دیکتاتورها شوخی نمیکنند!
شوخی و امر سیاسی؛ مردم چه زمانی سراغ شوخی می روند؟ آیا شوخی ابزار همگرایی اجتماعی است و وقتی در جامعه ای رواج پیدا می کند نشانه ای از ظهور حقیقتی است؟
کد خبر :
۳۹۳۷۳
بازدید :
۱۹۷۱
هفته نامه کرگدن - ناصر فکوهی: شوخی و امر سیاسی؛ مردم چه زمانی سراغ شوخی می روند؟ آیا شوخی ابزار همگرایی اجتماعی است و وقتی در جامعه ای رواج پیدا می کند نشانه ای از ظهور حقیقتی است؟
میان رساله هانری برگسون- «خنده» (1900)- تا زمان میلان کوندرا- «شوخی» (1967)- بیش از نیم قرن و دنیایی از اندیشه فاصله است. این همان زمانی است که درست پیش از حوادث مه 1968 و زیر و رو شدن رویکرد جهان به نهادها و روابط اجتماعی، خنده و شوخی همچون پدیده های بسیار دیگری به تصاحب امر سیاسی در می آید. البته این امر به معنای آن نیست که شوخی پیشینه ای سیاسی نداشته است.
می دانیم که نمایش های کمیک در غرب، یا نمایش های روحوضی در کشور خود ما (شخصیت های دلقک و سیاه) بسیار سیاسی بوده اند و بار عاطفی شدیدی از این لحاظ داشته اند و گاه نیز بسیار تاثیرگذار بوده اند. بحث بر سر تصاحب است و نه استفاده از شوخی و خنده.
از این رو است که در رساله برگسون، چنین بر انسانی بودن، اندیشمند بودن و موقعیت ناب خنده به مثابه موقعیتی انسانی تاکید می شود و در رمان کوندرا بر این که چگونه یک شوخی، زندگی یک جوان را زیر و رو می کند؛ باز هم از این رو است که تحمل در برابر شوخی، طنز و حتی خنده، با توتالیتاریسم و قدرت یابی امر سیاسی بر سوژه فردی نسبتی معکوس دارد و جز در مواقع و موقعیت هایی جهنمی- همچون کره شمالی امروز که خنده خود بخشی از یک نمایش تراژیک عمومی است و افراد بر صورت و روان خود نصبش کرده اند- سر سازگاری با زور و استبداد ندارند.
اما اگر خواسته باشم بیشتر در حوزه خود بمانم، می توانم به گروهی از مفاهیم تخصصی در انسان شناسی اشاره کنم که برای بسیاری از خوانندگان، هر چند مفهوم را نشناسند، کاملا آشنا هستند. این مفاهیم را می توان در برابر این پرسش ها قرار داد: در هر فرهنگ و جامعه ای چه کسی با چه کسی در چه موقعیتی و درباره چه چیزهایی شوخی می کند؟ یا اینکه شرایط اجتماعی تولید و بازتولید خنده و شوخی چه هستند؟
بی شک در این جا باید فراتر از مفهوم برگسونی برویم و به روابط شوخی واری برسیم که برای نمونه در مفهوم «خویشاوندی شوخی وار» (Joking Relationship) نخستین بار آلفرد رادکلیف براون (1955- 1881) انسان شناس اجتماعی بریتانیایی، در مقاله معروفش در «مجله بین المللی مطالعات آفریقایی» در سال 1940مطرح کرد.
مطالعات رادکلیف براون در آفریقا که سپس به وسیله پژوهش های گوناگون دیگری تایید شدند، نشان می دادند در کشورهایی چون مالی، بورکینافاسو، ماداگاسکار و... رسومی باستانی وجود دارند که براساس آن ها، افراد قبایل مختلف، افراد مختلف یک خانواده به خصوص در رده دوم (پسر یا دخترعموها و دایی ها و غیره) نه تنها به صورت گسترده با یکدیگر شوخی می کنند، بلکه اغلب حتی بنا بر عرف ناچار به این کارند.
این شوخی ها که براساس مضامین اغلب مشخصی انجام می گیرند، با آنچه برگسون منشا خنده می داند (مکانیکی شدن یک موقعیت بیولوژیک در یک تفسیر زبان شناختی انسانی) متفاوتند و شباهت بسیاری به شوخی هایی دارند که هنوز در جوامع انسانی وجود دارند و کلیشه های قدیمی را مبنای شوخی قرار می دهند. یعنی شوخی هایی مضمونی هستند که گاه شامل یک گروه کوچک و گاه شامل یک گروه بسیار بزرگ انسانی می شوند.
هنوز در اروپا، آلمانی ها به نظم بیش از اندازه، انگلیسی ها به کهنه پرستی و اسکاتلندی ها به حساسیت شهرت دارند. روشن است که هیچ کدام از این کلیشه ها، پایه و اساسی واقعی به معنای گسترش مطلق این صفات ندارند.
آنچه رادکلیف براون و پس از او تا امروز انسان شناسان دیگر در پی نشان دادنش بوده اند، این است که روابط شوخی وار به خصوص میان گروه هایی که به اندازه کافی به یکدیگر نزدیکند و لزوما به طرف دشمنی آشکار با هم نمی روند، اما به اندازه کافی از یکدیگر تمایز دارند که لازم باشد روابطشان با یکدیگر صمیمی تر و گرم تر شود، در جوامع روابط شوخی وار را ایجاد کرده اند که در هر فرهنگی با هر فرهنگ دیگر متفاوت است؛ اما همواره بسیار پیچیده اند.
این یکی از تزهای اساسی برگسون در «خنده» است که شوخی و خنده مستقیما «هوشمندی» انسان را هدف می گیرند و نه عواطف او را، به همین جهت تا فرهنگی را دقیق و عمیق درک نکنیم، نمی توانیم متوجه شوخی هایش بشویم و واقعا به همان اندازه از آن ها لذت ببریم که فردی از همان فرهنگ.
اما شوخی و خنده روی دیگر و منفی ای هم دارد و آن زمانی است که دو فرد، دو گروه، کوچک یا بزرگ به صورت دائم یا موقت، دارای پتانسیلی از خصومت و دشمنی و تنش با یکدیگرند. در این حالت، شوخی کردن نه فقط ممکن است کمکی به آب شدن یخ های میان آن ها نکند، بلکه قادر است روابط خصومت آمیز بالقوه را به روابطی بالفعل تبدیل کند. یعنی میان آن ها درگیری ایجاد کند. در این جا شوخی نوعی «خشونت نمادین» می بیند. البته گاه به سهولت می تواند به یک خشونت واقعی و فیزیکی منجر شود.
از این رو شاید بتوان گفت شوخی دست کم از این لحاظ مثل یک تیغ دولبه است، یعنی هم می تواند به نزدیکی میان افراد کمک کند و هم به دور شدن آن ها از یکدیگر. این نکته ای است که نظام های فرهنگی، دینی و عرفی از هزاران سال پیش به آن رسیده اند و در شیوه های آداب و رسوم خود وارد کرده اند و قواعدی گاه سختگیرانه هم وضع کرده اند.
از این رو گفتن این که شوخی رسم و رسومی دارد و آداب و عرفی که ندانستن آن ها می تواند به فاجعه منجر شود، کاملا درست است. در حقیقت خنده دار نبودن شوخی، یک امر هوشمندانه است، زیرا رویداد خنده دار صرفا در موقعیت هوشمندی خاص یک فرهنگ، خنده دار است. مگر در مواردی استثنایی (نظام های عصبی- کالبدی جهانشمول که استاد آن ها چارلی چاپلین بود) امری به خودی خود مسئله ساز نیست.
در نهایت ممکن است اعتبار اجتماعی یک فرد را که یک «شوخی بی جا» می کند از میان ببرد یا کاهش دهد، اما شوخی کردن در قالب شوخی های فعال، آنچه ما به اصطلاح به آن «جوک گفتن» می گوییم، می تواند بسیار بیشتر از این پیش برود و به تنش های اجتماعی، کژفهمی ها و حتی خشونت های فیزیکی منجر شود. به عبارت دیگر مرز میان توهین و تحقیر از یک سو و شوخی و طنز از سوی دیگر بسیار ظریف است و خطرناک.
رژیم های سیاسی در قرن بیستم تلاش کرده اند این مرز را در اختیار خود بگیرند و به صورت های مختلفی نیز این کار را کرده اند اما کمتر موفق بوده اند و شاید بتوانیم بگوییم تقریبا کاملا غیرموفق بوده اند.
اگر اندکی درباره ناسازگاری امر سیاسی (نظم/ خشونت/ جدی بودن) و امر شوخ (بی نظمی/ آزادی/ مهربانی و صمیمیت) بیندیشیم، می بینیم که ذات شوخی در جهتی کاملا همساز و هماهنگ با طبیعت حرکت می کند، در حالی که ذات جدی بودن در جهتی کاملا ضد طبیعت قرار دارد.
به همین سبب رژیم های سیاسی به ویژه دیکتاتوری ها تحمل شوخی را ندارند و در برابر آن واکنش های پارانویایی از خود نشان می دهند و تلاش می کنند این امر را به مجموعه مردمان زیر دستور خود نیز منتقل کنند. چهره عبوس و جدی دولت های کمونیستی شرق اروپا که نمونه ای درخشان از آن را در فیلم «زندگی دیگران» (2006) اثر فلوریان دونرسمارک می بینیم از همین جا ناشی می شود.
بعد دیگری نیز در دیالکتیک شوخی/ جدی هست که برای ما به مثابه پهنه و کشوری چندفرهنگی بسیار حائز اهمیت است و به همین دلیل نیز بارها و بارها مورد توجه و بحث و مناقشه قرار گرفته و این جا شاید فرصتی باشد که درباره آن سخن بگوییم.
این که در پهنه ای چند فرهنگی زندگی می کنیم از یک سو به باور ما، باید ما را به سوی روابطی از جنس «خویشاوندی شوخی وار» ببرد تا بتوانیم با یکدیگر صمیمی تر باشیم و همچون غریبه ها با یکدیگر رفتار نکنیم؛ یعنی در عین حال که هرکدام از ما هویت خودمان را به رسمیت می شناسیم، آن را دوست داریم و دوست داریم دیگران نیز به آن احترام بگذارند، همین رفتار را نیز با هویت دیگران داشته باشیم، حال چه این هویت مربوط به سبک زندگی باشد، چه طبقه اجتماعی، چه مربوط به میزان سرمایه های فرهنگی یک فرد باشد، چه مربوط به سطح و موقعیت ثروتش.
از همه مهم تر هویت های محلی/ قومی هستند که در کشور ما به صورت گسترده ای وجود دارند. به همین دلیل من هرگز نپذیرفته ام که شوخی های بین قومی را باید لزوما و همه جا در رده «توهین» قرار داد. هرچند به شدت معتقدم زمان این گونه شوخی ها، همچون زمان شوخی های جنسیتی از میان سه نوع شوخی رایج میان ایرانیان (در کنار شوخی های سیاسی) به سر آمده است، زیرا ما به نوعی بلوغ رسیده ایم که می توانیم روابط صمیمی خود را فراتر از نظام های شوخی وار مدیریت و تنظیم کنیم و بدون از دست دادن صمیمیت با مرزهای میان توهین و خویشاوندی شوخی وار بازی نکینم.
اما چرا معتقدیم که برخلاف شوخی های قومی و جنسیتی، شوخی های سیاسی/ اجتماعی هنوز و شاید برای همیشه برای ما لازمند؛ زیرا این گونه شوخی ها، دروازه هایی گشوده به سوی آزادی هستند که نظم اجتماعی در برخی از پهنه ها تلاش دارد آن ها را در قالب های توتالیتاریستی ببندد.
این درحالی است که از نظام های باستانی تا امروز این گونه شوخی ها نوعی راه خروج و تخلیه خشم ها و هیجان های اجتماعی و سیاسی به حساب می آمده اند که در حوزه های آفرینش و خلاقیت هنری به زایش نمایش و هنرهای دیگر انجامیده اند و چارچوب های سخت و بی رحم زور را با فرایندهای نرم و انعطاف آمیز طنز به آرامش رسانده اند.
اینکه ما مدت هاست با بالاگرفتن تنش های سیاسی نتوانسته ایم، یا کمتر توانسته ایم به این گونه شوخی ها امکان دهیم و قابلیت خود را در خوانش طنزآمیز حوداث، برخورد طنزآمیز و با شوخی با یکدیگر از دست داده ایم، به نظر من نوعی آسیب اجتماعی است که شاید تنها هنر، از جنس هنر واقعی و نه از جنس لودگی هایی که امروز بسیار در فیلمفارسی های جدید با عنوان «کمدی» و «شادی» به ما عرضه می شود، بتواند به ما بازگرداند.
توانایی شوخی کردن، توانایی خنداندن و خندیدن، در نهایت انسانی ترین جنبه انسان است و از او موجودی می سازد که همواره می تواند به رغم فاصله زیاد و هولناکش با طبیعت، او را به طبیعت بازگرداند و شوخی انسانی را به گونه ای شوخی از میان میلیون ها گونه شوخی و عجایب طبیعت تبدیل کند که در سطح زبان و کالبد ما به کنش و اندیشه تبدیل می شود و سپس با همین ابزارها به تفسیر می رسد.
میان رساله هانری برگسون- «خنده» (1900)- تا زمان میلان کوندرا- «شوخی» (1967)- بیش از نیم قرن و دنیایی از اندیشه فاصله است. این همان زمانی است که درست پیش از حوادث مه 1968 و زیر و رو شدن رویکرد جهان به نهادها و روابط اجتماعی، خنده و شوخی همچون پدیده های بسیار دیگری به تصاحب امر سیاسی در می آید. البته این امر به معنای آن نیست که شوخی پیشینه ای سیاسی نداشته است.
می دانیم که نمایش های کمیک در غرب، یا نمایش های روحوضی در کشور خود ما (شخصیت های دلقک و سیاه) بسیار سیاسی بوده اند و بار عاطفی شدیدی از این لحاظ داشته اند و گاه نیز بسیار تاثیرگذار بوده اند. بحث بر سر تصاحب است و نه استفاده از شوخی و خنده.
از این رو است که در رساله برگسون، چنین بر انسانی بودن، اندیشمند بودن و موقعیت ناب خنده به مثابه موقعیتی انسانی تاکید می شود و در رمان کوندرا بر این که چگونه یک شوخی، زندگی یک جوان را زیر و رو می کند؛ باز هم از این رو است که تحمل در برابر شوخی، طنز و حتی خنده، با توتالیتاریسم و قدرت یابی امر سیاسی بر سوژه فردی نسبتی معکوس دارد و جز در مواقع و موقعیت هایی جهنمی- همچون کره شمالی امروز که خنده خود بخشی از یک نمایش تراژیک عمومی است و افراد بر صورت و روان خود نصبش کرده اند- سر سازگاری با زور و استبداد ندارند.
اما اگر خواسته باشم بیشتر در حوزه خود بمانم، می توانم به گروهی از مفاهیم تخصصی در انسان شناسی اشاره کنم که برای بسیاری از خوانندگان، هر چند مفهوم را نشناسند، کاملا آشنا هستند. این مفاهیم را می توان در برابر این پرسش ها قرار داد: در هر فرهنگ و جامعه ای چه کسی با چه کسی در چه موقعیتی و درباره چه چیزهایی شوخی می کند؟ یا اینکه شرایط اجتماعی تولید و بازتولید خنده و شوخی چه هستند؟
بی شک در این جا باید فراتر از مفهوم برگسونی برویم و به روابط شوخی واری برسیم که برای نمونه در مفهوم «خویشاوندی شوخی وار» (Joking Relationship) نخستین بار آلفرد رادکلیف براون (1955- 1881) انسان شناس اجتماعی بریتانیایی، در مقاله معروفش در «مجله بین المللی مطالعات آفریقایی» در سال 1940مطرح کرد.
مطالعات رادکلیف براون در آفریقا که سپس به وسیله پژوهش های گوناگون دیگری تایید شدند، نشان می دادند در کشورهایی چون مالی، بورکینافاسو، ماداگاسکار و... رسومی باستانی وجود دارند که براساس آن ها، افراد قبایل مختلف، افراد مختلف یک خانواده به خصوص در رده دوم (پسر یا دخترعموها و دایی ها و غیره) نه تنها به صورت گسترده با یکدیگر شوخی می کنند، بلکه اغلب حتی بنا بر عرف ناچار به این کارند.
این شوخی ها که براساس مضامین اغلب مشخصی انجام می گیرند، با آنچه برگسون منشا خنده می داند (مکانیکی شدن یک موقعیت بیولوژیک در یک تفسیر زبان شناختی انسانی) متفاوتند و شباهت بسیاری به شوخی هایی دارند که هنوز در جوامع انسانی وجود دارند و کلیشه های قدیمی را مبنای شوخی قرار می دهند. یعنی شوخی هایی مضمونی هستند که گاه شامل یک گروه کوچک و گاه شامل یک گروه بسیار بزرگ انسانی می شوند.
هنوز در اروپا، آلمانی ها به نظم بیش از اندازه، انگلیسی ها به کهنه پرستی و اسکاتلندی ها به حساسیت شهرت دارند. روشن است که هیچ کدام از این کلیشه ها، پایه و اساسی واقعی به معنای گسترش مطلق این صفات ندارند.
آنچه رادکلیف براون و پس از او تا امروز انسان شناسان دیگر در پی نشان دادنش بوده اند، این است که روابط شوخی وار به خصوص میان گروه هایی که به اندازه کافی به یکدیگر نزدیکند و لزوما به طرف دشمنی آشکار با هم نمی روند، اما به اندازه کافی از یکدیگر تمایز دارند که لازم باشد روابطشان با یکدیگر صمیمی تر و گرم تر شود، در جوامع روابط شوخی وار را ایجاد کرده اند که در هر فرهنگی با هر فرهنگ دیگر متفاوت است؛ اما همواره بسیار پیچیده اند.
این یکی از تزهای اساسی برگسون در «خنده» است که شوخی و خنده مستقیما «هوشمندی» انسان را هدف می گیرند و نه عواطف او را، به همین جهت تا فرهنگی را دقیق و عمیق درک نکنیم، نمی توانیم متوجه شوخی هایش بشویم و واقعا به همان اندازه از آن ها لذت ببریم که فردی از همان فرهنگ.
اما شوخی و خنده روی دیگر و منفی ای هم دارد و آن زمانی است که دو فرد، دو گروه، کوچک یا بزرگ به صورت دائم یا موقت، دارای پتانسیلی از خصومت و دشمنی و تنش با یکدیگرند. در این حالت، شوخی کردن نه فقط ممکن است کمکی به آب شدن یخ های میان آن ها نکند، بلکه قادر است روابط خصومت آمیز بالقوه را به روابطی بالفعل تبدیل کند. یعنی میان آن ها درگیری ایجاد کند. در این جا شوخی نوعی «خشونت نمادین» می بیند. البته گاه به سهولت می تواند به یک خشونت واقعی و فیزیکی منجر شود.
از این رو شاید بتوان گفت شوخی دست کم از این لحاظ مثل یک تیغ دولبه است، یعنی هم می تواند به نزدیکی میان افراد کمک کند و هم به دور شدن آن ها از یکدیگر. این نکته ای است که نظام های فرهنگی، دینی و عرفی از هزاران سال پیش به آن رسیده اند و در شیوه های آداب و رسوم خود وارد کرده اند و قواعدی گاه سختگیرانه هم وضع کرده اند.
از این رو گفتن این که شوخی رسم و رسومی دارد و آداب و عرفی که ندانستن آن ها می تواند به فاجعه منجر شود، کاملا درست است. در حقیقت خنده دار نبودن شوخی، یک امر هوشمندانه است، زیرا رویداد خنده دار صرفا در موقعیت هوشمندی خاص یک فرهنگ، خنده دار است. مگر در مواردی استثنایی (نظام های عصبی- کالبدی جهانشمول که استاد آن ها چارلی چاپلین بود) امری به خودی خود مسئله ساز نیست.
در نهایت ممکن است اعتبار اجتماعی یک فرد را که یک «شوخی بی جا» می کند از میان ببرد یا کاهش دهد، اما شوخی کردن در قالب شوخی های فعال، آنچه ما به اصطلاح به آن «جوک گفتن» می گوییم، می تواند بسیار بیشتر از این پیش برود و به تنش های اجتماعی، کژفهمی ها و حتی خشونت های فیزیکی منجر شود. به عبارت دیگر مرز میان توهین و تحقیر از یک سو و شوخی و طنز از سوی دیگر بسیار ظریف است و خطرناک.
رژیم های سیاسی در قرن بیستم تلاش کرده اند این مرز را در اختیار خود بگیرند و به صورت های مختلفی نیز این کار را کرده اند اما کمتر موفق بوده اند و شاید بتوانیم بگوییم تقریبا کاملا غیرموفق بوده اند.
اگر اندکی درباره ناسازگاری امر سیاسی (نظم/ خشونت/ جدی بودن) و امر شوخ (بی نظمی/ آزادی/ مهربانی و صمیمیت) بیندیشیم، می بینیم که ذات شوخی در جهتی کاملا همساز و هماهنگ با طبیعت حرکت می کند، در حالی که ذات جدی بودن در جهتی کاملا ضد طبیعت قرار دارد.
به همین سبب رژیم های سیاسی به ویژه دیکتاتوری ها تحمل شوخی را ندارند و در برابر آن واکنش های پارانویایی از خود نشان می دهند و تلاش می کنند این امر را به مجموعه مردمان زیر دستور خود نیز منتقل کنند. چهره عبوس و جدی دولت های کمونیستی شرق اروپا که نمونه ای درخشان از آن را در فیلم «زندگی دیگران» (2006) اثر فلوریان دونرسمارک می بینیم از همین جا ناشی می شود.
بعد دیگری نیز در دیالکتیک شوخی/ جدی هست که برای ما به مثابه پهنه و کشوری چندفرهنگی بسیار حائز اهمیت است و به همین دلیل نیز بارها و بارها مورد توجه و بحث و مناقشه قرار گرفته و این جا شاید فرصتی باشد که درباره آن سخن بگوییم.
این که در پهنه ای چند فرهنگی زندگی می کنیم از یک سو به باور ما، باید ما را به سوی روابطی از جنس «خویشاوندی شوخی وار» ببرد تا بتوانیم با یکدیگر صمیمی تر باشیم و همچون غریبه ها با یکدیگر رفتار نکنیم؛ یعنی در عین حال که هرکدام از ما هویت خودمان را به رسمیت می شناسیم، آن را دوست داریم و دوست داریم دیگران نیز به آن احترام بگذارند، همین رفتار را نیز با هویت دیگران داشته باشیم، حال چه این هویت مربوط به سبک زندگی باشد، چه طبقه اجتماعی، چه مربوط به میزان سرمایه های فرهنگی یک فرد باشد، چه مربوط به سطح و موقعیت ثروتش.
از همه مهم تر هویت های محلی/ قومی هستند که در کشور ما به صورت گسترده ای وجود دارند. به همین دلیل من هرگز نپذیرفته ام که شوخی های بین قومی را باید لزوما و همه جا در رده «توهین» قرار داد. هرچند به شدت معتقدم زمان این گونه شوخی ها، همچون زمان شوخی های جنسیتی از میان سه نوع شوخی رایج میان ایرانیان (در کنار شوخی های سیاسی) به سر آمده است، زیرا ما به نوعی بلوغ رسیده ایم که می توانیم روابط صمیمی خود را فراتر از نظام های شوخی وار مدیریت و تنظیم کنیم و بدون از دست دادن صمیمیت با مرزهای میان توهین و خویشاوندی شوخی وار بازی نکینم.
اما چرا معتقدیم که برخلاف شوخی های قومی و جنسیتی، شوخی های سیاسی/ اجتماعی هنوز و شاید برای همیشه برای ما لازمند؛ زیرا این گونه شوخی ها، دروازه هایی گشوده به سوی آزادی هستند که نظم اجتماعی در برخی از پهنه ها تلاش دارد آن ها را در قالب های توتالیتاریستی ببندد.
این درحالی است که از نظام های باستانی تا امروز این گونه شوخی ها نوعی راه خروج و تخلیه خشم ها و هیجان های اجتماعی و سیاسی به حساب می آمده اند که در حوزه های آفرینش و خلاقیت هنری به زایش نمایش و هنرهای دیگر انجامیده اند و چارچوب های سخت و بی رحم زور را با فرایندهای نرم و انعطاف آمیز طنز به آرامش رسانده اند.
اینکه ما مدت هاست با بالاگرفتن تنش های سیاسی نتوانسته ایم، یا کمتر توانسته ایم به این گونه شوخی ها امکان دهیم و قابلیت خود را در خوانش طنزآمیز حوداث، برخورد طنزآمیز و با شوخی با یکدیگر از دست داده ایم، به نظر من نوعی آسیب اجتماعی است که شاید تنها هنر، از جنس هنر واقعی و نه از جنس لودگی هایی که امروز بسیار در فیلمفارسی های جدید با عنوان «کمدی» و «شادی» به ما عرضه می شود، بتواند به ما بازگرداند.
توانایی شوخی کردن، توانایی خنداندن و خندیدن، در نهایت انسانی ترین جنبه انسان است و از او موجودی می سازد که همواره می تواند به رغم فاصله زیاد و هولناکش با طبیعت، او را به طبیعت بازگرداند و شوخی انسانی را به گونه ای شوخی از میان میلیون ها گونه شوخی و عجایب طبیعت تبدیل کند که در سطح زبان و کالبد ما به کنش و اندیشه تبدیل می شود و سپس با همین ابزارها به تفسیر می رسد.
۰