خانهسازی با کاغذ کاهی
در جریان فیلم شخصیتهایی وارد میشوند که تاثیر چندانی در روند داستان ندارند(عمه و تورج و حتی مینو!)؛ یا اگر تاثیری هم دارند به اندازه ای نیست که بتوان آنها را شخصیت ضروری و یا حتی کامل دانست چراکه پرداخت مناسبی روی آنها صورت نگرفته و اساسا در این گیرودار جواب قانع کنندهای به مخاطب داده نمیشود.
فرادید | صادق چولکی، در مبارزه با فساد اهمیت رسانهها بر هیچ کس پوشیده نیست و خبرنگاران به عنوان رکن اصلی در ایجاد شفافیت وظیفه ای سنگین بر عهده دارند. آنها همانند کاتالیزور فرایند گردش آزاد اطلاعات را راه میاندازند و تسریع میکنند. البته بابت آن نیز به دفعات تاوان دادهاند!
به گزارش فرادید، خانه ی کاغذی نیز به نوبه ی خود سعی کرده به جامعهی خبرنگاران ادای دین نماید و ضمن بررسی مشکلات آنها، فساد سیستماتیک و اثرات سوء آن را مورد نقد قرار دهد. اگرچه نمیتوان گفت که در این راه موفق نبوده، ولی عمق کار نیز به اندازه ای نیست که بتوان آن را یک اثر ماندگار دانست.
در جریان فیلم شخصیتهایی وارد میشوند که تاثیر چندانی در روند داستان ندارند(عمه و تورج و حتی مینو!)؛ یا اگر تاثیری هم دارند به اندازه ای نیست که بتوان آنها را شخصیت ضروری و یا حتی کامل دانست چراکه پرداخت مناسبی روی آنها صورت نگرفته و اساسا در این گیرودار جواب قانع کنندهای به مخاطب داده نمیشود. مثلا در مورد انزوا و محافظهکاری استاد ابراهیمیو سپس افشاگری بیباکانه ی او، منطق داستانی به اندازه ای محکم نیست که ببیننده را راضی نگه دارد: اینکه اگر «امیرعلی» قبلا از ترس آبرو افشاگری نکرده است. الان چرا اینچنین شجاعانه دست به این کار میزند. حضور «مینو» در زمان حال چه چیزی را تغییر میدهد که در زمان گذشته امکان پذیر نبوده است. چنانکه «طاها» هم میگوید زمانی که باید این کار را باید میکرد نکرد حالا که حتی برای دیدن معاونش هم باید وقت بگیرد!
اما همانطور که گفیتم جوابی که داده میشود به اندازه ای ضعیف است که نمیتواند آن را قابل قبول دانست. از طرف دیگر داستانک ها نیز همراستا با پیرنگ اصلی فیلم نیستند. در شرایط ایده آل داستانکها جنبههای متفاوتی از یک موضوع (فساد) را نشان میدهند ولی در فیلم خانه کاغذی نه تنها چنین اتفاقی نیفتاده بلکه پاساژهایی که فیلمساز باز میکند علاوه بر اینکه فیلم را از ریتم اصلی خارج میکند باعث چندپاره شدن موضوع و سردرگمیمخاطب نیز میشود.
پایانبندی هم به اندازه ای اغراقآمیز هست که آدم را یاد قاچاقچیان کلمبیایی و گنگسترهای آمریکایی بیاندازد در حالی که با توجه به شخصیتپردازی عزیزاللهی، وجهه اجتماعی، جایگاه سیاسی او و حتی بازتاب وسیع افشاگریهای امیرعلی در جامعه، چنین اقدامیآنقدر با منطق داستانی ناسازگار است که عملا جلوهای طنز به این سکانس میدهد و مخاطب را به خنده میاندازد. در اینجا مخاطب از خود میپرسد: خب این یعنی چی؟ و تنها جواب ما این است که چون عزیزاللهی او را تلفنی تهدید کرده پس باید او را بدون فوت وقت، و به ضرب گلوله از میان بردارد.
خب نگاه کلی چیست؟ برای من به شخصه مهم است که فیلم بتواند مخاطب را از سطح خود عبور داده و به عمق ببرد. به نوعی در خلال دیدن فیلم، لذت کشف و شهود را به ارمغان بیاورد. با این نگاه، اگرچه فیلم خانه ی کاغذی نتوانسته به توفیق چندانی دست پیدا کند ولی وجود سکانسهایی درست و بعضا درخشان توانسته فیلم را از سقوط حتمینجات دهد.
برای مثال در برخورد اول امیر علی و تورج، پشت سر طاها (حسین پاکدل)، قاب عکسی از جلال آل احمد قرار دارد. اتفاقا حسین پاکدل که خودش نیز نویسندهای توانا به حساب میآید به گونه ای گریم شده است که بیننده را به این نتیجه میرساند که بندی نامرئی تورج و جلال را به هم وصل میکند. جالبتر آنکه پشت سر امیرعلی هم قاب عکسی قرار دارد که به نظر میرسد که هدف فیلمساز از آوردن تورج و جلال، بهانه ای بوده تا توجه ما را به آن عکس جلب کند. متاسفانه بنده نتوانستم متوجه شوم که عکس متعلق به چه کسی است و چه بسا این ناتوانی در پیدا کردن حلقهی مفقوده، باعث شده باشد که از دایرهی واقعیت فیلم خارج شوم و نتوانم نقد منصفانهای را در مورد این فیلم بنویسم. به هر حال وقتی این ارجاع را کنار سخنرانی استاد ابراهیمیدر سکانس اول قرار میدهم. چهره ی هوشنگ گلشیری در برابر چشمانم ظاهر میشود. نمیدانم کدهایی را که فیلمساز میدهد به درستی دریافت کرده ام یا نه. ولی نفس وجود چنین سکانسی در فیلم؛ تقلا کردن برای پیدا کردن سرنخی در مورد آن و حتی لذت فکر کردن به ان تا خانه مرا وادار میکند که علیرغم تمام کاستی در برابر فیلم سر تعظیم فرود بیاورم. البته این بند نامرئی در سکانس های دیگری نیز استفاده شده است به عنوان نمونه سانتافه مشکی سعید و غیاثی، یا جک اس5 سارا و طاها که البته نتوانسته کارکرد مناسبی پیدا کند.
در مجموع میتوان گفت که فیلم خانه ی کاغذی بیشتر از آنکه دغدغه اجتماعی داشته باشد یک فیلم شخصی به حساب میآید که نتواسته جهان خود را به کل یا لااقل بخشی از جامعه مطبوعات تعمیم دهد. این شخصیسازی به حدی است که بعید به نظر میرسد جامعه ی ژورنالیستی، سال ها بعد از فیلم به عنوان نمونه ای درخشان و یا حتی برآمده از متن جامعه یاد کند... .