ساعت صفر بمب تهران
يك پيام بسيار قدرتمند اما پرهزينه و تلخ بود؛ معجزه هرگز رخ نميدهد! پلاسكو كه آتش گرفت به اين معجزه اميد بستيم كه به خير بگذرد اما در جنگ ٥٠ سال ناديده گرفتن اصول ايمني با تجهيزات بدوي آتشنشانان، معجزهاي در كار نبود و پلاسكو، مهيب و هولناك، آوار شد.
کد خبر :
۳۲۸۳۵
بازدید :
۱۱۳۰
يك پيام بسيار قدرتمند اما پرهزينه و تلخ بود؛ معجزه هرگز رخ نميدهد! پلاسكو كه آتش گرفت به اين معجزه اميد بستيم كه به خير بگذرد اما در جنگ ٥٠ سال ناديده گرفتن اصول ايمني با تجهيزات بدوي آتشنشانان، معجزهاي در كار نبود و پلاسكو، مهيب و هولناك، آوار شد.
به گزارش اعتماد، پس از آوار اميد بستيم كه معجزهاي آن همه جانهاي دست از تن شستهي قهرمان را از زير تُنها آوار مرگبار زنده بيرون آورد اما در نبرد نابرابر سقف كوتاه مديريت بحران و تجهيزات ناكافي و بلبشوي عمومي با كوه بلند مرگ، معجزهاي به دادمان نرسيد، جانهاي منتظر، جان سپردند.
پلاسكو كه فرو ميريخت، فرياد خفتهاي بر سر تمام اين كشور بود كه منتظر معجزه نباشيد، هيچ چيز شما را نجات نخواهد داد و آنكه باد ميكارد، بيترديد توفان درو ميكند؛ توفاني پر از مصيبت. سه سال پيش، درست در همين روزها نخستين بذرهاي اين توفان در خيابان جمهوري گل داد و دو جان معصوم را گرفت؛ يك فيلم موبايلي دلخراش شد و تيتر چند روزنامه، سوژه كار يك كميته تحقيق و تفحص بيهوده، نقل زبان اين و آن، بلندگوي چند هشدار كليشهاي و دست آخر به مفهوم تام واژه، «هيچ و پوچ»! چشمها را بستيم و شهردار به سفرهاي انتخاباتي و چاپ بيلبوردهاي سياسي خود ادامه داد، آتشنشاني در كمبود تجهيزات سوخت و ساخت، صاحبان صنايع و مالكان ساختمانهاي ناايمن رشوه دادند و به ريش اخطارهاي پيدرپي خنديدند و حتي براي يك بار سوژه تحقيقي هيچ رسانهاي هم نشد كه «شهر آتش بگيرد چه نياز داريم كه نداريم؟» بايد منتظر خشم آتش بوديم تا داغ تازهاي بر دلمان بكارد كه با هيچ نوشدارويي التيام نيابد. و اين تازه آغاز سوگواري ماست.
به هر سو كه بنگريم، تهران و نه تنها تهران كه بيشتر كلانشهرهاي ما فرسودهاند، اگر فرسوده اداي دين كاملي به اين شرايط نباشد، بايد گفت كه از نظر فني، شهرهاي ما مردهاند و در يك «حيات نباتي» و گلخانهاي به ظاهر سرپا ماندهاند.
چهار دهه گذشته اما براي يك نمونه كوچك هيچ دولت و هيچ شهرداري در اين كشور به فكرش نرسيد كه حتي يك هليكوپتر آبپاش براي آتشنشاني شهري درندشت مانند تهران نياز است، به جايش هر كه آمده تا توانسته از گرده اين شهر پول درآورده است؛ ساختمانهاي كهنهتر، هر روز تجاريتر و لبريز جمعيت شدهاند، ساختمانهاي غيراستاندارد هر روز بلندتر از يك گوشه شهر سربرآوردهاند و مردم عادت كردهاند هرگونه عبور از اصول و قانونهاي ايمني و استانداردها مجاز است به اين شرط كه پولش را بپردازند.
حالا پس از چند دهه اشتباه پشت اشتباه، به ساعت صفر اين بمب مهيب رسيدهايم. پلاسكو، جرقه دومينويي بود كه به علاءالدين، بازار تهران، كارخانهها و توليديهاي فرسودهي پراكنده در سراسر شهر و... خواهد رسيد و ما چه خواهيم كرد؟
تقريبا هيچ! منِ شهروندِ مسكنساز، همين امروز در حال ساختن خانههايي هستم كه در كوچههاي گربهرو، چند ده متر ارتفاع دارد با راهپلههايي كه انسان به زحمت از آنها ميگذرد، بدون هيچ توجهي به اولويتهاي ايمني. منِ شهروندِ صاحب توليدي در خيابان جمهوري يا منِ صاحب مغازه در بازار تهران، كمي براي صاحبان توليديهاي پلاسكو بغض ميكنم و شاكر از اينكه در امان ماندهام باز هم از خريدن يك كپسول ساده آتشنشاني، اندكي هزينه براي ايمني محل كار و بيمه كردن جان و مال خويش سرباز ميزنم و اخطار بعدي آتشنشاني را در تابلوي اعلانات ميخوانم و ميگذرم.
من مسوولِ آتشنشاني، نقش قرباني را به خوبي ادامه ميدهم و هر زمان ديگري كه باز هم جانِ پرسنلم به خطر افتاد در سنگر تجهيزات نداشته جاخوش ميكنم، منِ عضو شوراي شهر به آساني چشم بر فاجعهها ميبندم، من در شهرداري عكسهايم با كلاه ايمني در فاجعه پلاسكو را به در و ديوار آويزان ميكنم و منِ مسوول در دولت هم آلبومي از اين عكسهاي «گرهگشا» دارم.
ما دست به دست هم خواهيم داد تا فراموش كنيم و پس از اينكه دود پلاسكو خاموش شد و غبار حادثه خوابيد، از ياد خواهيم برد كه اين «اتفاق» تنها يك «اتفاق» نبود، پروسهاي است خانمانبرانداز كه در نقطه آغاز آن ايستادهايم. ما، همه در كنار هم، يك كار واقعي و اساسي نخواهيم كرد كه بمبهاي در آستانه انفجار پايتخت خنثي شوند و تنها دست بر دعا برميداريم كه «اتفاق» ديگري در راه نباشد يا اگر باشد ما از گزند آن در امان بمانيم. پلاسكو همچنان كه فرو ميريخت، نااميدانه بر سر تمام آدمهاي اين شهر فرياد ميزد كه «بشنويد؛ معجزهاي در كار نيست، منتظر بلا نمانيد» اما گوشهاي ما چنان پينه بسته كه فركانسهاي پنهان بحران را هرگز نميشنويم و چون نميشنويم، چيزي جز توفان درو نخواهيم كرد.
ساسان آقایی
روزنامه اعتماد
به گزارش اعتماد، پس از آوار اميد بستيم كه معجزهاي آن همه جانهاي دست از تن شستهي قهرمان را از زير تُنها آوار مرگبار زنده بيرون آورد اما در نبرد نابرابر سقف كوتاه مديريت بحران و تجهيزات ناكافي و بلبشوي عمومي با كوه بلند مرگ، معجزهاي به دادمان نرسيد، جانهاي منتظر، جان سپردند.
پلاسكو كه فرو ميريخت، فرياد خفتهاي بر سر تمام اين كشور بود كه منتظر معجزه نباشيد، هيچ چيز شما را نجات نخواهد داد و آنكه باد ميكارد، بيترديد توفان درو ميكند؛ توفاني پر از مصيبت. سه سال پيش، درست در همين روزها نخستين بذرهاي اين توفان در خيابان جمهوري گل داد و دو جان معصوم را گرفت؛ يك فيلم موبايلي دلخراش شد و تيتر چند روزنامه، سوژه كار يك كميته تحقيق و تفحص بيهوده، نقل زبان اين و آن، بلندگوي چند هشدار كليشهاي و دست آخر به مفهوم تام واژه، «هيچ و پوچ»! چشمها را بستيم و شهردار به سفرهاي انتخاباتي و چاپ بيلبوردهاي سياسي خود ادامه داد، آتشنشاني در كمبود تجهيزات سوخت و ساخت، صاحبان صنايع و مالكان ساختمانهاي ناايمن رشوه دادند و به ريش اخطارهاي پيدرپي خنديدند و حتي براي يك بار سوژه تحقيقي هيچ رسانهاي هم نشد كه «شهر آتش بگيرد چه نياز داريم كه نداريم؟» بايد منتظر خشم آتش بوديم تا داغ تازهاي بر دلمان بكارد كه با هيچ نوشدارويي التيام نيابد. و اين تازه آغاز سوگواري ماست.
به هر سو كه بنگريم، تهران و نه تنها تهران كه بيشتر كلانشهرهاي ما فرسودهاند، اگر فرسوده اداي دين كاملي به اين شرايط نباشد، بايد گفت كه از نظر فني، شهرهاي ما مردهاند و در يك «حيات نباتي» و گلخانهاي به ظاهر سرپا ماندهاند.
چهار دهه گذشته اما براي يك نمونه كوچك هيچ دولت و هيچ شهرداري در اين كشور به فكرش نرسيد كه حتي يك هليكوپتر آبپاش براي آتشنشاني شهري درندشت مانند تهران نياز است، به جايش هر كه آمده تا توانسته از گرده اين شهر پول درآورده است؛ ساختمانهاي كهنهتر، هر روز تجاريتر و لبريز جمعيت شدهاند، ساختمانهاي غيراستاندارد هر روز بلندتر از يك گوشه شهر سربرآوردهاند و مردم عادت كردهاند هرگونه عبور از اصول و قانونهاي ايمني و استانداردها مجاز است به اين شرط كه پولش را بپردازند.
حالا پس از چند دهه اشتباه پشت اشتباه، به ساعت صفر اين بمب مهيب رسيدهايم. پلاسكو، جرقه دومينويي بود كه به علاءالدين، بازار تهران، كارخانهها و توليديهاي فرسودهي پراكنده در سراسر شهر و... خواهد رسيد و ما چه خواهيم كرد؟
تقريبا هيچ! منِ شهروندِ مسكنساز، همين امروز در حال ساختن خانههايي هستم كه در كوچههاي گربهرو، چند ده متر ارتفاع دارد با راهپلههايي كه انسان به زحمت از آنها ميگذرد، بدون هيچ توجهي به اولويتهاي ايمني. منِ شهروندِ صاحب توليدي در خيابان جمهوري يا منِ صاحب مغازه در بازار تهران، كمي براي صاحبان توليديهاي پلاسكو بغض ميكنم و شاكر از اينكه در امان ماندهام باز هم از خريدن يك كپسول ساده آتشنشاني، اندكي هزينه براي ايمني محل كار و بيمه كردن جان و مال خويش سرباز ميزنم و اخطار بعدي آتشنشاني را در تابلوي اعلانات ميخوانم و ميگذرم.
من مسوولِ آتشنشاني، نقش قرباني را به خوبي ادامه ميدهم و هر زمان ديگري كه باز هم جانِ پرسنلم به خطر افتاد در سنگر تجهيزات نداشته جاخوش ميكنم، منِ عضو شوراي شهر به آساني چشم بر فاجعهها ميبندم، من در شهرداري عكسهايم با كلاه ايمني در فاجعه پلاسكو را به در و ديوار آويزان ميكنم و منِ مسوول در دولت هم آلبومي از اين عكسهاي «گرهگشا» دارم.
ما دست به دست هم خواهيم داد تا فراموش كنيم و پس از اينكه دود پلاسكو خاموش شد و غبار حادثه خوابيد، از ياد خواهيم برد كه اين «اتفاق» تنها يك «اتفاق» نبود، پروسهاي است خانمانبرانداز كه در نقطه آغاز آن ايستادهايم. ما، همه در كنار هم، يك كار واقعي و اساسي نخواهيم كرد كه بمبهاي در آستانه انفجار پايتخت خنثي شوند و تنها دست بر دعا برميداريم كه «اتفاق» ديگري در راه نباشد يا اگر باشد ما از گزند آن در امان بمانيم. پلاسكو همچنان كه فرو ميريخت، نااميدانه بر سر تمام آدمهاي اين شهر فرياد ميزد كه «بشنويد؛ معجزهاي در كار نيست، منتظر بلا نمانيد» اما گوشهاي ما چنان پينه بسته كه فركانسهاي پنهان بحران را هرگز نميشنويم و چون نميشنويم، چيزي جز توفان درو نخواهيم كرد.
ساسان آقایی
روزنامه اعتماد
۰