یک ازدواج شگفتانگیز ارمنی
کد خبر :
۳۰۱۰۹
بازدید :
۸۴۸۰
«فاصله جلفا از اصفهان به سوی جنوب با پای پیاده نیم ساعت راه است و زایندهرود از خیلی نزدیک با فاصلهای برابر از میان دو شهر میگذرد». اجازه بدهید ما نیز ژان باتیست تاورنیه را در این گشتوگذار همراهی کنیم و گشتی در جلفای اصفهان بزنیم. «آقا تاورنیه»ی محبوب شاه عباس یکم صفوی راهنمای ما در این بازدید خواهد بود.
تاورنیه جهانگرد و بازرگان معروف فرانسوی بود که در عصر صفوی بارها به ایران و مشرق زمین سفر کرد. سفرنامه او در شرح و روایت رخدادهای دربار صفوی، اهمیت بسیار دارد. آنچه سببساز علاقه وی به سفر و سیر و سیاحت در جهان شد، آشنایی پدرش با علوم جغرافیایی و گفتوگوی هر روزه از جغرافیا در خانوادهاش بود.
ژان از اینرو، حدود ١٧ سالگی سفرهایش را آغاز کرد و ٢٢ ساله نشده بود که بسیاری از کشورهای اروپا را دید. او به انگیزش یکی از کشیشان کشور مجارستان که مدیر انجمنهای دینی مشرق بود، برای سفر به مشرقزمین برانگیخته شد. تاورنیه ٩ بار به ایران سفر و سه تن از پادشاهان صفوی، شاه صفی، شاه عباس دوم و شاه سلیمان را دیدار کرد.
او در ٨٠ سالگی بار دیگر سفر به ایران را قصد کرد که البته هرگز به مقصد نرسید و در راه درگذشت.
اراده تاورنیه برای جهانگردی و سفر به سرزمینهای گوناگون، آن هم با امکانات اندک آن روزگار ستودنی است. وی شرح سفرهای خود را ثبت کرده است. بخشی بزرگ از سفرنامه او درباره اصفهان، پایتخت و دودمان صفوی است. این جهانگرد خوشذوق فرانسوی، پارههایی جذاب از نوشتههایش را به جلفای اصفهان و شیوه زندگی ارمنیان این محله اختصاص داده است «راهی که از این شهر [اصفهان] به آن یک [جلفا] میرود زیباترین راه در اصفهان و در تمامی ایران است، اما در فرانسه چیز فوقالعادهای محسوب نمیشود. زیرا در اینجا خیابانهایی با خانههای شخصی متعدد داریم که در زیبایی از آنچه میخواهم وصف کنم فراتر میروند». او در جایجای سفرنامهاش، منطقهها و شهرهای گوناگون ایران را در مقایسه با پاریس میگذارد و البته از نگاه او، مرکز فرانسه همیشه جایگاه نخست را دارد.
خیابان چهارباغ، با درختانی عجیب
تاورنیه که در شهر اصفهان اقامت داشته است، برای دیدن محله جلفا به راه میافتد. او در مسیرش هر آنچه میبیند به جزییات روایت میکند «این ترتیب خیابانی است که چهارباغش مینامند: در طول خیابان نهری است که از کوشک تا پل ادامه دارد. آب آن از جویباری تامین میشود که از کوشک بیرون میآید. در دو جانب خیابان درختانی است که به خط مستقیم تا دیوارهای باغهای شاه کاشته شدهاند و آنجا خیابان به انتهای خود میرسد. درختانی بسیار راست و بسیار بلند به نام چنار که فقط در بالا انبوه بزرگی از شاخ و برگ دارد».
مقایسه باغهای ایران و فرانسه یکی دیگر از نمونه قیاسهای او به شمار میآید. جهانگرد فرانسوی بیتوجهی ایرانیان در رسیدگی به این باغها را خاطرنشان کرده، آن را با شیوه نگهداری باغ در اروپا متفاوت میداند «نباید تصور شود که این باغها مانند باغهایی که در اروپا داریم تزیین و نگهداری میشوند، زیرا در آنجا هیچ باغچه زیبا و خیابان مشجر و تزیینات دیگری که در فرانسه و ایتالیا آنقدر معمولی است دیده نمیشود. در بیشتر نقاط روییدن علفها را به حال خود رها کردهاند و فقط به داشتن تعداد زیاد درختان میوهدار و ردیف درختان چنار با شاخ و برگهای فوقانی که همه آرایش باغهای ایران است دل خوش داشتهاند». این مقایسه در جای دیگر نیز رخ میدهد «باغ هزار جریب برای ایران زیباست، اما در فرانسه چیزی نیست و من در اطراف پاریس چندین باغ دیدهام که مسلما زیبایی بیشتری دارند. اگر ایرانیان باغهای ورسای و سایر قصرهای سلطنتی را دیده بودند دیگر قدر و قیمت چندانی برای باغ هزار جریب قائل نمیشدند».
در میانه راه؛ این درویشان اسرارآمیز
«در وسط خیابان باغ، خانه درویشان است که شاه یکی از باغهایش را به آنها داده تا در آن خانه بسازند.» دیدار تاورنیه با این خانه او را برمیانگیزاند درباره زندگی درویشان اسرارآمیز ایرانی جستوجو کند «این درویشان هر روز در ساعت سه یا چهار بعدازظهر به بازار میآیند و از دکانی به دکانی دیگر میروند و بعضی مسائل را به مردم تعلیم میدهند. تنپوش آنها فقط دو پوست گوسفند یا بز است که از پیش و پس اینان آویزان است. پوست دیگری از بره نیز به روی شانه و گردن دارند. چماقی بزرگ در دست دارند که این اندکی شبیه نقاشیهایی است که حضرت یحیای تعمیددهنده را در بیابان نشان میدهد. طرف عصر به خانه بازمیگردند».
این جهانگرد فرانسوی سپس یکی از عادتهای آنها را میستاید «فراموش کردم بگویم که آنها مقابل در خانه همیشه ظرف بزرگی از آب با تعدادی جام کوچک و در تابستان یخ میگذارند. همه عابران تشنه میتوانند در آنجا آب بنوشند بیآنکه از آنها چیزی بخواهند. و این برای ایران کمآب غنیمتی است». تاورنیه در ادامه به مشکلات کمبود آب در ایران هم میپردازد و به شیوه تقسیم آب در میان محلههای اصفهان از جمله جلفا اشاره میکند.
نیمه دیگر خیابان
پس از توصیف آنچه از نظر این سیاح فرانسوی مهم بوده است، او به سراغ بخش دیگر و توصیف پلهای پرآوازه اصفهان بر زایندهرود میرود «اکنون زمان آن است که به دیدار نیمه دیگر خیابان و باغ هزار جریب که در انتهای آن است بپردازیم و به جلفا برویم». توصیف پلهایی که بر زایندهرود ساخته شده است، برای ورود به جلفا پیشدرآمدی به شمار میآید.
پل جلفا؛ اثری بسیار بدیع و زیبا
پلهای این منطقه از اصفهان باز زمینه قیاسی دیگر برای سیاح شیفته پاریس فراهم میکند تا برای چندمین بار به نتیجه برسد که هیچ کجا به پای فرانسه و پاریساش نمیرسد «چهار پل بر روی زایندهرود بسته شده است. پلی که چهارباغ را قطع میکند به نام اللهوردیخان است که آن را ساخته است و آن را پل جلفا هم میگویند. این پل از آجر متصل به سنگهای تراش ساختهشده و همه به هم جفتوجور شده است. طاقنماهای بسیار به بلندی بیست و پنج یا سی پا نگهدار بامی است که آن را میپوشاند. سطح راهروها از سطح کف پل خیلی بلندتر است و با پلههایی به راحتی از آن بالا میروند. بر روی این پل شش گذرگاه هست: یکی در وسط، چهار در دو سو، سپس راه کوچکی که از میان چشمههای پل عبور میکند. این پل در حقیقت اثری بسیار بدیع و زیباست و بهتر بگویم تنها اثر زیبای ایران است، اما استحکام بنای آن هرگز به پای پل "پُننُف" پاریس نمیرسد».
پل خواجو؛ ورود به جلفا
تاورنیه سپس اشارهای کوتاه به پل دیگر کرده و به منطقه جلفا وارد میشود «سه پل دیگر نیز روی این رود هست: یکی بالادست پل جلفا و دو تا در پاییندست. پل اول بسیار ساده ساخته شده، اما برای ارمنیان جلفا بسیار راحت است که از سمت مغرب از این پل میانبر بزنند و به سر کار و تجارتشان بروند و بازگردند. ساختار پل خواجو نیز نزدیک به همان سبک پل جلفاست، ولی زیبایی خاصی دارد که آن یک ندارد، از جمله در وسط پل فضای شش گوشهای با آبشاری زیبا که در رودخانه ایجاد کردهاند».
تاورنیه را با گذر از کوچهای دیگر در ورود به جلفا همراهی میکنیم «پس از تقریبا صد قدم پیشروی در آن طرف پل در خیابان بزرگ چهارباغ، در طرف راست کوچهای میان دیوارهای بلند باغهای متعلق به شاه هست، این کوچه به جلفا راه میبرد».
یک مهاجرنشین ارمنی
جهانگرد فرانسوی هنگامی که به جلفا وارد میشود، درباره پیشینه جلفا و انگیزه شاه عباس یکم صفوی برای کوچاندن ارمنیان به این منطقه در پایتخت سخن میراند «جلفا به معنای واقعی یک مهاجرنشین از ارمنیانی است که شاه عباس بزرگ از جلفای ارمنستان کوچ داده و این مهاجرنشین نام خود را از آنجا گرفته است. پس از آن به اندازهای رشد کرده که میتوان آن را شهری بزرگ محسوب داشت.
دارای دو خیابان اصلی است که تقریبا در تمامی طول جلفا ادامه دارد. اغلب کوچهها هم یک ردیف درخت و جوی آبی دارند. اما خانههای جلفا عموما خوشساختتر و خوشمنظرهتر از خانههای اصفهان است». بررسی اجمالی از وضعیت تجارت و قدرت به دستآمده توسط ارمنیان از این راه، توجه ویژه شاه عباس به آنان و بهبود زندگیشان، بخشی دیگر از روایت تاورنیه را به خود اختصاص داده است.
وی در اینباره مینویسد «ارمنیان جلفا این امتیاز را در میان همه مسیحیان مشرقزمین دارند که میتوانند مالک زمین باشند و از معافیتهای ویژهای استفاده کنند. شاه اجازه نمیدهد کمترین بیعدالتی نسبت به آنها روا دارند و یا هیچیک از مسلمانان در جلفا ساکن شود و همچنین حق دارند که به خوبی ایرانیان لباس بپوشند و مانند آنها بر اسبهایشان یراق و طلا ببندند».
ازدواج ارمنیان
شیوه ازدواج ارمنیان جلفا و آیینهای مربوط به آن برای سیاح فرانسوی اندکی عجیب و خاص بوده است «ارمنیان معمولا فرزندان خود را بدون آنکه یکدیگر را دیده باشند، حتی بدون آنکه پدران و برادران چیزی در اینباره بدانند، زن یا شوهر میدهند».
تاورنیه زمانی که میشنود کودکان را برای هم نامزد میکنند سخت شگفتزده میشود «گاهی اوقات کودکانی را که هنوز بیش از دو سه سال ندارند با هم نامزد میکنند و حتی دو زن که دوست یکدیگرند وقتی که با هم آبستن میشوند، به هم قول میدهند که دو بچهای که در شکم دارند اگر یکی پسر و دیگری دختر درآمد به ازدواج یکدیگر درآورند».
روایت جهانگرد ماجراجوی فرانسوی نشان میدهد، پس از آن که مراسمِ فرستادن لباس توسط شوهر به خانه زن صورت گرفت و مادر زن نیز هدیه خود را به داماد پوشاند، با بهرهگیری از اسبهایی که تزیین شدهاند، دختر و پسر به کلیسا برده میشوند «در این موقع عروس و داماد به هم نزدیک میشوند و پیشانیشان را به یکدیگر تکیه میدهند. آنگاه کشیش میآید و پشت به محراب میکند، کتاب مقدس را برمیدارد و روی سر آنها قرار میدهد، در واقع سر آنها به منزله رحل است و باید بار گرانی را تحمل کند، زیرا کتاب مقدس به قطع رحلی و بسیار سنگین است. تا زمانیکه خطبه عقد خوانده میشود کتاب مقدس همانجا میماند». از نظر این جهانگرد اروپایی، افزون بر همه این رسوم عجیب، دیده نشدن زنان توسط همسرانشان در زندگی غیر قابل باور است «ارمنیانی هستند که پس از ده سال که از ازدواجشان میگذرد هرگز چهره زن خود را ندیدهاند و سخن گفتن او را هیچگاه نشنیدهاند زیرا هر قدر که شوهر و خانوادهاش با او سخن بگویند او جز با حرکت سر پاسخ نمیدهد. او هیچگاه با شوهرش غذا نمیخورد».
* همه مطالب درون گیومه از کتاب «سفرنامه تاورنیه» آورده شده است.
۰