عاقبت ارتباطهای خیابانی
زن جوانی که ریشه بدبختی هایش را ماجرای دوستی خیابانی در دوران نوجوانی ذکر میکرد با حضور در یکی از کلانتریهای مشهد، وقایع زندگی اش را بیان کرد.
کد خبر :
۵۱۱۵۴
بازدید :
۱۲۱۸
زن جوانی که ریشه بدبختی هایش را ماجرای دوستی خیابانی در دوران نوجوانی ذکر میکرد با حضور در یکی از کلانتریهای مشهد، وقایع زندگی اش را بیان کرد.
وی گفت: در یکی از شهرهای مرزی استان سیستان و بلوچستان به دنیا آمدم و تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم، اما بعد از آن پدرم به دلیل برخی تعصبات اجتماعی دیگر نگذاشت ادامه تحصیل بدهم. چند سال بعد از ماجرای ترک تحصیل، زمانی که وارد پانزدهمین بهار از زندگی ام شده بودم روزی در یکی از بازارهای معروف شهر با پسری دبیرستانی آشنا شدم. آن روزها دختر نوجوانی بودم و تنها بر اثر هیجانات واحساسات عاطفی عاشق آن پسر شدم.
طولی نکشید که خانواده و بستگانم در جریان این ارتباط عاطفی و تلفنی من قرار گرفتند. از آن روز به بعد زندگی ام رو به سیاهی رفت و همه به چشم دختری خیابانی به من مینگریستند. اگرچه مدتی بعد ارتباطم را با آن پسر دبیرستانی قطع کردم، اما نتوانستم اعتماد از دست رفته را به خانواده ام بازگردانم تا این که سه سال بعد «قادر» به خواستگاری ام آمد. او ۴۰ سال داشت و همسرش را طلاق داده بود. با وجود آن که هیچ تمایلی به ازدواج با قادر نداشتم، اما به خاطر اشتباه دوستی خیابانی نتوانستم با خانواده ام مخالفت کنم و با او ازدواج کردم.
هنوز چند ماه بیشتر از زندگی مشترکمان در مشهد نمیگذشت که قادر متوجه ماجرای دوستی خیابانی من با آن پسر دبیرستانی شد و بدین ترتیب روزگار تیره و بدبختیهای من، چون دملی چرکین سرباز کرد و با سختگیریهای بیش از اندازه به بیماری روحی و روانی من شدت بخشید به طوری که دوبار به خودکشی اقدام کردم.
درگیریهای ما با همین بهانه شدت گرفته بود و هیچ گاه روز خوشی نداشتیم. کار به جایی رسید که من همسرم را رها کردم و به منزل پدرم در شهر مرزی بازگشتم. نزدیک به یک سال بعد همسرم از من خواست تا با فراموش کردن گذشتهها به زندگی مشترک با او برگردم. من هم که ریشه این ماجرا را در اشتباهات خود میدانستم به امید یک زندگی بهتر به مشهد بازگشتم، اما همسرم همه اموالش را از دست داده و زندگی اش دچار آشفتگی شده بود.
وی گفت: در یکی از شهرهای مرزی استان سیستان و بلوچستان به دنیا آمدم و تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم، اما بعد از آن پدرم به دلیل برخی تعصبات اجتماعی دیگر نگذاشت ادامه تحصیل بدهم. چند سال بعد از ماجرای ترک تحصیل، زمانی که وارد پانزدهمین بهار از زندگی ام شده بودم روزی در یکی از بازارهای معروف شهر با پسری دبیرستانی آشنا شدم. آن روزها دختر نوجوانی بودم و تنها بر اثر هیجانات واحساسات عاطفی عاشق آن پسر شدم.
طولی نکشید که خانواده و بستگانم در جریان این ارتباط عاطفی و تلفنی من قرار گرفتند. از آن روز به بعد زندگی ام رو به سیاهی رفت و همه به چشم دختری خیابانی به من مینگریستند. اگرچه مدتی بعد ارتباطم را با آن پسر دبیرستانی قطع کردم، اما نتوانستم اعتماد از دست رفته را به خانواده ام بازگردانم تا این که سه سال بعد «قادر» به خواستگاری ام آمد. او ۴۰ سال داشت و همسرش را طلاق داده بود. با وجود آن که هیچ تمایلی به ازدواج با قادر نداشتم، اما به خاطر اشتباه دوستی خیابانی نتوانستم با خانواده ام مخالفت کنم و با او ازدواج کردم.
هنوز چند ماه بیشتر از زندگی مشترکمان در مشهد نمیگذشت که قادر متوجه ماجرای دوستی خیابانی من با آن پسر دبیرستانی شد و بدین ترتیب روزگار تیره و بدبختیهای من، چون دملی چرکین سرباز کرد و با سختگیریهای بیش از اندازه به بیماری روحی و روانی من شدت بخشید به طوری که دوبار به خودکشی اقدام کردم.
درگیریهای ما با همین بهانه شدت گرفته بود و هیچ گاه روز خوشی نداشتیم. کار به جایی رسید که من همسرم را رها کردم و به منزل پدرم در شهر مرزی بازگشتم. نزدیک به یک سال بعد همسرم از من خواست تا با فراموش کردن گذشتهها به زندگی مشترک با او برگردم. من هم که ریشه این ماجرا را در اشتباهات خود میدانستم به امید یک زندگی بهتر به مشهد بازگشتم، اما همسرم همه اموالش را از دست داده و زندگی اش دچار آشفتگی شده بود.
او پس از تخلیه منزل مسکونی در یک سوئیت اجارهای زندگی میکرد، ولی هنوز یک هفته از بازگشتم نمیگذشت که فهمیدم قادر به دلیل ارتباطهای خیابانی با زنان غریبه دچار این وضعیت شده است. آن قدر عصبانی شده بودم که در یک حالت روانی خاصی قصد خودزنی داشتم که همسرم متوجه موضوع شد و مرا ازاین کار احمقانه بازداشت با این وجود دیگر حاضر نیستم لحظهای با او زندگی کنم.
منبع: خراسان
۰