نوروزِ مرگ و زندگی

نوروزِ مرگ و زندگی

اگر هاوکینگ چیزی برای گفتن باقی نگذاشت، اما گویی جامعه ما شایگان را تازه‌تازه دارد کشف می‌کند. بیهوده نیست که بعد از مرگش، کتاب‌هایش در کتاب‌فروشی‌های پایتخت یافت نمی‌شود!

کد خبر : ۵۴۱۵۵
بازدید : ۱۰۹۸
نوروزِ مرگ و زندگی بابک زمانی، رئیس انجمن سکته مغزی | امسال وقتی همه از تعطیلات بازگشتند چارچوب‌هایی که دنیای ما را تعریف می‌کرد با دو مرگ اندکی تغییر کرده بود:

١- استیفن هاوکینگ یکی از اضلاع مهم جهانی بود که از چند دهه پیش با آن خو گرفته بودیم. او خود مرگ بود؛ هاوکینگ با چشمانی به رنگ آسمانی روشن، با تنی پیچ‌خورده، نشسته بر یک صندلی چرخ‌دار با نیشخندی که دانایی و اعجاب آن را تنها در مرگ می‌توان سراغ گرفت در ما می‌نگریست.
او خود مرگ بود؛ یعنی با تمام پیشرفت‌های تکنولوژی همچنان «ای‌ال‌اس» و ده‌ها بیماری ناتوان‌کننده دیگر هم هستند که می‌توانند ما را از پا بیندازند؛ یعنی تکنولوژی پزشکی تا به آنجا پیشرفت کرده که می‌تواند مغزی را که می‌اندیشد و عمیق می‌اندیشد، ده‌ها سال روی تنی که تبدیل به بار گرانی شده است، زنده و سالم نگه دارد.
از یک‌سو «ای‌ال‌اس» را به بزرگ‌ترین دلهره و بیمارهراسی جوامع مدرن تبدیل می‌کند و از سوی دیگر پیام می‌دهد که فلجی، پایان زندگی و اساسا زندگی، تنها دویدن و راه‌رفتن و بلعیدن نیست. زندگی بیش از آن؛ دیدن، فهمیدن، لذت‌بردن، غمگین‌شدن، نوشتن، خواندن و روایت‌کردن است.
با حضور مرگ، نشسته بر آن صندلی اهریمنی، اگر خوب نگاه می‌کردید زندگی معنایی عمیق‌تر و باارزش‌تر می‌یافت. مگر نه‌آنکه مهم‌ترین ارزش سیاهی در کنار سفیدی است؟! استیفن هاوکینگ ٤٠ سال مرگ را زندگی کرده بود. آنچه درباره مرگ بزرگان بعد از وقوع می‌گویند او خود با زندگی‌اش گفته بود. چیزی برای گفتن باقی نگذاشت. او با مرگ رقصی زیبا کرد و آخر او را در جامه «ای‌ال‌اس» شکست داد. اگر آن بیماری کشنده را هم نداشت، شاید در همین سنین می‌مرد.

٢- داریوش شایگان، اما خود زندگی بود. در چارچوب «ایرانی»‌ای که برای خود ساخته بودیم او داشت به یکی از اضلاع مهم آن تبدیل می‌شد. با میراثی دیرپا از فرهنگی کهن همراه با افتخارات، عادات و خرافات داشتیم با سیل سراسیمه دنیای مدرن که از جهات مختلف بر ما وارد می‌شد چالش یا گفت‌وگو می‌کردیم.
در این گفت‌وگو هربار بیراهه‌ای ما را با خود می‌برد؛ یک روز تمام فرهنگ کهن خود را وانهاده و دانشگاهمان را کیلومتر‌ها دور از حوزه بنا می‌کردیم و در دور بعد می‌کوشیدیم از اساس منکر دومی شویم. یک روز شیفته خوش‌بینی عقل‌گرایانه، این‌دنیایی و به‌شدت یوتوپیایی چپ می‌شدیم و برای آن جان می‌دادیم و روز دیگر از هرچه واقعیت این‌دنیایی است رخ برمی‌تافتیم و دولت خود بر آن عالم بنا می‌کردیم. داریوش شایگان داشت به ما نشان می‌داد که می‌توان هم مدرن بود و هم شرقی. یاد می‌داد که می‌توان با تعمقی معنوی به دنیا نگریست، زندگی را بر پایه‌های عقل بنا کرد و همچنان خوش‌بین بود.
داریوش شایگان تنها زندگی بود و از زندگی می‌گفت. مرگ در خیال او جایی نداشت. پیرانه‌سر با فکری جوان، گفتمان آینده ما بود. آن‌قدر نوشته دارد که عبور آن‌ها از هاضمه فرهنگی ما، سال‌ها طول می‌کشد.

اگر هاوکینگ چیزی برای گفتن باقی نگذاشت، اما گویی جامعه ما شایگان را تازه‌تازه دارد کشف می‌کند. بیهوده نیست که بعد از مرگش، کتاب‌هایش در کتاب‌فروشی‌های پایتخت یافت نمی‌شود!
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید