باید قبول کنیم که یک اتفاق علت های متعددی دارد

مفهوم علل متعدد تفاسیر مختلفی در تاریخ فلسفه داشته است. جان استورت میل در کتاب «یک سیستم منطقی» که در سال 1843 نوشت، معتقد است که امکان ندارد که کسی بتواند از میان«شرایط» پس زمینه یک اتفاق یک «علت» واحد را جدا کند.

کد خبر : ۲۴۲۲۶
بازدید : ۵۶۷۲
فرادید | چند سال پیش مدتی کلافه بودم. رابطه عاشقانه ای که رویش خیلی حساب می کردم در حال از هم پاشیدن بود و من برای پیدا کردن دلیل آن مستاصل شده بودم. تقصیر من چه بود؟ واقعا علت این جدایی چه می توانست باشد؟

به گزارش فرادید به نقل از aeon، برای پیدا کردن یک جواب مناسب ذهنم را کنکاش کردم و دست آخر در میان «چه می شد اگر ...؟» های مختلف گیج و سردرگم ماندم. چه می شد اگر بهتر به حرفهایش گوش می کردم؟ چه می شد اگر او هرگز با پسر دیگری آشنا نمی شد؟ چه می شد اگر ماجرا به نحو بهتری پیش می رفت و همیشه این قدر خسته نبودم؟ آیا ممکن بود که اینطور نشود؟

تلاش زیادی می کردم که عوامل اصلی را جایگزین عوامل پیش پا افتاده کنم اما هرچه بیشتر تلاش می کردم «چه می شد اگر» های بیشتری در ذهنم به وجود می آمد. دست آخر با قبول اینکه شاید این تفسیرها نباید با هیچ مدل خطی (مدلی که در آن هر معلول فقط یک علت دارد) تطابق داشته باشد کمی آرام شدم. مطمئنا یک اتفاق واحد مثل رابطه یا جدایی آن می تواند علل متعددی داشته باشد.

مفهوم علل متعدد تفاسیر مختلفی در تاریخ فلسفه داشته است. جان استورت میل در کتاب «یک سیستم منطقی» که در سال 1843 نوشت، معتقد است که امکان ندارد که کسی بتواند از میان«شرایط» پس زمینه یک اتفاق یک «علت» واحد را جدا کند. یک توپ را در حال برخورد با یک پنجره شیشه ای تصور کنید. چه چیز علت شکستن شیشه است؟ شاید پرتاب کننده توپ؟ شاید توپ؟ شاید شکنندگی شیشه؟ شاید تاثیر جاذبه؟ هر کدام از این تفسیرها به عنوان یک شرط به حساب می آیند اما انتخاب هر کدام از این شروط «خاص» به عنوان علت، دلبخواهی است.

برتراند راسل در مقاله «درباره مفهوم علت» که در سال 1912 نوشت همچنین تاکید کرد که پیشرفت در علم مستلزم « گسترش مدام دایره تجربه» به عنوان عامل ضروری برای محاسبه دقیق هر اتفاق است. با این همه از نظر راسل به خاطر آنچه که معادلات دیفرانسیل درباره تغییرات در مکان و سرعت ذرات بنیادی ادعا می کرد پیگیری علمی در خصوص دقت، خیلی زود در علم «پیشرفته» فیزیک به پایین ترین حد رسید و علت ها کاملا نقش خود را از دست دادند.

اما علیرغم نظر راسل باید اشاره کرد که در همه حوزه های دیگر علم از زیست شناسی و روانشناسی گرفته تا جامعه شناسی، تحقیق در خصوص علت ها همچنان زنده وپابرجا مانده است. هیچ کس تا به حال به خاطر آنچه که علم فیزیک ذرات می گوید، جستجو برای یافتن علت سرطان یا جنگ جهانی اول را متوقف نکرده است. از نظر من این شکاف میان علم فیزیک و باقی علوم با نظریه های «وساطت» رابطه میان علت و معلول، بر اساس آن که که انسان ها علت ها را به معنی «واسطه» هایی برای انجام اتفاق های کنترل شده به کار می گیرند به بهترین وجه توضیح داده شده است. از نظر دانشمندان علم فیزیک در «جهان بسته» که تمامی اعمال انسان در یک لحظه انجام می شود، چنین واسطه هایی برای تغییر نمی توانند وجود داشته باشد. با این همه از نظر ما تا زمانی که برای پیدا کردن قوانین طبیعت در جهان دست به انجام کاری می زنیم مفهوم علییت در حال رشد و شکوفایی است.

نظریه وساطت در خصوص رابطه علت و معلول پاسخ روشنی را برای معمای جان استورات میل فراهم می کند. آنچه که «علت ها» را از «شرایط» محض متمایز می کند توانایی ما در کنترل آنهاست. با بازگشت به مثال توپی که در حال برخورد با پنچره شیشه ای بود به راحتی می توان دید که بعضی از آن شرایط نسبت به بعضی دیگر بیشتر تحت کنترل انسان هستند. اگر بخواهیم از شکستن شیشه اجتناب کنیم، می توانیم تصمیم بگیریم که توپ را پرتاب نکنیم یا شیشه محکم تری نصب کنیم. اما نمی توانیم قدرت جاذبه را کنترل کنیم. به همین دلیل شروط اول علّی هستند در حالی که شرط بعدی علّی نیست. این ها «واسطه»ها در نظریه وساطت هستند. با این همه بر خلاف جان استورات میل ما ملزم نیستیم که چنین واسطه هایی را یگانه بدانیم. همیشه روشهای متعددی برای کنترل یک اتفاق وجود دارد.

تشخیص واسطه های علّی متعدد یعنی انتخاب اینکه عوامل اصلی مشکلات مان چیست، نتیجه رضایت بخشی دارد که همچون آب سرد بر پیکره بنیادگرایانی است که قائل به یک عامل هستند و در بحث های سیاسی دست بالا را دارند. اگر از آنها بپرسید علت سقوط مالی در سال 2008 چه بود؟ پاسخ جامعه شناسان این است: کاهش بدون ملاحظه وظایف دولت! لیبرال ها پاسخ می دهند: افزایش بی ملاحظه وظایف دولت! اگر بپرسید علت هر اختلالی در خدمات عمومی چیست؟ چپ ها پاسخ می دهند: کم توجهی دولت! راست ها جواب می دهند: مهاجرت!

اگر از این اختلاف ها فاصله بگیریم، واضح است که پدیده های اجتماعی پیچیده همیشه علت های متعددی دارند و باید به ادعای هر کسی که غیر از این معتقد است شک کنیم. با این همه من به هیچ وجه جمود فکری را ترویج نمی کنم. در واقع معتقدم که دیدگاهی که علت ها را در معنی واسطه ها بکار می گیرد دو روش انتخاب کاربردی ارائه می کند که به اختلاف بر سر انتخاب یک علت به عنوان عامل اصلی، پایان می دهد.

اول اینکه وقتی که موضوع انتخاب از میان واسطه های علّی مطرح است طرفداران یک واسطه «خاص» باید کاری فراتر از اثبات صرف وجود آن واسطه بکنند. آنها مجبور هستند توضیح دهند که چرا واسطه مورد نظر آنها برای تکیه کردن بهتراست یا به عبارت دیگر مطلوب تر است. و دوم اینکه طرفداران یک واسطه علّی خاص مجبور هستند که در خصوص بکارگیری آن واسطه توضیح دهند. اگر یک علت کنترل پذیر نباشد، آنگاه به بیان دقیق اصلا علت نیست.

برای اولین روش کشف، اختلاف میان محافظه کاران و فمنیست ها را در خصوص علت های تجاوز جنسی در نظر بگیرید. یک محافظه کار ممکن است خودش را به یک جمله شرطی خلاف واقع مثل این راضی کند: «اگر زن لباس مناسبی می پوشید احتمال کمتری داشت که مورد تجاوز جنسی قرار بگیرد. پس علت لباس است.» احتمال دارد که این ادعا درست باشد اما در پرتو استدلال من حقایق کم اهمیت در حاشیه قرار می گیرند. فمنیست ها هم یک جمله شرطی خلاف واقع تاثیر گذار دارند («اگر پسرها یاد بگیرند که با احترام با خانمها رفتار کنند، احتمال کمتری برای تجاوز جنسی وجود خواهد داشت») به اضافه یک استدلال دیگر در مورد اینکه چرا بهتر است که بار مسئولیت را بر دوش پسرها بگذاریم. همین شیوه نادرست باید برای ایجاد شکافی در این بن بست یا حداقل برای رد شعار بی طرفی بنیادگرایانی که قائل به یک عامل هستند کافی باشد.

برای بررسی روش کشف دوم، قصد دارم که اصرارهای روزافزون افرادی که تقاضا دارند رهبران سیاسی، اسلام (یا اسلام رادیکال) را به عنوان عامل مشکلات جغرافیای سیاسی مطرح کنند را موضوع بحث قرار دهم. انکار نمی کنم که دین به وضوح یک شرط ایجاد تروریسم دینی است اما واقعا دین یک علت است؟ خیلی راحت است این جمله شرطی خلاف واقع را بیان کنیم که: « اگر دین وجود نداشت، تروریسم دینی شکل نمی گرفت» اما از آنجایی که هیچ وسیله ای برای حذف دین از باورهای یک نفر وجود ندارد، این نظریه به لحاظ علی ناکارا است. جایگزین پیشرفته تر این نظر یعنی تلقی بنیادگرایان دینی به عنوان یک پیامد در علم جغرافیای سیاسی، اجازه می دهد که علت را چیزی بدانیم که سیاست گذاران تا حدودی بتوانند آن را کنترل کنند. ممکن است این کار پراگماتیسم (کارکرد گرایی) محض به نظر برسد اما به همان شکل کسانی که به دنبال علت می گردند را از پای در می آورد.

پس در مورد جدایی من چه می توان گفت؟ اگر هر کدام از «چه می شد اگر ...» های من یکی از شرط های ایجاد رابطه باشد آنوقت شاید بعضی از زیر مجموعه های این شروط ممکن است که واسطه های علی باشند. اگر می دانستم که کدام واسطه را باید به دست بیاورم تا رابطه مان را حفظ کنم با تمام قدرت به آن چنگ می زدم. اما البته کنترل همه چیز در دست من نبود و تلاش من به تنهایی فایده ای نداشت. من می توانستم خودم یا گذشته ام را برای هر کاری که موجب جدایی ما شد سرزنش کنم اما رابطه من مدت هاست که از بین رفته است. من می دانم که از بین رفتن این رابطه علت های متعددی دارد، اما در حال حاضر نیازی به انتخاب یکی از آنها ندارم. گذشته را نمی توان تغییر داد.
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید