تأثیر انقلاب اکتبر بر ایران؛ وقتی سایه تزار کنار رفت
بازخوانی تاثیر انقلاب اکتبر بر ایران در سمپوزیوم «ایران و انقلاب ۱۹۱۷؛ پیامدها و میراث انقلاب اکتبر بر دولت و جامعه ایرانی» از سوی انجمن ایرانی تاریخ روز چهارشنبه (۱۷ آبان ۹۶) در آرشیو ملی برگزار شد.
کد خبر :
۴۵۹۲۷
بازدید :
۳۳۶۵
بازخوانی تاثیر انقلاب اکتبر بر ایران در سمپوزیوم «ایران و انقلاب ۱۹۱۷؛ پیامدها و میراث انقلاب اکتبر بر دولت و جامعه ایرانی» از سوی انجمن ایرانی تاریخ روز چهارشنبه گذشته (۱۷ آبان ۹۶) در آرشیو ملی برگزار شد. در این نشست علیرضا ملائی توانی (رئیس پژوهشکده تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)، رضا بیگدلو (استادیار تاریخ پژوهشگاه مطالعات اجتماعی ناجا)، حسین زرینی (پژوهشگر حوزه قفقاز)، جواد مرشدلو (پژوهشگر حوزه روسیه و قفقاز)، نیره دلیر (دبیر انجمن علمی تاریخ) و حبیبالله اسماعیلی (پژوهشگر تاریخ و فرهنگ) در سخنانی به بیان تاثیرات این انقلاب بر ایران پرداختند.
خاستگاه جریان فرهنگی چپ
رضا بیگدلو در سخنانی به تبیین خاستگاه جریان فرهنگی چپ پرداخت: «این جریان عمدتا برآمده از انقلاب اکتبر روسیه بود. انقلاب اکتبر روسیه بر مبنای اندیشه کمونیستی در قرن بیستم در ابعاد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جهان را دچار تحولی شگرف کرد و جریانی کلان در عرصههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی پدید آورد که در بسیاری از مناطق جهان و از جمله ایران منشا اثرات عمدهای شد.»
وی افزود: «در این مقطع جریان فرهنگی به عنوان منظومه نسبتا منسجمی از ارزشها، باورها، عقاید، سبک زندگی، هنر و اندیشههای سیاسی پذیرش اجتماعی مییابند و در مرتبه بعد به نیروهای اجتماعی تبدیل میشوند که به نوبه خود میتوانند منشا تحولات اجتماعی و سیاسی در جامعه باشند. اندیشه برآمده از سوسیالیسم در ایران منجر به پیدایش یک جریان فرهنگی در عرصههایی مانند موسیقی، هنر، سینما، تاریخنگاری و... شد و آثاری را تولید و عرضه کرد که از سوی مخاطبان خاص خود به مصرف میرسید.»
این پژوهشگر تاریخ با اشاره به تاثیر اندیشههای چپ در ایران طی دو مرحله از آغاز تا کودتای ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲ و از کودتای ۲۸ مرداد تا پیروزی انقلاب اسلامی، این مراحل را اینگونه تبیین کرد: «در مرحله نخست به طور کلی جریانهای فرهنگی - سیاسی جدید در ایران همانند بسیاری از کشورهای دیگر عمدتا در برخورد با مدرنیته و اندیشههای اروپایی به وجود آمد که یکی از این اندیشهها سوسیالیسم است. تاثیر این اندیشه را از دوره ناصری بر فکر و ذهن روشنفکران، نویسندگان و متفکران میبینیم که یکی از مشهورترین آنها میرزا آقاخان کرمانی است.»
بیگدلو همچنین گسترش اندیشههای سوسیالیستی و شکلگیری گروههای مختلف سوسیالدموکرات در خاورمیانه را به طور کلی متاثر از روسیه و به ویژه قفقاز دانست: «گروههای متعدد سوسیالیستی در آنجا فعال بودند؛ در سال ۱۹۰۴ حزب سوسیالدموکرات قفقاز تاسیس شد و بلافاصله در سال ۱۹۰۵ گروه سوسیالدموکراتهای ایرانی با نام همت شکل گرفت. در دوره انقلاب مشروطه اثرات و گسترش اندیشههای سوسیالیستی در داخل ایران بیشتر و بیشتر شد. در این میان محمدامین رسولزاده که از قفقاز میآمد در ارگان خود روزنامه «ایران نو»، بسیاری از مفاهیم و اصطلاحات کمونیسم را مطرح کرد؛ مطالبی که در نشریات دیگر آن دوره نیز کموبیش به چشم میخورد.»
انقلاب اکتبر در یک ماه به ثمر نرسید
حسین زرینی، پژوهشگر حوزه قفقاز در ادامه این مراسم در سخنانی تحت عنوان «نگاهی به اقدامات ارتش سفید یا ضدانقلاب روس» اظهار داشت: «در بررسی تکاپوهای ارتش سفید به این نتیجه رسیدم که انقلاب اکتبر در یک ماه به ثمر نرسید؛ بلکه در پشت صحنه فعالیتهایی در جریان بوده است، از جمله اینکه ارتش سفید با حمایتهای انگلیسیها درصدد مقابله با انقلاب سرخ بود. انگلستان با حمایتهای بیدریغ و مکرر از ارتش سفید دوست نداشت نهال سرخ کاشتهشده، به ثمر برسد.»
وی افزود: «انگلیس میکوشید با کمک ارتش سفید یا ضدانقلاب روسیه، نهال انقلاب سرخ را از ریشه برکند. از طرفی آندرو دنکین، رهبر شاخهای از ارتش سفید به نام ارتش داوطلب، در عرصه حضور داشت. این ارتش اقداماتی برای مقابله با انقلاب سرخ انجام داد و در گام نخست یک حکومت در منطقه قفقاز با عنوان حکومت قفقاز و خزر به وجود آورد، در حالی که در روسیه انقلاب شده و حکومت در دست انقلابیون بود.»
این پژوهشگر حوزه قفقاز ادامه داد: «حکومت قفقاز و خزر که از سوی شاخهای از ارتش سفید تشکیل شد، اقدام به چاپ اسکناس و توزیع آن میان آذربایجان، ارمنستان و گرجستان کرد و آنها را به استفاده از این پولها در دادوستدهایشان واداشت. این در حالی بود که سه کشور آذربایجان، ارمنستان و گرجستان نیز دولتهایی به وجود آورده و بعد از مدتها سایه تزارها را از سر خودشان دور میدیدند؛ این دولتها به راحتی تن به حکومت قفقاز و خزر نمیدادند و میخواستند بر مبنای حکومتهای خاص خود سرزمینهای تحت اداره را بگردانند.»
به زعم زرینی، اوج موفقیتهای ارتش سفید در سال ۱۹۱۹ بود، یعنی دو سال پس از انقلاب روسیه؛ چراکه آنها در این سال توانستند تمام اوکراین را تصرف کنند، منطقهای که تحت اختیار ارتش سرخ بود و تروتسکی با آنها قراردادهایی داشت. ارتش سفید به دنبال تصرفاتش تا نزدیکی مسکو حرکت کرد؛ اما در نزدیکی مسکو، ارتش سرخ موفق شد آنها را شکست دهد. اگر آنها میتوانستند مسکو را به تصرف خود درآورند بیتردید تاریخ روسیه مسیری متفاوت را میپیمود.
از انقلاب فرانسه تا انقلاب اکتبر
جواد مرشدلو، پژوهشگر حوزه قفقاز، سخنران دیگر این سمپوزیوم بود که مطالب خود را تحت عنوان «انقلاب اکتبر و چرخش راهبردی در مناسبات فکری» ارائه داد و در آغاز توجه مخاطبان را به انقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر به عنوان نقاط عطف تاریخ غرب و شرق جلب کرد: «فاصله میان شکلگیری انقلاب فرانسه تا انقلاب اکتبر را باید بسیار مهم تلقی کرد، به عبارتی به همان میزان که میتوان انقلاب اکتبر را طلوع یک خورشید در شرق و یا شکلگیری قبلهای شرقی برای روشنفکران و اندیشمندان دانست تا پیش از انقلاب اکتبر، انقلاب فرانسه مبنای یک درخشش فکری و پاریس، قبله روشنفکری در نظر گرفته میشد.»
مرشدلو سپس در تبیین نقاط افتراق و اشتراک این دو نقطه عطف گفت: «ایدئولوژی انقلاب فرانسه ماهیت سوسیالیستی و دموکراتیکلیبرال داشت، یعنی در واقع واجد این دو ایدئولوژی بود؛ اما در شرق شاهد جریانهای روشنفکری به سمت اعلامیه حقوق بشر و شهروندی هستیم. از طرفی مضامین اعلامیه حقوق شهروندی سویههای چپگرایانه داشت، مضامینی مانند مساوات و برابری برای نخستین بار مطرح شد و طبقات در فرانسه کنار رفت و یک نظام حقوق شهروندی شکل گرفت، یعنی همه در یک جایگاه طبقاتی به نام شهروند قرار گرفتند و این اتفاق بسیار مهمی بود، زیرا نظام طبقاتی را به چالش میکشید.»
به عقیده این پژوهشگر حوزه روسیه و قفقاز، روسیه جزو کشورهایی بود که ملت آن به شدت از انقلاب فرانسه تاثیر پذیرفت: «از دوره پطر کبیر به بعد دوره غربگرایی است، به طوری که وقتی الکساندر یکم به عنوان تزار وارد پاریس شد، هویت اوراسیایی روسیه مجددا در حال شکلگیری بود، یعنی روسیه در میانه شرق و غرب. پطر کاملا گرایش به غرب داشت و انکار نمیکرد، در دربار کاترین دوم نیز تا حد زیادی گرایش به غربگرایی و زبان فرانسه وجود داشت. این فضا به نوبه خود شاعران، نویسندگان، متفکران و هنرمندان و به طور عمومی فضای فرهنگ روسیه را متاثر کرد. اگرچه این سخن به معنای آن نیست که همه فضای فرهنگی روسیه را تحت تاثیر قرار داده بود بلکه در ذات فضای فرهنگی روسیه گرایشهای نهیلیستی و... وجود داشت که کاراکترهای خاص خود را داشتند.»
گفتمان غالب مد نظر مرشدلو در این دوره روسیه اما گفتمان روشنگری بود که به زعم وی مابهازای خود را در فضای فرهنگی قفقاز تعریف میکرد: «قفقار در کنار کلکته هندوستان و استانبول در عثمانی یکی از کانونهای مهم و تاثیرگذار در شکلگیری اندیشه یا گفتمان روشنفکری در ایران معاصر به شمار میآید. به عبارتی در حالی که اندیشه فکری در کلکته به چاپ میرسید، در تفلیس نیز یک کانون روشنفکری روشنگرانه در حال شکلگیری بود که نماد بارز آن فتحعلی آخوندزاده است.»
مواجهه دومرحلهای انقلاب روسیه با ایران
نیره دلیر، دبیر انجمن علمی تاریخ، در ادامه این نشست با سخنانی تحت عنوان «سیاست و دیپلماسی ایران در قبال انقلاب فوریه و انقلاب اکتبر روسیه»، انقلاب دومرحلهای روسیه را مانعی در راه عملی شدن عهدنامه ۱۹۱۵ خواند: «یک سال پس از آغاز جنگ اول جهانی، در عهدنامه ۱۹۱۵ که بین دو دولت بریتانیا و روسیه تزاری منعقد شد، تمامیت ارضی و استقلال ایران به طور کامل نادیده گرفته شد، اما حوادثی رخ داد که هیچگاه این عهدنامه در محو کامل استقلال ایران به اجرا درنیامد. این حادثه، انقلاب روسیه بود که در یک سال دو انقلاب در ماههای فوریه و اکتبر را تجربه کرد. نابودی سیستم تزاری در طی انقلاب فوریه ۱۹۱۷ در روسیه، این امید را در میان ایرانیان ایجاد کرد که این انقلاب بتواند سرآغاز تحولی جدید در راستای رهایی از سلطه استعمار تزاری باشد، اما دولت موقت پس از نخستین انقلاب سال ۱۹۱۷، با اعلام پیروی از سیاست خارجی تزارها ایران را ناامید کرد. برخلاف انتظار، دولت موقت انقلاب فوریه اعلام کرد که تغییری در سیاست خارجی خود اتخاذ نخواهد کرد و همچنان به عهدنامه دوره تزاری متعهد خواهد بود.»
تصمیمی که دیری نپایید؛ چراکه اندکی بعد دولت بلشویکی لنین با شعارهای تند انقلابی در ماه اکتبر همان سال، توانست دولت موقت را ساقط کند و دولت را به دست گیرد. «انقلاب دوم در ماه اکتبر با تغییراتی جدی در سیاست داخلی و خارجی نسبت به دولت موقت فوریه، درباره ایران نیز تصمیماتی جدید اتخاذ کرد.»
دبیر انجمن ایرانی تاریخ در ادامه با بیان اینکه با روی کار آمدن بلشویکها تغییراتی اساسی در عرصه سیاست بینالمللی رخ داد، به تبیین این تغییرات پرداخت: «آنها حملات تندی را علیه کشورهای سرمایهداری آغاز کردند و با چرخش در اصول مارکسیست و اعلام سیاستی جدید از سوی لنین علاوه بر انقلاب کارگری درون کشورهای صنعتی، کوشیدند با کمک به مردم مستعمرات و شبهمستعمراتی چون هند و ایران قیامهایی را از سوی آنها و از ناحیه بیرونی علیه کشورهای استعمارگر - که در این دوره مهمترین آن امپراتوری بریتانیا بود - ترتیب دهند و بدینگونه به جنگ همهجانبه با کاپیتالیسم دست یازیدند.»
چرا در روسیه انقلاب شد؟
دلیر در ادامه سخنان خود به چرایی شکلگیری انقلاب روسیه پرداخت: «جنگ اول جهانی اصلیترین علت خارجی بروز انقلاب فوریه ۱۹۱۷ بود، هرچند علل و پیشزمینههای بسیاری در وقوع انقلاب نقش داشتند، اما اثرات مخرب این جنگ بزرگ که خارج از توان روسیه بود، مهمترین عامل تسریع انقلاب در این مقطع خاص بود. طولانی شدن جنگ و تلفات سنگین انسانی و مادی، نافرمانی نیروهای نظامی را در پی آورد تا جایی که تیپ یا هنگی که کاملا آماده جانفشانی در راه تزار باشد، پیدا نمیشد. این امر، مشکل بزرگ تزار بود.»
این پژوهشگر تاریخ معاصر سالهای پایانی حکومت تزارها را چنین توصیف کرد: «رژیم تزار با سقوطی تمامعیار از جنگ گرفته تا اداره روستاها روبهرو شده بود. سه سال جنگ چنان فشاری بر بودجه روسیه وارد آورده بود که با وجود کمکهای اقتصادی متفقین، قیمتها همچنان بالا میرفت و کالاها کمیاب میشد. این مسائل آشکارترین عوامل تشنج عمومی به شمار میآمد. پنج میلیون سرباز روسی حاضر در جبههها، تجهیزات کامل نداشتند و مواد غذایی مناسب به دستشان نمیرسید. نحوه نامساعد اداره جنگ، نفرت فزاینده عمومی نسبت به جنگ در میان تودههای کارگران و دهقانان، فشارهای روزافزون بر سربازان در سنگرها، ناهنجاریهای اقتصادی، تبوتاب درون اقشار روشنفکر و خردهبورژوا، سرنگونی استبداد و تحول در پیش را روزبهروز نزدیکتر میکرد.»
مواجهه ایران با انقلاب روسیه
به عقیده دلیر مواجهه ایران با انقلاب اکتبر و روی کار آمدن بلشویکها در مرحله نخست تحت تاثیر دخالتهای انگلیس قرار گرفت: «پس از روی کار آمدن بلشویکها و برکناری اعضای دولت موقت در طی انقلاب اکتبر، انگلیسیها که در این دوران بدون رقیب در ایران میدانداری میکردند، از ترس انتشار افکار انقلابی روسها در لشکر قزاقهای ایران و ایجاد تشنج در اوضاع ایران، تصمیم به برکناری سرهنگ کلرژه - هواخواه حکومت انقلابی روسیه - گرفتند. از این رو، با کمک سرهنگ استاروسلسکی، از ضدانقلابیون روس، کلرژه را بازداشت و استاروسلسکی فرمانده بریگارد قزاق ایران شد.»
مرحله دوم این مواجهه اما از نقطهای آغاز شد که دولت بلشویکی درصدد فراهم آوردن مقدمات رابطه با دولت ایران برآمد: «مهمترین دلیل روسها برای برقراری روابط با دولت ایران را میتوان در نیاز انقلابیون برای به رسمیت شناخته شدن در عرصه بینالمللی به عنوان یک دولت دانست. ایران به عنوان همسایه روسها با مناسبات دیرینه اقتصادی و سیاسی میتوانست به عنوان نخستین کشوری که دولت بلشویکی را به رسمیت شناخته است، مطرح شود. این امر آغازی مجدد بر ورود روسها به ایران و تلاش در رقابت با انگلیسیها بود. بلشویکها برای کاهش نفوذ آنها، طرحها و سیاستهای جدید را در ایران آغاز کردند.»
بحران به رسمیت شناختن دولت روسیه
علیرضا ملائی توانی، رئیس پژوهشکده تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی نیز در این نشست، در سخنانی با موضوع «انقلاب روسیه و سرنوشت بریگاد قزاق»، به بحران سیاست خارجی ایران در هنگامه انقلاب اکتبر اشاره کرد و آن به رسمیت شناختن دولت روسیه بود: «سخن این بود که آیا باید دولت روسیه را به رسمیت بشناسیم یا خیر؟ در این میان وقتی به آثار آن دوره رجوع میکنید، میبینید وقتی که نمایندگان دولت انقلابی به ایران میآمدند، واکنشهای خیلی بدی نسبت به آنها صورت گرفت؛ به رغم اینکه جامعه روشنفکری ایران از این سفرا استقبال کرد اما جامعه سیاسی و بسیاری نخبگان از این فضا پشتیبانی نکردند. این پرسش پیش میآید که چرا چنین وضعیتی رخ میدهد، چرا ما نسبت به نمایندگان دولت انقلابی روسیه در ایران بیمهری میکردیم؟ علت آن است که هنوز دولت انقلابی روسیه ثبات پیدا نکرده بود و در یک وضعیت کاملا بحرانی قرار داشت، نیروی انقلابی و ضدانقلاب به شدت با هم میجنگیدند و اتفاقا جنگهای خونینی در حوالی مرزهای ایران رخ داده بود! از طرفی بخشی از نیروهای بریتانیا نیز در کنار نیروهای روسی در حال مبارزه بودند. طبیعتا در چنین وضعیتی ایران نمیتوانست دولت انقلابی را به رسمیت بشناسند؛ چراکه سرنوشت آن کاملا مبهم بود.»
آخرین پرده گسست در جهان ایرانی
حبیبالله اسماعیلی، پژوهشگر تاریخ و فرهنگ در سخنانی با عنوان «آخرین پرده گسست در جهان ایرانی، پیامدهای انقلاب سوسیالیستی اکتبر ۱۹۱۷» انقلاب روسیه را فصلی نو در گسست ایران از آسیای مرکزی دانست: «انقلاب سوسیالیستی اکتبر ۱۹۱۷ و به دنبال آن سقوط امارت بخارا در سال ۱۹۲۰، در گسست تاریخی ما و آسیای مرکزی فصلی نو گشود. بر خلاف ادعای کسانی که جدایی ما و آسیای مرکزی را به ۷۰ سال حاکمیت سوسیالیسم و به موضوع تغییر خط محدود میکنند، به نظر میرسد فراتر از این علل نزدیک، باید به علل و زمینههای دور نیز توجه شود تا زمینه شکلگیری فهمی واقعبینانه و موثر در ایجاد مناسباتی سودمند برای همه طرفها حاصل شود.»
وی سپس با ذکر پیشینهای از تاریخ مراودات میان ایران با کشورهای آسیای مرکزی، به جستوجوی ریشههای این گسست نه در انقلاب روسیه که در جنبشهای چپگرای پیش از آن در آسیای مرکزی پرداخت: «قبل از وقوع انقلاب اکتبر، چپگرایان جنبش روشنفکری جدید در امارت بخارا، در فاصله کوتاه نیمه دوم قرن ۱۹ تا دو دهه ابتدای قرن ۲۰ با سرعتی عجیب از فرایند پاناسلامیسم و پانترکیسم متاثر از غازان و عثمانی عبور کردند و به عصر سوسیالیسم انقلابی روسی وارد شدند. این میراث در دو جلوه ناسیونالیسم ازبکی و متعاقبا ناسیونالیسم تاجیکی با سوسیالیسم درآمیخت و در عمل به خلق ملتهایی جدید یاری رساند.»
مرشدلو سپس در تبیین نقاط افتراق و اشتراک این دو نقطه عطف گفت: «ایدئولوژی انقلاب فرانسه ماهیت سوسیالیستی و دموکراتیکلیبرال داشت، یعنی در واقع واجد این دو ایدئولوژی بود؛ اما در شرق شاهد جریانهای روشنفکری به سمت اعلامیه حقوق بشر و شهروندی هستیم. از طرفی مضامین اعلامیه حقوق شهروندی سویههای چپگرایانه داشت، مضامینی مانند مساوات و برابری برای نخستین بار مطرح شد و طبقات در فرانسه کنار رفت و یک نظام حقوق شهروندی شکل گرفت، یعنی همه در یک جایگاه طبقاتی به نام شهروند قرار گرفتند و این اتفاق بسیار مهمی بود، زیرا نظام طبقاتی را به چالش میکشید.»
به عقیده این پژوهشگر حوزه روسیه و قفقاز، روسیه جزو کشورهایی بود که ملت آن به شدت از انقلاب فرانسه تاثیر پذیرفت: «از دوره پطر کبیر به بعد دوره غربگرایی است، به طوری که وقتی الکساندر یکم به عنوان تزار وارد پاریس شد، هویت اوراسیایی روسیه مجددا در حال شکلگیری بود، یعنی روسیه در میانه شرق و غرب. پطر کاملا گرایش به غرب داشت و انکار نمیکرد، در دربار کاترین دوم نیز تا حد زیادی گرایش به غربگرایی و زبان فرانسه وجود داشت. این فضا به نوبه خود شاعران، نویسندگان، متفکران و هنرمندان و به طور عمومی فضای فرهنگ روسیه را متاثر کرد. اگرچه این سخن به معنای آن نیست که همه فضای فرهنگی روسیه را تحت تاثیر قرار داده بود بلکه در ذات فضای فرهنگی روسیه گرایشهای نهیلیستی و... وجود داشت که کاراکترهای خاص خود را داشتند.»
گفتمان غالب مد نظر مرشدلو در این دوره روسیه اما گفتمان روشنگری بود که به زعم وی مابهازای خود را در فضای فرهنگی قفقاز تعریف میکرد: «قفقار در کنار کلکته هندوستان و استانبول در عثمانی یکی از کانونهای مهم و تاثیرگذار در شکلگیری اندیشه یا گفتمان روشنفکری در ایران معاصر به شمار میآید. به عبارتی در حالی که اندیشه فکری در کلکته به چاپ میرسید، در تفلیس نیز یک کانون روشنفکری روشنگرانه در حال شکلگیری بود که نماد بارز آن فتحعلی آخوندزاده است.»
مواجهه دومرحلهای انقلاب روسیه با ایران
نیره دلیر، دبیر انجمن علمی تاریخ، در ادامه این نشست با سخنانی تحت عنوان «سیاست و دیپلماسی ایران در قبال انقلاب فوریه و انقلاب اکتبر روسیه»، انقلاب دومرحلهای روسیه را مانعی در راه عملی شدن عهدنامه ۱۹۱۵ خواند: «یک سال پس از آغاز جنگ اول جهانی، در عهدنامه ۱۹۱۵ که بین دو دولت بریتانیا و روسیه تزاری منعقد شد، تمامیت ارضی و استقلال ایران به طور کامل نادیده گرفته شد، اما حوادثی رخ داد که هیچگاه این عهدنامه در محو کامل استقلال ایران به اجرا درنیامد. این حادثه، انقلاب روسیه بود که در یک سال دو انقلاب در ماههای فوریه و اکتبر را تجربه کرد. نابودی سیستم تزاری در طی انقلاب فوریه ۱۹۱۷ در روسیه، این امید را در میان ایرانیان ایجاد کرد که این انقلاب بتواند سرآغاز تحولی جدید در راستای رهایی از سلطه استعمار تزاری باشد، اما دولت موقت پس از نخستین انقلاب سال ۱۹۱۷، با اعلام پیروی از سیاست خارجی تزارها ایران را ناامید کرد. برخلاف انتظار، دولت موقت انقلاب فوریه اعلام کرد که تغییری در سیاست خارجی خود اتخاذ نخواهد کرد و همچنان به عهدنامه دوره تزاری متعهد خواهد بود.»
تصمیمی که دیری نپایید؛ چراکه اندکی بعد دولت بلشویکی لنین با شعارهای تند انقلابی در ماه اکتبر همان سال، توانست دولت موقت را ساقط کند و دولت را به دست گیرد. «انقلاب دوم در ماه اکتبر با تغییراتی جدی در سیاست داخلی و خارجی نسبت به دولت موقت فوریه، درباره ایران نیز تصمیماتی جدید اتخاذ کرد.»
دبیر انجمن ایرانی تاریخ در ادامه با بیان اینکه با روی کار آمدن بلشویکها تغییراتی اساسی در عرصه سیاست بینالمللی رخ داد، به تبیین این تغییرات پرداخت: «آنها حملات تندی را علیه کشورهای سرمایهداری آغاز کردند و با چرخش در اصول مارکسیست و اعلام سیاستی جدید از سوی لنین علاوه بر انقلاب کارگری درون کشورهای صنعتی، کوشیدند با کمک به مردم مستعمرات و شبهمستعمراتی چون هند و ایران قیامهایی را از سوی آنها و از ناحیه بیرونی علیه کشورهای استعمارگر - که در این دوره مهمترین آن امپراتوری بریتانیا بود - ترتیب دهند و بدینگونه به جنگ همهجانبه با کاپیتالیسم دست یازیدند.»
چرا در روسیه انقلاب شد؟
دلیر در ادامه سخنان خود به چرایی شکلگیری انقلاب روسیه پرداخت: «جنگ اول جهانی اصلیترین علت خارجی بروز انقلاب فوریه ۱۹۱۷ بود، هرچند علل و پیشزمینههای بسیاری در وقوع انقلاب نقش داشتند، اما اثرات مخرب این جنگ بزرگ که خارج از توان روسیه بود، مهمترین عامل تسریع انقلاب در این مقطع خاص بود. طولانی شدن جنگ و تلفات سنگین انسانی و مادی، نافرمانی نیروهای نظامی را در پی آورد تا جایی که تیپ یا هنگی که کاملا آماده جانفشانی در راه تزار باشد، پیدا نمیشد. این امر، مشکل بزرگ تزار بود.»
این پژوهشگر تاریخ معاصر سالهای پایانی حکومت تزارها را چنین توصیف کرد: «رژیم تزار با سقوطی تمامعیار از جنگ گرفته تا اداره روستاها روبهرو شده بود. سه سال جنگ چنان فشاری بر بودجه روسیه وارد آورده بود که با وجود کمکهای اقتصادی متفقین، قیمتها همچنان بالا میرفت و کالاها کمیاب میشد. این مسائل آشکارترین عوامل تشنج عمومی به شمار میآمد. پنج میلیون سرباز روسی حاضر در جبههها، تجهیزات کامل نداشتند و مواد غذایی مناسب به دستشان نمیرسید. نحوه نامساعد اداره جنگ، نفرت فزاینده عمومی نسبت به جنگ در میان تودههای کارگران و دهقانان، فشارهای روزافزون بر سربازان در سنگرها، ناهنجاریهای اقتصادی، تبوتاب درون اقشار روشنفکر و خردهبورژوا، سرنگونی استبداد و تحول در پیش را روزبهروز نزدیکتر میکرد.»
مواجهه ایران با انقلاب روسیه
به عقیده دلیر مواجهه ایران با انقلاب اکتبر و روی کار آمدن بلشویکها در مرحله نخست تحت تاثیر دخالتهای انگلیس قرار گرفت: «پس از روی کار آمدن بلشویکها و برکناری اعضای دولت موقت در طی انقلاب اکتبر، انگلیسیها که در این دوران بدون رقیب در ایران میدانداری میکردند، از ترس انتشار افکار انقلابی روسها در لشکر قزاقهای ایران و ایجاد تشنج در اوضاع ایران، تصمیم به برکناری سرهنگ کلرژه - هواخواه حکومت انقلابی روسیه - گرفتند. از این رو، با کمک سرهنگ استاروسلسکی، از ضدانقلابیون روس، کلرژه را بازداشت و استاروسلسکی فرمانده بریگارد قزاق ایران شد.»
مرحله دوم این مواجهه اما از نقطهای آغاز شد که دولت بلشویکی درصدد فراهم آوردن مقدمات رابطه با دولت ایران برآمد: «مهمترین دلیل روسها برای برقراری روابط با دولت ایران را میتوان در نیاز انقلابیون برای به رسمیت شناخته شدن در عرصه بینالمللی به عنوان یک دولت دانست. ایران به عنوان همسایه روسها با مناسبات دیرینه اقتصادی و سیاسی میتوانست به عنوان نخستین کشوری که دولت بلشویکی را به رسمیت شناخته است، مطرح شود. این امر آغازی مجدد بر ورود روسها به ایران و تلاش در رقابت با انگلیسیها بود. بلشویکها برای کاهش نفوذ آنها، طرحها و سیاستهای جدید را در ایران آغاز کردند.»
بحران به رسمیت شناختن دولت روسیه
علیرضا ملائی توانی، رئیس پژوهشکده تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی نیز در این نشست، در سخنانی با موضوع «انقلاب روسیه و سرنوشت بریگاد قزاق»، به بحران سیاست خارجی ایران در هنگامه انقلاب اکتبر اشاره کرد و آن به رسمیت شناختن دولت روسیه بود: «سخن این بود که آیا باید دولت روسیه را به رسمیت بشناسیم یا خیر؟ در این میان وقتی به آثار آن دوره رجوع میکنید، میبینید وقتی که نمایندگان دولت انقلابی به ایران میآمدند، واکنشهای خیلی بدی نسبت به آنها صورت گرفت؛ به رغم اینکه جامعه روشنفکری ایران از این سفرا استقبال کرد اما جامعه سیاسی و بسیاری نخبگان از این فضا پشتیبانی نکردند. این پرسش پیش میآید که چرا چنین وضعیتی رخ میدهد، چرا ما نسبت به نمایندگان دولت انقلابی روسیه در ایران بیمهری میکردیم؟ علت آن است که هنوز دولت انقلابی روسیه ثبات پیدا نکرده بود و در یک وضعیت کاملا بحرانی قرار داشت، نیروی انقلابی و ضدانقلاب به شدت با هم میجنگیدند و اتفاقا جنگهای خونینی در حوالی مرزهای ایران رخ داده بود! از طرفی بخشی از نیروهای بریتانیا نیز در کنار نیروهای روسی در حال مبارزه بودند. طبیعتا در چنین وضعیتی ایران نمیتوانست دولت انقلابی را به رسمیت بشناسند؛ چراکه سرنوشت آن کاملا مبهم بود.»
آخرین پرده گسست در جهان ایرانی
حبیبالله اسماعیلی، پژوهشگر تاریخ و فرهنگ در سخنانی با عنوان «آخرین پرده گسست در جهان ایرانی، پیامدهای انقلاب سوسیالیستی اکتبر ۱۹۱۷» انقلاب روسیه را فصلی نو در گسست ایران از آسیای مرکزی دانست: «انقلاب سوسیالیستی اکتبر ۱۹۱۷ و به دنبال آن سقوط امارت بخارا در سال ۱۹۲۰، در گسست تاریخی ما و آسیای مرکزی فصلی نو گشود. بر خلاف ادعای کسانی که جدایی ما و آسیای مرکزی را به ۷۰ سال حاکمیت سوسیالیسم و به موضوع تغییر خط محدود میکنند، به نظر میرسد فراتر از این علل نزدیک، باید به علل و زمینههای دور نیز توجه شود تا زمینه شکلگیری فهمی واقعبینانه و موثر در ایجاد مناسباتی سودمند برای همه طرفها حاصل شود.»
وی سپس با ذکر پیشینهای از تاریخ مراودات میان ایران با کشورهای آسیای مرکزی، به جستوجوی ریشههای این گسست نه در انقلاب روسیه که در جنبشهای چپگرای پیش از آن در آسیای مرکزی پرداخت: «قبل از وقوع انقلاب اکتبر، چپگرایان جنبش روشنفکری جدید در امارت بخارا، در فاصله کوتاه نیمه دوم قرن ۱۹ تا دو دهه ابتدای قرن ۲۰ با سرعتی عجیب از فرایند پاناسلامیسم و پانترکیسم متاثر از غازان و عثمانی عبور کردند و به عصر سوسیالیسم انقلابی روسی وارد شدند. این میراث در دو جلوه ناسیونالیسم ازبکی و متعاقبا ناسیونالیسم تاجیکی با سوسیالیسم درآمیخت و در عمل به خلق ملتهایی جدید یاری رساند.»
وی در پایان در اثبات سخنان خود به برخی نشریاتی که توسط روشنفکران جدیدیه این دوره منتشر میشد، اشاره کرد: «روشنفکران جدیدیه در این دوره برای بیان افکار خود نشریات متعددی منتشر میکردند. برخی از این نشریات، مانند هفتهنامه «آیینه» دوزبانه (فارسی تاجیکی و ازبکی) بودند و برخی نیز مانند «شعله انقلاب» که موضوع سخن ماست تکزبانه و به فارسی تاجیکی منتشر میشدند. شعله انقلاب را سید رضا علیزاده (۱۹۴۵-۱۸۸۷) بعد از سقوط امارت بخارا منتشر کرد... ناگفته نماند که علیزاده نیز از تصفیههای استالینی جان سالم به در نبرد و در ۱۹۴۵ در زندان جان باخت. شعله انقلاب با اینکه ارگان رسمی فرقه اشتراکیون بخارا بود، از همان ابتدا با اتهامات دو گروه مواجه شد. علیزاده آنها را ازبکها و ازبکنمایان تاجیکتبار مینامید که فارسی تاجیکی را نه زبانی بومی که وارداتی و متعلق به ایرانیان مهاجر میدانستند.»
منبع: تاریخ ایرانی
۰