نمایش "آکواریوم" درگیری تکراری
ساختار روایی «آکواریوم» در یک تکرار قرار میگیرد. یک زن و یک مرد در حال روایت یکدیگرند و یک واسطه عامل پیوند این دو روایت میشود. در «آکواریوم» مرزها میشکند؛ مرد در هذیان به سر میبرد و اعتبار داستان میتواند هر بار زیر سوال رود.
کد خبر :
۴۷۵۱۹
بازدید :
۱۴۵۳
سیامک احصایی در همکاری با فارس باقری، دو سال پیش نمایش «تونل» را در تماشاخانه باران روی صحنه برد؛ نمایشی که شاید به واسطه نگرش فلسفی باقری به مقوله درام، به محفلی برای کاوش در میان دوتاییها بدل شده بود و احصایی نیز در مقام طراح صحنهای کار کشته، وجوه قابل رویتی از این دوتاییها را عینی کرد.
در نمایش «تونل» با دوتایی رنگ- خاکستری/ زرد در نورپردازی - و دوتایی اشکال هندسی - ال/ مستطیل که میتواند به شکل ضمنی دال بر دوتایی باشد.
برای برجسته شدن این نظام دوتایی کارگردان به سمت اشیا میرفت و منسوجات در این برجستهسازی نقش مهمی ایفا میکردند. برای مثال مرد با لباسهای نظامی خاکیرنگ تصور میشد و زن با ملحفههای سفید. علاوه بر یک دوتایی لباس نظامی/ ملحفه، حتی با یک نظام دوتایی رنگی نیز همراه میشد.
این رویه دوتایی باقری/ احصایی در نمایش دادن دوتاییها میتوانست منشایی در اندیشه لکان داشته باشد؛ اما در «آکواریوم» در وهله نخست یکی از پایههای این دوتایی، یعنی نقش نمایشنامهنویس حذف میشود.
احصایی خود به تنهایی به سراغ متن میرود. متنی که در ظاهر به نظر میرسد وجود ندارد. همهچیز به یک ایده شباهت دارد. ریزهکاریهای نویسندگی در آن وجود ندارد و در عوض رفتارهای ویژه در کارگردانی و بازی نمودار میشود. آیا نظام دوتایی «تونل» در «آکواریوم» مختل شده است؟
پاسخ خیر است و این منفی بودن پاسخ به خوبی در اثر مشهود است. به نظر میرسد احصایی هنوز پاسخی از نمایش «تونل» خود استنباط و استخراج نکرده است. او هنوز در پی پاسخ است. اگر در آنجا او در پی مقابله و مواجه قربانی/ قربانیکننده بود، در آکواریوم دوتایی دوستدارنده/ دوستداشتنی را میآفریند تا دو اثر او در کنار هم به یک دوتایی جنگ/ صلح بدل شود؛ ولی گویی نتیجه هر دو یکی است: جدایی.
«آکواریوم» نیز از همان المانهای «تونل» بهره میبرد. به اشیای روی صحنه دقت کنید. اشیا در اینجا تکرار میشوند. انبوهی از فنجانها روی میز همانند انبوه پوتینها، تبدیل به یک دال میشوند. نشانی از فشار عصبی و شاید نوعی از افسردگی شخصیت مرد باشد، افسردگی که در «تونل» نصیب مرد شده بود. او فاعل میمانست و گویی اوست که روایت را رقم میزند.
در «آکواریوم» این روایتگری کاملا در اختیار مرد نهاده میشود. او در برابر شخصیتی که بسان یک بازپرس یا مفتش میماند داستان را با سکوت روایت میکند.
این سکوت مرد میتواند بخشی از حذف متن و نویسنده باشد. با این حال او سعی میکند با کنش داستان را روایت کند، روایتی پارهپاره از مواجههاش با یک همسایه زن، دل بستن به او، کمک کردن به او و در نهایت از دست دادن او. برای مخاطب تصویر پیش رو بسان خیال یک مرد و یک زن با حضور مانعی است که آنان را از تقابل مستقیم باز میدارد.
با این حال در ادامه مانع از بین میرود. مانع نیز محصول طراحی صحنه احصایی است. یک طراحی متقارن که بیش از هر چیزی برجستهسازی همان دوتایی است. انگار ما با دو طراحی مواجهیم. یک طراحی در پیشزمینه با میزی تقسیم شده به دو که یکی وجوه نرینه دارد و دیگری نرینه و یک طراحی پسزمینه که باز به دو وجه مردانه و زنانه تقسیم میشود. همهچیز به دوتاییها ختم میشود.
ساختار روایی «آکواریوم» نیز در یک تکرار قرار میگیرد. یک زن و یک مرد در حال روایت یکدیگرند و یک واسطه عامل پیوند این دو روایت میشود. اگرچه در «آکواریوم» مرزها میشکند؛ اما بدون نیروی سوم نمیتوان به داستانی قابل اتکا دست یافت. مرد در هذیان به سر میبرد و اعتبار داستان میتواند هر بار زیر سوال رود.
نورهای سرد و کمحرفی بازیگران با کنشهای استایلیزه نیز نکات مشترکی است که میتوان از تطبیق دو اثر دریافت؛ اما اکنون باید پرسید احصایی در پی چیست؟ «آکواریوم» چه چیزی برای مخاطب خود به ارمغان دارد؟ آیا نمایش در چنین تقابلی میتواند مخاطب را نسبت به وضعیت مطرحشده آگاه کند؟ آیا اصلا مخاطب به خوانش اثر دست مییازد؟ آیا مخاطب میفهمد داستان از چه قرار است؟
بیاییم به داستان رجوع کنیم. ببینیم در این ساختار فرمالیستی که احصایی در پی آن است و بدونشک محصول نگاه طراحانه و البته خلاقانه او در تصویرسازی است، داستان میتواند چفت و بست خوبی پیدا کند.
از خودم میپرسم داستان «آکواریوم» چیست و مفهوم «آکواریوم» چگونه در آن تداعی میشود. ما با مردی روبروییم که در گذشته زنی را از پنجره خانهاش دید میزده و در بزنگاهی وارد خانه او میشود تا به او کمک کند. زن گویی رازی دارد و مرد در دیدن لحظات حضور زن از این راز آگاه میشود. ما از این راز آگاه میشویم؟
به سختی میتوانیم حدسهایی بزنیم؛ کما اینکه درمورد شخصیت واسطه نیز میتوانیم حدسهایی بزنیم. ولی اگر همه اینها یک مالیخولیا باشد حدس ما به چه کار میآید؟ نمایش در این دوگانه نیز ایست میکند چرا که نمایش در یک ایده خلاصه شده است.
ایده توسط صحنه عیان میشود تا بازیگر. انگار نمایش خود در یک آکواریوم اسیر میشود. آکواریوم خود بدل به همان ساخت صحنه میشود و ماهیها (بازیگران) با نوعی فراموشی از این سو به آن سو میروند. حال باید از کارگردان پرسید فقدان متن منسجم چه کمکی به اثر کرده است.
۰