همافزایی حالگیری
به گمانم در این سالها به گونهای روزافزون و بیلجام این الگوی همافزایی یا رزونانس (تشدید) حال بد، به یک عادت یا صفت ثانوی در کالبد جامعه تبدیل شده است. چه ایرادی دارد هنگام سر انداختن بساط گفت و شنود، سهمی هم برای بازگویی چیزهای حال خوب کن، به دانستههای دلگرمکننده، به خاطرههای شیرین و به کامیابیها در هربخش از زندگی شخصیمان در نظر بگیریم.
کد خبر :
۴۷۸۵۲
بازدید :
۱۵۳۴
احمد پورنجاتی | من منکر نابسامانیها و کم و کاستیها و ندانمکاریها در کشورنیستم، گرفتاریها و مشکلات گوناگونی را نیز که بسیاری از مردم کم یا بیش با آنها دست به گریبانند، قبول دارم، اما گمان میکنم این ناخوش احوالی و افسردگی دامنگستر که انگاری غبار غم پاشیدهاند بر کائنات وجود ما، همهاش حاصل آن واقعیتهای نامطلوب نیست.
نمیدانم شاید این نوع نگاه و رفتار از پیامدهای افزایش غلظت سیاست در خون ما باشد که هرچند پیش از انقلاب هم برای ردیابی هر کاسهای در پی یک نیمکاسه پنهان در پشت و پسله میگشتیم، اما پس از انقلاب حالت ژنی گرفت و همچون جن، در روح و روان ما حلول کرد.
کار به جایی رسیده که گاه هر سوژهای حتی شخصیترین و به کلی بیربط با وضعیت و مسائل عمومی، همین که در یک جمع چند نفری سر انداخته میشود به سرعت باد میرود به برهوت سیاست و میشود دستمایه برای همنوایی غمگنانه و سرشار از گلایه و ناخرسندی و شوربختی و نتیجهاش حالگیری از هم با همکاری یکدیگر.
آیا به واقع هیچ سوژه حال خوب کن برای گفتن و شنیدن نداریم؟ آیا سر تا پای زندگی و روزگارمان سیاهی و تلخی و درد و رنج و نابختیاری است؟ آیا از بازگویی و همافزایی فهرست مشکلات، نتیجهای سودمند میگیریم یا احساس میکنیم که از سنگینی باری بر روح و روان خستهمان کاستهایم البته به بهای غمافزایی برای دیگران.
برخی به گونهای از گرفتاریهای خود سخن میگویند که انگاری از کهکشان دیگری خبر آوردهاند و همه جز ایشان، هیچ درد و کمبود و دغدغهای ندارند. مقصودم این نیست که فلسفه وجودی فضیلت اخلاقی آمادگی برای همدلی با دیگران را از بیخ و بن انکار کنم یا بیارج و اهمیت بدانم. سخن در این است که فراموش نکنیم همه انسانها در هرجای جهان با همه تفاوتهایی که به لحاظ امکانات زیستی برخوردارند، دست به گریبان مشکلات، بیماریها و ناخرسندیهایی کم یا بیش شبیه به هم هستند.
البته اعتراف میکنم که گاه برخی پدیدهها در جامعه ما به قدری کهیربرانگیز است که ناخواسته لج آدم در میآید و چه بسا چارهای نمیبیند جز غر ولند به زمین و زمان بلکه اندکی دل خنک شود. اما اینکه هنجارگونه و به قاعده یک روش کلی و عمومی، عادت کنیم شبیه ترشح غریزی یک هورمون به محض همنشینی با دیگران یک بقچه ناله و ناخوشی را با جزییات روی پیشخوان آنان بریزیم و ایشان نیز با تکرار نمونههای مشابه، بر آتش درون گر گرفته ما بدمند، چه خاصیتی دارد جز حالگیری متقابل؟ جز کاستن از آستانه تاب و طاقت در برابر ناملایمات؟
به گمانم در این سالها به گونهای روزافزون و بیلجام این الگوی همافزایی یا رزونانس (تشدید) حال بد، به یک عادت یا صفت ثانوی در کالبد جامعه تبدیل شده است. چه ایرادی دارد هنگام سر انداختن بساط گفت و شنود، سهمی هم برای بازگویی چیزهای حال خوب کن، به دانستههای دلگرمکننده، به خاطرههای شیرین و به کامیابیها در هربخش از زندگی شخصیمان در نظر بگیریم.
امیدوارم برخی خوانندگان این نوشته مرا به سادهانگاری و سطحینگری و بیتوجهی به ریشهها و علتهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و ساختاری چالشهای زندگی و زمانه متهم نکنند. من با وجود پذیرش تمامی آن عوامل، برداشتم این است که به لحاظ روانشناسی معاشرت، جامعه ما دچارنوعی خودآزاری و دیگر آزاری و حالگیری متقابل است با این شیوه تلف کردن دورهمیها با بقچهگشایی بیانتها از ناخرسندیها و ناکامیها و شور بختیها. چه خوب و مغتنماند آنان که حضورشان حال آدم را خوب یا بهتر میکند.
۰