کردند.
بعد از عقد چی شد؟
وقتی خطبه عقد را خواندند، من و امیر با هم در حیاط قدم زدیم و صحبت کردیم. هردویمان خیلی خوشحال بودیم.
اولین بار بود که امیر را از نزدیک میدیدی؟
بله. برای اولینبار بود که امیر را از نزدیک میدیدم و از نزدیک با او صحبت میکردم. در این مدت تنها یکبار آن هم از دور امیر را دیده بودم. هیچوقت پیش نیامده بود که با او از نزدیک ملاقات و صحبت کنم.
رئیس زندان چه میگفت؟
او خیلی خوشحال بود. همیشه میگفت امیر زندانی خیلی خوب و با اخلاقی است. در مراسم هم مرتب از امیر تعریف میکرد. او گفت اگر امیر از زندان آزاد شد، تالار مراسم عروسیتان با من؛ از طرفی از ما خواست که برای زندانیان دیگر و اعدامیها دعا کنیم تا هرچه زودتر مشکلشان حل شود. چون میگفت خیلیها هستند که ناخواسته مرتکب قتل شدهاند و در لیست اعدام قرار گرفتهاند. در آخر هم به من و امیر هدیه ازدواجمان را داد.
زندانیان دیگر چکار میکردند؟
آنها هم خوشحال بودند و معلوم بود که خود را برای مراسم ازدواج امیر آماده کرده بودند. یکی از آنها که به اتهام آتشزدن همسرش در زندان به سر میبرد، لحظه عقد از ما خواست که برایش دعا کنیم تا بیگناهیاش ثابت شود.
خانواده امیر به خواستگاریت آمده بودند؟
یک هفته قبل از عقد بود که مادر امیر به خانه ما آمد و برایم لباس سفید و چادر سفید و آینه و شمعدان و قرآن آورد. او یک انگشتر هم دستم کرد و برای مراسم عقد اجازه گرفت. آن روز مادر امیر برای افطار در منزل ما ماند.
در این مدت دچار تردید و پشیمانی نشدی؟
نه اصلا. در این مدت تنها حس نگرانی داشتم. من هیچوقت از ازدواج با امیر پشیمان نخواهم شد. همه این را بدانند که خوشبختی فرار نمیکند. فقط کافی است خودت بخواهی.
خواهر و برادر هم داری؟
تنها یک برادر ١٨ساله دارم که باعث آشنایی من و امیر شد. خواهر و برادر دیگری هم ندارم.
برادرت هم مخالف ازدواج بود؟
او هم مخالف بود ولی اصلا صحبت نمیکرد.
برنامهتان برای زندگی چیست؟
اولین برنامه گرفتن رضایت و آزادی امیر است. اگر پول دیه جور شود و خانواده مقتول لطف کنند و رضایت دهند، آن زمان من هم سر کار میروم. چون میدانم ممکن است امیر نتواند سر کار برود. از طرفی میخواهم در مقطع دکترای هم ادامه تحصیل دهم.
دختر جوان در این مدت ٧ماهه تلاش کرد نجاتبخش امیر باشد حالا با ازدواجشان تصمیم بزرگتری گرفتهاند، تصمیمی که نوید یک زندگی ساده و دور از اشتباه را میدهد. اولیای دم برای بخشش امیر ٥٠٠میلیون تومان درخواست کردهاند، اما خانواده پسرجوان توانایی پرداخت این مبلغ دیه را ندارند.
اگر کسی میخواد در بخشش این پسر اعدامی سهیم باشد، کمکهای نقدی خود را به شماره حساب ٢١٧١٢٩٩٠٨٠٠٠٦ بانک ملی شعبه شهید سبحانی کد ١٠٦٤ به نام امیر مهرداد امیر محمدی حواله کنند و فیش واریزی خود را به دادسرای جنایی کشور ببرد یا عکس فیش را به شماره تلفن ٠٩٣٨٨٣٣٥٠٠٦ تلگرام کنند.
۰