نگاهی به فیلم "دیترویت"
«دیترویت» گرچه سعی دارد با نمابرداریهای خود حس تماشای یک مستند به بیننده بدهد، اما ناگفتههای پرونده متل الجریز که حاصل انفعال سیستماتیک است راوی را ناچار میسازد در انتها به بازسازی قصه خود اعتراف کند.
کد خبر :
۴۸۱۹۲
بازدید :
۲۰۳۸
یک «ندانمکاری» گاهی کبریتی میشود برای انفجار یک بشکه باروت؛ حکایت سنگ انداختن دیوانهای میشود در چاه، که صد عاقل هم نتوانند آن را درآورند. این روزها که همین داستان آشنای سنگاندازی به شیشه آرامش شهرها تکرار شده، بد نیست دوباره فیلمی را به تماشا بنشینیم که قصهای مشابه البته با شخصیتهای دیگر دارد.
چندی پیش و در ٥٠ سالگی وقایع خونبار تابستان ١٩٦٧ در دیترویت ایالت میشیگان امریکا، فیلمی از خانم کاترین بیگلو با عنوان «دیترویت» به نمایش درآمد که این واقعه را یادآوری کرده است. چنین ماجرایی با ابعادی کم و بیش کوچکتر در طول نیم قرن اخیر بارها تکرار شده؛ حداقل ما ایرانیها که صداوسیمایمان ید طولایی در پوشش چنین خبرهایی دارد به یاد داریم همین چند وقت قبل در شهر فرگوسن ایالت میزوری چه آتشی از قتل یک جوان سیاهپوست به دست پلیس امریکا برپاشد و این آتش به شهرها و ایالتهای دیگر هم رسید.
داستان دستیابی سیاهان امریکا به حقوق شهروندی، مثنوی هفتاد هزار من کاغذ است که تقریبا با آن آشنایی داریم. هنوز هم نوادگان بردهداران، رنگین پوستان این کشور را با همان چشم آبا و اجداد خود میبینند و برای جبران حضور ٨ ساله یک امریکایی آفریقاییتبار در کاخ سفید، یک «فکل زری» سرمایهدار را به رییسجمهوری انتخاب میکنند که از کاراکترهای وحشی «کلبه عمو تم» یک شلاق کم دارد. خانم بیگلو برای روایت وقایع دیترویت، خود را به دردسر نینداخته تا ریشههای این خشونت را نشان دهد؛ اینکه چگونه بشکههای باروت خشم در طول سالها براثر تبعیض در شهری صنعتی که بزرگترین کارخانههای ماشینسازی را داشت، در روح و جان مردم جمع شده است. او کار خود را ساده کرده و با پسزمینه قرار دادن ماجرا، جزئی کوچک از واقعه را برای روایت انتخاب میکند.
قصه فیلم و شروع واقعی وقایع دیترویت از دستگیری شرکتکنندگان در یک مهمانی شبانه توسط پلیس آغاز میشود. خود فیلم حتی به این موضوع به درستی نمیپردازد که چرا پلیس خبرچین خود را داخل مهمانی فرستاد تا مهمانان را دستگیر کند، اما به جای پرداختن به این ندانمکاری، پای بخت و اقبال را به میان میکشد.
اگر در پشتی ساختمان باز میشد و پلیس حدود ٨٠ دختر و پسر جوان که به صورت مختلط در حال پایکوبی و مصرف مشروبات الکلی قاچاق بودند را از همان کوچه به کلانتری هدایت میکرد، دیگر لازم نبود جلوی چشم بروبچههای خلاف، از وسط خیابان آنها را سوار ونهای سیاه خود کند. اهالی شر و شور محله هم که متوجه میشوند حواس پلیس فقط به دستگیری شرکتکنندگان در پارتی شبانه است، یکراست سراغ قفل و شیشه نزدیکترین فروشگاه میروند و بیتوجه به زنگ دزدگیر مغازه، ویترین آن را پایین میآورند. شعله آشوب این گونه روشن میشود.
صحنههای بعدی مستندگونه و با استفاده از فیلمهای خبری آن زمان پیش میروند. آشوب و غارت گستردهتر میشود و علاوه بر نیروهای پلیس ایالتی، تانکهای ارتش خیابانهای دیترویت را قرق میکنند. صحنههایی که در این قسمت از فیلم میبینیم هم بیشتر نمایانگر دزدی و غارت سیاهپوستان از فروشگاههاست و خبری از اعتراضهای مدنی از جنس راهپیماییهای مارتین لوترکینگ نیست. دیترویت، قهرمان اصلی ندارد و «متل الجریز» کاراکتر محوری است.
برای رسیدن به این کاراکتر مهم، روایت فیلم، بیننده را با چند جوان سیاهپوست آشنا میکند که آشوبهای خیابانی، اجرای موسیقی آنها را به هم میزند و بگیر و ببندهای نیروهای انتظامی، دو نفر از اعضای گروه را به متل میکشاند.
آشنایی آنها با دو دختر سفیدپوست و چند جوان آفریقایی تبار دیگر در متل، قصه را برای رسیدن به نقطه دلخواه کارگردان پیش میبرد.
آشنایی آنها با دو دختر سفیدپوست و چند جوان آفریقایی تبار دیگر در متل، قصه را برای رسیدن به نقطه دلخواه کارگردان پیش میبرد.
ازسوی دیگر بیننده فیلم، علاوه بر چند شخصیت فرعی، پلیس جوان، اما خشن و نژاد پرستی را میشناسد که از پشت به یک مرد سیاهپوست شلیک میکند؛ آن هم فقط برای سرقت چند قلم خوراکی از یک مغازه غارتزده. یک ماجرای پیشپا افتاده، این دو گروه را در متل به هم میرساند و از اینجا بخش اصلی فیلم شکل میگیرد.
در تقابل خیر و شر هالیوودی، آن گونه که از اغلب فیلمهای خانم بیگلو برمیآید این است که او به رابطه گرگ و بره بیشتر تمایل نشان میدهد. در دیترویت نیز با چنین منطقی مواجهیم. انگار این معصومیت و سکوت برههاست که گرگ قصه را درندهتر میکند.
جالب اینکه در این فیلم آنکه باید نقش سگ گله را داشته باشد خود به سراغ دریدن برهها میرود و از سوی دیگر همقطارانش که میتوانند مانع وی باشند، او را در این بازی کمک کرده یا بیتفاوت از کنار آن میگذرند؛ حتی سرجوخه سیاهپوستی که در فیلم میبینیم، مقابل بدرفتاریها و شکنجه جوانان سیاهپوست به دست پلیس نژادپرست، سکوت میکند.
اگرچه این انفعال در مقابل خشونت چه ازسوی قربانیان و چه ازسوی دیگر نیروهای نظامی و انتظامی در این فیلم به نمایش گذاشته میشود، اما بازهم به ریشههای این انفعال پرداخته نمیشود. چرا جوانک پلیس با حس مالکیت نسبت به شهر و رنگینپوستانی که ٨٠ درصد جمعیت دیترویت را تشکیل میدهند، برخورد میکند و چرا دیگران نسبت به این مالکیت اعتراضی ندارند.
یکی از جوانان سیاهپوست قبل از اینکه ماجرای ورود پلیس به متل آغاز شود در دورهمی خودشان میگوید: «وقتی سیاهی انگار مثل اینه که مستقیم یه اسلحه توی صورتت نشونه رفته باشن... اونا دوست دارن این جوری خودشون رو نشون بدن؛ خونه من، ماشین من، خیابون من. اینجوری میتونن همهچیز رو ازت بگیرن.»
در مقابل این حس مالکیت، رفتار توام با نفرت از رنگینپوستان دیده میشود. سیاهانی که میخواهند در دل پلیسها ترس بیندازند و پلیسهایی که میخواهند با ترساندن، از زیر زبان دستگیرشدگان حرف بکشند؛ و این دوگانه ترس و نفرت است که جنایت میآفریند. بخش پایانی فیلم این انفعال را به دستگاه قضایی امریکا تعمیم میدهد.
«دیترویت» گرچه سعی دارد با نمابرداریهای خود حس تماشای یک مستند به بیننده بدهد، اما ناگفتههای پرونده متل الجریز که حاصل انفعال سیستماتیک است راوی را ناچار میسازد در انتها به بازسازی قصه خود اعتراف کند.
اگراین فیلم را تا حالا ندیدهاید میتوانید آن را در بساط دیویوی فروشهای کنار خیابان پیدا کنید یا فیلم دیترویت را با کمترین جستوجو و بالاترین کیفیت و بهترین زیرنویس در اینترنت پیدا کنید، البته اگر این روزها نفس اینترنت بالا بیاید.
۰