کرمانشاه؛ دوئل مصیبت و زندگی

کرمانشاه؛ دوئل مصیبت و زندگی

سخن از كرمانشاه كه به ميان مي‌آيد، واژگان بار غم مي‌گيرند، خيال كلمات به روزهاي نه چندان دور سفر مي‌كند، روزهايي كه شهرهايش ‌در بند دشمنان شد و به اهالي، راه آوارگي را نشان داد. روزهايي كه مردان براي حراست از خاك رفتند و زنان براي حراست از خانواده ماندند.

کد خبر : ۵۵۰۲۵
بازدید : ۱۲۸۴
سخن از كرمانشاه كه به ميان مي‌آيد، واژگان بار غم مي‌گيرند، خيال كلمات به روزهاي نه چندان دور سفر مي‌كند، روزهايي كه شهرهايش ‌در بند دشمنان شد و به اهالي، راه آوارگي را نشان داد. روزهايي كه مردان براي حراست از خاك رفتند و زنان براي حراست از خانواده ماندند.
کرمانشاه؛ دوئل مصیبت و زندگی
جنگ كه تمام شد، ويرانه لطيف‌ترين واژه براي توصيف اين ديار شد. اگر بنا بود مرز پشت خط زندگي كردها باشد بايد سر جاي اول مي‌ايستادند؛ اگرچه پس از جنگ زخم‌هاي‌شان عميق‌تر شد، اما دوباره ايستادند، دوباره آغاز كردند، و دوباره ساختند.
ساختند تا سازندگي معنا پذيرد، كاستي اگر ديدند، ترميم كردند تا اصلاحات به مقصد رسد، خود دست مهرباني بر سر اين ديار كشيدند تا مبادا بي‌مهري‌هاي مهرورزان قلب تپنده‌اش را به درد آورد و با اميد به فرداها در صف نخست تصميم‌گيري‌هاي كلان اين مرزوبوم ماندند، شايد تدبيري اتخاذ شود و چرخ زندگي‌شان بهتر بچرخد.
با وجود همه سازگاري‌ها، كرمانشاه اما بر يك قرار نماند و شامگاه بيست و يكم آبان سياليت زندگي‌اش گرفتار خصم مادر طبيعت، زمين شد و لرزيد. زمين لرزيد، زير پاي مردمي كه در پايكوبي‌هاي‌شان پيوند با خاك و موطن خود را در گوشش زمزمه كرده بودند. دياري كه آواي تنبور يارسانانش در جهان طنين‌انداز است، اينك به پژواك مويه‌هاي مادران داغدارش گوش سپرده است.
جنون طبيعت دل كوه‌هايي را لرزاند كه فرهادش پيكر عشق تراشيده بود. شبي كه مي‌رفت تا به سپيده بپيوندد به يكباره فروريخت، زندگي زير آوار ماند. راوي آن شب عروسك‌هايي شدند كه بي‌جان روي تلي از خاك افتادند، شمع‌هايي كه پيش از آنكه نسيم ساليان رفته خاموش‌شان كند، زير آوار دفن شدند و ساعت‌هايي كه عقربه‌هاي‌شان مرده بودند.

قاب زندگي، خاموشي بود و شب و مرگ
سپيده صبح را هيچ خروسي نواي بيداري نخواند، واقعيت بي‌رحم‌تر از هميشه رخ نموده بود، خون‌هاي از زير آوار جاري، كودك گريان تنها در ميان آوار، گوشه پيراهن بيرون مانده خواهري كه مرگ تقلايش را شكست داده بود، و مردي كه همه آنچه كه برداشته بود نوزاد گريان در آغوشش بود.
اين ديار ديگر ديار شيرين نبود، داغستان آرميدن مردي تنها وخسته از به خاك سپردن سه فرزندش بود. دوست دارم عبور كنم از روزهايي كه حتي آب براي رفع عطش نبود، از آنها كه صاحب منصبي بودند و با لبخند و در حصاري از حفاظت به ميان آوار آمدند، عكس گرفتند، و رفتند و از رسانه‌اي كه ميلي به نشان غم اين مردم نداشت. مي خواهم از امروز بگويم، از امروز كه فاجعه كمرنگ‌تر از گذشته است. گذشته! چه واژه غريبي با حال و احوال اين روزهاي اين مردم زلزله زده؛ مگر چه چيز تغيير كرده كه بگويم گذشته؟! جز آنكه ديگر كرمانشاه در صدر اخبار نيست.
اگر از حال زلزله‌زدگان مي‌خواهيد سراغي بگيريد، بايد بگويم حال‌شان خوش نيست. مردمي كه سرماي استخوان‌سوز زمستان را زير چادر از سر گذراندند اينك بايد خود را براي گرماي طاقت‌فرساي تابستان اين مناطق آماده كنند گرمايي كه با خود مارو عقرب به همراه دارد و زين پس ساكنان بايد مراقب نيش اين مهمانان گرمسيري نيز باشند. در حوزه بهداشتي افرادي كه سرويس‌هاي بهداشتي منازل‌شان تخريب شده در دسترسي به حمام و توالت كماكان با مشكل مواجه هستند.
مشكلات بهداشتي و شيوع بيماري‌هاي ناشي از آن قاتل تدريجي بازماندگان خواهد بود. زنان بي‌سرپرست اما بي‌دفاع‌تر از ديگران براي ادامه زندگي بايد پيكار كنند نمي‌دانم در برنامه مديران تا چه اندازه اين جمعيت به شمار آمده‌اند اما بي‌شك افرادي كه نان‌آور خود را از دست داده‌اند كابوس‌شان دوچندان خواهد بود در امرار معاش بي‌نان. سختي‌ها گاه از توان خارج مي‌شود، اين را از گفته‌هاي نمايندگان اين مناطق مي‌توان لمس كرد «تاكنون حدود بيست نفر از مردم زلزله‌زده خودكشي كرده‌اند.» براي مردم زلزله‌زده وفور مرگ شايد هولناكي‌اش را از ميان برده است، يا كه در بازآفريني رواني كوتاهي شده كه همچنان اينجا، جولانگاه مرگ است.
مردمي كه از آوارها بيرون آمده‌اند اينك در سيلاب مشكلات غرق شده‌اند. بيش از نود درصد دانش‌آموزان اين مناطق كه سرمايه‌هاي اين مملكت براي اعتلايش هستند، از روند تحصيل خود نااميدند؛ اينها تحقيقات جامعه‌شناسي هستند كه خبر از حال اين روزهاي پس از زلزله دارد، مگر جز به كمك تحصيل علم مي‌شود طبيعت را به خدمت گرفت؟ مگر نه اينكه يأس آينده‌سازان مملكت، راه پيشرفت را ناهموار مي‌كند؟

اينك بيش از پنج ماه از زلزله مي‌گذرد، ديگر دستپاچگي در رفتارها جاي خود را بايد به سنجيدگي داده باشد، خروجي جلسات تصميم‌گيري مديران بايد چاره‌ساز موتور محركه صنعت و فعاليت سرپل‌ذهاب كه شهرك صنعتي آن است و در زلزله ٧,٣ ريشتري كاملا تخريب شده، باشد. بازار كار توليد‌كنندگان و كسبه متوقف شده است. نمي‌توان باور داشت كه احياي يك شهرك خرد از توان يك وزارتخانه خارج باشد. در روستاها اوضاع نامناسب‌تر از شهر است، جايي كه بخش مهمي از اكوسيستم را دام‌ها تشكيل مي‌دهند و دامداري سهم بزرگي در تامين معيشت روستاييان دارد. اگر شمار دام‌هاي تلف شده براي بسياري تنها معناي عدد دارد، براي روستاييان، از دست رفتن گاو و گوسفند نابودي سرمايه زندگي است.
در روند بازسازي منازل و اعطاي تسهيلات وعده داده شده به نظر مي‌رسد چنان سستي و تعللي صورت مي‌گيرد كه بسياري مهاجرت را به ماندن ترجيح مي‌دهند. مهاجرت به كرمانشاه شهري كه خود آبستن مشكلات عديده بوده و همچنان رتبه نخست بيكاري در كشور را دارد اينك بايد پذيراي افزايش جمعيت حاشيه نشين باشد؛ جمعيتي كه در مناطق زلزله‌زده زماني به واسطه دارا بودن مشاغل مولد بخشي از موتور محرك جامعه بوده اينك بايد افزاينده آمار بيكاري در استان باشد.
اگر سفري به سرپل ذهاب، ازگله، قصرشيرين، گيلانغرب و روستاهايي كه شمارشان كم نيست داشته باشيد، ديگر صداي قهقهه كودكي كه موهايش در باد تاب مي‌خورد به گوش‌تان نمي‌رسد، ديگر زني روزهايش را براي رسيدن به آرزوهايش در خيال جلو نمي‌برد، ديگر مردي براي رسيدن به فردا به جنگ مشكلات نمي‌رود. شهر اردوگاه اجباري آدم‌هايي است كه با اميد غريبه‌اند؛ گويي كه زمان از روز زلزله متوقف شده است.
چادرهاي غرق در سيلاب و كانكس‌هاي آهنين داغ ديده در حرارت آفتاب اين روزها براي نوزاد دو ماهه جاي قشنگي نيست، اين سقف‌ها كوتاه‌تر از سرفرازي مردان و زنان اين مرزوبوم است. زلزله بم اگرچه بسيار دردناك‌تر و فاجعه بارتر از زلزله كرمانشاه بود، اما از نظر تجربه در مديريت بحران تجربه ارزشمندي بود. نمود اين كارآزمودگي در روزهاي نخست زلزله در كرمانشاه در امر امداد و نجات احساس نشد.
اميد است كه در روزها، ماه‌ها و سال‌هاي پيش رو اين تجربه خاك خورده از صندوقچه خاطرات بيرون كشيده شده و در رفع مشكلاتي كه اهم آن اشتغال است استفاده شود تا تجربه تلخ بم در كرمانشاه تكرار نشود. كرمانشاه كليد امنيت اين مرز و بوم است تبعات رها كردن كرمانشاه همه ايران را فرا مي‌گيرد. اگر بحران پسازلزله در اين مناطق مديريت نشود بايد عواقب آن را در مركز استان و چه بسا در پايتخت پذيرفت.
كرمانشاه را نبايد در اين خاك ايزوله دانست. اين ديار هيچگاه در جهت گسست اجتماعي حركت نكرده است. با وجود همه مشكلات و ضعف‌ها، در بزنگاه‌هاي حساس بيشترين حضور و مشاركت را داشته است. مي‌دانم كه نبايد در غم و اندوه غرق شويم اما بايد اين غم را در گوشه ذهن خود تا زماني كه كارها سامان گيرد نگه داريم، تنها در اين صورت مي‌توانيم راه فراموش نكردن را بيابيم. بايد در خاطرمان تصاوير مصيبت را مرور كنيم، نبايد زبان را به بازي بگيريم بلكه بايد همت كنيم تا كاري از پيش بريم چرا كه زخم كرمانشاه زخم همه ايران است.
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید