ادعای تکاندهنده درباره جابهجایی نوزاد در بیمارستان
ماجرای جابهجایی نوزادان به خاطر اشتباهات سهوی پرسنل بیمارستانها از آن دست اتفاقات نادر است که در صورت رخداد در زمان کوتاهی با شکایت خانوادههایی که متوجه جابهجایی نوزادانشان شدهاند، پیگیری و با تست تشخیص هویت و آزمایشهای دقیق ژنتیکی به نتیجه میرسد، اما این بار یک زن و شوهر بعد از ١٠سال از زمانی که تصور میکنند نوزادشان در بیمارستان جابهجا شده است، پرونده عجیبی را روی میز قاضی دادسرای جنایی قرار دادند.
کد خبر :
۴۵۴۵
بازدید :
۲۲۷۷
ماجرای جابهجایی نوزادان به خاطر اشتباهات سهوی پرسنل بیمارستانها از آن دست اتفاقات نادر است که در صورت رخداد در زمان کوتاهی با شکایت خانوادههایی که متوجه جابهجایی نوزادانشان شدهاند، پیگیری و با تست تشخیص هویت و آزمایشهای دقیق ژنتیکی به نتیجه میرسد، اما این بار یک زن و شوهر بعد از ١٠سال از زمانی که تصور میکنند نوزادشان در بیمارستان جابهجا شده است، پرونده عجیبی را روی میز قاضی دادسرای جنایی قرار دادند.
این زن که ادعا میکند نوزادش در یکی از بیمارستانهای مشهور پایتخت جابهجا شده است با مراجعه به شعبه هشتم دادسرا به بازپرس ایلخانی گفت: «بعد از ١٨سال نازایی حامله شده بودم، اما به علت فشار بالایی که بر اثر بارداری در من بهوجود آمده بود به بیمارستان منتقل شدم. ٢٥ اسفند سال ٨٤ در یکی از بیمارستانهای خصوصی تهران زایمان کردم، فرزندم پسر بود. وقتی به هوش آمدم، خیلی کنجکاو بودم که آیا سالم است یا نه. به همین خاطر نوزادم را در بغلم گرفتم و با دقت تماشایش کردم. تا اینکه براساس تشخیص پزشکان بهخاطر اینکه فرزندم زودتر از زمان پیشبینی شده متولد شده بود، او را به یک بیمارستان تازهتاسیس در غرب تهران منتقل کردیم تا در دستگاههای پیشرفته این بیمارستان قرار گرفته و بهبود پیدا کند.
این درحالی بود که من از بیمارستان مرخص شده بودم. عصر روز بعد با همسرم به بیمارستان رفتم تا پسرم را ببینم. ابتدا از پشت شیشه نوزادم را دیدم که در دستگاه خوابیده است اما وقتی پرستار پسرکم را به آغوشم داد، شوکه شدم. این نوزاد از لحاظ شکل و اندازه و حتی رنگ پوستش شبیه نوزادی که یک روز قبل در بغلم گرفته بودم، نبود! بلافاصله همسرم را در جریان این ماجرا قرار دادم، اما او باورش نمیشد و میگفت غیرممکن است چرا که هر ٢ بیمارستان معتبر هستند و امکان جابهجایی نوزادان وجود ندارد.
همان موقع تصمیم گرفتم که هر وقت نوزاد از بیمارستان مرخص شد او را برای گرفتن گروه خونی و آزمایش DNA به آزمایشگاه ببرم تا بتوانم حرفم را به همسرم اثبات کنم و بچه خودمان را پیدا کنیم. ٣ روز بعد ما دوباره به دیدن نوزاد رفتیم و همان موقع از من و همسرم آزمایش خون گرفتند و مشخص شد گروه خونی او با من و پدرش متفاوت است. بیش از گذشته به این موضوع شک کردم و این بار همسرم نیز تا حدودی حرفهایم را پذیرفت و قرار شد بعد از ترخیص نوزاد این موضوع را پیگیری کنیم.
تا اینکه روز چهارم وقتی برای تحویل نوزاد رفتیم با جای خالی او در تختاش روبهرو شدیم و وقتی وحشتزده سراغ نوزادمان را گرفتیم در کمال ناباوری به ما گفتند که نوزادمان فوت شده است.
حالمان بد بود و باورمان نمیشد بعد از ١٨سال انتظار داشتن فرزند او را از دست داده باشیم. همسرم اصرار کرد تا جسد فرزندمان را ببیند اما پرسنل بیمارستان اجازه این کار را به ما ندادند و با موضوع عجیبتری روبهرو شدیم. آنها گفتند نوزاد را همان موقع به بهشت زهرا منتقل کردهاند و نوزادمان بدون اینکه به ما خبر بدهند دفن شده است.
این موضوع شکمان را نسبت به جابهجایی نوزاد بیشتر کرده بود. حال روحی خوبی نداشتم به همین خاطر همان شب همسرم من را به شهرستان برد تا پیش خانوادهام باشم، اما چند روز بعد درحالیکه هنوز ذهنمان درگیر این حادثه تلخ بود از بیمارستان با ما تماس گرفتند و ادعا کردند نوزادمان در سردخانه بیمارستان است و باید هرچه سریعتر جسدش را از بیمارستان تحویل بگیریم.
حرفهای متناقض پرسنل بیمارستان گره کور این معما را هر لحظه پیچیدهتر میکرد. بالاخره جسد نوزاد را از سردخانه بیمارستان تحویل گرفتیم اما به محض رویت جسد با صحنه دلخراشی مواجه شدیم. روی صورت و بدن نوزاد جای زخم بود، زخمهایی که شبیه آثار سوزن و تزریق نبود. چیزی شبیه فرو رفتن شیشه در بدنش بود. چند فرضیه برای ما وجود داشت. یکی اینکه ناسازگاری گروه خونی مرگ او را رقم زده بود یا اینکه دستگاه شیشهای بیمارستان روی سرش افتاده بود. به همین خاطر رئیس بیمارستان را در جریان این موضوع قرار دادیم. او نیز گفت بیمارستان تازهتاسیس است و خواهش کرد تا این جریان را به کلانتری و دادگاهها نکشانیم و قول داد خودش این حادثه را پیگیری خواهد کرد. اما نتیجهای از قول رئیس بیمارستان به دستمان نیامد. بعد از آن هم افسردگی گرفتم. با این حال ما در مغازه پارچه رو مبلی کار میکردیم و مجبور بودیم زندگیمان را هم تامین کنیم برای همین وقت کافی برای پیگیری این ماجرا نداشتیم. دستمان به جایی بند نبود و نمیدانستم باید چه کنیم.
حتی روال شکایت را هم بلد نبودیم تا اینکه مدتی قبل یکی از دوستان خانوادگیمان که وکیل است ما را راهنمایی کرد و به همین خاطر بعد از گذشت ١٠سال به دادسرا آمدهام تا حقیقت این حادثه برایم روشن شود. من مطمئن هستم آن نوزاد، پسر من نبود. آن روزی که فرزندم از اولین بیمارستان به بیمارستان دیگری انتقال یافت، چند نوزاد دیگر هم با او منتقل شدند. من مطمئن هستم آن نوزادی که چند روز بعد از تولدش به کام مرگ فرو رفت، فررزند من نبود.»
با ادعاهای تکاندهنده این زن، بازپرس ایلخانی دستور تحقیقات از پروندههای بایگانی شده در ٢ بیمارستان را صادر کرد. این درحالی است که اگر نوزادی که این زن ادعا دارد در بیمارستان جابهجا شده و در این ١٠سال در خانواده دیگری بزرگ شده است، پیدا شود، آزمایشهای ژنتیکی و تست DNA میتواند این ماجرا را رازگشایی کند که در صورت حقیقت داشتن این موضوع، این حادثه به ماجرایی جنجالی تبدیل خواهد شد. تحقیقات برای روشن شدن زوایای مبهم پرونده در دادسرای جنایی پایتخت ادامه دارد.
این زن که ادعا میکند نوزادش در یکی از بیمارستانهای مشهور پایتخت جابهجا شده است با مراجعه به شعبه هشتم دادسرا به بازپرس ایلخانی گفت: «بعد از ١٨سال نازایی حامله شده بودم، اما به علت فشار بالایی که بر اثر بارداری در من بهوجود آمده بود به بیمارستان منتقل شدم. ٢٥ اسفند سال ٨٤ در یکی از بیمارستانهای خصوصی تهران زایمان کردم، فرزندم پسر بود. وقتی به هوش آمدم، خیلی کنجکاو بودم که آیا سالم است یا نه. به همین خاطر نوزادم را در بغلم گرفتم و با دقت تماشایش کردم. تا اینکه براساس تشخیص پزشکان بهخاطر اینکه فرزندم زودتر از زمان پیشبینی شده متولد شده بود، او را به یک بیمارستان تازهتاسیس در غرب تهران منتقل کردیم تا در دستگاههای پیشرفته این بیمارستان قرار گرفته و بهبود پیدا کند.
این درحالی بود که من از بیمارستان مرخص شده بودم. عصر روز بعد با همسرم به بیمارستان رفتم تا پسرم را ببینم. ابتدا از پشت شیشه نوزادم را دیدم که در دستگاه خوابیده است اما وقتی پرستار پسرکم را به آغوشم داد، شوکه شدم. این نوزاد از لحاظ شکل و اندازه و حتی رنگ پوستش شبیه نوزادی که یک روز قبل در بغلم گرفته بودم، نبود! بلافاصله همسرم را در جریان این ماجرا قرار دادم، اما او باورش نمیشد و میگفت غیرممکن است چرا که هر ٢ بیمارستان معتبر هستند و امکان جابهجایی نوزادان وجود ندارد.
همان موقع تصمیم گرفتم که هر وقت نوزاد از بیمارستان مرخص شد او را برای گرفتن گروه خونی و آزمایش DNA به آزمایشگاه ببرم تا بتوانم حرفم را به همسرم اثبات کنم و بچه خودمان را پیدا کنیم. ٣ روز بعد ما دوباره به دیدن نوزاد رفتیم و همان موقع از من و همسرم آزمایش خون گرفتند و مشخص شد گروه خونی او با من و پدرش متفاوت است. بیش از گذشته به این موضوع شک کردم و این بار همسرم نیز تا حدودی حرفهایم را پذیرفت و قرار شد بعد از ترخیص نوزاد این موضوع را پیگیری کنیم.
تا اینکه روز چهارم وقتی برای تحویل نوزاد رفتیم با جای خالی او در تختاش روبهرو شدیم و وقتی وحشتزده سراغ نوزادمان را گرفتیم در کمال ناباوری به ما گفتند که نوزادمان فوت شده است.
حالمان بد بود و باورمان نمیشد بعد از ١٨سال انتظار داشتن فرزند او را از دست داده باشیم. همسرم اصرار کرد تا جسد فرزندمان را ببیند اما پرسنل بیمارستان اجازه این کار را به ما ندادند و با موضوع عجیبتری روبهرو شدیم. آنها گفتند نوزاد را همان موقع به بهشت زهرا منتقل کردهاند و نوزادمان بدون اینکه به ما خبر بدهند دفن شده است.
این موضوع شکمان را نسبت به جابهجایی نوزاد بیشتر کرده بود. حال روحی خوبی نداشتم به همین خاطر همان شب همسرم من را به شهرستان برد تا پیش خانوادهام باشم، اما چند روز بعد درحالیکه هنوز ذهنمان درگیر این حادثه تلخ بود از بیمارستان با ما تماس گرفتند و ادعا کردند نوزادمان در سردخانه بیمارستان است و باید هرچه سریعتر جسدش را از بیمارستان تحویل بگیریم.
حرفهای متناقض پرسنل بیمارستان گره کور این معما را هر لحظه پیچیدهتر میکرد. بالاخره جسد نوزاد را از سردخانه بیمارستان تحویل گرفتیم اما به محض رویت جسد با صحنه دلخراشی مواجه شدیم. روی صورت و بدن نوزاد جای زخم بود، زخمهایی که شبیه آثار سوزن و تزریق نبود. چیزی شبیه فرو رفتن شیشه در بدنش بود. چند فرضیه برای ما وجود داشت. یکی اینکه ناسازگاری گروه خونی مرگ او را رقم زده بود یا اینکه دستگاه شیشهای بیمارستان روی سرش افتاده بود. به همین خاطر رئیس بیمارستان را در جریان این موضوع قرار دادیم. او نیز گفت بیمارستان تازهتاسیس است و خواهش کرد تا این جریان را به کلانتری و دادگاهها نکشانیم و قول داد خودش این حادثه را پیگیری خواهد کرد. اما نتیجهای از قول رئیس بیمارستان به دستمان نیامد. بعد از آن هم افسردگی گرفتم. با این حال ما در مغازه پارچه رو مبلی کار میکردیم و مجبور بودیم زندگیمان را هم تامین کنیم برای همین وقت کافی برای پیگیری این ماجرا نداشتیم. دستمان به جایی بند نبود و نمیدانستم باید چه کنیم.
حتی روال شکایت را هم بلد نبودیم تا اینکه مدتی قبل یکی از دوستان خانوادگیمان که وکیل است ما را راهنمایی کرد و به همین خاطر بعد از گذشت ١٠سال به دادسرا آمدهام تا حقیقت این حادثه برایم روشن شود. من مطمئن هستم آن نوزاد، پسر من نبود. آن روزی که فرزندم از اولین بیمارستان به بیمارستان دیگری انتقال یافت، چند نوزاد دیگر هم با او منتقل شدند. من مطمئن هستم آن نوزادی که چند روز بعد از تولدش به کام مرگ فرو رفت، فررزند من نبود.»
با ادعاهای تکاندهنده این زن، بازپرس ایلخانی دستور تحقیقات از پروندههای بایگانی شده در ٢ بیمارستان را صادر کرد. این درحالی است که اگر نوزادی که این زن ادعا دارد در بیمارستان جابهجا شده و در این ١٠سال در خانواده دیگری بزرگ شده است، پیدا شود، آزمایشهای ژنتیکی و تست DNA میتواند این ماجرا را رازگشایی کند که در صورت حقیقت داشتن این موضوع، این حادثه به ماجرایی جنجالی تبدیل خواهد شد. تحقیقات برای روشن شدن زوایای مبهم پرونده در دادسرای جنایی پایتخت ادامه دارد.
۰