روشنفکر ایرانی؛ از برج عاج نشینی تا کنشگری
تجربه اجتماعی روشنفکر ایرانی، اما بیشتر از حشر و نشرش با قشر رو به گسترش بازاریان و بازرگانانی که دغدغه اقتصاد ملی داشتند اثر میپذیرفت.
کد خبر :
۵۴۰۶۲
بازدید :
۱۲۳۶
سیدعلیرضا بهشتی | از زمانی که ایرانیان فهمیدند میزان عقبماندگی آنها از جهان پیرامونشان چنان است که برای دستیابی به زندگی متناسب با شأن انسانی نیازمند تحولات بنیادین و اصلاحات اساسی در ساختارهای زیربنایی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی هستند، تحصیلکردگان و روشنفکران نقشی مهم در تحلیل وضع موجود، ترسیم وضع مطلوب و گهگاهی هم پیشنهاد چگونگی راهیابی از وضع موجود به وضع مطلوب، ایفا کردهاند.
آنچه روشنفکر ایرانی را به تلاش برای اصلاح جامعه پیرامونش تشویق و ترغیب میکرد، دانش و تجربه اجتماعی بود که به لحاظ خاستگاه اجتماعیاش از آن بهره میبرد و او را به دیگر نیروهای اجتماعی پیوند میداد.
دانشش او را از یک سو با دیوانسالاری رو به رشدی که با ظهور دولت مدرن نقش به طور فزاینده موثری در شکلگیری فرآیندهای تصمیمگیری به عهده میگرفت و از سوی دیگر با آن دسته از عالمان دینی که تیرهبختیهای جامعه ایرانی را ناشی از استبداد داخلی و استعمار خارجی میدانستند، مرتبط میساخت.
دانشش او را از یک سو با دیوانسالاری رو به رشدی که با ظهور دولت مدرن نقش به طور فزاینده موثری در شکلگیری فرآیندهای تصمیمگیری به عهده میگرفت و از سوی دیگر با آن دسته از عالمان دینی که تیرهبختیهای جامعه ایرانی را ناشی از استبداد داخلی و استعمار خارجی میدانستند، مرتبط میساخت.
تجربه اجتماعی روشنفکر ایرانی، اما بیشتر از حشر و نشرش با قشر رو به گسترش بازاریان و بازرگانانی که دغدغه اقتصاد ملی داشتند اثر میپذیرفت.
پذیرش نقش واسطهای در شناساندن ابعاد و اطراف دنیای مدرن به جامعه، دستیابی به شناختی وسیع و عمیق از تمدن غربی که سلطهاش در سراسر جهان روز به روز گستردهتر و آشکارتر میشد را ضروری ساخت.
آشنایی با فلسفه غرب، هم از آن جهت که دسترسی به درک آن با پشتوانه تاریخی آموزش فلسفه و حکمت در سنت تفکر ایرانی کم و بیش آسانتر مینمود و هم از آن جهت که فلسفه نوین پا را از مدرس و مدرسه فراتر گذاشته و دست به کار تحول اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه بشری شده بود، نسل پیشگام روشنفکری ایرانی را در یک همزیستی مسالمتآمیز با تفکر فلسفی قرار میداد.
با قرار گرفتن در معبر گذار از سنت به مدرنیته و شتاب تجسم و تجسد آن در زندگی روزمره از یک سو و رشد علوم اجتماعی که سودای گریز از فلسفه و نزدیکی به علوم دقیقه را در سر میپروراند و نیز گسترش مارکسیسم که مدعی دستیابی به «علم» تحول و پیشرفت جامعه بود، شمار اندیشمندان ایرانی که تفکر فلسفی را با وظیفه روشنفکریشان در تجانس میدیدند رو به کاهش گذاشت.
در مقابل، علم عاری از ارزش، عملگرا و اثباتپذیر با رویگردانی تدریجی از اصلاحگری حکومتمحور و گرایش به کنشگری اجتماعی، پایان برج عاجنشینی و ارتباط تنگاتنگ با تودهها، همنشین شد.
روشنفکری دینی اما، شاید به سبب آنکه مثلث «خدا، جهان، انسان» جزو لاینفک بنیاد فکریاش به شمار میرفت، رابطه خود با تفکر فلسفی را کم و بیش زنده نگه داشت، هرچند تلاش کرد از بهرهگیری از ابزارهای شناختی جدید، به ویژه در علوم اجتماعی نوین، غافل نماند.
استفاده از روشهای رایج در دینپژوهی نوین، درک اثرگذاری گسترده مناسبات اقتصادی دنیای جدید، فهم بنیانهای روانشناختی انسان مدرن، شناخت ابعاد پیچیده زیباییشناسی زندگی جوامع بشری معاصر و حوزههای معرفتی از این دست، دروازههای متعددی را به روی روشنفکر ایرانی گشود.
با ظهور نقدهای پساتجددگرایانه مدرنیته اما، روشنفکر ایرانی در معرض انتخاب بر سر دو راهی مهمی قرار گرفت: پذیرش تغییر و ترمیم بنیانهای فکری و رهیافتهای روششناختی برگرفته از نهضت روشنگری غرب، یا پناه گرفتن در سایه نوعی تاریخیگری که با طرح اینکه جامعه ایرانی هنوز مدرن نشده تا به پسامدرن فکر کند، بتواند همچنان به تحلیل وضعیت موجود و ترسیم وضعیت مطلوب بر همان پایه مألوف ادامه دهد.
امروزه، با آشکار شدن شکست پروژه جداسازی قلمرو «هست و نیست»ها از قلمرو «باید و نباید» ها، کمرنگ شدن مرزبندیهای سخت و به ظاهر مستحکم میان رشتههای مختلف دانش بشری و فهم نسبیتگرایی نسبی دانش بشری، راه برای ظهور دوباره فلسفه و زیرشاخههای آن از جمله فلسفه سیاسی، در ایفای نقشی کلیدی در مباحث توسعهای هموار شده است و از آنجا که مطالبه ملی برای پیشرفت همچنان در صدر فهرست مطالبات جامعه ایرانی قرار دارد و تمسک به آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی برای تحققبخشی به آن آرمان دیرینه همچنان در کانون گفتمان اجتماعی ایرانیان جای دارد، آشتی روشنفکری ایرانی با تفکر فلسفی، مسیری پرپیچ و خم، اما رو به رشد را طی میکند.
۰