اردوگاه سرگردانی
تاکنون حدود ٣٠٠ کودک کار از سطح شهر تهران جمع آوری و در ٣ مرکز یاسر، بعثت و شهدای افسریه ساماندهی شده اند تجربه سازمانهای مردم نهاد نشان میدهد بیشتر کودکانی که سالهای گذشته به واسطه طرح جمع آوری ردمرز شدهاند دوباره به ایران باز میگردند.
کد خبر :
۴۲۹۸۸
بازدید :
۱۳۹۶
پسر پشت در آهنی ایستاده و فکر میکند کاش او را به جای برادرش، ثناءاله ببرند تو. ١٤ساله است. ثناءاله ١٢ساله را ٣روز است گرفتهاند و آوردهاند به این ساختمان.
به همراه بچههای دیگری که یا در خیابانها کار میکردند یا سرگردان بودند. زنها کنار پنجره کوچک اتاقک نگهبانی جمع شدهاند. بعضی به دیوار سیمانی تکیه داده یا نشستهاند. گاهی از گوشه پرده رنگی که آفتاب نارنجیاش را رنگپریده کرده، توی اتاق را دید میزنند.
از گوشه پرده یک تلفن پیداست و لباس آبی نگهبانی که گاهی به آن سر میزند. این همان پنجرهای است که امروز احمد فهیم و ثناءاله از پشت آن پدر و مادرشان را دیدند. همه پنجرههای مرکز یاسر نرده آهنی دارد. مسئولان سازمانهای مردمنهاد حوزه کودکان کار (انجیاو)ها امروز آمدهاند تا درباره طرح ضربتی جمعآوری کودکان در حضور فرماندار، مدیر بهزیستی و یکی از اعضای شورای شهر تصمیم بگیرند.
نیمساعت از جلسه گذشته، دونفر از نمایندگان سازمانهای غیردولتی دیر رسیدهاند و به در آهنی بسته میکوبند. مادرها از کنار پنجره و پدرها از تپه خاکی روبهروی مرکز سمت آنها میروند و اسم بچههایشان را میگویند.
- الان اسم نگویید، جلسه است.
پدرها برمیگردند به تپه خاکی ناهموار که اگر چشمهای تیزی داشته باشند و جای درستی بایستند، بتوانند از آن بالا بچههایشان را ببینند که دستها را از بین نردههای پنجره طبقه آخر ساختمان بیرون آوردهاند و تکان میدهند. پدر بصیر میگوید: من که بچهام را از این فاصله نمیشناسم.
ثناءاله امروز آنقدر گریه کرد که آوردندش پشت پنجره اتاق نگهبانی. به پدرش گفت: «اینجا شبها خوابم نمیبرد. تو را به خدا من را از اینجا بیرون کن.» بالای پیشانی مادر قرمز است و ورم دارد. پدر میگوید؛ بس که سرش را به این دیوار کوبیده. نمایندگان سازمانها و فعالان حوزه کودکان به پدر و مادرها میگویند بچهها آنجا خواب و خوراک مناسب دارند، بازی میکنند و تلویزیون میبینند. نگران نباشید، اما آنها چند روز است بچههایشان را از نزدیک ندیدهاند. پدر ثناءاله برگه اقامت را در یک دستش گرفته و با آن زمین خاکی را نشان میدهد: «میگویند برو آنجا بایست و از آن بالا بچهات را ببین.»
در حیاط باز میشود. پدر و مادرها بیرون میمانند و رفتن مدیران (انجیاو)ها را به داخل تماشا میکنند. بچهها هم که برای دیدن خانوادههایشان دست به دامن آخرین پنجره سمت راستی ساختمان شدهاند، عبور این مدیران را نگاه میکنند.
در جلسه، اصغر باقری مدیرکل بهزیستی استان تهران از حدود ٧هزار کودکی میگوید که در مراکز شبانهروزی زیرنظر بهزیستی نگهداری میشوند: ٢٥٨نفرشان در مراکز یاسر، بعثت و شهدای افسریه ساماندهی شدهاند: «ما صددرصد دنبال خصوصیسازی هستیم، حتی میخواهیم شیرخوارگاه را واگذار کنیم.
ادبیات ما صددرصد ادبیات روز و نهادهای مدنی است. اصلا اینطور نیست که بهزیستی دنبال این باشد که این بچهها را به شکل نامناسبی جمعآوری کند.»
برگه پرینتشدهای از یک گزارش را تکان میدهد و میگوید؛ ٩٩درصد گزارشها درباره جمعآوری کودکان کذب و فضاسازی است: «حق این بچهها نیست که اینطور زندگی کنند، اگر شهرداری به ما فضا دهد، بچهها را در گروههای ٤نفره نگه میداریم تا زمانی که به دست بستگانشان بدهیم. ضمن اینکه بعضی از بچههایی که ساماندهی شدهاند، مورد استثمار هستند و دست پدر و مادرهایشان نیستند. ما باید دو روی سکه را ببینیم. اگر ظلمی از ناحیه بهزیستی به کودکی شده، به ما بگویید مورد به مورد بررسی میکنیم.»
بهزیستی یکی از دستگاههایی است که در بحث ساماندهی کودکان و متکدیان فعال است. به گفته باقری ١٦ دستگاه در این کار مشارکت دارند که بعضی حضورشان کمرنگ است: «درجلسهای نماینده بهداشت و درمان پرسید آیا این بچهها واکسن زدهاند؟ من گفتم، در این مورد برای شما ماموریت تعیین شده. اصلا اینطور نیست که کودک کار و خیابان مال بهزیستی باشد، بهزیستی یکی از دستگاههای موثر و مداخلهگر است، به این دلیل که نیروی تخصصی دارد و بخشی از ماموریتش رسیدگی به این مسأله است.»
روی یکی از میزها، پوشههای رنگی، هرکدام با نام کودکی روی هم چیده شدهاند. رامین، علی، سهیل، سرور. نام ثناءاله ١٢ساله و احمد فهیم ٧ساله حتما لابهلای پروندهها گم است. صدا دوباره در سالن میپیچد: «روشنفکری این نیست که گزارشهای کذب بنویسیم، روشنفکری این است که خودمان گوشهای از کار را بگیریم. (انجیاو)ها باید هرکدام بیایند مسئولیت اداره چند بچه را به عهده بگیرند.» زهرا نژادبهرام عضو شورای شهر در گوشهای از سالن نشسته، باقری میگوید؛ با آمدن شورای جدید خدا را شکر کردیم که در دغدغههای اجتماعی و فرهنگی کمک حال ما میشوند.
حاضران میگویند؛ قبل از فرماندار، فاطمه اشرفی مدیر موسسه حمایت از زنان و کودکان پناهنده (حامی) بحث خود را مطرح کند.
بیرون در آهنی، مادر احمد فهیم لبهایش خشک و چشمهایش تر، برگه آبی اجازه تحصیل در مدرسه را دستش گرفته و به هرکسی که از ساختمان بیرون بیاید، نشان میدهد. میگوید؛ فردا کلاسبندی است. امسال برای ثبتنام دو بچهای که میتوانند مدرسه بروند، هرکدام ٢٠٠هزار تومان داده است: ٦٠هزار تومان پول لباسش دادم و ٢١هزار تومان هم پول کتاب از من گرفت. ما در هرات، ندار نبودیم. در آپارتمان زندگی میکردیم. از دست داعش و طالب فرار کردیم به اینجا. بچهام سر بساط پدرش بود که او را گرفتند.» پدر احمد فهیم شال میفروخت، در میدان ولیعصر، رفته بود جنس بیاورد که وقتی برگشت، کاسبها گفتند بچهات را بردهاند. پدرش میگوید: فقط ١٠ دقیقه کنارش نبودم.
بین مهاجران قانونی و غیرقانونی در این طرح تمایزی گذاشته نشده
اشرفی با گفتن سابقه طرح جمعآوری کودکان صحبتهایش را شروع میکند، میگوید؛ این طرحها در این همه سال با هر عنوانی بینتیجه بودهاند: «چون گروه هدفِ حرفهای ما دستمان را خواندهاند، چند روزی گم هستند و بعد از یکی دو هفته و یکماه به محض اینکه چهارراهها خلوت شود، دوباره به کارشان برمیگردند و بحث اجاره و فروش چهارراهها کمافیالسابق وجود دارد.»
او بهطور مشخص درباره اتباع صحبت میکند: «اجرای قوانین جامعه برای همه ما لازم است، اما آیا در مسیر اجرای این قوانین کار کارشناسی انجام شده و آیا در اجرای این طرحها، منافع عالیه کودکان که محور نشست ما نیز هست، رعایت میشود؟ اولین مسیری که در مورد اتباع بیگانه به ذهن دستاندرکاران میرسد، رد مرز آنهاست. با مواردی برخورد کردهایم که بچهها فارغ از موقعیت سنی و اقامتیشان دستگیر شدهاند و کارشناسی موضوع به اردوگاهها سپرده شده است. آقای فرماندار! این اردوگاه سلیمانخوانی امکانات لازم برای نگهداری این بچهها را ندارد. آن منطقه یک قرنطینه موقت برای کسانی است که به هر دلیلی به صورت غیرقانونی وارد شدهاند.»
مردم پشت در میگویند؛ امروز صبح زنی به اینجا آمد که یک هفته او و بچههایش را به اردوگاه فرستاده بودند. مدارک و شناسنامهها و گذرنامهها را دستشان گرفتهاند، میگویند؛ ما قانونی هستیم. مدرک داریم، چرا بچههایمان را نمیدهند.
اشرفی در جلسه میگوید؛ هیچگونه ملاحظهای درباره تقسیمبندیهای مربوط به وضع اقامت این کودکان در نظر گرفته نشده است: «بعضی از بچهها پاسپورت ویزادار معتبر دارند، کاملا قانونی هستند و نادیدهگرفتن وضع اقامتیشان، توهین به مدرکی است که توسط مقامات جمهوری اسلامی به آنها داده شده. در این قضایا به ادعای موارد متعدد، هیچگونه تمایزی بین آنها که مدرک اقامتی دارند و آنها که ندارند، گذاشته نشده است. خیلی از اینها اگر به خانوادههایشان دسترسی پیدا نکنند، در مسیر رد مرز قرار میگیرند.»
مرز طبیعی بازگشت مرز دوغارون است که بسته شده و رد مرزها از مرز میلک انجام میشوند: «این جدیترین مسأله ما از قبل از عید است. تمام کسانی که در این تقسیمبندی قرار میگیرند، باید تا مرز دوغارون بروند و از آنجا گاهی ٧٠٠-٦٠٠کیلومتر پایین بیایند تا به مرز میلک برسند. دولت افغانستان در میلک هیچگونه امکاناتی برای دریافت این کودکان ندارد و از آنجا تا اولین آبادی ٤٠٠-٣٠٠کیلومتر راه است. در بهترین شرایط هم اگر در مرز رهایشان کنیم، با یکسری چالشهای دیگر روبهرو میشویم.»
فرماندار به میان صحبت اشرفی میآید: خیر، از آنجا تا اولین شهر یعنی نیمروز ١٠کیلومتر راه است.
اشرفی ادامه میدهد: «آنطور که وزیر مهاجران افغانستان گفته، ٤٠٠-٣٠٠کیلومتر راه است، اما به هرحال امکاناتی برای دریافتشان نیست. این بچهها از اینجا به اردوگاه، از اردوگاه به مرز و از مرز به آنطرف میروند و آیا در این مسیر برای آنها فکری کردهایم یا باز هم نگاه از بالا به پایین بر این مسأله حاکم است؟ ما فعالان (انجیاو)ها حاضریم بدون حق مشاوره ساعتها بیاییم و همه دادههایمان را در اختیارتان بگذاریم.»
فرماندار، عیسی فرهادی، رو میکند به اشرفی و میگوید؛ دلسوزی حضرتعالی قابل تحسین است، اما مطالب شما درباره طرد آنها صددرصد کذب است و حتی یک مورد وجود ندارد که طرد شده باشد: «دوم اینکه قوانین اتباع قوانین بالادستی هستند و ما موظف به اجرای آنها هستیم. سوم، اگر بچههای اتباع را ساماندهی نکنیم، این هزار بچه میشوند ١٠هزار نفر. چهارم اینکه طرد آنها به دوصورت انجام میگیرد. وقتی کودکان به اردوگاه ورامین انتقال پیدا کردند، اداره اتباع بهعنوان متولی دو مسیر را برایشان پیشبینی کرده است اول پدر و مادر بچه را پیدا میکنند، اگر قانونی بودند، از آنها تعهد میگیرند که دیگر کار نکنند و میتوانند بمانند اما اگر برای بار دوم یا سوم بچهها را بگیرند، با خانواده طردشان میکنند. اگر کودک به والدین خود دسترسی نداشته باشد، در اردوگاه نگهداری میشود، حتی یک کودک اتباع بیگانه را بدون پدر و مادر طرد نکردیم.»
اشرفی میگوید؛ نمونههایی وجود دارد که بچه را آنطرف فرستادهاند.
فرماندار میگوید؛ حتی یک مورد اگر بیاورید، بقیه مواردتان را هم میپذیریم: «خواهشمندیم زحمات کسانی را که برای حفظ شأن پایتخت تلاش میکنند، نادیده نگیریم. در مورد افراد غیرمجاز بدون یک روز فرصت، طرد مرز کودک با خانوادهاش قطعی است. اگر قانون ما را رعایت نکردند، تذکر میدهیم و بار دوم یا بار سوم اگر باز هم رعایت نکردند، با پدر و مادرشان طرد میکنیم. شما در (انجیاو)ها با این افراد سروکار دارید، باید بگویید که هرکسی وارد هرکشوری میشود، باید قوانین آن را بپذیرد. با همین پیگیریها بیش از ٧هزار نفر کودکی که میتوانستند خیابانی باشند، ساماندهی شدند.»
با سختی جای بچههایشان را پیدا کردند
بیرون، پشت در آهنی، احمد ١٧ساله منتظر برادرش معروف است. معروف دستفروشی میکند. احمد ٧ سال است به ایران آمده و الان در بخش بازیافت شهرداری، پشت وانت زباله جمع میکند. احمد و برادرش به همراه یک برادر دیگر و پسرعمویشان در ایران کار میکردند. پسرعمویشان را چند روز پیش به این مرکز آوردند و چون خانوادهای نداشت که دنبالش بیایند، خیلی زود به اردوگاه فرستاده شد. پسرعمويشان رد مرز شد، الان در افغانستان است. احمد میترسد برادرش را هم رد مرز کنند.
زنی که از کارمندان فرمانداری است، در تأیید صحبتهای فرماندار میگوید: بیشتر بچههایی که تکدیگری میکنند نه خودشان و نه خانوادههایشان کارت تردد ندارند. ما به هیچ عنوان کودک زیر ٧ سال را به اردوگاه عسگرآباد نمیفرستیم. بحث رد مرز هم با والدین انجام میشوند. نژادبهرام میپرسد: آن خانوادهها که مدرک ندارند، دنبال بچههایشان میآیند؟
صدایی بلند میشود که آنها نمیآیند که دستگیر نشوند.
آن زن ادامه میدهد: درباره اتباع بیگانه بهخصوص آنها که غیرقانونی آمدهاند، با مشکل سوءاستفاده از کودکان در شبکههای مافیایی مواجهیم، اغلب آنها در بخش ضایعات کار میکنند. با ٢میلیون تومان وارد ایران میشوند و برای تأمین این پول وارد فضاهای مافیایی میشوند.
نوبت به طاهره پژوهش از مدیران خانه کودک میرسد. او هم به سابقه طرح جمعآوری کودکان اشاره میکند و میگوید كه ما از سال ٨٤ این بچهها را گرفتهایم و آوردهایم اینجا و در همین مرکز یاسر اکنون ١٦هزار پرونده از این کودکان وجود دارد؛ اما نتیجه نگرفتیم: «موردی داشتیم که از همین مرکز به ما زنگ زده و گفته پدر را با بچه رد مرز کردهاند و مادر و سه بچه دیگر ماندهاند. همین الان میتوانم ببرمتان خانهشان. بهزیستی تا امروز از این امتحان چه نتیجهای گرفته؟ ما سالهاست به بچهها آموزش میدهیم و با آنها کار میکنیم، بسیاری از بچهها بدون پدر و مادرشان اینجا زندگی میکنند. در خانه کودک ناصرخسرو بچههایی هستند که در کارگاهها کار میکنند و شما آنها را نمیبینید چون در شهر دیده نمیشوند؛ بارها گفتهام این بردگی کودک کار است.
وزارت کار باید بیاید به داد این کودکان برسد، مگر نمیگویید که طبق قانون کار، کودک زیر ١٨سال کار نکند؟ چون بچههای اتباع هستند حتی وقتی مزدشان را هم نمیدهند، هیچجا شکایت هم نمیتوانند بکنند. آیا آنها کودکان کار نیستند؟ این بچهها را میفرستید آن طرف مرز و دوباره برمیگردند.»
پشت در، احمد گفته بود، اگر برادرش را رد مرز کنند، او باید با قرض پول جور کند، ٤-٣ میلیون، تا برادرش دوباره برگردد به ایران. چون در هرات کار نیست و طالبان هستند. آنها بار اول از مرز پاکستان آمدهاند، یک هفته، ١٠ روز گاهی تا ١٥ روز آمدنشان طول میکشد: «شما که نمیدانید، راه دزد دارد، مامور دارد، آنقدر بچهها میمیرند.»
پدر احمد فهیم زمانی که بچهاش را با ون به اینجا آوردند، او را دید: نمیدانم از صبح گرفته بودند چرا بعدازظهر آوردند اینجا. انگار نگهشان میدارند تا ون پر شود. من همه تهران را با تاکسی دربست گشتم تا اینجا را پیدا کردم.
خودروی «ون» خدمات اجتماعی میآید و به در مرکز نزدیک میشود. مردم میگویند اینها حتما بچههای خانوادههای دیگرند. از صبح یک خودروی «ون» دیگر هم آمده که در حیاط است. در سریع باز و بسته میشود. بعضیها کلی دنبال بچههایشان گشتهاند تا اینجا پیدا کردهاند: خودمان باید دادگاه و پاسگاه و اداره پلیس دنبالشان بچرخیم تا پیدا کنیم. بعضی از بچهها همان دم گرفتن، اساماس داده یا زنگ زده بودند. چند نفر سعی میکنند از زیر و داخل سوراخ میخی روی در، حیاط را نگاه کنند. چیزی معلوم نیست. ون به پشت ساختمان هدایت شده و بچهها از آنجا به ساختمان میروند.
نگهبان مرکز در را تا نیمه باز میکند، بطری آب یک نفر را پر میکند و به دستش میدهد. به مادرهای نگران دلداری میدهد و میگوید بچههایتان آزاد میشوند، نگران نباشید. پدر بصیر میگوید: بگذارند بچه پدر و مادرش را ببیند و حداقل دلش آرام بگیرد که هستند؛ تعهد میدهیم دیگر کار نکند.
میان آنها یک خانواده ایرانی هستند كه نوازندگی میکنند؛ تنبک میزنند و میخوانند و پول درمیآورند. ابوالفضل ١٧ساله و یک پسر دیگر ٨-٧سالهشان را گرفتهاند. دختری ١٥-١٤ساله با موهای رنگکرده دست را سایهبان چشمها کرده و پسر را پیدا میکند داد میزند که ابوالفضل به رامین بگو گریه نکند، آزادش میکنیم. دختر نامزد ابوالفضل است اما میگوید خواهرش هستم. مادر عکس پسرش را نشان میدهد: «چهار روز است اینجاییم و آزادشان نمیکنند. شناسنامهام را ببین: تهران مال من است.»
پدر و برادر ابوالفضل هم نوازندهاند. زن میگوید الان که مهندسها هم بیکارند. بچههای من آنقدر که سیاه و سفید را بدانند درس خواندند. برادر شوهرم با بدبختی و نداری درس خواند اما کار نیست الان او هم تنبک گرفته دستش. چهار روز است هر روز میآیند از صبح تا شب روی خاکیها مینشینند و بالا را نگاه میکنند.» پدر بصیر میگوید ما ساعت ١٢ و نیم شب اینجا را پیدا کرديم.
کودک کار، حاصل ناکارآمدیهاست
فرماندار به پژوهش میگوید پیشنهاد دهید! پژوهش میگوید: «ما پیشنهادمان را به طور مشخص داریم میدهیم، این مسأله را متوقف کنید. الان توضیح میدهم چرا. دستگیری این بچهها جز گسترش آسیب نتیجه دیگری ندارد. شما جای بچهها نیستید که هزاران تبعیض را در این مسیر ببینید. همه این تبعیضها بچهها را آماده میکند که در آینده بروند و آسیبهای دیگر به بار آورند.
پیشنهاد ما این است که برای همه این بچهها که دستگیر کردید، ٢٠ تا مددکار استخدام کنید که پروندههای بچهها را بررسی کنند. ما بچهای پشت همین در داریم که میگوید پدرم مرده و عمویم خرج ما را میدهد و نمیتوانم بایستم نگاه کنم، اینها مسائلي است که ما باید احترام بگذاریم، برای این بچهها کمک هزینه دهیم که به چرخه تحصیل برگردند. ما در طرح زمستان گرم برای ٥٠ بچه این کار را کردهایم و ظرف سهسال نتیجه داد و دیگر کمک هزینه هم نمیدهیم. روی بخش آموزشیشان کار کنیم. حاضرم تعهد دهم ٧٠-٦٠درصدشان هرگز به خیابان برنگردند.»
فرماندار میگوید خب الان اگر ٣٠٠ تا از این بچهها جمع شوند مشکل ما حل میشود؛ شما ٢٠ تا «انجیاو» شوید و هرکدام مسئولیت ١٥ تا از بچهها را به عهده بگیرید.
پژوهش میگوید: «انجیاو» وظیفهاش چیست؟
اشرفی ادامه میدهد: کاهش تصدیگری در دنیا این نیست که «انجیاو» کار دولت را انجام دهد. ما پیشنهاد کردیم که مدیریت یکی از این مراکز را به عنوان نمونه به مجموعهای از سازمانهای غیردولتی بدهید.
حسینی آخرین نفری که از «انجیاو»ها صحبت میکند، میگوید: من کارشناس آسیب و مددکارم و ٤٠سال است دارم کار میکنم: «کودک کار فقط حاصل یک رفتار اقتصادی نیست، بلکه حاصل مجموعهای از نگرشها و رفتار اقتصادی است. کودک کار، ناکارآمدی سازمانهای مختلف منجمله وزارت کار و وزارت دارایی و برنامهریزان اقتصادی اجتماعی را نشان میدهد.»
فردا هم بیا کنار پنجره
مدیران «انجیاو»ها یکی یکی بیرون میآیند و پدر و مادرها هر بار دورشان جمع میشوند. نخستين نفری که میآید، میگوید از بچههایی که اولينبارشان است و قانونی هستند، تعهد میگیرند و آزاد میکنند ولی دیگر این مسأله را شوخی نگیرید. این دفعه نگذارید بیرون بیایند. پدرها و مادرها کارتها و مدارکشان را نشان میدهند.
زن میگوید: «همه را آزاد میکنند بهخصوص آنها که اولینبارشان است؛ ولی تعهد میگیرند و دفعههای بعد سختتر میشود.»
«کدامشان ایرانیاند؟» یک خانواده دستشان را بلند میکنند. مامور میگوید: ایرانیها فردا بیایند اول وقت بچه را بگیرند و ببرند. افغانستانیها باید صبر کنند، نماینده اتباع از فرمانداری بیاید؛ بهتان زنگ میزنند.
پدر بصیر میگوید ما نانمان را میزنیم در خون میخوریم. برگهای را نشان میدهد که از اداره اتباع گرفته. همه اعضای خانواده برای تمدید کارت اقامتشان رفتهاند و جلوی نام بصیر نوشته شده: غایب. در جمعیت دفاع درس خوانده، کارتشان سوخته بود، نگذاشتند مدرسه دولتی ثبت نام کند: «از سال ٨٨ به ما ندادند، الان دارند مدارک جدید میدهند.» مادرش میگوید: «میبرمش نهضت، کلاسهای عقب افتاده را بخواند و بعد مدرسه دولتی ثبتنامش کنند.» یکی از مسئولان بهزیستی میآید، مادر بصیر میرود و التماس میکند که بعد از پنج روز پسرشان را ببینند.
بصیر که پشت پنجره میآید، پدرش اول برگه تجدید کارت اقامت را نشانش میدهد و میگوید کار تو را هم دارم درست میکنم، فقط تو ماندی بابا. مادرش میگوید: گریه نکن مادرم. اسمت را درست بگو. پدر و مادر احمد فهیم را نشانش میدهند و میگویند مراقب بچه اینها باش، کوچک است، اسمش احمد فهیم است. بصیر كه تا حالا حیران پدر و مادر و زن و مردهای دیگر را نگاه کرده، میگوید، میشناسمش، با من نماز میخواند. پدر و مادر یکی در میان نصیحت میکنند: با بچهها دوست باشید، دعوا نکنید پسرم. بچه خوبی باشیها. فدای سرت بشوم. مادر کسی را هل ندهی. گریه مریه نکنی.
پدر دوباره داد میزند از دور: بصیر! بصیر! گریه نکنی.
خانواده ایرانی داد میزنند و به پسرشان که پشت میلههای پنجره طبقه آخر ساختمان است، میگویند فردا آزادت میکنیم. گریه نکن. یک نفر دیگر، مردی افغانستانی داد میزند: مهران! فردا هم میآییم، بیا لب پنجره.
۰