عروسک دخترم، خیانت همسرم را آشکار کرد
به اصرار دخترم راهی آن خانه شدم تا عروسک اش را بیاورم. وقتی به آن جا رسیدم با دیدن خودروی همسرم در انتهای کوچه دلشورهای وجودم را فراگرفت. به هرچیزی فکر میکردم جز آن که واقعیت داشت.
کد خبر :
۵۰۳۶۲
بازدید :
۱۹۳۸
زن ۳۷ ساله اتفاق مهم زندگی اش را برای مامران کلانتری مشهد بیان کرد. وی گفت: از دانشگاه که دانش آموخته شدم همه عشق ام تدریس بود به همین دلیل در یکی از مراکز آموزشی مشغول کار شدم تا این که «نعیم» به خواستگاریم آمد. سینی چای را که مقابل اش گرفتم گویی قلب ام از تپش باز ایستاد چنان برق چشمان او وجودم را لرزاند که بی اختیار به او خیره شدم. صدای مادرم رشته افکارم را برید...
سیمای زیبا و ادب «نعیم» از یک طرف و تحصیلات و شغل خوب او از طرف دیگر توجه مرا جلب کرد انگار همان کسی را میدیدم که مدتها منتظرش بودم. مهرش در دلم نشست و دیگر نتوانستم نگاهم را از چهره اش بدزدم. همه چیز در همان مجلس خواستگاری لو رفت و همه فهمیدند که من یک دل نه صد دل عاشق او شده ام.
پدرم طرز فکر پدر و خانواده نعیم را نپسندید و چندان رضایتی به ازدواج ما نداشت، اما من به خودم زحمت ندادم حتی علت نارضایتی پدرم را جویا شوم، چون معتقد بودم پدرم وسواس به خرج میدهد.
خیلی زود قدم به خانه بخت گذاشتم و صاحب دو فرزند زیبا شدم. نعیم که شغل دولتی داشت مدتی بعد مدیرکل اداره شد. هر روز وضع مالی ما بهتر میشد، ماشین گران قیمت، منزل بزرگ، ویلا و... خودم را خوشبختترین زن روی زمین میدانستم و به همسرم عشق میورزیدم. به طوری که وقتی هفتهای دو روز برای ماموریت به شهرهای دیگر میرفت، خیلی دلتنگ اش میشدم.
۱۴ سال از زندگی مشترک ما میگذشت و گرفتاریهای شغلی همسرم بیشتر میشد به طوری که کمتر وقت اش را با من و فرزندانم سپری میکرد. چند وقت قبل بود که نعیم منزل دوبلکس بزرگ دیگری در یکی از مناطق بالای شهر خرید و آن را به مناسبت سال روز تولدم به من هدیه کرد. نمیدانستم این محبت او را چگونه جبران کنم فقط از خوشحالی اشک ریختم.
خیلی زود قدم به خانه بخت گذاشتم و صاحب دو فرزند زیبا شدم. نعیم که شغل دولتی داشت مدتی بعد مدیرکل اداره شد. هر روز وضع مالی ما بهتر میشد، ماشین گران قیمت، منزل بزرگ، ویلا و... خودم را خوشبختترین زن روی زمین میدانستم و به همسرم عشق میورزیدم. به طوری که وقتی هفتهای دو روز برای ماموریت به شهرهای دیگر میرفت، خیلی دلتنگ اش میشدم.
۱۴ سال از زندگی مشترک ما میگذشت و گرفتاریهای شغلی همسرم بیشتر میشد به طوری که کمتر وقت اش را با من و فرزندانم سپری میکرد. چند وقت قبل بود که نعیم منزل دوبلکس بزرگ دیگری در یکی از مناطق بالای شهر خرید و آن را به مناسبت سال روز تولدم به من هدیه کرد. نمیدانستم این محبت او را چگونه جبران کنم فقط از خوشحالی اشک ریختم.
قرار شد خانه قبلی را اجاره بدهیم به همین دلیل چندروز بعد به خانه جدید نقل مکان کردیم و همان روز صبح دوباره همسرم به ماموریت رفت. هنوز ظهر نشده بود که دخترم بهانه عروسک مورد علاقه اش را گرفت، اما تازه یادم آمد که عروسک او در خانه قبلی جامانده است.
به اصرار دخترم راهی آن خانه شدم تا عروسک اش را بیاورم. وقتی به آن جا رسیدم با دیدن خودروی همسرم در انتهای کوچه دلشورهای وجودم را فراگرفت. به هرچیزی فکر میکردم جز آن که واقعیت داشت. قفل را که گشودم سقف آرزوهایم روی سرم آوار شد، زنی دیگر در کنار همسرم و... نعیم از زمانی که مدیرکل شده بود زن دیگری را به عقد موقت خودش در آورده بود. ماموریتها و مرخصیهای زیاد ساعتی اش هم تنها یک بهانه بود، اما جملهای که همه وجودم را شکست این بود که نعیم خود را مردی تنوع طلب معرفی کرد!
به اصرار دخترم راهی آن خانه شدم تا عروسک اش را بیاورم. وقتی به آن جا رسیدم با دیدن خودروی همسرم در انتهای کوچه دلشورهای وجودم را فراگرفت. به هرچیزی فکر میکردم جز آن که واقعیت داشت. قفل را که گشودم سقف آرزوهایم روی سرم آوار شد، زنی دیگر در کنار همسرم و... نعیم از زمانی که مدیرکل شده بود زن دیگری را به عقد موقت خودش در آورده بود. ماموریتها و مرخصیهای زیاد ساعتی اش هم تنها یک بهانه بود، اما جملهای که همه وجودم را شکست این بود که نعیم خود را مردی تنوع طلب معرفی کرد!
منبع : روزنامه خراسان
۰