"حاجی فیروز" روسیاهتر است یا ما؟
كسي كه رويش را با دستهاي خودش سياه ميكند تا پيش خانوادهاش در شب عيد روسفيد باشد بسيار باارزشتر از من و مايي است كه با هزار ترفند داريم خودمان را روسفيد نشان ميدهيم. خدا ميداند اگر پرده از روي بسياري از ما كه پشت فرمان ماشينهاي لوكسمان شيشه را بالا ميآوريم تا صداي حاجيفيروز اذيتمان نكند ميافتاد چقدرمان روسياهتر از او ميشديم.
غلامرضا طريقی | كمكم دارد سروكله «حاجيفيروز»ها در چهارراههاي تهران پيدا ميشود. تاكسي كه پشت چراغ قرمز ميايستد. مردي روسياه به شيشههاي ماشين نزديك ميشود تا اندوه سايه گسترده در شهر را چند ثانيه بپالايد. مردي كه در هواي سربي تهران دايره زنگياش را تكان ميدهد تا نفس دلهاي زنگ زده عابران را بزدايد.
تا چراغ از ثانيه نود به صفر برسد و سبز شود يك دقيقه و نيم فرصت دارم كه تماشايش كنم. تماشا كنم مردي را كه رويش را با حيله و ترفند سياه كرده تا پيش خانوادهاش روسفيد باشد.
شايد تعدادي از حاجيفيروزهاي خيابانهاي تهران همان شكلي باشند كه حاتميكيا در فيلم آژانس شيشهاي به تصوير كشيده بود. اما اغلب آنها به سوداي نان بالا و پايين ميپرند نه افيون. حكم حاتميكيا در آن فيلم دوست داشتني حتي اگر باعث شده باشد كه چند رهگذر به چند حاجيفيروز بدبين شوند و به آنها كمك نكنند نياز به حلاليت گرفتن از آنها دارد. حاجيفيروزها قابل احترامند. بسيار قابل احترامتر از اغلب ما.
كسي كه رويش را با دستهاي خودش سياه ميكند تا پيش خانوادهاش در شب عيد روسفيد باشد بسيار باارزشتر از من و مايي است كه با هزار ترفند داريم خودمان را روسفيد نشان ميدهيم. خدا ميداند اگر پرده از روي بسياري از ما كه پشت فرمان ماشينهاي لوكسمان شيشه را بالا ميآوريم تا صداي حاجيفيروز اذيتمان نكند ميافتاد چقدرمان روسياهتر از او ميشديم.
روسياهي به وجود آمده از واكس را با آب و صابوني ميتوان شست اما روسياهي ما را نه. روسياهي ما قابل شستن نيست. روسياهي حاجي فيروز به اندازه سرخي روي هزاران مرد و زني كه با سيلي صورتشان را سرخ نگه ميدارند زيباست.
مردان و زناني كه نميدانند چگونه بايد سفره را پر نشان بدهند و دلشان ميلرزد از اينكه فرزندشان لباسي بخواهد و آنها توان خريدنش را نداشته باشند. نود ثانيه تمام ميشود و من در تاكسي از حاجيفيروز دور ميشوم. در آيينه ماشين بخش كوچكي از او هنوز دارد بالا و پايين ميپرد تا دستي را وادار كند به وارد شدن به جيبي. بيپولي از سرطان بدتر است. اين را كسي ميفهمد و درك ميكند كه روزگار به فلاخن حوادث حوالهاش كرده باشد.
بيپولي هزار درد در پي دارد كه يكي از آنها شرمندگي پيش زن و بچه است. دردي كه در همين بيت «حاجيفيروزه سالي يهروزه» نهفته است به مراتب بيشتر از دردي است كه در ديوانهاي بزرگ شعر فارسي وجود دارد؛ دردي كه در گلوي خوانندهاش نهفته است نه در انگشت نويسندهاش.