علوم اجتماعی و قدرت
رشد و شکلگیری علوم اجتماعی محصول وضعیت جدیدی در جامعه است؛ وضعیتی که بپذیریم اعمال قدرت سیاسی نامحدود نیست. قدرت سیاسی مقید است. قدرت جامعه در برابر قدرت سیاسی واقعیتی است انکارناپذیر.
کد خبر :
۴۶۷۰۳
بازدید :
۱۵۳۵
عباس عبدی | از هنگامی که زندگی انسان به صورت اجتماعی شکل گرفت، هوشمندی و زبان و ابزارسازی و در نهایت فرهنگ وجه متمایزکننده آن از سایر موجودات زنده شد.
با وجود این چنان نبود که هر کدام از این ویژگیها و قدرت و توان یکباره رخ دهد، بلکه در طول هزاران سال تکامل یافته و به وضع فعلی رسیده است؛ بنابراین اگرچه انسان موجودی هوشمند بود ولی در ابتدای تاریخ زندگی اجتماعی این هوشمندی حوزههای محدودی را شامل میشد به طوری که هنوز درکی علمی از پدیدههای عینی و مادی نداشت.
زلزله برای آنان مظهر خشم و غضب بود، بیماری ناشی از وجود ارواح خبیثه. هزاران سال گذشت تا آنکه افتادن سیب نه با منطق اراده ماورای طبیعت یا توجیهات توتولوژیک فلسفی، بلکه به علت قدرت جاذبه میان دو جسم تبیین شد.
و این سرآغاز خروج انسان از وضعیت انفعالی در برابر طبیعت و قوای آن بود ولی حتی در این مرحله، انسان موفق به شناخت عوامل موثر بر تحولات اجتماعی نشده بود به ویژه آنکه برخلاف طبیعت که امکان آزمون و خطا و تجربه وجود داشت، جامعه و مطالعات اجتماعی چنین امکانی را فراهم نمیکرد.
ضمن آنکه تغییرات اجتماعی در مقاطع زمانی محدود چنان کم بود که مردم گمان میکردند تا بوده چنین بوده و تا هست چنان هم خواهد بود. البته از گذشتههای دور اندیشههایی در جهت فهم جامعه یا تغییر آن مطرح میشد ولی این موارد هیچگاه به یک فرآیند علمی و مستمر تبدیل نشد، ضمن آنکه کمتر تجربی بود و بیشتر وجوه اخلاقی و فلسفی داشت.
تسلط یا بهتر است بگوییم آغاز تسلط انسان بر طبیعت، با تحولات بزرگ اجتماعی و جمعیتی نیز همراه شد، این زمینه در کنار موفقیتهای علمی موجب شد تا عدهای معتقد شوند که جامعه را میتوان، چون ماده بیجان، شناخت و روابط درونی یا حتی سیر تحول آن را کشف کرد یا حتی شکل داد.
پیش از این دوره اگر هم کسی درصدد فهم این مساله میبود نیروهای محافظهکار و مدافع وضع موجود مخالفت میکردند که جامعه به عنوان پدیدهای متغیر موضوع مطالعه قرار گیرد و امکان تغییر را برای آن منتفی میدانستند و وضع موجود را محصول ارادهای مافوق بشر و خارج از توان آن برای تغییر معرفی میکردند و آن وضع را سرنوشت و تقدیر میدانستند.
اینکه کسانی ارباب، شاه، مالک و دیگرانی رعیت و برده باشند امری ازلی و ابدی تلقی میشد همچنان که ساختار خانوادگی، شیوههای تولید، دین و مذهب و... همه اینها کمابیش در این قالب تحلیل میشد.
البته در گذشته نیز نقدهایی را بر این وضع میبینیم ولی این نقدها در تاریخ چندهزار ساله بشر بیشتر استثنا هستند تا قاعده. تا آنکه بر اثر تحولات اقتصادی- اجتماعی و رشد شهرها، طبقه جدیدی شکل گرفت که همراه با آگاهی علمی خود، به علل گوناگون زیر بار این گزارهها نرفت و رشد آن چنان سریع بود که در تحلیلهای اولیهاش نیز تصویری بسیار امیدبخش از ضرورتهای تحول اجتماعی به نمایش گذاشت. تصوری که تجربه نشان داد؛ واقعی نبود.
اتوپیاهای ارایه شده در قرن نوزدهم مصداقی از این نگاه است. طرفداران خطی تکامل از این دسته هستند. اگر علوم اجتماعی را از این منظر نگاه کنیم پس از اوج اولیهاش، تا حد زیادی فروتن شد، ولی در هر حال میتوان آن را قله علوم و پیشرفت بشر دانست.
آن اوجگیری اولیه و فروتنی بعدی نیز ناشی از ماهیت موضوعی به نام جامعه است که مطالعه آن سهل و ممتنع است.
سهل است که هر فردی در هر مقامی و با هر دانشی میتواند هر نوع تحلیلی را از مسائل اجتماعی ارایه دهد. ممتنع است، چون بسیار پیچیده است به ویژه آنکه موضوع مطالعه رفتار اجتماعی و انسانی است که در برابر واقعیات لزوما واکنش مشابه نشان نمیدهند و از همه مهمتر اینکه تکرار و تجربهپذیری آن نیز عملا غیرممکن است.
اگر علوم تجربی، چون فیزیک، شیمی و زیستشناسی امکان تسلط انسان بر طبیعت را میدهند، علوم اجتماعی تا حدی نقشی متفاوت را ایفا میکنند و بیش از آنکه قدرت انسان بر جامعه را افزایش دهند، محدودیتهای انسان بر جامعه را نمایان میسازند.
به همین علت است که از سوی صاحبان قدرت با استقبال مواجه نمیشوند، سهل است که با آن مخالفت نیز میکنند و به سادگی آن را در موقعیت متهم قرار میدهند زیرا میخواهند علوم اجتماعی نیز، چون فیزیک و مهندسی به ابزار آنان برای سلطه تبدیل شود، در حالی که علوم اجتماعی در مقام تشریح محدودیتهای آنان برای دستکاری در جامعه است.
محدودیتهایی که کم هم نیستند. اتحاد جماهیر شوروی نشانه بارزی از این تضاد تاسفبار بود؛ حکومتی که پیش از ایالات متحده بر فضا غلبه کرد، بمب اتم ساخت به اندازهای که با انفجار آنها میتوانست نه یک بار که برای چندبار زمین را به ورطه نابودی بکشاند، ولی از درک واقعیتهای اجتماعی درون جامعه و حزب کمونیست حاکم، حتی در پولیت بوروی حزب کمونیست شوروی نیز عاجز بود.
چرا؟ چون اعمال قدرت خود بر جامعه را مشابه اعمال قدرت بر ذرات اتم و بهکارگیری فناوری میدانست و هیچ توجهی به محدودیتهای اجتماعی نمیکرد. آن حکومت با علوم اجتماعی روابط خوبی نداشت، چون پذیرش علوم اجتماعی به معنای محدودیت قدرت طبقه حاکم بود. آنان علوم اجتماعی را متهم میکردند، چون میخواستند پیشدستی کنند چراکه خودشان متهمان درجه اول این علم بودند.
چرا؟ چون اعمال قدرت خود بر جامعه را مشابه اعمال قدرت بر ذرات اتم و بهکارگیری فناوری میدانست و هیچ توجهی به محدودیتهای اجتماعی نمیکرد. آن حکومت با علوم اجتماعی روابط خوبی نداشت، چون پذیرش علوم اجتماعی به معنای محدودیت قدرت طبقه حاکم بود. آنان علوم اجتماعی را متهم میکردند، چون میخواستند پیشدستی کنند چراکه خودشان متهمان درجه اول این علم بودند.
رشد و شکلگیری علوم اجتماعی محصول وضعیت جدیدی در جامعه است؛ وضعیتی که بپذیریم اعمال قدرت سیاسی نامحدود نیست. قدرت سیاسی مقید است. قدرت جامعه در برابر قدرت سیاسی واقعیتی است انکارناپذیر.
قدرت سیاسی میتواند و حتی میباید از دانش اجتماعی استفاده کند، مشروط بر اینکه محدودیتهای خود که براساس دانش اجتماعی تعیین میشود را نیز بپذیرد. تجربه رژیم گذشته پیش چشم ما است.
چیزی که در آن رژیم وجود نداشت، نقش دانش اجتماعی در اداره امور بود. شاه خود را فعال مایشاء و قادر به انجام هر ارادهای میدانست. هیچگاه سعی نکرد کوچکترین محدودیتی را در قدرت خود بپذیرد. ما نیز امروز به صورت دیگری درگیر این مشکل هستیم.
البته که میتوانیم موشک دوربرد و قارهپیما بسازیم و شلیک کنیم، ولی هنوز از پس کاهش یا حتی جلوگیری از افزایش نرخ اعتیاد، فقر، فساد، ناکارآمدی اداری، حاشیهنشینی، فحشا، خشونت و... برنیامدهایم، چرا؟ چون برای علوم اجتماعی امر و نهی صادر میکنیم و میخواهیم آن را بدون قید و شرط به خدمت خودمان دربیاوریم و این ناممکن است.
۰