مصطفی ملکیان/ قيصر شاعر رنج است
به نظر من قيصر امينپور شاعر رنج است، يعني او را اگرچه شعر ديني و مذهبي گفته است، نميتوان شاعر ديني و مذهبي تلقي كرد و در عين حال كه شعر انقلابي گفته نميتوان شاعر انقلابي خواند و با وجود آنكه درباره جنگ شعر گفته، نميتوان شاعر جنگ ناميد و در عين آنكه درباره آرمانهاي سياسي سخن گفته، شاعر سياسي نيست و با اينكه درباره عشق شعر گفته، نميتوان او را به طور كامل در رده شاعران عاشقانه سرا قرار داد.
کد خبر :
۴۵۰۷۴
بازدید :
۲۶۵۶
قيصر امينپور (١٣٨٦-١٣٣٨) نويسنده، مدرس دانشگاه و شاعر معاصر ايراني بيترديد يكي از انگشتشمار شاعران فارسي زبان نسل انقلاب است كه شوربختانه در ميانسالگي و آستانه پختگي، نابهنگام درگذشت، اگرچه در همين عمر ٤٨ ساله اشعاري خلق كرد كه بسياري از آنها بخت آن را يافته كه بر زبان مردم كوچه و بازار جاري شود، خصلتي كه به تعبير محمدرضا شفيعي كدكني از نشانههاي اصلي ارزشمندي يك شاعر است.
شعرهاي امينپور در عين سادگي و رواني، چند لايه و حاوي اشارات معنايي متفاوت است و اين نكته را مهدي فيروزيان در كتاب «اين ترانه بوي نان نميدهد» به خوبي نشان نميدهد. به مناسبت درگذشت قيصر امينپور جلسهاي در موسسه شهر كتاب با حضور نويسنده اين كتاب، مهدي ستايشگر، عبدالجبار كاكايي برگزار شد. مصطفي ملكيان در سخنراني خود با اشاره به نقش مهم احساسات و عواطف انساني در شناخت يك انسان، بر احساس رنج تاكيد گذاشت و سپس به بيان خاستگاههاي رنج قيصر امينپور كه در اشعار او بازتاب يافته، پرداخت. آنچه ميخوانيد متن كامل سخنراني اوست:
شناخت انسان از راه عواطف و احساسات
كتاب «اين ترانه بوي نان نميدهد: سبكشناسي ترانههاي قيصر امينپور» نوشته مهدي فيروزيان به لحاظ شمول موضوعي وسيعتر از ترانههاي اين شاعر فقيد است و نه فقط براي كساني كه از جنبه ترانهسرايي به شخصيت قيصر امينپور نگاه ميكنند، بلكه براي كساني كه علاقهمند هستند راجع به او بدانند، سودمند است.
ارزش اين كتاب از دايره شمول و جامعيت آن فراتر است. تاكنون نديدهام كه كسي درباره هيچ يك از شاعران كلاسيك ما تاكنون كتابي با اين دقت و متانت و انصاف و ژرفنگري و مهمتر از همه ديد رياضي وار نوشته باشد. كتاب همچون اثري در حوزه علوم دقيقه مثل رياضيات و فيزيك و شيمي است.
اين اثر يادآور كارهاي قرن نوزدهم ميلادي در اروپاست؛ آثاري كه حتي در خود اروپا و امريكاي شمالي و كشورهاي مترقي امروز نيز كمتر نظير دارد. بحث من درباره همه مباحث اين كتاب نيست و تنها معطوف به بخش انديشگي آن است و عنوان آن «رنجهاي قيصر جوان در قصر تنهايي اش» است و ميتوان آن را تكملهاي بر بخش انديشگي كتاب دكتر فيروزيان در نظر گرفت.
يكي از مسائل بسيار مهم در فلسفه و روانشناسي اين است كه وقتي انسان بخواهد ديگري را بشناسد، بايد سراغ چه وجهي از وجود او برود كه اگر آن بخش را شناخت، در واقع آن فرد را شناخته است؟ اين مساله از قديمالايام در ميان فرزانگان تاريخ، فيلسوفان، عارفان، الهي دانان و روان شناسان مطمح نظر بوده است به اين تعبير كه اگر بنا باشد انسان ديگري و به طريق اولي خودش را بشناسد، بايد سراغ چه بخشي از شخصيت و منش ديگري و به طريق اولي خودش برود كه اگر آن بخش را شناخت، شاهكليد شناخت بقيه بخشهاي شخصيت و منش آن ديگري و به طريق اولي خود فرد در اختيار او قرار گرفته است؟ به اين پرسش جواب واحدي ارايه نشده است. بر اساس پاسخي كه برخي فيلسوفان و روانشناسان در تاريخ فرهنگي ارايه كردهاند و من آن را ميپسندم، بحث خود را ارايه ميكنم.
آيا فرد ميتواند براي اينكه ديگري را بشناسد، به گفتار و كردار او دقت ورزد و ببيند در حركات و سكنات ظاهري كه با جسم و تن و بدنش انجام ميدهد، چه گفتاري و كرداري از او صادر شده است يا فرد بايد به جاي ديگري سرك بكشد؟ به ادله فراواني كه در جاهاي ديگر گفته شده است، شك نيست كه گفتار و كردار اصلا بازگوكننده شخصيت و منش آدمي نيستند.
حتي باورهاي دروني آدمي نيز بر وفق اين نظر ملاك خوبي نيستند يعني اگر فرد بخواهد ديگري را بشناسد، رجوع به باورهاي او از كوچكترين عقايد و باورها تا بزرگترين و كلانترين آنها چندان مفيد به نظر نميرسد. طبق اين ديدگاه كه در ميان فيلسوفان ديويد هيوم بزرگترين طرفدار آن است و در ميان روان شناسان (و در عين حال فيلسوفان) ويليام جيمز از بزرگترين طرفداران آن است، براي شناخت ديگري بايد احساسات و عواطف و هيجانات او را شناخت، يعني هسته اصلي شخصيت و منش هر كسي احساسات و عواطف اوست.
اگر انسان واقعا به احساسات و عواطف ديگري پي ببرد، به كل وجود او پي برده است و بقيه وجود فرد نسبت به احساسات و عواطف او جنبه فرعي و ثانوي دارد. بنابراين اگر انسان دريابد كه ديگري چه احساسات و عواطفي دارد، آن گاه گفتار و كردار او نيز برايش قابل فهم ميشود و حتي شايد عجيب به نظر برسد، اما باورهاي ديگري نيز برايش قابل فهم ميشود.
١٢ احساس و عاطفه كليدي
براي اين مقصود در ميان مجموعه احساسات و عواطف آدميان كه نزديك به ٩٠ تا شمردهاند، ١٢ احساس و عاطفه اهميت بيشتري دارند. بيم و اميد دو تا از اين احساسات و عواطف هستند.
زماني ديگري را ميشناسيم كه بدانيم او از چه چيزهايي بيم دارد و به چه چيزهايي اميد بسته است. اين بيم و اميد نشاندهنده آن است كه فرد از چه پنجرهاي به هستي و زندگي مينگرد و از چه پنجرهاي نيز به انسان مينگرد. خشم و خشنودي نيز دو احساس و عاطفه ديگر هستند، يعني اينكه چه چيزهايي فرد را به خشم ميآورند و چه چيزهايي او را خشنود ميكنند.
دسته سوم رنج و لذت است، يعني اينكه فرد از چه چيزهايي رنج ميبرد و از چه اموري به او لذت عايد ميشود و التذاذ ميبرد. اندوه و شادي دسته چهارم و شرم و پشيماني دسته پنجم هستند، يعني انسان از چه افعالي شرم دارد و از كدام افعالش پشيمان است.
پشيماني، ارتباط انسان با خودش را بيان ميكند و شرم، ارتباط انسان با ديگران را بيان ميكند، يعني وقتي انسان به فعل خودش نظر ميكند، اگر فعلش يا به لحاظ محاسباتي يا از حيث اخلاقي نادرست باشد، نزد خودش پشيماني ميكند، اما وقتي خطاي فعل آدمي در برابر ديگري آشكار ميشود، نزد ديگري احساس شرم ميكند. دسته ششم و اخير احساسات و عواطف نيز عشق و نفرت است. يعني انسان عاشق چه موجوداتي است و از چه موجوداتي متنفر است.
بنابراين روانشناسان و فيلسوفان معتقدند اين دوازده احساس و عاطفه از قريب به هفتاد و اندي احساس و عاطفه ديگر در شناخت انسان اهميت بيشتري دارند. اما در ميان اين ١٢ احساس و عاطفه نيز مهمترين احساس و عاطفه در شناخت انسان رنج و لذت است، يعني چه چيزهايي انسان را به رنج مياندازد؛ چه اموري به او لذت ميدهد.
به عبارت ديگر اگر كسي بخواهد با نظر دقيق تفاوت دو انسان را بيان كند، بايد ببيند كه اين دو انسان چه تفاوتهايي در ناحيه اموري دارند كه براي آنها لذتبخش و رنجآفرين است. اين امر در مورد هر فردي صادق است، بنابراين وقتي با متفكر يا عالم يا فرزانه يا هنرمندي خواه در عرصه مكتوب و خواه در ساير هنرها مواجه ميشويم، اگر بفهميم چه چيزهايي به او لذت ميدهند و چه اموري او را رنج ميدهند، او را شناختهايم. حتي براي شناخت تحولات شخصيتي يك فرد ميتوان به مطالعه متعلقات اين ١٢ فقره نظر كرد، اگر متعلقات اين ١٢ احساس و عاطفه در انساني تغيير كرد، شخصيت او دگرگون شده است، اما اگر متعلقات اين ١٢ فقره در انساني دگرگون نشد، اگر ميليارد فقره معلومات جديد كسب كند يا ميليارد فقره از معلومات از حافظهاش فوت شود، باز آن انسان تغيير نكرده است. انسان زماني تغيير ميكند كه متعلق دستكم يكي از اين ١٢ احساس و عاطفه دگرگون شود.
رنج از فقدان يكپارچگي وجودي
به نظر من قيصر امينپور شاعر رنج است، يعني او را اگرچه شعر ديني و مذهبي گفته است، نميتوان شاعر ديني و مذهبي تلقي كرد و در عين حال كه شعر انقلابي گفته نميتوان شاعر انقلابي خواند و با وجود آنكه درباره جنگ شعر گفته، نميتوان شاعر جنگ ناميد و در عين آنكه درباره آرمانهاي سياسي سخن گفته، شاعر سياسي نيست و با اينكه درباره عشق شعر گفته، نميتوان او را به طور كامل در رده شاعران عاشقانه سرا قرار داد.
هيچ مفهومي در مجموعه آثار قيصر امينپور بهتر از مفهوم رنج گويا نيست. تمام اشعار قيصر امينپور به وجهي از وجوه رنجهاي او را بيان ميكنند يعني از چه چيزهايي در زندگي رنج ميبرده است. بنابراين با توجه به آنچه در قسمت نخست بحث بيان كردم، در كليات و مجموعه آثار قيصر امينپور يك رنج نامه ميبينيم.
از اين لحاظ اهميت دارد كه در نظر آوريم اگر كسي اين اندازه از درد سخن ميگويد، فارغ از اوقاتي كه ميگويد «خون دل ميخورم» و «در رنجم» و «مساحت درد من چه قدر است» و «عذابهاي من چقدر است»، ببينيم كه او واقعا از چه چيزي رنج ميبرده است، زيرا اين تعابير محتواي رنج را نشان نميدهد و فقط به اين اشاره دارد كه شاعر رنج ميبرد؛ در حالي كه در بسياري از اشعارش به وضوح ميگويد كه از چه چيزهايي در رنج بوده است. شناخت اين چيزها او را به ما ميشناساند.
براي دريافت متعلق رنج در مجموعه آثار قيصر امينپور استقصا كردم و ١٩ متعلق يافتهام. يعني قيصر امينپور در زندگي از ١٩ چيز در رنج بوده است. نخستين چيزي كه قيصر امينپور از آن رنج ميبرد و به خود او مربوط ميشود اين است كه تصور او اين است كه «من يكپارچگي وجودي ندارم» و كل وجودم يك اركستر نيست، يعني چنين نيست كه گفتار و كردار و باورها و احساسات و عواطف و اهداف و خواستهها و آرمانها و آرزوهاي من كاملا با هم همسو باشند. يعني او در وجود خودش نوعي دوگانگي يا سهگانگي يا n گانگي احساس ميكند.
اگر آنچه در روانشناسي يكپارچگي وجودي (integration) خوانده ميشود، در انسان نباشد، بزرگترين خاستگاه رنج اوست. قيصر امينپور اعتراف ميكند كه در او اين نيست. مثلا ميگويد: دل در تب لبيك تاول زد ولي ما/ لبيك گفتن را لبي هم تر نكرديم. اين نشان ميدهد كه وجودش دو تكه است.
يك تكه ميخواهد تمام هستياش را در يك لبيك خلاصه كند، اما تكه ديگر ميگويد براي آن لبيك حتي يك لب هم تر نكرديم و در ادامه ميگويد حتي خيال ناي اسماعيل خود را/ همسايه با تصويري از خنجر نكرديم. يا در جاي ديگري ميگويد: بر اين زين خالي يلي چون تو بايد/ من آن دل ندارم، چه دردي چه دردي. يعني از سويي نميتواند آن زندگي يلانه و دليرانه و جوانمردانه را فراموش كند و از سوي ديگر ميگويد دل آن زندگي را ندارد.
اين در واقع انشقاقي است كه هر يك از ما در وجود خودمان احساس ميكنيم يا ميگويد: بر سنگ مزار دل خود مرثيه خوانديم/ يك عمر به بالين دل مرده نشستيم. اينكه ميگويد دل من مرده است، نشان ميدهد كه معلوم است چيزي ميخواسته است و من به او ندادهام. برخاست صدا از در و ديوار ولي ما/ با اين همه فرياد فرو خورده نشستيم. يا در جايي ديگر ميگويد: باري، چه سنگين است! /با سايههاي تار /با سايههاي پيش پا افتاده بسيار/ با سايههاي ساده سطحي/ از عمق اقيانوس/ از ارتفاع آفتاب و آسمان گفتن! /تكليف من با من/ تكليف من با سايههاي خويشتن اين است!. يا در جاي ديگري ميگويد: دل در خيال رفتن و من فكر ماندن/ او پخته راه است و من خام رسيدن. يعني در وجود ما انشقاق پديد آمده است.
از خويشتن فرياد
دومين متعلق رنج در اشعار قيصر امينپور كه باز نشانه شكوهاي از خودش است اين است كه ميگويد من به خمود و جمود و سكون دچار شدهام و پويا نيستم و پرواز نميكنم.
ميگويد: در انجماد سكون پيش از آنكه سنگ شوم/ مرا به هرم نفسهاي عشق آب كنيد. يا ميگويد: دلا به حال تو افسوس ميخورم كه نرفتي. يا ميگويد: تمام حجم قفس را شناختيم بس است/ بيا تجربه در آسمان پري بزنيم. يا ميگويد: يك بار به پرواز پري باز نكرديم/ سر زير پر خويش فرو برده نشستيم.
يا ميگويد: جزر و مد يال آبيام چه شد؟ / اهتزاز بال من، چرا چنين؟ يا ميگويد: خدايا يك نفس آواز آواز/ دلم را زنده كن اعجاز اعجاز/ بيا بال و پر ما را بياموز/ به قدر يك نفس پرواز پرواز. اينكه گويي فرد آرماني دارد اما براي آن كاري انجام نميدهد و دايما فاصلهاش با آن آرمانها زيادتر ميشود، البته براي هر انساني خاستگاه درد و رنج است.
سومين متعلق رنج در قيصر امينپور احساس گمگشتي و راه گم كردگي يا راه نايافتگي است. مثلا ميگويد: در ميان اين جهان راه راه/ اين هزار راه راه راه/ كو كجاست راه؟ انسان هم ميتواند راه نايافته باشد و هم راه را گم كند. هر دو حالت رنج آفرين است. چهارمين نكته اين است كه امينپور از اين رنج ميبرد كه نتواند پيش از رسيدن به كمالي كه در نظر داشت، به مرگ برسد.
ميگويد: بيدرد و بيغم است چيدن رسيده را/ خاميم و درد ما از كال چيدن است. پنجمين نكته اينكه قيصر از اين رنج ميبرد كه استنباط و احساسش اين است دست و پابسته سرنوشت است و در برابر تقدير راه گريز و گزيري ندارد: اما چرا آهنگ شعرهايت تيره و رنگشان تلخ است؟/ وقتي كه برهاي آرام و سر به زير، با پاي خود مسلخ تقدير ناگزير نزديك ميشود/ زنگولهاش چه آهنگي دارد؟
از دست ديگران فرياد
تا اين جا از متعلقاتي از رنج سخن گفته شد كه باعث و باني آن خود شاعر است، اما باعث و باني رنجهاي بعدي شاعران ديگران هستند.
نخستين چيزي كه قيصر را بسيار آزار ميداد اين بود كه هيچ كس كتاب وجود او را نميخواند و او را نميفهميد: ساكت و تنها چون كتابي در مسير باد/ ميخورد هر دم ورق اما/ هيچ كس او را نميخواند. يا ميگويد: هر چه گفتم هيچ كس نشنيد يا باور نكرد/ من دهاني نيستم از زمره اين گوشها. ٥ سال پيش يك فيلسوف و روانشناس امريكايي كتابي با عنوان «نياز به فهميده شدن» need to be understood نوشته و در آن به آسيبشناسي و آفات روزگار ما پرداخته و معتقد است كه بزرگترين چيزي كه در روزگار ما انسانها را آزار ميدهد و در نتيجه آن انسانها واكنشهاي متفاوتي مثل پرخاشگري يا افسردگي نشان ميدهند، اين است كه فهميده نميشوند.
هيچ كس در عالم وجود ما سرك نميكشد تا احوال ما را بپرسد. هفتمين عامل رنج قيصر امين اين است كه ديگران از يادش ميبرند و به دست فراموشياش ميسپرند: برگها ميدهد بر باد/ ميرود از ياد/ هيچ چيز از او نميماند و در جاي ديگري: طنين نام مرا موريانه خواهد خورد. هشتمين عامل رنج امينپور اين است كه در ميان ديگران حتي كساني كه دوستان او بودند، دوست واقعي يا نمييافت يا جز به ندرت نمييافت: هيچ كس برايت از صميم دل دست دوستي تكان نميدهد.
يا در شعر «روز ناگزير» كه از بهترين قطعات اوست، يكي از ويژگيهاي روز آرماني را چنين بر ميشمرد: آن روز پرواز دستهاي صميمي/ در جستوجوي دوست آغاز ميشود. يعني تاكنون كسي دستي در جستوجوي دوست نبرده است. يا ميگويد: مرا قصر تنهايي و بيكسي بس/ از اين امنتر برج عاجي نديدم/ كه جز سكههاي سياه دورويي/ به بازار ياران رواجي نديدم/ به هر كس كه دل باختم داغ ديدم/ به هر جا كه گل كاشتم خار چيدم. ياد آور رباعي حافظ است كه: عمري ز پي مراد ضايع دارم/ وز دور فلك چيست كه نافع دارم/ با هر كه بگفتم كه تو را دوست شدم/ شد دشمن من وه كه چه طالع دارم. اينكه در ميان ديگران دوست واقعي نمييافت او را رنج ميدهد.
منشأ نهم رنج قيصر امينپور اين بود كه زندگي اصيل و به حكم صرافت طبع در ديگران نميديد. «زندگي اصيل» مفهومي عرفاني و در فلسفه اگزيستانسياليستي مفهومي مهم است، يعني زندگياي كه فقط بر اساس فهم و تشخيص خود انسان باشد، يعني زندگي فقط به حكم عقل و وجدان اخلاقي خود انسان نه زندگياي كه ديگران انتظار دارند انسان داشته باشد، بلكه زندگي فقط به مقتضاي صرافت طبع انسان مثل يك گياه چنان كه اقتضاي وجود اوست، گلبرگ و رنگ و بو عرضه ميكند.
امينپور از اين حيث زندگي اصيلي داشت و از اين حيث بيشتر رنج ميبرد وقتي زندگيهاي بياصالت و عاريتي را در انسانها ميديد. در شعر روز ناگزير ميگويد: روزي كه سبز، زرد نباشد/ گلها اجازه داشته باشند/ هر جا كه دوست داشته باشند/ بشكفند/ دلها اجازه داشته باشند/ هر جا نياز داشته باشند/ بشكنند.
يعني ما حتي اجازه نداريم هر جا دلمان ميخواهد دلشكسته شويم و بايد با اجازه ديگران بخنديم و گريه كنيم و نميتوانيم به صرافت طبع خودمان زندگي كنيم. ميگويد: در اين زمانه هيچ كس خودش نيست/ كسي براي يك نفس خودش نيست/ تو اي من، اي عقاب بسته بالم/ اگرچه بر تو راه پيش و پس نيست/ تو دست كمي شبيه خود باشد/ در اين جهان كه هيچ كس خودش نيست.
عامل ديگر رنج امينپور اين است كه انسانها عزت نفس خود را پاس نميدارند و پيش هر فرومايهاي سر خم ميكنند و دست هر فرومايهاي را ميبوسند و به پاي هر فرومايهاي ميافتند و نميدانند چه موجود ذيقيمتي در وجودشان هست. در همان شعر روز ناگزير ميگويد: روزي كه دست خواهش كوتاه/ روزي كه التماس گناه است/ روزي كه روي درها با خط سادهاي بنويسند/ تنها ورود گردن كج ممنوع! ما معمولا با گردن كج با ديگران مواجه ميشويم.
كجاست درد جاودانگي؟
عامل يازدهم رنج امينپور اين است كه انسانها در برابر هر كسي به خاك ميافتند و بر زمين بوسه ميزنند، در حالي كه اين كار را فقط بايد در برابر معشوق صورت گيرد. يعني خضوع و خشوع فقط بايد از سر عشق باشد. قيصر در روز آرمانياش ميگويد در آن روز: و زانوان خسته مغرور/ جز پيش پاي عشق/ با خاك آشنا نشود.
عامل دوازدهم رنج اين است كه عشق انسانها بيقيد و شرط نيست و با هزار قيد و شرط به آدم علاقهمند ميشوند و از آن جا كه عشقشان مقيد و مشروط است، عشقشان عام نيست. يعني همه آدميان را دوست ندارند و به افراد خاصي اختصاص ميكنند. درباره روز آرماني امينپور ميگويد: روز وفور لبخند/ لبخند بيدريغ/ لبخند بيمضايقه چشمها/ آن روز/ بيچشمداشت بودن لبخند/ قانون مهرباني است.
عامل سيزدهم اين است كه عاطفه از ميان ما انسانها رخت برميبندد: بنگر چگونه عاطفه از دست ميرود/اي واي اگر ز پاي نشينيم واي ما. از دست رفتن عاطفه در معناي ادبي يعني هر چيزي كه ما انسانها را به هم متصل و عطف كند، از دست برود.
عامل چهاردهم درد و رنج در بيان قيصر امينپور اين است كه آدميان خواستهها و آرزوها و اهداف فرودست دارند و اهداف والا ندارند و به چيزهاي عادي زندگي دلخوش ميكنند و پرواز نميكنند: خستهام از دست دلهايي چنين/ پيش پا افتادهتر از خار و خس/ ارتفاع بالها: سطح هوا/ فرصت پروازها: سقف قفس/ خسته از دل/ خسته از اين دست دل/اي خوشا دلهاي دور از دسترس! و در جاي ديگري شاعر در كيف خود همهچيز مثل رسيد آب و برق و گاز و تلفن و برگه ترفيع و... را پيدا ميكند و در نهايت ميگويد: پس كجاست يادداشتهاي درد جاودانگي؟
عامل پانزدهم رنج براي قيصر امينپور اين است كه انسانها كيفيت را از دست دادهاند و فقط به كميتها نگاه ميكنند و حتي امر تا جايي پيش رفته است كه براي ارزيابي كيفيتها نيز از كميتها استفاده ميكنند. براي مثال اكثر ما ميگوييم خانهاي زيباتر است كه قيمت بيشتري داشته باشد.
يعني زيبايي را كه يك كيفيت است با كميت ميسنجيم. در اديان و مذاهب اين امر يعني سيطره كميت بر كيفيت را از علائم آخرالزمان بر ميشمردند. ما گاه كيفيتها را فراموش ميكنيم و فقط به كميتها نظر ميكنيم و گاه در مقايسه كيفيتها با هم بر اساس كميت ميسنجيم. در آن روز آرماني امينپور ميگويد: روزي كه روي قيمت احساس/ مثل لباس صحبت نميكنند. عامل شانزدهم رنج اين است كه آدميان سخت دستخوش فقر هستند. امينپور ميگويد: روزي كه فطرت خدا (يعني آدميان) / در زير پاي رهگذران پياده رو/ بر روي روزنامه نخوابد/ و خواب نان تازه نبيند.
عامل هفدهم اين است كه انسانها آزاد نيستند و نميتوانند از اين نعمت خدادادي استفاده كنند: مگس به هر كجا به جز مگس نيست/ ولي عقاب در قفس خودش نيست. عامل هجدهم اين است كه آدميان به جاي مرزگذري كنند، مرزگذاري ميكنند. به جاي اينكه مرزهايي كه ديگران بنا گذاشتهاند را درنوردند و هيچ مرزي را بين خودشان حائل نكنند، خودشان مرزهاي جديد ميگذارند.
در آن روز آرماني: ديوار حق نداشت كه باشد/ بيپنجره برويد/ آن روز ديوار باغ و مدرسه كوتاه است/ تنها پرچيني از خيال/ در دور دست حاشيه باغ ميكشند/ كه ميتوان به سادگي از روي آن پريد. اما ويژگي آخر اينكه هنوز دشمني و خشونت و جنگ هست. در آن روز آرماني قيصر ميگويد: خواب در دهان مسلسلها/ خميازه ميكشد/ و كفشهاي كهنه سربازي/ در كنج موزههاي قديمي/ با تار عنكبوت گره ميخورند.
۰