زیر پوستِ تمام جنگهای "ولادیمیر پوتین"
به گزارش فرادید به نقل از نیویورک ریویو آف بوکس، قانون پیروز شده بود. یکپارچه شدن اروپا بدان معنا بود که کشورهای ضعیفتر میتوانستند علاوه بر اصلاح نظام خود از حکمیت اروپای بزرگ نیز حمایت کنند. پیتر پومرانستف (Peter Pomerantsev)، پسر مخالفین حکومت شوروی که در سال 1978 میلادی به بریتانیا مهاجرت کرده بودند، دیگر میتوانست برای کار به عنوان یک هنرمند به روسیه برگردد. کارل اشلوگل (Karl Schlögel)، تاریخدان خبره آلمانی در حوزه مهاجرین روسی، هم میتوانست برای بررسیهای بیشتر شخصا به مسکو و منابع اصلی مراجعه کند.
حال سوال اینجا است که آیا غرب به شرق آمده بود و یا شرق به غرب؟ تا سال 2014، یعنی 25 سال پس از انقلابهای مسالمت آمیز سال 1989، روسیه جایگزینی منسجم را پیاده میکرد: انتخابات مصنوعی، اولیگارشی مهندسی شده، پوپولیسم ملی و انزوا از اروپا. در آن سال اما وقتی که اوکراینیها انقلابی به اسم اروپا انجام دادند، رسانههای روسیه آن را «انحطاط» اروپا خوانده و نیروهای روس نیز به اسم جایگزین «اوراسیایی» به اوکراین هجوم بردند.
زمانی که پاول پیِنیاژک (Paweł Pieniążek)در نوامبر 2013 به کیِف رفت، او شاهد تازهترین، و شاید آخرین، تلاشها برای به کارگیریِ ایده «اروپا» برای اصلاح یک کشور بود. در مردم اوکراین این انتظار شکل گرفته شده بود که کشورشان با اتحادیه اروپا توافقی را امضا خواهد کرد. صبر بسیاری از مردم این کشور از فسادهای داخلی به تنگ آمده بود و آنها امید داشتند که این توافق میتواند جایگاه قانون در کشورشان را ترفیع دهد. مسکو اما مُصر بود که اوکراین به جای امضا کردن این توافق با اتحادیه اروپا، به عضویت منطقه جدید تجاری کشورهای قدرت طلب "اوراسیا" درآید. پینیاژک چند روز بعد رسید. با ضرب و شتم دانشجویان در شب 30 نوامبر توسط پلیس، صدها هزار نفر دیگر به مردان و زنان جوان پیوستند تا در سه ماه پس از آن، سرما و حتی بدتر از آن را تجربه کنند.
ولادیمیر پوتین، رئیس جمهوری روسیه، در واپسین لحظات ویکتور یانوکوویچ، رئیس جمهوری اوکراین، را از امضای توافق با اتحادیه اروپا منصرف کرد. رسانههای روسیه از این اتفاق به وجد آمدند. دانشجویان اوکراینی، که بیش از هر کس دیگر از فسادها ضرر دیده بودند، در روز 21 نوامبر در میدان مرکزی کیِف (the Maidan) گرد هم آمده تا تقاضای خود مبنی بر امضای توافق با اتحادیه اروپا را باری دیگر مطرح کنند.
این سلسله از اعتراضات به خاطر محل برگزاری آن در آن ابتدا یورومیدان (Euromaidan) نامیده شد که ماهیتا اعتراضاتی چند فرهنگی و ضد اولیگارشی [حکومت تعدادی اندک] بود. اوکراینیها برای تحقق یک هدف محلی تلاش میکردند که درک آن خارج از شرایط پس از شوروی دشوار است: اروپایی شدن به عنوان وسیلهای برای از بین بردن فساد و اولیگارشی. پینیاژک در گزارشهای خود از اوکراین مینویسد: «یانوکوویچ با تقویت گروهی اندک کشور را تا آستانه سقوط واقعی پیش برد.» مقامات روس در دسامبر سال 2013 به دولت یانوکوویچ به شرط خالی کردن خیابانها از وجود معترضان کمک مالی کردند. دولت اوکراین نیز متعاقبا بر میزان سرکوبها اضافه کرد. این کار ابتدا در ژانویه سال 2014 و با تعلیق حق برگزاری تجمعات و آزادی بیان صورت گرفت و سپس تیراندازی به معترضان در فوریه همان سال تکمیل شد. این کار باعث تبدیل شدن آن جنبش مردمی به یک انقلاب شد. یانوکوویچ در روز 22 فوریه به روسیه فرار کرد. (دو سال بعد، پائول مانافورت، استراتژیست سیاسی یانوکوویچ به ایالات متحده رفت تا همان نقش را برای دونالد ترامپ ایفا کند.) پس از ناکام ماندن سیاست سرکوب از راه دور مسکو، نیروهای روسیه به شبه جزیره کریمه در اوکراین حمله کردند. روسها که در آن کارزار شرکت داشتند، تا ماه مارس به منطقه تجاری دونباس (که روزی پایگاه قدرتی یانوکوویچ بود) در جنوب شرقی اوکراین رسیدند تا برای سازماندهی یک جنبش جدایی طلب مشغول به کار شوند. i
ساکنان مناطق جنوب شرقی اوکراین نیز درست به اندازه مردم مناطق دیگر از فساد دولتی خسته شده بودند. بنابراین هراس از هرگونه انقلاب در کیف مبنی بر این که تغییر حکومت در آنجا صرفا دست به دست کردن پستها از برخی از اولیگارشیها به برخی دیگر بود، کاملا منطقی به نظر میرسید. نکته دیگر اینکه تا چه اندازه این احساسات ممکن بود از طریق مذاکره و انتخابات حل شود را ما هیچگاه نخواهیم دانست، زیرا مداخله روسیه مانع هر دو مورد بود و در عوض ترس و خونریزی را برای مردم به ارمغان آورده بود که باعث تغییر تمام محاسبات سیاسی شده بود. اسلوویانسک، شهری کوچک در دونباس، به یکی از اولین نقاط تجمع جدایی طلبان تبدیل شد. زمانی که پینیاژک در ماه آوریل 2014 به آنجا رسید، متوجه حضور چندین نفربر زرهی در اسلوویانسک شد و پی برد که اپوزوسیون محلیِ به انقلاب کیف توسط نیروهای خارجی پشتیبانی میشود. ایگور گرکین، شهروند روسی و سرباز کهنه کار تهاجم کریمه و فرمانده نیروهای جدایی طلب، شهر اسلوویانسک را به مقر اصلی خود تبدیل کرده بود.
«شهردار مردم» تحت نظارت گرکین شهردار منتخب را دستگیر و مقامات جدید دو شخص مخالف این اتفاق را به قتل رساندند. هنگامی که مقامات اوکراین نیروهای پلیس خود را به محل وقوع جرم اعزام کردند تا اشخاص خاطی را دستگیر کنند، این نیروها توسط جدایی طلبان دستگیر و از آنها در حالتهای تحقیر آمیزی عکس گرفته شد (این عکسها حاکی از جدایی منطقه از قدرت اصلی حاکم در کیف بودند). همانطور که پینیاژک گفت، قدرت اینک در مقر پیشین پلیس ملی اوکراین مستقر شده بود، جایی که سربازان و افسران روسی از آن به عنوان پایگاه خود استفاده میکردند.
شبه جزیره کریمه تا ماه مارس سال 2014، به روسیه اضافه شد و در ماه آوریل نیز الحاق بخشهایی دیگر از خاک اوکراین به روسیه چندان دور از ذهن به نظر نمیرسید. پوتین آن ماه از «روسیه جدید» صحبت کرد و منظورش پیوستن دونتسک و پنج منطقه دیگر در شرق و جنوب اوکراین بود. کارل اشلوگل، تاریخدان آلمانی، زبان پوتین را با علاقه تمام دنبال میکرد. او در کتاب جدیدش از قول پوتین یادآور شد که استفاده از زبان روسی در ورای مرزهای روسیه، تهاجم روسیه را توجیه میکند. اگر وحدت زبانی به عنوان یک قانون کلی پذیرفته شود، بنابراین مرزهای بینالمللی دیگر معنا و مفهوم خودش را از دست میدهد.
جنگ جهانی دوم از چنین بحثهایی آغاز شد: به مواردی چون آنشلوس [یا پیوست اتریش، نام واقعهای است که طی آن کشور اتریش به امپراتوری آلمان نازی پیوست شد] و پایان اتریش، سودتنلند [مناطق غربی چکسلواکی] و نابودی چکسلواکی ، و همچنین دانتسیگ [شهری در شمال لهستان] بیندیشید. به همین دلیل بود که اتحاد اروپا اصرار میورزید که باید به مرزهای هر کشور احترام گذاشته شود و مسائل حقوق بشری در محدودههای ناقص خودش حل و فصل شود. پینیاژک پیوسته از این مسئله که جدایی طلبان نظام اروپا "فاشیست" میخواندند، متعجب میشد؛ آنها حتی در مورد اهمیت یک زبان مشترک و خون مشترک صحبت میکردند. او متوجه شد که منظور جدایی طلبان به طور خلاصه این است که «هر کسی که از روسیه حمایت نکند، فاشیست است.»
اوکراین کشوری دو زبانه با طبقه حاکم جهانی است. زیرا تقریبا تمام اوکراینیها علاوه بر زبان اوکراینی به زبان روسی نیز تکلم میکنند. آنها به چیزی تعلق دارند که پوتین آن را «جهان روس» میخواند. گرچه اشلوگل میگوید که منظور از واژه «جهان» به هیچ وجه با سیاستهای مسکو همخوانی ندارد. اشلوگل در سال 2014 به مناطق شرقی و جنوبی اوکراین رفت و طرحهای تاریخی ارزشمندی از چند شهر را تهیه کرد و متوجه تنوع جالبی شد. خارکیف، شهری دانشگاه محور در نزدیک مرز اوکراین با روسیه، توسط افرادی اداره میشود که نسبت به روسیه احساس مثبتی دارند اما جدایی طلبی را نپذیرفتهاند. دنیپروپترووسک، که روزی "شهر موشکی" شوری بود، به پایگاه اوکراینیهای روس زبانی تبدیل شد که قصد داشتند علیه جدایی طلبی و روسیه مبارزه کنند. کلان شهر اودسا [در اوکراین] نیز در تحقیر پوتین گوی سبقت را از بقیه شهرها ربوده بود. ii
شهر دونتسک به دلایل محلی به دست جدایی طلبان افتاد. iii اولیگارشهای محلی در بهار سال 2014 نسبت به رویارویی کیِف و مسکو کاملا مردد و مضطرب بودند. این اتفاق رابطه چندانی با قومیت نداشت. از طرف دیگر، مهمترین اولیگارش دونتسک «رینات اخمتوف» بود که اصالتا از قوم «تاتارهای منطقه ولگا» بود. با توجه به تردید مقامات محلی، نیروهای کارزار کریمه روسیه میتوانستند به دونتسک سفر کنند، چرا که مقامات مرکزی اوکراین مانع پیشروی آنها به شهرهای شرقی اوکراین مانند خارکیف میشدند. پس از آن، نیروهای روسیه توانستند از طریق مرزی که نیروهای اوکراینی توان مراقبت از آن را نداشتند، وارد دونتسک شوند. برخی از سربازهای کادریِ روسیه اهل سیبری بودند و برخی از غیرکادریها نیز اهل چچن بودند. در واقع، افرادی که روسی حرف نمیزدند در حال کشتن کسانی بودند که روسی صحبت میکردند؛ آن هم به اسم دفاع از زبان روسی در محلی که هرگز جایگاهش تهدید نشده بود. iv اشلوگل مینویسد:
علیرغم الحاق کریمه به روسیه در مارس 2014 و افتادن کنترل شهر دونتسک به دست جدایی طلبان در ماه آوریل، نیروهای روسیه در ماه مه در آستانه شکستی مفتضحانه قرار گرفتند. پینیاژک مینویسد که «مداخله روسیه در سراسر کشور [اوکراین] موجب تقویت هویت اوکراینی شده بود.» الگوی کنترل روسیه در کریمه در نقاط دیگر اوکراین کاملا نامفهوم بود و در جنوب شرقی نیز رو به شکست پیش میرفت. روسیه در کریمه چندین جاسوس خائن به اوکراین، حمایت فراوان از روسهای محلی و همچنین پایگاههای نظامی برای شروع یک حمله را داشت. نیروهای ویژه روسیه، که به دلیل نداشتن درجه با عنوان "مردهای کوچک سبز" شناخته میشدند، بدون این منابعه توانایی کنترل مناطق جنوب شرقی اوکراین را نداشتند. چهار بخش از شش بخش مناطق جنوب شرقی اوکراین که پوتین آنها را «روسیه جدید» میخواند، هیچ جنبش جدایی طلبی را آغاز نکرده بودند. حتی پایگاه جدایی طلبان در دونتسک و لوهانسک لرزان و ناقص بود.
| شهر دونستک که روزی خانه میلیونها نفر بود حالا به شهر ارواح تبدیل شده است. این شهر توسط مجرمین، سربازان چچنی، نیروهای ویژه، متخصصین روسی و افراد دخیل در روابط عمومی به وحشت کشیده شده است.
در این هنگام بود که مقامات اوکراینی به فکر مبارزه افتادند. گرچه نیروهای مسلح اوکراین کم تعداد بودند اما به سرعت توانستند جدایی طلبان را پس بزنند. مقامات نظامی اوکراین همچنین از نیروی هوایی این کشور برای اعزام نیرو و تخریب برخی از تجهیزات جنگی جدایی طلبان (گرفته شده از نیروهای اوکراینی یا ارسال شده از روسیه) استفاده کردند. در ماه مه سال 2014، شایعهای مبنی بر حمله نیروهای اوکراین به دونتسک پخش شد. مسکو برای پایان دادن به اغتشاشات مجبور بود تا نیروی هوایی اوکراین را زمین بزند. نیروهای روس در ماه ژوئن به کمک تانک و ضد هوایی از مرز عبور کردند. حدود 12 جنگنده اوکراینی به سرعت هدف قرار گرفتند. v
همین تصمیم روسها یک جنایت جنگی را به بار آورد. یکی از نیروهای متعدد ارسالی روسها در روز 23 ژوئن از پایگاه کورسک اعزام شد. این گروه بخشی از تیپ پنجاه و سوم پدافند هوایی بود و مجهز به یک موشک انداز ضدهوایی BUK [سامانه موشکی بوک] بود. این موشک انداز در روز 17 ژوئیه از دونتسک به شهر اسنیژنه در اوکراین برده شد که توانست مزرعهای در جنوب آن شهر را تحت لقای قدرت خود قرار دهد.
اما به دلیل اتفاقات پس از آن، عکس گرفته شده توسط افراد محلی از انتقال این سلاح مانند چندین عکس دیگر توسط جهانیان نادیده گرفته شد: پرواز شماره ۱۷ هواپیمایی مالزی با 298 مسافر از آمستردام هلند به مقصد کوالالامپور مالزی در حرکت بود که در میان راه در مرز روسیه و اوکراین سرنگون شد. این هواپیما در ساعت 1:20 توسط چندین پرتابهی با انرژی بالا که از انفجار یک کلاهک جنگیِ 9N314M حمل شده در یک موشکِ پرتاب شده از سامانه موشکی بوک شلیک شده بود، مورد حمله قرار گرفت. این پرتابهها پس از ورود به کابین خلبان موجب مرگ خدمه پرواز شدند که برخی از فلزهای مربوط به پرتابهها بعدها از اجساد این افراد بیرون کشیده شدند. بدنه هواپیمای مالزیایی نیز به دلیل سقوط از ارتفاق 33 هزار پایی کاملا تکه تکه شده بود؛ حتی اجساد مسافران و وسایل آنها بعدها در شعاع 30 کیلومتری محل سقوط هواپیما یافت شد. vi
اشلوگل مسیر حرکتی سامانه موشکی بوک را روی صفحه رایانهاش داشت. پینیاژک، خبرنگار جوان، نیز به سرعت خودش را به محل سقوط هواپیما رساند. گرچه او اولین خبرنگاری بود که روز پس از حادثه خودش را سر صحنه رساند، اما ماجرای سقوط این هواپیما پیشتر از رسانههای روسیه گفته شده بود. دو شبکه روس مدعی شدند که جنگندههای اوکراین عامل سقوط این هواپیمای مسافربری شده بودند. سه شبکه دیگر حتی انگیزه این حمله را معرفی کردند: مقامات اوکراینی قصد داشتند به هواپیمای حامل پوتین حمله کنند که به اشتباه این هواپیمای مالزیایی را هدف قرار داده بودند. ساعتها پیش از جمع آوری اجساد 298 مسافر آن هواپیما، رسانههای روسی مدعی شدند که قربانیان «رئیس جمهور روسیه و شهروندان این کشور» بودهاند.
در روزهای پس از آن حمله نیز رسانههای روسیه چندین نسخه دیگر از آن فاجعه را روایت کردند: نسخههای تخیلی، متناقض و بعضا عجیب؛ حتی یکی از داستانهای "زامبی" که در آن سازمان سیا هواپیما را با اجساد پر کرده و سمت از راه دور منفجر کرده، تا مدتها از محبوبیت بالایی در روسیه برخوردار بود. تاکتیکهای روسیه ساختگی بودند. اکثریت به اتفاق روسها (86 درصد در سال 2014 و 85 درصد در سال 2015) اوکراین را عامل سقوط آن هواپیما میدانستند. تنها دو درصد از مردم روسیه کشور خودشان را مقصر این اتفاق میدانستند و باقی مردم نیز آمریکا را عامل سقوط هواپیمای مالزیایی میدانستند. vii
اما چگونه روسها به این نقطه در رسانهها و سیاست خود رسیدند که میتوانند حقیقت حملهی اشتباهی سربازان روسی به یک هواپیمای مسافری در جریان تهاجم این کشور به یک کشور خارجی را به احساس پایدار قربانی شدنِ روسیه تبدیل کنند؟ در رابطه با همین جریان، چگونه روسها به این نتیجه رسیدند که اوکراین، کشور دوست و برادر روسیه، به یکباره به دست فاشیستها افتاده است؟ viii روسها چگونه به تهاجم خود افتخار میکردند، در حالی که وجود هرگونه تهاجمی را انکار میکردند؟ کافی است به یک جوک تلخ در روسیه توجه کنید: زن به شوهرش میگوید که «پسرمان در جنگ اوکراین کشته شد.» مرد به زنش پاسخ میدهد که «ما اصلا بچهای نداشتیم.»
هم اشلوگل تاریخدان و هم پومرانتسف، تهیه کننده تلویزیونی و نویسنده، بر این باورند که این انعطاف پذیری فوق العاده بیش از هر چیز نتیجه پیشرفتهای پیشین روسیه بوده است. اشلوگل میگوید: «بحران اوکراین در درجه اول یک بحران روسی است.»
انتشار اوراق پاناما نشان داد که روسها و اوکراینیها یک مشکل مشترک دارند: ضعف قوانین. روسیه برخلاف اوکراین نفت و گاز طبیعی، ارتش قوی و پروپاگاندا دارد که میتواند به کمک آنها عقب بیندازد، منحرف کند و یا حتی گیج کند. اشلوگل تایید میکند که مقامات روسیه نتوانستند در دوران رونق نفتی در دهه نخست قرن 21 از سود بالای ناشی از صادرات انرژی به نفع شکوفا کردن اقتصاد خود استفاده کند. از نگاه او، ما باید سیاستهای اولیگارشی نظاممند، تقویت ارتش و هماهنگی رسانههای روسیه را به چشم ابزار اشتباهی این کشور برای شروع جنگهای خارجی نگاه کنیم. پروپاگاندایی از همین جنس باعث شده تا روسها خودشان را به چشم قربانی جلوه دهند: آنها اجازه میدهند تا افراد بیگانه «بدون اینکه چیزی از روسیه بدانند» در مورد جنگ صحبت کنند.
پومرانتسف آن دهه درخشان سو مدیریت را در مسکو گذراند و راوی امید و شکستهای دیگران شد. کتاب او یادگار هنرمند جوانی شد که میخواست یک فیلم تهیه کند اما موفق نمیشود. این فیلم قرار بود در مورد خودکشی مدلهای روس باشد؛ دختران زیبایی که فکر میکردند در دوران پس از شوروی میتوانند بدرخشند اما در نهایت با پریدن از ساختمانهای بلند به زندگی خود پایان دادند. فیلم او در مورد «نسل دختران پاشنه بلند و یتیمی بود که به دنبال امنیت بودند اما نمیتوانستند پیدایش کنند.»
میدان مرکزی کیف، فوریه 2014
پومرانتسف میگوید: «وقتی کمونیستهای چغندر با ناسیونالیستهای زمخت در یک برنامه تلویزیونی با هم دعوا میکنند، بیننده چنین برداشتی میکند که رئیس جمهور تنها کاندیدای عاقل است.» پومرانتسف سرگذشت زنی را متصور میشود که به شکلی قانونی محصولات شیمیایی تولید میکند. اما راه فراری نیست: کارآفرینان روسیه از نظر مالی و قانونی آسیب پذیر بوده و این خانم سرانجام به دلیل دخالت در تولید مواد مخدر دستگیر میشود. این ماجرای سورئال پشت میلههای زندان واقعی میشود: «سیاه سفید شده و سفید نیز سیاه میشود.» پومرانتسف از قول آن زن میگوید: «واقعیتی وجود ندارد. هر چه آنها میگویند عین واقعیت است. او سپس جیغ میزند.»
گرچه پومرانتسف این داستانها را به عنوان المانهای دنیای پست مدرن معرفی میکند، میتوان از روسیه همچون اوکراین به عنوان یک خوانش معمولی در جهت ناکام ماندن اجرای قانون نام برد. بسیاری از روسها واکنشی مانند واکنش مردم اوکراین در سال 2013 را از خود نشان دادند. مدتی کوتاه پس از ترک پومرانتسف از روسیه، مردم این کشور نسبت به انتخابات ساختگی مجلس این کشور در اواخر سال 2011 اعتراض کردند. پوتین اعلام کرد که گروههای اپوزیسیون در نتیجه صحبتهای هیلاری کلینتون تحریک شدهاند و پلیس روسیه نیز رهبران مخالفان را دستگیر کرد. به همین دلیل است که بسیاری از نخبگان روسیه آشکارا حمایت خود را از ترامپ در برابر کلینتون اعلام کردهاند. دلیل دیگر این است که ترامپ قدرت آمریکا را نابود خواهد کرد.
گرچه رسانههای روسیه در سال 2011 همان خط پوتین را پیش گرفتند، اما حقیقت وجودیِ اعتراضات این بود که کنترل و هماهنگی رسانهها برای کنترل مردم کافی نیست. استراتژی نوظهور این بود که اخبار روسیه را با اخبار خارجی در هم آمیزند: تا چنین به نظر برسد که آنچه در کشورهای خارجی رخ داده در مورد روسیه بوده، زیرا رهبران آن کشورها فقط و فقط به دنبال تخریب سیاستهای روسیه هستند. بدین ترتیب، افزایش مشکلات اقتصادی و اجتماعی روسیه را حتی با تصور اینکه مردم روسیه خودشان را کانون جهان میدانند، میتوان نادیده گرفت.
پس از اعتراضات، پوتین از طبقه متوسط فاصله گرفت و در عوض از پوپولیسم ملی حمایت کرد. پس زدن اتحادیه اروپا با عنوان «انحطاط» و ایجاد جایگزین اوراسیایی نیز از همین تجربه نشات میگیرد. بنابراین همان زمانی که مردم اوکراین در اواخر ماه نوامبر سال 2014 میلادی به نفع پیوستن به اتحادیه اروپا به خیابانها ریختند، مقامات روسیه میدانستند که این اتفاق نیز در راستای همان داستانی است که خودشان نویسندهی آن بودهاند. رسانههای روسیه به جای اینکه بر شباهتهای بین مشکلات روسها و اوکراینیها و همچنین تواناییِ ناخوشایند اوکراینیها بر تحقق اصلاحات تمرکز کنند، اعتراضات یورومیدان (Euromaidan) را جرقهای برای انحطاط اتحادیه اروپا تعبیر کردند.
از اتحادیه اروپا پیشتر به شکلی تحقیر آمیز با عنوان Gayropa یاد میشد، اما حالا اعتراضات میدان مرکزی کیف نیز با عنوان Gayeuromaidan نامیده میشد. به مجرد ورود نیروهای روسی به شبه جزیره کریمه، پایان شیرین جای تصاویر مربوط به جنگهای خرد را در تلویزیونهای روسی گرفت. نزول اقتصادی روسیه ادامه داشت، اما این امر میتوانست هزینه حصول یک دستاورد خارجی قلمداد شود. در سپتامبر سال 2015 میلادی، مسئله اصلی میتوانست همچنان اوکراین باقی بماند اما در اکتبر همان سال، جای خود را به سوریه داد.
جنگهای جدید روسیه دقیقا همان بناپارتیسمِ بدون ناپلئون است که موقتا در پی رفع تنشهای محلی در ماجراجوییهای خارجی است ولی افق جهانی را پیش روی خود نمیبیند. ایدهآلها شناسایی شده و میتوان آنها را به سخره گرفت. پومرانتسف میگوید: «این روش جدید پروپاگاندای کرملین است... آنها دیگر مانند دوران جنگ سرد با یک ضد مدل با غرب بحث نمیکنند و تلاش میکنند تا با ورود به زبان آن [مدل] و به سخره گرفتن آن در داخل کار خود را انجام دهند.» اقتدارگرایی بهترین گزینه موجود بین تمام سیستمها است، زیرا گزینههای دیگر برخلاف ظاهرشان از آن بهتر نیستند. دروغ گفتن در قالب شرایط این سیستم کاملا توجیه شده است، چرا که دروغ طرفهای دیگر زنندهتر جلوه میکند.
در جهان بینیِ اقتدارگرایی ، تمام مشکلات ناشی از امید وهمناک پیشرفت خلاصه میشود که توسط قدرتهای خارجی برانگیخته میشود. قدرت پلیس کاملا قانونی در نظر گرفته میشود اما جنبشهای مردمی خیر. کشتارِ در خدمت اقتدارگرایی امری ضروری است زیرا هیچ چیز به اندازه تغییر خطرناک نیست. در مناطق تحت کنترل روسها و نیروهای جدایی طلب در جنوب شرقی اوکراین، تاکنون میلیونها نفر بیخانمان شده و هزاران نفر نیز جان خود را از دست دادهاند. با این حال، اولیگارش [حکومت تعداد اندک] دست نخورده باقی مانده و جدایی طلبانی که فکر میکردند بر علیه اولیگارشی میجنگند، همگی به قتل رسیدند. ix
آیا اعتراض کردن برای رسیدن به عدالت باید تهاجم بیگانه، پروپاگاندای قدرتمند و قتل برای حفظ ثروت برخی را به همراه داشته باشد؟ این مسائل ماهیت سیاست خارجی روسیه را تشکیل میدهد: تاکید بر این اصل که تلاشهای عمومی برای ایجاد تغییر مثبت در سیاست باید همواره همراه بر جنگ و "عادی سازی" باشد - استفاده از این واژه پس از اینکه ارتش سرخ و متحدینش بر اساس پیمان ورشو، بهار پراگ را در سال 1968 میلادی سرکوب کردند، بار معنایی منفی به خود گرفت. پومرانتسف که به شدت بر روابط بین دوران اواخر شوروی و دوران پسا-شوروی علاقهمند است، بر اهمیت انقلابهای سال 1968 به عنوان نقطه عطفی در سیاستهای شوروی و تفکر سیاسی متفاوتش تاکید میکند.
هنگامی که نیروهای شوروی امیدهای چکسلواکی را برای رسیدن به «سوسیالیسم با چهرهای انسانی» را کاملا از بین بردند، مادر پومرانتسف یک بچه مدرسهای در شوروی بود. یک مامور KGB که در تهاجم آن سالها به چکسلواکی نقش داشت، بعدها به کلاس درس مادر پومرانتسف رفته بود و با افتخار داستانهای خودش از نحوه شکست جنبش اصلاحات چکسلواکی را برای آنها تعریف کرده بود. این دختر [مادر پومرانتسف] تا آن موقع نسخه رسمی از اتفاقات را باور کرده بود: ارتش شوروی برای مقابله با کودتای فاشیست حمایت شده از سوی غرب به مسائل چکسلواکی مداخله کرده بود. دختر از چیزی که شنیده بود شگفت زده شد و از او پرسید: «منظور شما این است که آنها از دیدن شما خوشحال نشده بودند؟» نگاه افسر KGB کافی بود: او داشت بو میبرد که نسخه رسمی آن حمله دروغی بیش نیست و اینکه وظیفه شهروندان شوروی این بود که آگاهانه با چنین دروغهایی زندگی کنند.
پس از حمله به چکسلواکی، لئونید بِرژنف ، رهبر شوروی، قول «مساعدت برادرانه» را به تمام کشورهای اروپای شرقی داد که به نظر میرسید از خط رسمی فاصله گرفتهاند. برژنف پیشنهاد «سوسیالیسم واقعی موجود» را به شهروندان شوروی پیشنهاد داد؛ مفهومی که علیرغم ملالت بار بودن زندگی هیچ گزینه بهتری را در بر نمیگرفت. برای ماموران KGB که در دهه 70 میلادی تربیت شده بودند - مانند ولادیمیر پوتین - هیچ ایدهای خطرناک تر از بی ثباتی و تغییر نیست. ولادیمیر پوتین در دهه 80 میلادی در آلمان شرقی مشغول به کار شد و همان جا بود که خودش را فریب میداد که وضع کنونی میتواند دوام داشته باشد - گرچه ثبات آن روزهای آلمان شرقی وابسته به اقتصاد کشورهای غربی بود. پوتین در آن زمان متوجه نشد که تکیه برژنف بر صادرات انرژی و مداخله در اوضاع کشورهای خارجی یک اشتباه محض است. به همین دلیل او زمانی که به قدرت رسید، همان کار را تکرا کرد. ارزش هر بشکه نفت خام (با توجه به ارزش دلار در حال حاضر) هنگام حمله شوروی به افغانستان در سال 1979 به اوج خود یعنی 101 دلار در آن سالها رسید. این در حالی بود که قیمت هر بشکه نفت خام در زمان فروپاشی شوروی در سال 1991 میلادی تنها 34 دلار بود. به همین منوال، هنگامی که سامانه موشکی بوک در ماه ژوئن سال 2014 میلادی به دونتسک رسید، قیمت هر بشکه نفت خام 112 دلار بود، اما الان که در حال نگارش این مقاله هستم تنها 39 دلار است.
معترضان ساکن در کشورهای اروپای شرقی مانند والدین پومرانتسف از اتفاقات سال 1968 میلادی درس دیگری گرفتند: اهمیت حقیقت به عنوان بنیانِ "زندگی با وقار" - واژهای که اوکراینیها برای انقلاب سال 2014 خود به کار گرفتند. x اشلوگل، فرزند یک جنبش دانشجویی اروپای غربی در سال 1968، از این مسئله که حتی برخی از افراد هم نسل خودش رکود را به انقلاب ترجیح میدهند، نگران است. او میخواهد بداند «چرا نسلی که خاطراتشان مستقیما به ماه مه سال 1968 پاریس برمیگردد، به اتفاقات کیف واکنش نشان ندادند.» چرا بسیاری از افرادی که گرایش چپ دارند، به انقلاب کیف چنین واکنشی نشان نداده و تهاجم ضد انقلابی روسیه را متعاقبا محکوم نکردند؟ بخشی از پاسخ میتواند این باشد که بسیاری از غربیها که اتفاقات سال 1968 میلادی را به یاد دارند، تنها پاریس را به یاد دارند و نه پراگ را؛ زیرا آنها دکترین نظامی گریِ ارتجاعی برژنف را فراموش کردهاند.
اشلوگل اساسا از یک «بیماری عمیق و متافیزیک» نگران است. او مینویسد که نسل او، که اروپای بهتری را به چشم دیده بود، نوستالژی را به دانش ترجیح میدهد. او خودش را یک دانش آموز تمام وقت روسی میداند ولی سفرش به اوکراین را «یک ساعت راستی آزمایی و راستی آزماییِ شخصی میداند.»
در انقلاب اوکراین خبری از " جرج اورول " نبود اما خوانندگان اشلوگل و پینیاژک همان اعصاب خوردیهای روزمره و بینش سیاسی از «بیعت با کاتالونیا» را میخوانند. پینیاژک همچون چندین خبرنگار شجاع و بااستعداد غربی زندگیاش را به خطر انداخت تا اصل ماجرا را درک کند. xi او احتمالا در طول مسیر از ماهیت ظاهرا بیضررِ کار خودش لذت برده است. زیرا چدایی طلبان بر این باور بودند که تنها پوشش تلویزیونی مهم است و مدام از او میپرسیدند که فیلمبردارش کجا است. شاید از آنجایی که پینیاژک برای رسانههای نوشتاری مطلب مینوشت، شانس بیشتری برای تکمیل مصاحبهها و گفتگو با افراد هر طرف داشت. او پس از سپری کردن چند روز با یک جدایی طلب، متوجه شد که هم او و هم آن شخص در همان روز در میدان مرکزی کیف حضور داشته بودند که یکی کتک میزد و دیگری کتک میخورد. آن ماجرا از درایت پینیاژک در پیش بردن آن رابطه حکایت داشت. پینیاژک در برابر هیچ چیزی جبهه نمیگرفت؛ او در عین فروتنی هدف معترضین پیشین را الگوی خودش قرار میداد: یعنی جستجو برای حقایق کوچک در دنیای بزرگ پر از دروغ.
پومرانتسف با تحقیری مشابه دوستان روسیاش را همچون دوستان غربیاش میپندارد. جهان آنها به سان کالیدوسکوپ [زیبابین یا لوله شکل نما] است که رنگ و نمای دیگری دارد. پومرانتسف از زمان انتشار کتابش متوجه قرابت پروپاگاندای ترامپ با مدل روسی شده است. شکنندگی رژیم کنونیِ روسیه کمتر موجب آرامش میشود چرا که روشهای قانونی آن در غرب جواب میدهد: «اینجا میتواند آنجا باشد.» اگر گناه اندیشمندانِ قرن بیستم این بود که افقهای آرمانشهر را برای جامعه ترسیم میکردند، گناه اندیشمندان قرن 21 این است که تمام احتمالات مبتنی بر تغییر را از اساس انکار میکنند. اشلوگل از «خیانت اندیشمندان» بیم دارد؛ خیانتی که به قول پومرانتسف، از "دست کشیدن از جستجو برای کشف حقیقت" آغاز شده و همین امر شکگراییِ بیانتهایی را به ارمغان میآورد که خود نیز تمام کنشهای سیاسی را بیمعنا و مفهوم میسازد. اشلوگل در پایان اینگونه نتیجه گیری میکند: «ما نمیتوانیم راجع به تفاوت بین واقعیت و تخیل تسلیم شویم.» برخی چیزها حقیقت دارند و برخی دیگر نیز فقط محتمل هستند.
_________________________________________________________
[i] توماس دی. گرانت، خشونت علیه اوکراین: قلمرو، مسئولیت و قوانین بینالمللی (پالگریو مک میلان، 2015).
[ii] نبرد در اوکراین: هر آنچه همه باید بدانند (چاپ دانشگاه آکسفورد، 2015) ص 18.
[iii] گرگور پاپ-الچس و گرامه رابرتسون، "آیا مردم کریمه واقعا میخواهند به روسیه بپیوندند؟" واشتنگتن پست، شش مارس 2014.
[iv] در فوریه 2014، مقامات اوکراین تلاش کردند تا قانونی را لغو کنند که بر اساس آن زبان روسی یک زبان رسمی منطقهای قلمداد میشد. آنها در واقع این قانون را لغو نکردند. استفاده زبان روسی در منطقه دونباس چه در صورت وجود قانون و چه در صورت عدم وجود آن، امری عادی تلقی میشود.
[v] در ماه مارس 2014، اوکراین انتخابات دموکراتیک ریاست جمهوری خود را برگزار کرد. پوتین به تازگی اعتراف کرده که دخالت مستقیم نظامی در کریمه و دونباس دارد. وی در کنفرانس خبری روز 17 دسامبر خود گفت: «ما هیچگاه نگفتیم برخی کارهای خاص در حوزه نظامی را انجام ندادهایم.»
[vi] هم مقامات اوکراین و هم مقامات روس منکر داشتن برخی سلاحهای مرتبط شدهاند. سه گزارش کاملا مستقیم از این ماجرا پرده برداری میکند: گزارش شواری امنیت هلند که در روز 13 اکتبر 2015 منتشر شد. همچنین مجموعه گزارشهای متن-بازِ که توسط وبسایتهای Bellingcat و Correct!v انجام شد. گزارش اول بر روی نابودی هواپیما میپردازد اما دو گزارش دیگر مسیر حرکت سامانه موشکی بوک را مشخص میکند.
[vii] مرکز لوادا، گزارش منتشر شده در 27 ژوئیه سال 2015 میلادی.
[viii] در انتخابات پارلمانی سال 2014، که تحت فشار جنگ برگزار شد، هیچ یک از دو حزب راستی نتوانستند 5 درصد مورد نیاز برای ورود را کسب کنند (جناح راست 1.8 درصد و حزب اسوبودا 4.7 درصد آرا را کسب کردند).
[ix] آندری پورتنوف، "چگونه شرق اوکراین از بین رفت،" اوپن دموکراسی، 14 ژانویه سال 2016.
[x] کِیران ویلیامز، "دیدگاه روسیِ بهار پراگ،" ژورنال مطالعات جنگ سرد، جلد 14، شماره 2 (بهار 2012).
[xii] تیم جودا، در زمان جنگ: داستانهایی از اوکراین (لندن: الن لِین، 2015).
_________________________________________________________
منبع: nybooks
ترجمه: وبسایت فرادید
مترجم| سبحان شکری