سیل ماتم در «سید محمد»

سیل ماتم در «سید محمد»

دراین حادثه ٤ زن هنگام برداشتن آب از چشمه جان باختند هنوز پیکر ٢نفر از قربانی‌ها پیدا نشده است.

کد خبر : ۳۷۵۰۶
بازدید : ۲۰۰۱
دراین حادثه ٤ زن هنگام برداشتن آب از چشمه جان باختند هنوز پیکر ٢نفر از قربانی‌ها پیدا نشده است.

سیل ماتم در «سید محمد»

به گزارش شهروند، ٦ نفر بودند. ٦ زن و دختر در دل کوه‌های زاگرس. رفتند که از چمشه آب بیاورند، اما آب آنها را با خود برد. برد به دل دریاچه‌ای که چند سالی است زیر پای روستایشان جا خوش کرده.

یکشنبه هفته گذشته بود که مریم، ابریشم، سمیه و گلنسا همراه با ٢ زن دیگر از اهالی روستا راهی چشمه شدند. چشمه‌ای که تنها منبع آب آشامیدنی روستای «سید محمد» است. این ٦ زن به «دره چشمه» رفتند تا برای پخت‌وپز شب آب بیاورند، اما هوا خراب شد.

رعد و برق و باران‌های بهاری زاگرس مرکزی، قطرات باران مثل شلاق زمین را می‌نواخت و غرش ابرها آسمان را خراش می‌داد. ٦ زن تنها، بدون جان‌پناه، درمیان دره‌هایی که با شیب تند به دریاچه می‌رسید. آنها زیر تخته‌سنگی پناه گرفتند، غافل از این‌که سیل مرگباری از بالادست در راه است. سیلی که خیلی زود به پایین دره رسید و همه آنها را با خود برد. ٢نفر از آنها خوش‌شانس بودند که درمیان شیب تند دره در گل‌ولایی گیر کردند و زنده ماندند، اما ٤نفر دیگرشان با سیل رفتند.

سیل ماتم در «سید محمد»

جست‌وجو برای یافتن پیکر این ٤ زن ازهمان یکشنبه هفته گذشته آغاز شد، اما مسیر پر‌پیچ‌وخم دره و وسعت دریاچه سد، کار را سخت کرد. بالاخره بعد از ٧روز تلاش و جست‌وجو پیکر گلنسا خرمی با تلاش بچه‌های غواصی هلال‌احمر از دریاچه سد بیرون کشیده شد. یک روز بعد از آن هم پیکر مریم موسوی پیدا شد، اما هنوز این دریاچه زینب و ابریشم را پس نداده تا اهالی «سید محمد» هنوز چشم انتظار باشند.

بهانه‌های افشین برای مادرش
حالا با گذشت ٩روز از سیل خانواده موسوی دوگمشده خود را پیدا کرده است. گلنسا و مریم صبح دیروز درقبرستان سیدمحمد آرام گرفتند، اما هنوز صدای گریه‌های افشین دل همه روستا را می‌لرزاند. بهانه مادرش را می‌گیرد. او ٩شب است که غذا نخورده و با کسی هم حرف نمی‌زد، حتی با حسن برادر بزرگترش، نمی‌دانم با این بچه‌ها چه کار کنم. افشین ٩‌سال دارد و کلاس سوم دبستان است، حسن هم یک‌سال از او بزرگتر است و درکلاس چهارم دبستان درس می‌خواند. اینها را فضلعلی موسوی همسر گلنسا خرمی به «شهروند» می‌گوید. با صدای خسته و گرفته: «١٢‌سال بود که با هم ازدواج کرده بودیم، حاصل زندگی ما حسن و افشین است. حسن ١٠‌سال دارد و افشین هم یک‌سال از او کوچکتر است.

دراین چند روزه افشین خیلی بی‌قراری می‌کند، مدام بهانه گلنسا را می‌گیرد. خیلی به او وابسته بود. وقتی ازمدرسه می‌آمد، همه تکالیفش را کنار مادرش انجام می‌داد. نقاشی، درس و مشق کلا همه کارهایش با گلنسا بود. حسن هم او را خیلی دوست داشت، کلا پسر‌ها دراین سن به مادرشان خیلی وابسته هستند. صحبت‌کردن با بچه‌ها درمورد مرگ مادر خیلی سخت است، کاش من به جای گلنسا رفته بودم.» صحبت‌هایش وقتی به این‌جا می‌رسد، بغض امانش را می‌برد، به سختی خودش را کنترل می‌کند، نفس عمیقی می‌کشد و می‌گوید: «بازهم خداروشکر که این دو تا پیدا شدند، بنده خدا عموزاده‌هایم هنوز چشم‌انتظار ابریشم و زینب هستند.

ما آنها را دفن کردیم و هروقت دلمان برایشان تنگ شد، سر مزارشان می‌رویم، اما آنها نه قبری دارند و نه نشانی. داغ سختی است ولی چه می‌شود کرد، من باید برای افشین و حسن هم پدر باشم و هم مادر، کار سختی است، به‌خصوص آن‌که ما مردهای «سیدمحمد» برای کار باید به لردگان برویم یا به اصفهان، در روستای ما کار نیست. این چند روزه همش دارم به این فکر می‌کنم که چطوری این بچه‌ها را بزرگ کنم. گاهی اوقات فکر می‌کنم از پس این کارها برنمی‌آییم، اما وقتی حال برادر و زن برادرم را می‌بینم که چطور داغ دختر جوانشان را دیدند؛ باز به زندگی امیدوار می‌شوم. مریم دختر برادرم هم درهمین سیل کشته شد. ما گلنسا و مریم را با هم دفن کردیم. البته گلنسا شنبه پیدا شد، اما تا به پزشک قانونی رفتیم، او را شناسایی کردیم، بچه‌های هلال‌احمر مریم را هم پیدا کردند. به شهرکرد رفتیم و پیکر او را هم تحویل گرفتیم و آنها را کنار هم خاک کردیم.»

سیل ماتم در «سید محمد»

مریم کنار زن‌عمویش آرام گرفت
مریم با زن‌عمویش رفته بود چشمه تا آب بیاورد. کاش هیچ‌وقت نرفته بودند. چه زجری کشیده‌اند، فکرش هم دیوانه‌ام می‌کند، من که مَردم، تحملش را ندارم چه برسد به این زن بیچاره که با‌ هزار امید و آرزو بچه را بزرگ کرده است. اینها را نقی موسوی پدر مریم به «شهروند» می‌گوید. او هم مثل فضلعلی داغدار است. دوبرادر یکی همسرش را از دست داده و آن یکی دخترش را: «مریم وسطی بود. من سه دختر و یک پسر دارم. مریم دومین بچه من بود، فقط ١٦‌سال داشت، برای او زود بود. هیچ چیز از زندگی نفهمید. جای او خیلی خالی است.

خانه ما شده ماتمکده. من مَردم تحملم بیشتر است اما مادرش از آن روز تا الان یک لحظه پلک نزده، مثل مرده‌ها شده، به زور از سر مزار بلندش کردیم، ولی باز از وقتی که مریم پیدا شد، فکرم کمی آرام گرفت. بلاتکلیفی خیلی بد است.» نقی اما از نبود آب آشامیدنی در روستا گلایه دارد: «کاش آن روز هیچ‌کس از سیدمحمد برای آب به چشمه نمی‌رفت. نبود آب لوله‌کشی آخرش همه ما را داغدار کرد. اگر روستای ما آب آشامیدنی داشت، شاید این اتفاق نمی‌افتاد. پایین روستا دریاچه سد است، آب نصف ایران ازمیان این کوه‌ها تأمین می‌شود، اما این روستا آب ندارد. همین بی‌آبی مردهای روستا را برای کار راهی غربت کرده است. اگر آب بود، ما کشاورزی و باغداری داشتیم.»

چشم‌انتظار ٢ خواهر
اسدالله موسوی هم یکی دیگر از داغداران این حادثه است. یکی از همان‌هایی که هنوز بلاتکلیف است. برادر ابریشم و زینب. سیل دوخواهر اسد را با خود برد. همان دو زنی که هنوز مفقودند. حالا او منتظر است تا خبری از دریاچه برسد. خبری از امدادگران و غواصان هلال‌احمر که ٩روز است وجب به وجب دور دریاچه می‌گردند تا پیکرهای مفقودان سیل را پیدا کنند، اما هنوز آن خبری که اسد و خانواده او را آرام کند، نرسیده است: «این بی‌خبری ازهمه چیز بدتر است. از یکشنبه گذشته تا الان همه خانواده ما چشم‌انتظارند. طاقت دیدن بچه‌های سمیه را ندارم. او ٢ دختر دبستانی و یک پسر ٣ساله دارد.

واقعا نمی‌دانم جواب آنها را چه بدهم. سمیه متولد ٦٢ بود، حالا بچه‌های او را باید ما بزرگ کنیم، اما هیچ‌کس نمی‌تواند جای مادر را برای آنها پر کند.ابریشم بزرگتر بود، او حدود ٤٠‌سال داشت. او هم ٤ تا پسر دارد که پسر بزرگش باید به سربازی برود. این حادثه زندگی چند خانواده را به هم ریخت. تا ما خودمان را دوباره پیدا کنیم، چند ماه طول می‌کشد.» اسد معلم است و در لردگان زندگی می‌کند. او درباره جزییات حادثه می‌گوید: «آن‌ها یکشنبه هفته گذشته حدود ساعت ٤ بعدازظهر برای برداشتن آب به چشمه می‌روند. آب لوله‌کشی تا نزدیکی روستا آمده، اما بیشتر وقت‌ها به دلیل افت فشار، آبی ندارد.

داخل روستا هم هنوز لوله‌کشی نشده است. به همین دلیل زن‌های روستا برای تهیه آب باید به سمت چشمه بروند. چشمه هم درمیان دره است. آن روز بارندگی شدیدی می‌شود، آنها هم زیر تخته‌سنگی پناه می‌گیرند، اما سیل از بالادست می‌آید و هر ٦تای آنها را با خود می‌برد. ٢ تا از زن‌های روستا میان گل‌ولای گیر می‌کنند و نیروهای هلال‌احمر آنها را نجات می‌دهند، اما دوخواهر من همراه با دو زن دیگر که آنها هم از اقوام ما هستند، با سیل به پایین دره می‌روند، آب آنها را به دریاچه می‌اندازد».
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید