همسر نگهبان پلاسکو: شوهرم قرار بود برگردد!
«وقتي اسم حيدر را از تلويزيون اعلام كردند انگار داشتم خواب ميديدم. انگار اين حيدر پهلواني شوهر من نبود. شوهر من قرار بود برگردد. پنجشنبه ساعت دهونيم زنگ زد و پشت تلفن گفت سركارگرم اجازه نميدهد از ساختمان بيرون بيايم. ميمانم و ساعت ١٢ كه شيفتم تمام شد برميگردم. اما رفت كه برگردد. چهار روز بعد اسمش را از تلويزيون اعلام كردند كه فوت كرده.»
کد خبر :
۳۳۱۸۷
بازدید :
۶۴۴۳
«وقتي اسم حيدر را از تلويزيون اعلام كردند انگار داشتم خواب ميديدم. انگار اين حيدر پهلواني شوهر من نبود. شوهر من قرار بود برگردد. پنجشنبه ساعت دهونيم زنگ زد و پشت تلفن گفت سركارگرم اجازه نميدهد از ساختمان بيرون بيايم. ميمانم و ساعت ١٢ كه شيفتم تمام شد برميگردم. اما رفت كه برگردد. چهار روز بعد اسمش را از تلويزيون اعلام كردند كه فوت كرده. »
به گزارش اعتماد، ليلا اينها را ميگويد و حواسش هست تا اشك به صورتش نيايد. هنوز چشمهايش بهت زده است و از اميدي صحبت ميكند كه يكباره پاي تلويزيون و در بهشت زهرا از دست رفت. ليلا همسر حيدر پهلواني است. يكي از نگهبانهاي پلاسكو كه روز حادثه در طبقه همكف همراه با دو نگهبان ديگر مشغول مراقبت از گاوصندوقهاي بانك تجارت بود. خانه حيدر پهلواني در يكي از كوچههاي خيابان آذربايجان است؛ خانهاي كه از آن تنها قسطهايش باقي مانده؛ قسطهايي كه معلوم نيست چه كسي قرار است آن را پرداخت كند. خانه در طبقه دوم يك آپارتمان نوساز در كوچهاي بن بست است.
خانواده حيدر پهلواني روز جمعه مراسم ختم را در حسينيه نزديك خانهشان برگزار كردند و هنوز تاجهاي گل گلايل سفيدرنگ همراه با عكسهاي حيدر پهلواني جلوي ورودي در خانه است. در خانه كه باز ميشود ليلا همراه با خواهرها و برادرشوهرهايش در آستانه در ظاهر ميشود. مانتو شلوار مشكي رنگ پوشيده. رنگ به رخسار ندارد و صورتش از غصه سفيد شده. ريحانه دختر ٦ساله حيدر و ليلا بلوز كرم رنگ و شلوار مشكي پوشيده و گوشه مانتوي مادرش را چسبيده. جمعيت داخل خانه مشغول جمع كردن سفره ناهار هستند. اهالي خانه عكس كوچكي از حيدر را در قاب طلايي رنگ گذاشتهاند و كنارش را پر از گلهاي گلايل كردهاند. غير از وان يكاد تابلوي ديگري روي ديوارهاي نوساز و سفيد خانه نيست. خواهر ليلا كنار دستش نشسته و ميگويد: وقتي اسم حيدر را از تلويزيون خواندند ليلا حالش دست خودش نبود. ميگفت اينها دروغ ميگويند. شوهر من پيدا ميشود گريه ميكرد. ميگفت خودش يك روزي اين در را باز ميكند وارد ميشود.
ليلا ميگويد: «حيدر كارگر خدماتي پلاسكو بود. آن روز سركارگرش نگذاشته بود از پاساژ بيرون بيايد. اين از بدبختي من بود. شبها ساعت ١ ميرفت آنجا و همانجا ميخوابيد و ساعت ٣ بعدازظهر برميگشت خانه. ناهارش را ميخورد و استراحت ميكرد و دوباره شب ساعت يك ميرفت سر كار. پيماني براي شهرداري كار ميكرد. سه سال بود كه در پلاسكو كار ميكرد اما بيمهاش نكرده بودند. روزمزد حقوق ميگرفت. » مهدي پهلواني پسر برادر حيدر است. او همه كارهاي پزشكي قانوني و كفن و دفن عمويش را انجام داده و ميگويد: « سركارگر به خاطر گاوصندوقهاي بانك پاسارگاد اجازه بيرون آمدن عمويم و دوستانش را نداده بود. رفيقش كه ٢٢ سال در پلاسكو سابقه كار دارد به من گفت كه سركارگر به خاطر گاوصندوقهاي بانك تجارت اجازه نداده بود كه آنها از پاساژ بيرون بيايند.»
برادرهاي پير و جوان حيدر همگي پشتشان را به پشتيهاي ماشين باف تركمني تكيه دادهاند و در سكوت براي چندمين بار ماجراي فوت شدن برادرشان را از زبان بقيه گوش ميدهند. ليلا بيقرار است. مدام داخل آشپزخانه ميرود و برميگردد تا چيزي را با خودش بياورد. مينشيند و ميگويد: حيدر آنجا نه مغازه داشت و نه گاوصندوق كه دلش بسوزد و بيرون نيايد. اتاق كارش در طبقه همكف بود. پنجشنبه پلاسكو آوار شد و او را روز دوشنبه بيرون آوردند. من همراه خواهرم جلوي تلويزيون نشسته بوديم كه اعلام كردند حيدر در پلاسكو فوت شده. »
مهدي پسر برادر حيدر در اين مدت بارها و بارها براي ديدن مراحل آواربرداري ميخواسته به پلاسكو برود و مراحل آواربرداري را تماشا كند اما به او اجازه ورود ندادهاند. ميگويد: « به ما اجازه نميدادند وارد محوطه حفاري پلاسكو شويم تا حداقل ببينيم عمويمان كجاست. شهرداري ميگفت بايد از اين طرف تونل بزنيم و هلال احمر ميگفت بايد از آن طرف تونل بزنيم. به خاطر همين عمليات سرعت نداشت. روزي كه اين حادثه اتفاق افتاد بعضي از كارگرها در آسانسور گير كرده بودند و آتشنشانها در را شكستند و آنها را بيرون آوردند. سركارگرشان از روزي كه اين اتفاق افتاده حتي يكبار نيامد اينجا خبر بگيرد، ببيند چه اتفاقي افتاده. او آنها را آنجا نگه داشته. » ليلا يك دختر ٦ ساله به نام ريحانه و يك پسر ١٠ ساله به نام رضا دارد. رضا ١٠ روز است كه مدرسه نرفته. مدام به مادرش ميگويد: « بابا دوست داشت كارنامهام را ببيند و حالا براي چي بايد بروم مدرسه؟»
ريحانه دختر سه سالهشان هم غمگين و ساكت گوشه پايين اپن آشپزخانه نشسته و با گوشي موبايل توي دستش بازی ميكند. ليلا ميگويد: « هر چه صدايش ميزنم انگار نه انگار. اين چند روز خانه شلوغ بود و متوجه نميشد. الان كه خانه خلوت شده متوجه ميشود چه اتفاقي افتاده. هي ميپرسد بابا كو؟ بابا چرا نمياد؟ » ليلا دخترش را تماشا ميكند و ميگويد: « بالاخره يك روزي اين خانه از مهمان خالي ميشود و من ميمانم و بچههايم. »
چشمهايش را ميبندد و در خيال روزها را به عقب برميگرداند. ساعت را نگاه ميكند. سه بعدازظهر است. حيدر هر روز همين وقتها بود كه زنگ در خانه را ميزد و بچهها در را برايش باز ميكردند. ليلا چشمهايش را ميبندد و جوانيهاي حيدر را به ياد ميآورد: «ما در مراغه همسايه هم بوديم. حيدر من را ديده بود. مادر نداشت اما با پدرش به خواستگاريام آمد. سه سال با هم عقد بوديم و بعد ازدواج كرديم و آمديم تهران. » آه ميكشد و گوشه روسري سياهش را با دست مچاله ميكند: « حيدر مرد صبوري بود هميشه به اين فكر ميكرد كه چه كار كند زندگي من و دوتا بچههايش راحتتر شود. بهش ميگفتم آقا حيدر چقدر كار ميكني؟ ميگفت من كار ميكنم تا به كسي محتاج نشويم. وقت نكرد يك روز دست زن و بچهاش را بگيرد و ببرد مسافرت. در اين سالهايي كه با هم زندگي كرديم آنقدر كار داشت كه حتي يكبار هم نتوانستيم يك مسافرت خانوادگي برويم. فقط دنبال كار بود.»
مهدي پسر برادر آقاحيدر از روزهايي ميگويد كه براي شناسايي جسد عمويش به پزشكي قانوني رفت. «روزي كه براي تشخيص جسد به پزشكي قانوني رفته بودم به من گفتند عمويم به خاطر خفگي فوت شده نه به خاطر سوختگي. فقط سر و صورتش كمي سوخته بود و من در همان نگاه اول توانستم چهرهاش را شناسايي كنم. فقط نوك انگشتهايش سوخته بود و پوست دستهايش تاول زده بود. حتي لباسهاي تنش هم سالم مانده بود. آمدم خانه و تا چند روز به خانوادهاش نگفتم كه آقا حيدر فوت شده. »
آقا مهدي درباره هزينههاي كفن و دفن حيدر ميگويد: « شهرداري و بهشت زهرا هزينههاي كفن و دفن را از ما گرفتهاند. اما ديروز به ما زنگ زدهاند كه فردا بياييد تا هزينههايي كه براي كفن و دفن كردهايد به شما برگردانيم. فقط يك طبقه از قبرها را رايگان به ما دادند. ما دو طبقه ديگر را از آنها خريديم. براي طبقه دوم كه خريديم مبلغ يك ميليون و پانصد هزار تومان پرداخت كرديم. ٣٨٠ هزارتومان را براي هزينه شستوشو داديم و ١٧٤ هزارتومان هم براي آمبولانس بهشت زهرا داديم. » اعضاي خانواده پهلواني همه از شهرداري شكايت دارند و ميگويند اگر شهرداري پلاسكو را زودتر تخليه ميكرد اين بلا بر سر ما نميآمد.
به گزارش اعتماد، ليلا اينها را ميگويد و حواسش هست تا اشك به صورتش نيايد. هنوز چشمهايش بهت زده است و از اميدي صحبت ميكند كه يكباره پاي تلويزيون و در بهشت زهرا از دست رفت. ليلا همسر حيدر پهلواني است. يكي از نگهبانهاي پلاسكو كه روز حادثه در طبقه همكف همراه با دو نگهبان ديگر مشغول مراقبت از گاوصندوقهاي بانك تجارت بود. خانه حيدر پهلواني در يكي از كوچههاي خيابان آذربايجان است؛ خانهاي كه از آن تنها قسطهايش باقي مانده؛ قسطهايي كه معلوم نيست چه كسي قرار است آن را پرداخت كند. خانه در طبقه دوم يك آپارتمان نوساز در كوچهاي بن بست است.
خانواده حيدر پهلواني روز جمعه مراسم ختم را در حسينيه نزديك خانهشان برگزار كردند و هنوز تاجهاي گل گلايل سفيدرنگ همراه با عكسهاي حيدر پهلواني جلوي ورودي در خانه است. در خانه كه باز ميشود ليلا همراه با خواهرها و برادرشوهرهايش در آستانه در ظاهر ميشود. مانتو شلوار مشكي رنگ پوشيده. رنگ به رخسار ندارد و صورتش از غصه سفيد شده. ريحانه دختر ٦ساله حيدر و ليلا بلوز كرم رنگ و شلوار مشكي پوشيده و گوشه مانتوي مادرش را چسبيده. جمعيت داخل خانه مشغول جمع كردن سفره ناهار هستند. اهالي خانه عكس كوچكي از حيدر را در قاب طلايي رنگ گذاشتهاند و كنارش را پر از گلهاي گلايل كردهاند. غير از وان يكاد تابلوي ديگري روي ديوارهاي نوساز و سفيد خانه نيست. خواهر ليلا كنار دستش نشسته و ميگويد: وقتي اسم حيدر را از تلويزيون خواندند ليلا حالش دست خودش نبود. ميگفت اينها دروغ ميگويند. شوهر من پيدا ميشود گريه ميكرد. ميگفت خودش يك روزي اين در را باز ميكند وارد ميشود.
ليلا ميگويد: «حيدر كارگر خدماتي پلاسكو بود. آن روز سركارگرش نگذاشته بود از پاساژ بيرون بيايد. اين از بدبختي من بود. شبها ساعت ١ ميرفت آنجا و همانجا ميخوابيد و ساعت ٣ بعدازظهر برميگشت خانه. ناهارش را ميخورد و استراحت ميكرد و دوباره شب ساعت يك ميرفت سر كار. پيماني براي شهرداري كار ميكرد. سه سال بود كه در پلاسكو كار ميكرد اما بيمهاش نكرده بودند. روزمزد حقوق ميگرفت. » مهدي پهلواني پسر برادر حيدر است. او همه كارهاي پزشكي قانوني و كفن و دفن عمويش را انجام داده و ميگويد: « سركارگر به خاطر گاوصندوقهاي بانك پاسارگاد اجازه بيرون آمدن عمويم و دوستانش را نداده بود. رفيقش كه ٢٢ سال در پلاسكو سابقه كار دارد به من گفت كه سركارگر به خاطر گاوصندوقهاي بانك تجارت اجازه نداده بود كه آنها از پاساژ بيرون بيايند.»
برادرهاي پير و جوان حيدر همگي پشتشان را به پشتيهاي ماشين باف تركمني تكيه دادهاند و در سكوت براي چندمين بار ماجراي فوت شدن برادرشان را از زبان بقيه گوش ميدهند. ليلا بيقرار است. مدام داخل آشپزخانه ميرود و برميگردد تا چيزي را با خودش بياورد. مينشيند و ميگويد: حيدر آنجا نه مغازه داشت و نه گاوصندوق كه دلش بسوزد و بيرون نيايد. اتاق كارش در طبقه همكف بود. پنجشنبه پلاسكو آوار شد و او را روز دوشنبه بيرون آوردند. من همراه خواهرم جلوي تلويزيون نشسته بوديم كه اعلام كردند حيدر در پلاسكو فوت شده. »
مهدي پسر برادر حيدر در اين مدت بارها و بارها براي ديدن مراحل آواربرداري ميخواسته به پلاسكو برود و مراحل آواربرداري را تماشا كند اما به او اجازه ورود ندادهاند. ميگويد: « به ما اجازه نميدادند وارد محوطه حفاري پلاسكو شويم تا حداقل ببينيم عمويمان كجاست. شهرداري ميگفت بايد از اين طرف تونل بزنيم و هلال احمر ميگفت بايد از آن طرف تونل بزنيم. به خاطر همين عمليات سرعت نداشت. روزي كه اين حادثه اتفاق افتاد بعضي از كارگرها در آسانسور گير كرده بودند و آتشنشانها در را شكستند و آنها را بيرون آوردند. سركارگرشان از روزي كه اين اتفاق افتاده حتي يكبار نيامد اينجا خبر بگيرد، ببيند چه اتفاقي افتاده. او آنها را آنجا نگه داشته. » ليلا يك دختر ٦ ساله به نام ريحانه و يك پسر ١٠ ساله به نام رضا دارد. رضا ١٠ روز است كه مدرسه نرفته. مدام به مادرش ميگويد: « بابا دوست داشت كارنامهام را ببيند و حالا براي چي بايد بروم مدرسه؟»
ريحانه دختر سه سالهشان هم غمگين و ساكت گوشه پايين اپن آشپزخانه نشسته و با گوشي موبايل توي دستش بازی ميكند. ليلا ميگويد: « هر چه صدايش ميزنم انگار نه انگار. اين چند روز خانه شلوغ بود و متوجه نميشد. الان كه خانه خلوت شده متوجه ميشود چه اتفاقي افتاده. هي ميپرسد بابا كو؟ بابا چرا نمياد؟ » ليلا دخترش را تماشا ميكند و ميگويد: « بالاخره يك روزي اين خانه از مهمان خالي ميشود و من ميمانم و بچههايم. »
چشمهايش را ميبندد و در خيال روزها را به عقب برميگرداند. ساعت را نگاه ميكند. سه بعدازظهر است. حيدر هر روز همين وقتها بود كه زنگ در خانه را ميزد و بچهها در را برايش باز ميكردند. ليلا چشمهايش را ميبندد و جوانيهاي حيدر را به ياد ميآورد: «ما در مراغه همسايه هم بوديم. حيدر من را ديده بود. مادر نداشت اما با پدرش به خواستگاريام آمد. سه سال با هم عقد بوديم و بعد ازدواج كرديم و آمديم تهران. » آه ميكشد و گوشه روسري سياهش را با دست مچاله ميكند: « حيدر مرد صبوري بود هميشه به اين فكر ميكرد كه چه كار كند زندگي من و دوتا بچههايش راحتتر شود. بهش ميگفتم آقا حيدر چقدر كار ميكني؟ ميگفت من كار ميكنم تا به كسي محتاج نشويم. وقت نكرد يك روز دست زن و بچهاش را بگيرد و ببرد مسافرت. در اين سالهايي كه با هم زندگي كرديم آنقدر كار داشت كه حتي يكبار هم نتوانستيم يك مسافرت خانوادگي برويم. فقط دنبال كار بود.»
مهدي پسر برادر آقاحيدر از روزهايي ميگويد كه براي شناسايي جسد عمويش به پزشكي قانوني رفت. «روزي كه براي تشخيص جسد به پزشكي قانوني رفته بودم به من گفتند عمويم به خاطر خفگي فوت شده نه به خاطر سوختگي. فقط سر و صورتش كمي سوخته بود و من در همان نگاه اول توانستم چهرهاش را شناسايي كنم. فقط نوك انگشتهايش سوخته بود و پوست دستهايش تاول زده بود. حتي لباسهاي تنش هم سالم مانده بود. آمدم خانه و تا چند روز به خانوادهاش نگفتم كه آقا حيدر فوت شده. »
آقا مهدي درباره هزينههاي كفن و دفن حيدر ميگويد: « شهرداري و بهشت زهرا هزينههاي كفن و دفن را از ما گرفتهاند. اما ديروز به ما زنگ زدهاند كه فردا بياييد تا هزينههايي كه براي كفن و دفن كردهايد به شما برگردانيم. فقط يك طبقه از قبرها را رايگان به ما دادند. ما دو طبقه ديگر را از آنها خريديم. براي طبقه دوم كه خريديم مبلغ يك ميليون و پانصد هزار تومان پرداخت كرديم. ٣٨٠ هزارتومان را براي هزينه شستوشو داديم و ١٧٤ هزارتومان هم براي آمبولانس بهشت زهرا داديم. » اعضاي خانواده پهلواني همه از شهرداري شكايت دارند و ميگويند اگر شهرداري پلاسكو را زودتر تخليه ميكرد اين بلا بر سر ما نميآمد.
۰