دوزاده سال پيش در چنين روزي، دور دوم انتخابات رياستجمهوري نهم برگزار شد و محمود احمدينژاد توانست با ١٧ ميليون و ٢٨٤ هزار و ٧٨٢ راي، پيروز انتخاباتي باشد كه در آن، اكبر هاشميرفسنجاني، رقيبش، ١٠ ميليون و ٤٦ هزار و ٧١ راي آورده بود. با اين حال و با وجود اينكه مدت زمان نسبتا كوتاهي از آن زمان ميگذرد؛ جايگاه سياسي احمدينژاد در سپهر سياسي ايران به نوعي تغييركرده كه حتي جناح پيروز در آن انتخابات يعني اصولگرايان هم مايل به بزرگداشت چنين روزي نباشد.
به گزارش اعتماد، چرا چنين اتفاقي افتاد و چگونه احمدينژاد كه عزيز برخي بود به حضيض همگاني رفت؟ اين روايتي است از ١٢ به اضافه يك ماجرا كه به قول معروف كار احمدينژاد را ساخت و باعث شد كه او، حالا كه صرفا ٤ سال از پايان رياستجمهورياش گذشته، به عقيده شوراي نگهبان صلاحيت شركت در انتخابات مجدد (١٣٩٦) را نداشته باشد. اين روايت كسي است كه روزي معجزه هزاره سوم، صفت تحبيبي بود براي او حالا صفت تخريبي و محض استهزا. اين روايت محمود احمدينژاد است از آغاز تا پايان. از ١٣٨٤ تا ١٣٩٦.
١ . آمده بود گفتوگوي ويژه خبري. قبل از انتخابات سال ١٣٨٤. روبهروي مرتضي حيدري نشست و در پاسخ به سوال او درباره مساله حجاب اين جملات معروف را گفت: «واقعا مشكل مردم ما، الان، شكل موي بچههاي ما است؟! بچهها دوست دارند هرجوري موشون رو بگذارند، به من و تو چه ربطي داره؟! ما بايد به مسائل اساسي كشور برسيم... مردم سلايق گوناگوني دارند، سنتهاي مختلف، اقوام مختلف، تيپهاي مختلف. دولت، خدمتگزار همه ست. چرا مردم رو كوچيك ميكنيد؟! يعني مردم رو اونقدر كوچيك ميكنيم كه الان مشكل مهم جوانان ما اينه كه مدل موشون رو چطوري بذارن و دولت هم نميذاره، يعني شأن دولت اينه؟! شأن مردم اينه؟! اينه واقعا؟! اين توهين به مردم ما است. چرا مردم رو دستكم ميگيريد. واقعا اينقدر يعني الان مشكل كشور ما اينه كه مثلا فلان دختر ما فلان لباس رو پوشيد؟! الان مشكل كشور ما اينه؟! يعني مشكل مردم ما اينه؟!»
با اين حال، شوراي عالي انقلاب فرهنگي كه رييس آن محمود احمدينژاد بود، در ١٣ دي ماه ١٣٨٤ راهكارهاي اجرايي گسترش فرهنگ عفاف و حجاب را تصويب كرد كه مبناي قانوني طرحي جنجالي به نام گشت ارشاد بود. همين شد كه در حالي كه دولت او هنوز به پايان سال اول نرسيده، با بحران مقبوليت از سوي طبقه متوسط شهرنشين و البته زناني روبهرو شد كه به گفته او دوست داشتند «فلان لباس» را بپوشند.
٢ . تابستان ١٣٨٤، تابستاني خوب براي آبادگران بود. حزب جديد اصولگرايان ايراني كه آن روزها هم مجلس هفتم را در اختيار داشت و هم رييسجمهور تازه از ميانشان برخاسته بود. در اين شرايط، احمدينژاد فكرش را هم نميكرد كه مجلس آن روز، به شكلي بيسابقه، ٤ وزير را در بدو دولت، با راي عدم اعتماد روبهرو كند، وزير نفت پيشنهادي دولت را ٣ بار رد كند و البته نمايندهاي به نام عماد افروغ، از ميان اصولگرايان، در تريبون مجلس به او هشدار دهد كه «از دل مشروطه، كودتاي رضاخان بيرون ميآيد».
اين شد كه رابطه احمدينژاد در طول اين مدت با مجلس شكرآب بود. چه وقتي خواست نظام بودجه نويسي را متحول كند و مجلس مقابل او ايستاد، چه وقتي گزارشهاي ديوان محاسبات منتشر ميشد و ميگفت دولت او چه تخلفاتي از قوانين بودجه كرده، چه وقتي حاضر به ابلاغ يا بعضا اجراي قوانين نميشد و چه وقتي در مجلس هشتم، علي مطهري با سماجت براي نخستينبار، جلسه استيضاح يا پاسخ به سوال نمايندگان از سوي رييسجمهور را برپا كند. اينگونه بود كه احمدينژاد از آن آغاز، در مجلس اقليتي را در دست داشت هر چند كه او و مجلس، هر دو در اسم اصولگرا بودند.
٣ . ٦ آذر ١٣٨٤، احمدينژاد رفته بود قم تا با مراجع ديدار كند و گزارش سفر اولش به نيويورك براي شركت در مجمع عمومي سازمان ملل را بدهد. در ديدار با آيتالله جوادي آملي، او به اين مرجع تقليد گفت: «من روز آخري كه سخنراني كردم، تقريبا همه سران بودند يكي از همان جمع به من گفت: «وقتي تو شروع كردي «بسمالله» و «اللهم» را گفتي، من ديدم يك نوري آمد، تو را احاطه كرد و تو تا آخر در يك حصن و حصاري رفتي».
اين را من خودم هم احساس كردم كه فضا يك دفعه عوض شد و همه حدود بيستوهفت، هشت دقيقه تمام، اين سران مژه نزدند. اينكه ميگم مژه نزدند، غلو نميكنم. اغراق نيست، چون نگاه ميكردم، همه سران مبهوت مانده بودند. انگار يك دستي همه آنان را گرفته بود، آنجا نشانده بود. چشمها و گوشهايشان را باز كرده بود كه ببينيد از جمهوري اسلامي پيام چيست. » و البته بعد از چند تعارف معمول در ميانه كلام از آيتالله جوادي آملي شنيد كه «حتي فريب دادن حيوان هم در اسلام مذموم است چه برسد به فريب دادن انسانها. » اين مساله باعث شد كه احمدينژاد حتي تا همين روزها، ليبل خرافاتي را به جان خود بخرد. ليبلي كه حتي منشأ شايعاتي شد كه او يا نزديكانش تصور ميكنند از ماوراء دستور ميگيرند.
٤ . ١٥ بهمن ١٣٨٤. حدود هشت ماه از آغاز مجدد برنامه هستهاي ايران ميگذرد. آژانس بينالمللي انرژي اتمي اجلاس اضطراري شوراي حكام را برگزار ميكند و پرونده ايران را به شوراي امنيت ميفرستد. اين آغاز بخش ديگري از پروسه طولاني پرونده هستهاي ايران است. بخشي كه پرهزينهترين آن بود و به صدور ٦ قطعنامه از سوي شوراي امنيت انجاميد كه بر اساس آن تحريمهاي سنگيني عليه ايران وضع شد. اين تحريمها در كنار تحريمهاي مستقل كشوري و نيز تحريمهاي اتحاديه اروپا، مصايب زيادي از نظر اقتصادي به دو سال آخر دولت احمدينژاد وارد كرد و به طور مشخص باعث شد كه قيمت ارز در بازار تهران به طرز سرسام آوري افزايش پيدا كند و تورم تا مرز ٤٠ درصد بالا برود.
٥ . ٤ ارديبهشت ١٣٨٥، احمدينژاد نامهاي نوشت به معاون خود و رييس سازمان تربيتبدني به اين شرح: «همانگونه كه مطلعيد مسابقات فوتبال جاذبههاي فراواني دارد و به خصوص در موارد حساس ملي و برجسته باشگاهي ميليونها نفر به تماشا مينشينند و دهها هزار نفر از جمله خانوادههاي فراواني هستند كه علاقهمند و مشتاقند به اتفاق و از نزديك و در محل ورزشگاه اين مسابقات را مشاهده كنند. برخلاف تصور و تبليغ عدهاي تجربه نشان داده است كه حضور انبوه خانوادهها و بانوان در محيطهاي عمومي، سلامت و اخلاق و عفاف را در آن محيطها حاكم كرده است... ضرورت دارد با همكاري وزارت كشور و با برنامهريزي صحيح و مقتضي شؤون بانوان محترم، بخشي از مرغوبترين مكانهاي تماشاگران در مسابقات فوتبال ملي و مهم به طور ويژه به بانوان و خانوادهها اختصاص يابد.» اين اقدام با واكنش بدنه مذهبي جامعه روبهرو شد و در واقع نخستين شكاف جدي احمدينژاد با حاميان ايدئولوژيك خود بود. اما آنچه اهميت داشت اين بود كه با وجود اينكه با دستور رهبري بنا شد كه در اين زمينه نظر مراجع محترم تقليد تامين شود اما شايد بتوان گفت كه اين نقطه آغازي بر شكاف رابطه تهران و قم در زمان
محمود احمدينژاد بود. شكافي كه تا پايان دولت هشت ساله او ادامه يافت.
٦ . ٢١ آذر ١٣٨٥ احمدينژاد به دانشگاه اميركبير رفت براي مراسم روز ١٦ آذر. برخورد دانشجويان اما خيلي تند بود و حتي عكس او را آتش زدند. البته موافقانش هم در جمعيت آن روز بودند و درگيريهاي فيزيكي هم در جمعيت به وجود آمد. ماجراي آن روز باعث شد احمدينژاد هيچوقت ديگر در چنين جمعهايي شركت نكند و تجمعات دانشجويي كه در آن سخنراني ميكرد گزينشي باشد. با اين حال، ٢١ آذر آن سال شايد نمادي از رابطه دولت احمدينژاد با دانشگاه و دانشجويان در هشت سال فعاليت او باشد. هشت سالي كه در آن فعاليت سياسي در دانشگاهها به فعاليتي بسيار پرريسك تبديل شد و موجي از دانشجويان ستارهدار به راه افتاد كه از تحصيل بازمانده بودند.
٧ . شامگاه خرداد ١٣٨٨، روز مناظره ميرحسين موسوي و محمود احمدينژاد است. احمدينژاد در آن مناظره، به خيليها ميتازد، هاشميرفسنجاني، ناطق نوري و فرزندان آنها و البته به همسر ميرحسين موسوي. در اينكه چه كسي پيروز آن مناظره بود حرفهاي زيادي گفته شده ولي در مورد اينكه احمدينژاد اخلاق را باخت؛ كمتر كسي شك دارد. از اين بالاتر، كساني هستند كه ميگويند؛ آنچه پس از ٢٢ خرداد ١٣٨٨ روي داد، در آن شب ١٣ خرداد ريشه داشت. يكي از آنها هاشميرفسنجاني بود كه در نامهاش به رهبر انقلاب از ايشان خواست براي رفع فتنههاي خطرناك و خاموش كردن آتشي كه هماكنون دودش در فضا قابل مشاهده است اقدامي كنند. احمدينژاد البته پس از انتخابات هم دست بردار نبود. در حالي كه نامزدي كه حدود ١٣ ميليون راي آورده بود به نتايج انتخابات اعتراض داشت؛ او ٢٤ خرداد ١٣٨٨ در ميدان ولي عصر، جشن پيروزي برگزار كرد، شال سبز (نماد انتخاباتي رقيبش) را به گردن آويخت و تلويحا، معترضاني كه در خيابان حاضر شده بودند را خس و خاشاك خواند. ماجرايي كه نفتي بر آتش التهاب آن روزها ريخت.
٨ . ٢٦ تير ١٣٨٨، احمدينژاد در حكمي اسفنديار رحيممشايي را به عنوان معاون اول خود منصوب كرد. او در حكم انتصاب خود گفت كه مشايي را «انساني خودساخته و مومن، دلباخته حضرت صاحبالزمان(عج) و با تعهدي آگاهانه و عميق به خط نوراني ولايت و مباني جمهوري اسلامي و خدمتگزاري توانمند و صديق به ملت الهي و عزيز ايران» ميشناسم. با اين حال، يك روز بعد، احمدينژاد دستخطي از رهبر انقلاب دريافت كرد با اين متن كه «انتصاب جناب آقاي اسفنديار رحيممشايي به معاونت رييسجمهور بر خلاف مصلحت جنابعالي و دولت و موجب اختلاف و سرخوردگي ميان علاقهمندان به شما است. لازم است انتصاب مزبور ملغي و كانلميكن اعلام گردد.» احمدينژاد البته روي تصميم خود ايستادگي كرد تا اينكه در دوم مردادماه اين نامه به طور عمومي منتشر شد. با اين حال اين دو از هم جدا نشدند و احمدينژاد مشايي را به عنوان رييس دفتر خود منصوب كرد.
٩ . ٢٨ فروردين ١٣٩٠ خبري در رسانهها منتشر شد با اين مضمون كه حيدر مصلحي، وزير اطلاعات استعفا داده و با استعفاي او نيز موافقت شده است. با اين حال يك روز بعد خبر آمد كه با مخالفت رهبر انقلاب، اين مساله منتفي شده و وزير اطلاعات در سمت خود ماندني شده است. دو روز بعد رهبر انقلاب نامهاي به حيدر مصلحي فرستاد و از او خواست: «بيش از پيش در انجام ماموريتهاي مهم داخلي و خارجي وزارت اطلاعات اهتمام به خرج داده و با سرمايه عظيمي كه آن وزارتخانه از نيروي انساني توانمند و انقلابي و متدين و فناوريهاي روز برخوردار است و با حمايت دولت خدمتگزار و همكاري ساير نهادهاي اطلاعاتي اجازه ندهيد كوچكترين فترت و سستي در انجام وظايف قانوني آن دستگاه مهم پيش آيد.» اما اين تازه اول ماجرا بود. احمدينژاد به مدت ١١ روز بعد از اين ماجرا، يعني تا روز ١١ ارديبهشت، تمام برنامههاي رسمي خود را تعطيل ميكند و در خانه اقامت ميكند.
در برخي از روايتهاي غيررسمي كه از اين ماجرا آمده گفته شده كه او حتي حرف از استعفا ميزند. اما در شرايطي كه هيچ چيز تغيير نكرده و وزير اطلاعات هم كماكان در سر جاي خود مستقر است؛ احمدينژاد روز ١١ ارديبهشت به هيات دولت ميآيد. با اين حال، آبروي رفته ديگر به جوي بازنميگردد و او با اين كار و البته مورد قبلي يعني معاون اولي مشايي براي هميشه حمايت بخش ايدئولوژيك مذهبي كه گفتمان ولايت برايشان از هر چيز مهمتر است را از دست ميدهد.
١٠ . شهريور ١٣٩٠، رسانهها خبر دادند كه يك فساد اقتصادي ٣ هزار ميليارد توماني كشف شده است. متهم اصلي آن فساد حالا چند سالي است كه اعدام شده اما آن فساد در كنار ماجرايي كه براي بابك زنجاني اتفاق افتاد و بعدها ماجراي معاون اول رييسجمهور (رحيمي) كه همين حالا هم در زندان است و داستانهاي دانشگاه ايرانيان در روزهاي آخر دولت باعث شد كه يكي از مهمترين برندهاي احمدينژاد از بين برود.
در سال ١٣٨٤ او آمده بود تا عدالت را برقرار كند و حق فقير را از ثروتمندان بگيرد ولي در سال ١٣٩٢، جامعه فهميد كه روي كار آمدن احمدينژاد شايد با يك طبقه سنتي از اشراف منافات داشته باشد اما در عوض طبقه جديدي را ساخته كه بعضا حتي براي رسيدن به اشرافيت، مرزهاي قانون را هم درنورديدهاند.
١١ . ١٥ بهمن ١٣٩١ روز استيضاح وزير كار، عبدالرضا شيخالاسلامي، بود. دليل اين استيضاح اين بود كه وزير كار حاضر نشده بود سعيد مرتضوي را از كار بركنار كند آن هم در شرايطي كه ديوان عدالت اداري راي به بركناري او داده بود. جلسه استيضاح شيخالاسلامي اما بيش از هر چيز، صحنه جدال لاريجاني و احمدينژاد بود. جدالي كه با نمايش فيلم گفتوگوي برادر لاريجاني با سعيد مرتضوي آغاز شد و در نهايت با سخنراني علي لاريجاني پايان يافت.
سخنرانياي كه در آن لاريجاني به احمدينژاد گفت «اتفاقا خوب شد شما كه دايم بگم بگم در كشور راه انداختيد امروز اين فيلم را نشان داديد تا مردم شخصيت شما را بهتر بشناسند.» پس از اين سخنراني، رهبر انقلاب هم رفتار احمدينژاد را نامناسب، خلاف شرع، خلاف قانون و خلاف اخلاق دانستند. از يكشنبه سياه بهمن ١٣٩١ به عنوان پايان دوران بگم بگم احمدينژاد ياد ميشود. روزي كه داستان ليستي از مفسدان اقتصادي كه در جيب كت بود، به يك ماجراي كشدار و مبتذل تبديل شده بود.
١٢ . مهرماه سال ١٣٩٥، خبرهايي درگوشي مطرح ميشد از اينكه رهبر انقلاب، احمدينژاد را از شركت در انتخابات رياستجمهوري نهي كرده است. با تكذيب و تاييدهاي مختلف اين ماجرا، رهبري در ٥ مهرماه صراحتا در اين باره موضع گرفتند و در ابتداي جلسه درس خارج فقه خود گفتند: «يك نفري، يك آقايي آمده پيش من؛ من هم به ملاحظه صلاح حال خود آن شخص و صلاح حال كشور به ايشان گفتم كه شما در فلان قضيه شركت نكنيد. نگفتيم هم شركت نكنيد، گفتيم صلاح نميدانيم ما كه شما شركت كنيد. اين را گفتيم. خب يك چيز عادي است. انسان بايستي آن چيزي را كه ميبيند و ميفهمد و فكر ميكند كه به نفع برادر مومناش است بايد به او بگويد ديگر.
ما هم اوضاع كشور را خب، غالبا بيشتر از اغلب افراد آشنا هستيم. آدمها هم به خصوص آدمهايي كه صدها جلسه با ما نشستند و برخاستند، بيشتر و بهتر از ديگران ميشناسيم. با ملاحظه حال مخاطب و اوضاع كشور به يك آقايي انسان توصيه ميكند كه آقا شما اگر در اين مقوله وارد شديد، اين دوقطبي در كشور ايجاد ميشود.
دو قطبي در كشور مضر است به حال كشور. من صلاح نميدانم شما وارد بشويد.» او يك روز بعد هم نامهاي به رهبري نوشت و در آن گفت كه تبعيت خود از اين تصميم را اعلام ميكند و در عمل به منويات رهبر انقلاب، برنامهاي براي حضور در عرصه رقابتهاي انتخاباتي ندارد. او مدتي بعد از اين هم گفت كه بناي حمايت از فرد يا افرادي را هم ندارد اما در كمال تعجب هم از نامزدي حميدرضا بقايي حمايت كرد و هم خود در انتخابات ثبتنام كرد. با اين وجود رد صلاحيت او باعث شد كه او نهتنها در انتخابات حضور پيدا نكند، بلكه احتمالا براي هميشه صلاحيت حضور در سطوح عالي نظام را نداشته باشد.
داستان محمود احمدينژاد بيش از اينها ماجرا دارد ولي همين ١٢ روايت نشان ميدهد كه احمدينژاد، با نيروي عجيب و غريب گريز از مركزش، چطور ذرهذره خود را تنها كرد. گاهي مذهبيها را از خود راند، گاهي طبقه متوسط با ارزشهاي غربي را، گاهي رهبري را، گاهي مراجع را، گاهي مجلس را، گاهي اصولگرايان را، گاهي معترض انتخابات ١٣٨٨ را و حالا وضع به جايي رسيده كه حتي وزرايي كه ٤ سال با او كار كردند، كمتر با او رفت و آمد دارند.
مصطفي مسجديآرانی_ روزنامه اعتماد