محمد نصیری: با مردم ایران دوپینگ می کردم
محمد نصیری از آن دست آدمهایی است که اگر قهرمان هم نمیشد، هر آدمی با هر عقیده و نظری با یک بار دیدنش هرگز از یاد نمیبردش و دوستش میداشت؛ چه سیاسی، چه هنرمند و چه ورزشکار. برای همین هم وقتی قهرمان شد، عالمی را عاشق و شیفته خود کرد تا هرگز از یادها نرود.
کد خبر :
۵۵۲۸۰
بازدید :
۲۴۹۶
محمد نصیری از آن دست آدمهایی است که اگر قهرمان هم نمیشد، هر آدمی با هر عقیده و نظری با یک بار دیدنش هرگز از یاد نمیبردش و دوستش میداشت؛ چه سیاسی، چه هنرمند و چه ورزشکار. برای همین هم وقتی قهرمان شد، عالمی را عاشق و شیفته خود کرد تا هرگز از یادها نرود.
حتی وقتی سالیان سال در غربت زندگی کرد و از خانه دور بود، باز هم در ذهنها ماند و امروز بعد از چند دهه از درخشش اش روی تختههای وزنه برداری، باز مردم کوچه و بازار میشناسندش و احترامش را نگه میدارند.
بزرگ مرد کوچکی که با حرفها و کارهایش هر انسانی را وادار میکند تا دوستش داشته باشد. او از آنی که تصور میتوان کرد هم صمیمیتر و با معرفتتر است، به قدری مهربان و خواستنی است که دوست و دشمن، دوست دارند با او دمخور شوند. قهرمان ما مرد رکوردها و تحسین هاست. اولین کسی است که سه برابر وزن بدنش را بالای سر برد. هرکول کوچولو و دوست داشتنی ما نخستین وزنه بردار ایرانی است که در رقابتهای المپیک صاحب مدال طلا شد.
بعد از او حسین توکلی و حسین رضازاده و بعد بهداد سلیمی به طلای المپیک رسیدند. خروس طلایی وزنه برداری، اولین و تنها وزنه بردار تاریخ وزنه برداری ایران است که در پنج دوره آن رقابتهای جهانی قهرمان شد. نخستین وزنه بردار ایرانی است که در یک وزن ۲ مدال طلای بازیهای آسیایی را به دست آورد.
بزرگ مرد کوچکی که با حرفها و کارهایش هر انسانی را وادار میکند تا دوستش داشته باشد. او از آنی که تصور میتوان کرد هم صمیمیتر و با معرفتتر است، به قدری مهربان و خواستنی است که دوست و دشمن، دوست دارند با او دمخور شوند. قهرمان ما مرد رکوردها و تحسین هاست. اولین کسی است که سه برابر وزن بدنش را بالای سر برد. هرکول کوچولو و دوست داشتنی ما نخستین وزنه بردار ایرانی است که در رقابتهای المپیک صاحب مدال طلا شد.
بعد از او حسین توکلی و حسین رضازاده و بعد بهداد سلیمی به طلای المپیک رسیدند. خروس طلایی وزنه برداری، اولین و تنها وزنه بردار تاریخ وزنه برداری ایران است که در پنج دوره آن رقابتهای جهانی قهرمان شد. نخستین وزنه بردار ایرانی است که در یک وزن ۲ مدال طلای بازیهای آسیایی را به دست آورد.
نخستین وزنه بردار ایرانی است که در سه دوره از بازیهای آسیایی شرکت کرد. نخستین ورزشکار ایرانی است که در بازیهای آسیایی صاحب ۲ نشان طلا شد. اولین وزنه بردار ۳ مداله تاریخ ورزش ایران در رقابتهای المپیک و اولین وزنه بردار تاریخ ایران است که در چهار دوره متوالی از رقابتهای المپیک شرکت کرد.
محمد نصیری از رقابتهای جهانی، المپیک، قهرمانی آسیا و بازیهای آسیایی در مجموع ۱۲ مدال طلا کسب کرده است. به لحاظ تعداد مدالهای جهانی و المپیک، نصیری با ۶ طلا، ۲ نقره و ۴ برنز در رده یازدهم پر افتخارترین وزنه برداران جهان قرار دارد. او با کسب ۵ مدال طلا، یک نقره و ۳ برنز در جدول پرافتخارترین وزنه برداران تاریخ رقابتهای جهانی نیز چهاردهم است.
محمد نصیری از رقابتهای جهانی، المپیک، قهرمانی آسیا و بازیهای آسیایی در مجموع ۱۲ مدال طلا کسب کرده است. به لحاظ تعداد مدالهای جهانی و المپیک، نصیری با ۶ طلا، ۲ نقره و ۴ برنز در رده یازدهم پر افتخارترین وزنه برداران جهان قرار دارد. او با کسب ۵ مدال طلا، یک نقره و ۳ برنز در جدول پرافتخارترین وزنه برداران تاریخ رقابتهای جهانی نیز چهاردهم است.
محمد نصیری در سال ۲۰۰۰ از سوی فدراسیون آمار و ارقام جهانی به عنوان «ورزشکار قرن» انتخاب شد. او متولد نهم مرداد سال ۱۳۲۴ است. در محلهای به نام «صابون پزخونه» تهران، جایی بین مولوی و شوش در دروازه غار سابق.
محمد آقا بیایید تصور کنیم در دهه ۴۰ و ۵۰ هستیم، آن زمان که شما در اوج قهرمانی بودید...
- ما الان دهه چندم هستیم؟
الان در دهه ۹۰ هستیم.
- دهه ۹۰؟
بله.
- اوه! چقدر گذشته است.
اجازه دهید فکر کنیم آن زمان هاست و شما در اوج قهرمانی هستید، قهرمان المپیک شدید و آن دوره هاست و نشسته اید اینجا. دوست دارید از این در چه کسی وارد شود؟ چه کسی را دوست دارید بیاید ببینیدش، کنارتان بنشیند و با او رفیق بازی کنید؟
- والا همانطور که میدانید همه دوستان، البته بیشترشان رفتند آن طرف، پیش خدا رفتند؛ پیش چه کسی هم رفته اند.
محمد آقا بیایید تصور کنیم در دهه ۴۰ و ۵۰ هستیم، آن زمان که شما در اوج قهرمانی بودید...
- ما الان دهه چندم هستیم؟
الان در دهه ۹۰ هستیم.
- دهه ۹۰؟
بله.
- اوه! چقدر گذشته است.
اجازه دهید فکر کنیم آن زمان هاست و شما در اوج قهرمانی هستید، قهرمان المپیک شدید و آن دوره هاست و نشسته اید اینجا. دوست دارید از این در چه کسی وارد شود؟ چه کسی را دوست دارید بیاید ببینیدش، کنارتان بنشیند و با او رفیق بازی کنید؟
- والا همانطور که میدانید همه دوستان، البته بیشترشان رفتند آن طرف، پیش خدا رفتند؛ پیش چه کسی هم رفته اند.
ما تصور میکنیم که همه دوستان صحیح و سالم هستند و در قید حیات.
- واقعا دوست دارم الان استاد خودم، دوست همیشگی ام بیاید. دوست دارم ناصر ملک مطیعی از در وارد شود.
خب خدا را شکر ناصر ملک مطیعی در قید حیات است و بین ما.
- آره الحمدلله.
پس خیلی دوستش دارید. به هر حال هنرپیشه معروفی بوده است. حالا فرض میکنیم ناصر ملک مطیعی آمده و کنارتان است، دوست دارید با او چه کارهایی انجام دهید؟ درباره چه موضوعاتی حرف بزنید؟ آن وقتها که میآمد چه کارهایی میکردید؟
- او خودش خوب میشناسد. من را، و خودش من را راه میاندازد. تا قبل از مریضی اش که در رختخواب بخوابد و در بیمارستان باشد، ما هفتهای یا دو هفته یک بار میرفتیم مسافرت و برنامهها داشتیم با هم. الان هم خدا کند باز روپا شود تا باز این کارها را بکنیم.
کجاها بیشتر میرفتید؟
- بیشتر شمال. جاهای مختلفش. ما بیشتر با آقای حسن دارایی زاده که صاحب مسکن «آ ب. آ» هستند میرویم. بیشتر حسن آقا ما را میبرد به ویلاهای خودش میرویم. ویلاهای افراد دیگر که ما را دعوت میکنند، از گرگان گرفته تا رشت.
پس مدام نوار شمالی را طی میکردید.
- بله، همین طور برنامه میچیدیم. هر دفعه یک جا میرفتیم.
پس با ناصرخان خیلی ایاق هستید؟
- سرور بنده هستند. ایشان استاد من هستند. خودشم ورزشکار بوده، مربی بوده، داور بوده.
در چه رشته ای؟
- هم کشتی، هم والیبال.
پس ورزش را خوب میشناسد؟
- درست است. ورزش را خوب میشناسد و همیشه هم در المپیکها حاضر میشدند و مسابقات را از نزدیک تماشا میکردند؛ مخصوصا مسابقات کشتی و وزنه برداری را. هر زمان من مسابقه داشتم و وزنه میزدم میآمد و مسابقات را از نزدیک میدید.
من درست متوجه نشدم. فردی که میآمد و مسابقات را از نزدیک میدید و با حضورش حمایت میکرد، حسن دارایی زاده بود یا ناصر ملک مطیعی؟
- ناصرخان میآمد. البته آقای دارایی زاده هم صاحب آواز هستند خودشان و رزمی کار.
حالا که از ناصر ملک مطیعی اسم به میان آمد بد نیست به نقل قولی از ایشان که در مورد جهان پهلوان تختی است اشاره کنیم. ناصرخان یک خاطره خوبی دارد و میگوید من واقعا آدم شناخته شدهای بودم و آدمها در همه جا من را میشناختند، اما وقتی تختی مرد، تازه فرق بین مشهوریت و محبوبیت را فهمیدم.
میگوید تختی مرده بود و در شهر خبرش پیچیده بود که تختی از دنیا رفته است. من ایستاده بودم گوشه خیابان و مردم دسته دسته میآمدند و میرفتند و ناصر ملک مطیعی را که یکی از مشهورترین آدمهای آن زمان بود اصلا نمیدیدند. همه به خاطر تختی عزادار بودند و دسته دسته میآمدند و از کنار من عبور میکردند و میرفتند بدون اینکه توجهی به من داشته باشند. اینجا بود که من فرق بین مشهور بودن و محبوب بودن را متوجه شدم.
- وقتی یک نفر که در قلب مردم جای دارد و از دستش میدهند، تمام فکرشان درگیر آن فرد میشود. ناصر ملک مطیعی با خود میگوید من که این اندازه انسان مشهوری هستم، پس چرا مردم به من توجه نمیکنند؟! خب معلوم است، چون تمام حواس مردم به مرگ تختی که در قلب شان جا داشته بود. البته همان بهتر که مردم به او توجه نکردند، چون تمام ناراحتی که برای از دست دادن تختی داشتند، به ملک مطیعی منتقل میشد. این را باید به یاد داشته باشیم که همه چیز دست خداست و هر چیزی که او مقدر کند اتفاق میافتد.
شما چقدر با مرحوم تختی صمیمی بودید. ما میدانیم که بابک فرزند جهان پهلوان شما را عمو صدا میکرده است. برای مان از آقا تختی بگویید.
- الان از هر کسی بپرسید، «تختی را میشناسد یا نه؟ میگوید غلامرضا رو میگویی؟!» یعنی طوری صحبت میکند که انگار تمام ۲۴ ساعت روز را در کنار تختی گذرانده. البته خدارا شکر میکنم که همه این اندازه با تختی رفیق بودند! آقا تختی مسیر خودش را طی میکرد. بعضی از مسائل هست که قابل گفتن نیستند و من هم دوست ندارم بعضی از مسائل بازگو شود، چون برداشت غلطی از آن میشود و بعضیها میگویند دروغ است و بعضیها میگویند راست است. پس بهتر است در مورد آن صحبت نکنیم.
ما فقط میگوییم تختی بزرگمرد ورزش ما بوده است. انسان بوده. تختی واقعا یک انسان بود. من به عناوین و قهرمانی هایش کاری ندارم، چرا که در نهایت هر اتفاقی هم بیفتد، تختی تختی است؛ برای همین میخواهم برای تان از آقای عبدالله موحد که بزرگمرد تاریخ کشتی ایران است بگویم.
میرسیم به آقای موحد هم.
- نه، من باید بگویم.
در مورد آقای عبدالله هم صحبت خواهیم کرد، اما در حال حاضر در بخشی از گفتگو هستیم که مربوط به جهان پهلوان تختی است. من از شما میخواهم که یک مقدار در مورد غلامرضا تختی برای مان بگویید. همه در موردتختی صحبت میکنند، اما شما که با او در ارتباط بودید اگر در موردش حرف نزنید یک جور ظلم است.
- خب من خاطره تاریخی المپیک ۱۹۶۴ توکیو را برای تان تعریف میکنم. ببینید مثلا الان اگر ما میخواهیم برقصیم همه میگویند مملکت این شکلی است و نباید برقصیم، این را باید بگویم، آن را نباید آن طوری بگویم. یادم هست آن موقعها مسئولان برگزاری بازیهای المپیک برنامهای برای قهرمانها ترتیب داده بودند.
میرسیم به آقای موحد هم.
- نه، من باید بگویم.
در مورد آقای عبدالله هم صحبت خواهیم کرد، اما در حال حاضر در بخشی از گفتگو هستیم که مربوط به جهان پهلوان تختی است. من از شما میخواهم که یک مقدار در مورد غلامرضا تختی برای مان بگویید. همه در موردتختی صحبت میکنند، اما شما که با او در ارتباط بودید اگر در موردش حرف نزنید یک جور ظلم است.
- خب من خاطره تاریخی المپیک ۱۹۶۴ توکیو را برای تان تعریف میکنم. ببینید مثلا الان اگر ما میخواهیم برقصیم همه میگویند مملکت این شکلی است و نباید برقصیم، این را باید بگویم، آن را نباید آن طوری بگویم. یادم هست آن موقعها مسئولان برگزاری بازیهای المپیک برنامهای برای قهرمانها ترتیب داده بودند.
سالنی بود که عصرها موزیک پخش میکرد و تمام قهرمانها آنجا جمع میشدند، میرقصیدند؛ دختر و پسر، مخصوصا کشتی گیرانی که میخواستند وزن کم کنند و با رقصیدن که خودش نرمش است، وزن کم میکردند.
مثلا کشتی گیر بلغاری که اسمش در ذهنم نیست و چند وقت پیش فوت کرد، سه ساعت میرقصید، خیس عرق میشد با معشوقه اش که او هم ورزشکار بود میرقصیدند؛ اما ما ایرانیها زیرچشمی نگاه میکردیم و حالا هم نگاه میکنیم و میگوییم ببینید دارد با آن دختر میرقصد؛ اما نمیدانیم که او از رقصیدن هدف دارد.
ورزشکاران کشورهای مختلف وارد سالن میشدند و رقص مخصوص کشورشان را انجام میدادند.
ما کنار ایستاده بودیم و نگاه میکردیم که آقای تختی رو به من کرد و گفت: «ممد پاشو یه رقص باباکرم کن!» فکر میکنم آن زمان ۱۹ سال داشتم و بچه بودم. اولین المپیکی بود که رفته بودم گفتم «رقص بابا کرم؟» گفت: «یه رقص باباکرم کن همه رو بذار سینه دیوار!» گفتم «آقا تختی رقص باباکرم موزیک میخواد، دست زدن میخواد، فلان میخواد و ...» دیدم آقا تختی یک سطل را برداشت خالی کرد و شروع کرد به زدن و به بچهها گفت: دست بزنید.
من هم کت یکی از قهرمانان که برخلاف من خیلی درشت هیکل بود را گرفتم پوشیدم و شروع کردم به رقص باباکرم. همه کنار کشیدن. دیدم خبرنگاران و عکاسان آمدند و دارند پشت سر هم عکس میگیرند. برنامه تمام شد و همه به اتاق خود رفتند. صبح که با آقای تختی داشتیم برای صبحانه میرفتیم دیدم آشپزها و کارمندهای هتل با انگشت ما را به هم نشان میدهند و به زبان ژاپنی و با صدای بلند چیزهایی میگویند.
شما را نشان میدادند یا تختی را؟
- من را. بعدا متوجه شدیم عکس من را بزرگ در حالی که دارم باباکرم میرقصم انداختند روی جلد روزنامههای ژاپن. آشپزها هم مدام با هم صحبت میکردند و من را به هم نشان میدادند. تختی گفت: «ممد دیدی بهت گفتم بلند شو برقص چقدر خوب شد.» یک دفعه دیدم رییس مان دارد میآید.
رئیس تان چه کسی بود؟
- خدابیامرز مجید بختیاری. کسی که من را ساخت. کسی که من را برد المپیک. کسی که قهرمانی را به من یاد داد.
چقدر خوب.
- بختیاری همین طوری که مثل همیشه باوقار راه میرفت آمد سمت من و گفت: «بیا ببینم.» گفتم «بله آقا؟ سلام صبح بخیر.» روزنامه را نشان داد و گفت: «این چیه؟» گفتم «آقا، این ژاپنیها از من تعریف میکنند و میگویند عجب رقص قشنگی کردی.» گفت: «خفه شو پدرسوخته.
مثلا کشتی گیر بلغاری که اسمش در ذهنم نیست و چند وقت پیش فوت کرد، سه ساعت میرقصید، خیس عرق میشد با معشوقه اش که او هم ورزشکار بود میرقصیدند؛ اما ما ایرانیها زیرچشمی نگاه میکردیم و حالا هم نگاه میکنیم و میگوییم ببینید دارد با آن دختر میرقصد؛ اما نمیدانیم که او از رقصیدن هدف دارد.
ورزشکاران کشورهای مختلف وارد سالن میشدند و رقص مخصوص کشورشان را انجام میدادند.
ما کنار ایستاده بودیم و نگاه میکردیم که آقای تختی رو به من کرد و گفت: «ممد پاشو یه رقص باباکرم کن!» فکر میکنم آن زمان ۱۹ سال داشتم و بچه بودم. اولین المپیکی بود که رفته بودم گفتم «رقص بابا کرم؟» گفت: «یه رقص باباکرم کن همه رو بذار سینه دیوار!» گفتم «آقا تختی رقص باباکرم موزیک میخواد، دست زدن میخواد، فلان میخواد و ...» دیدم آقا تختی یک سطل را برداشت خالی کرد و شروع کرد به زدن و به بچهها گفت: دست بزنید.
من هم کت یکی از قهرمانان که برخلاف من خیلی درشت هیکل بود را گرفتم پوشیدم و شروع کردم به رقص باباکرم. همه کنار کشیدن. دیدم خبرنگاران و عکاسان آمدند و دارند پشت سر هم عکس میگیرند. برنامه تمام شد و همه به اتاق خود رفتند. صبح که با آقای تختی داشتیم برای صبحانه میرفتیم دیدم آشپزها و کارمندهای هتل با انگشت ما را به هم نشان میدهند و به زبان ژاپنی و با صدای بلند چیزهایی میگویند.
شما را نشان میدادند یا تختی را؟
- من را. بعدا متوجه شدیم عکس من را بزرگ در حالی که دارم باباکرم میرقصم انداختند روی جلد روزنامههای ژاپن. آشپزها هم مدام با هم صحبت میکردند و من را به هم نشان میدادند. تختی گفت: «ممد دیدی بهت گفتم بلند شو برقص چقدر خوب شد.» یک دفعه دیدم رییس مان دارد میآید.
رئیس تان چه کسی بود؟
- خدابیامرز مجید بختیاری. کسی که من را ساخت. کسی که من را برد المپیک. کسی که قهرمانی را به من یاد داد.
چقدر خوب.
- بختیاری همین طوری که مثل همیشه باوقار راه میرفت آمد سمت من و گفت: «بیا ببینم.» گفتم «بله آقا؟ سلام صبح بخیر.» روزنامه را نشان داد و گفت: «این چیه؟» گفتم «آقا، این ژاپنیها از من تعریف میکنند و میگویند عجب رقص قشنگی کردی.» گفت: «خفه شو پدرسوخته.
من وقتی برگشتم برم به شاه بگم که رقاص بردم اونجا؟» گفتم «خب آقا این رقص ملی ما است دیگر. این هم جزو افتخارات است.» خلاصه بالاخره آقا تختی به بختیاری گفت: این بچه است، زیاد سر به سرش نگذار. اذیتش نکن، ناراحت میشود و بختیاری هم دیگر با من کاری نداشت.
چه جالب.
- خب، بالاخره رییس بود و من هم جوان بودم و مقام آنچنانی هم نداشتم. البته اگر وزنم کم نبود، در همان المپیک هم قهرمان میشدم. ۳۱۰ کیلوگرم را بالای سر بردم در حالی که وزنم از رقبایم کمتر بود و در دسته ۵۶ کیلوگرم روی تخته حاضر شدم. اگر در آن مسابقات دسته ۵۲ کیلوگرم بود و من دیگر وزنه برداران زیر ۵۶ کیلوگرم میتوانستند در آن شرکت کنند میتوانستم به قهرمانی برسم، چنانچه در ادامه این اتفاق افتاد.
آقا تختی که سطل را برداشت و شروع کرد به زدن، خوب میزد؟ منظورمان این است که بلد بود بزند؟
- دیگر یک تالاپ تالاپ کردن و صدایی از سطل در آوردن را همه بلد هستند.
پس زیاد وارد نبودند؟
- نه، فقط میخواست ایرانیها شاد شوند و لحظات خوبی داشته باشند.
نمیدانم دیده اید یا نه! عکسی از المپیک توکیو هست که آقا تختی را نشان میدهد که کنار دختران ژاپنی نشسته است. عکس حس و حال خوبی دارد و جهان پهلوان را شاد و سرحال نشان میدهد.
- بله دیده ام. از این عکسها زیاد است. من هم هستم در آن عکس ها.
این سوال را پرسیدیم تابه موضوع دیگری اشاره کنیم. میگویند تختی زن ستیز بوده، زن گریز بوده، یعنی با زنها نمیجوشیده، حرف نمیزده، اصلا از زنها فراری بوده. واقعا تختی اینجور آدمی بوده؟ اگر این طور بود، پس چرا کنار زنهای ژاپنی نشسته و دارد میگوید و میخندد؟
- نمیدانم چی بگویم. زنها هم برای خودشان شخصیت دارند و باید به آنها احترام گذاشت و تختی هم آدم محترمی بود و به همه احترام میگذاشت. اینطور که شما میگویید یعنی آقاتختی ۲۰ میلیون زن را قبول نداشته است! اینکه نمیشود قربانت بروم. فکر نکنم اینطور بوده باشد.
چه جالب.
- خب، بالاخره رییس بود و من هم جوان بودم و مقام آنچنانی هم نداشتم. البته اگر وزنم کم نبود، در همان المپیک هم قهرمان میشدم. ۳۱۰ کیلوگرم را بالای سر بردم در حالی که وزنم از رقبایم کمتر بود و در دسته ۵۶ کیلوگرم روی تخته حاضر شدم. اگر در آن مسابقات دسته ۵۲ کیلوگرم بود و من دیگر وزنه برداران زیر ۵۶ کیلوگرم میتوانستند در آن شرکت کنند میتوانستم به قهرمانی برسم، چنانچه در ادامه این اتفاق افتاد.
آقا تختی که سطل را برداشت و شروع کرد به زدن، خوب میزد؟ منظورمان این است که بلد بود بزند؟
- دیگر یک تالاپ تالاپ کردن و صدایی از سطل در آوردن را همه بلد هستند.
پس زیاد وارد نبودند؟
- نه، فقط میخواست ایرانیها شاد شوند و لحظات خوبی داشته باشند.
نمیدانم دیده اید یا نه! عکسی از المپیک توکیو هست که آقا تختی را نشان میدهد که کنار دختران ژاپنی نشسته است. عکس حس و حال خوبی دارد و جهان پهلوان را شاد و سرحال نشان میدهد.
- بله دیده ام. از این عکسها زیاد است. من هم هستم در آن عکس ها.
این سوال را پرسیدیم تابه موضوع دیگری اشاره کنیم. میگویند تختی زن ستیز بوده، زن گریز بوده، یعنی با زنها نمیجوشیده، حرف نمیزده، اصلا از زنها فراری بوده. واقعا تختی اینجور آدمی بوده؟ اگر این طور بود، پس چرا کنار زنهای ژاپنی نشسته و دارد میگوید و میخندد؟
- نمیدانم چی بگویم. زنها هم برای خودشان شخصیت دارند و باید به آنها احترام گذاشت و تختی هم آدم محترمی بود و به همه احترام میگذاشت. اینطور که شما میگویید یعنی آقاتختی ۲۰ میلیون زن را قبول نداشته است! اینکه نمیشود قربانت بروم. فکر نکنم اینطور بوده باشد.
همانطور که خود شما هم میگویید خارج از کشور هم که بودیم آقا تختی کنار دختران نشسته بودند. این یعنی این که با زنها مشکلی نداشته که اگر داشت، کنارشان نمینشست. همین کافی است تا بگوییم تختی زن گریز نبوده است.
این حرف درستی است، چرا که اگر از زنها فراری بود هرگز با شهلا توکلی ازدواج نمیکرد.
- شهلا خانم از یک خانواده پولدار بود. یک زن تحصیلکرده، استادیار دانشگاه بود، کم شخصیتی نبود.
البته آن زمان که با تختی ازدواج کرد، تازه داشت درس میخواند و هنوز درسش تمام نشده بود.
- شهلا خانم استاد همین دانشگاه تهران بود. خود من صد بار پیش ایشان رفتم. به هر حال این دو همدیگر را دوست داشتند. اگر دوست نداشتند که با همدیگر ازدواج نمیکردند، بالاخره یک چیزی بوده که ازدواج کردند.
تختی در خاطرات خود میگوید من عاشق شهلا شدم. شهلا هم میگوید من تختی را خیلی دوست داشتم. خانم توکلی به لوریس چکناواریان رهبر ارکستر که برای ساختن سمفونی تختی رفته بودند پیش شهلا میگوید اگر یک بار دیگر برگردم به آن دوران باز با تختی ازدواج خواهم کرد. این نشان میدهد که این دو همدیگر را دوست داشتند، عاشق همدیگر بودند.
این حرف درستی است، چرا که اگر از زنها فراری بود هرگز با شهلا توکلی ازدواج نمیکرد.
- شهلا خانم از یک خانواده پولدار بود. یک زن تحصیلکرده، استادیار دانشگاه بود، کم شخصیتی نبود.
البته آن زمان که با تختی ازدواج کرد، تازه داشت درس میخواند و هنوز درسش تمام نشده بود.
- شهلا خانم استاد همین دانشگاه تهران بود. خود من صد بار پیش ایشان رفتم. به هر حال این دو همدیگر را دوست داشتند. اگر دوست نداشتند که با همدیگر ازدواج نمیکردند، بالاخره یک چیزی بوده که ازدواج کردند.
تختی در خاطرات خود میگوید من عاشق شهلا شدم. شهلا هم میگوید من تختی را خیلی دوست داشتم. خانم توکلی به لوریس چکناواریان رهبر ارکستر که برای ساختن سمفونی تختی رفته بودند پیش شهلا میگوید اگر یک بار دیگر برگردم به آن دوران باز با تختی ازدواج خواهم کرد. این نشان میدهد که این دو همدیگر را دوست داشتند، عاشق همدیگر بودند.
مرحوم حسین شاه حسینی عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران که از نزدیک با تختی آشنا بوده به این موضوع اشاره میکند که تختی و شهلا اختلاف طبقاتی نداشتند، اختلاف فرهنگی داشتند. خانواده تختی که از خانوادههای سنتی تهران بودند یک جور فکر میکردند و خانواده شهلا که خانوادههای مدرن و تحصیلکرده بودند جور دیگر، در واقع اختلاف فرهنگی داشتند.
- یعنی اگر خانواده شهلا پولدار بودند، پس آدمهای بدی بودند؟!
- یعنی اگر خانواده شهلا پولدار بودند، پس آدمهای بدی بودند؟!
نه ما چنین چیزی نمیگوییم، چرا باید بد باشند؟ پولدار بودن که بد نیست.
- خیلیها این طور فکر میکنند و این به خاطر فرهنگ اشتباهی است که داریم. ما خودمان باید فرهنگ مان را بسازیم.
دقیقا.
- ما فرهنگ چند هزار ساله داریم. فرهنگ مان در دنیا نمونه است. اگر ما خودمان نمیتوانیم به درستی از این فرهنگ استفاده کنیم نباید دیگران را متهم کنیم. مثلا در یک رستوران چهار نفر به یک شکل خیلی خوب غذا میخورند و چهار نفر دیگر به یک شکل زشت و زننده.
چطور است که آن چهار نفر میتوانند با فرهنگ و خوب غذا بخورند، اما چهار نفر دیگر نه؟ مگر هر دو برای یک سرزمین نیستند؟ منظور این است که ما فرهنگش را داریم و باید با توجه به آن پیش برویم. حالا یکسری بی فرهنگی میکنند، نمیشود گفت که فرهنگ نیست یا نداریم. در واقع فرهنگ هست، اما آنها آن را نادیده گرفته اند.
بابک، فرزند غلامرضا تختی شما را عمو صدا میکرد؟
- بله. تا وقتی که از ایران بروم من را عمو صدا میزد. شهلا خانم در شمال ویلا داشتند. من هر زمان میرفتم شمال و آنجا بودند میرفتم بابک را بر میداشتم با خود میبردم بیرون. شهلا خانم میگفت: «ممد اینو زود بیار.» میگفتم «چشم. میخوای اصلا نبرمش؟» میگفت: «نه پسر؛ اما خب بچه اس، همه اش بهونه میگیره میگه این رو میخوام اون رو میخوام، اذیتت میکنه. فقط مراقبش باش.» اجازه نمیدادند بابک را دست کسی بدهم.
آقای نصیری! تختی را کشتند یا مرد؟ منظورمان این است که خودکشی کرد؟
- تختی را نکشتند.
منظورتان از این که میگویید «نکشتند» چیست؟ یعنی خودکشی کرد؟ اگر این طور است پس چرا مردم مرگ تختی را به افراد و گروههای خاصی نسبت میدهند؟
- این را نمیدانم چه کسی درست کرده است. اینهایی که میخواهند خودشان را لوس کنند، اینهایی که میخواهند خودشان را بزرگ کنند، الکی سر مردم را کلاه بگذارند، سر دولت خودمان را و دیگران را کلاه بگذارند. دولت فعلی مان را میگویم. آخر برای چه؟ همه میدانند آقا تختی را نکشتند. روزی که ما در اردوی هتل آمریکا بودیم، هتل آمریکا درست روبروی سفارت آمریکا بود. آقا تختی آمد با ما ناهار خورد.
آن زمان در ورزشگاه امجدی، شیرودی فعلی تمرین میکردید دیگر؟
- بله. در امجدیه تمرین میکردیم. همین سالن کشتی، سالن جهانبخت توفیق. سالن توفیق یک زمان برای وزنه برداری بود. آقا تختی آمد پیش ما. من دوست آقا تختی بودم و با هم این ور و اون ور میرفتیم. بیشترم فرودگاه را دوست داشت و میرفتیم فرودگاه.
فرودگاه را؟!
- بله.
منظورتان چیست که فرودگاه را دوست داشت؟
- رستوران فرودگاه را میگویم.
رستوران فرودگاه کجا بود؟
- همین مهرآباد.
متوجه شدم. میرفتید رستوران فرودگاه مهرآباد؟
- بله، مهرآباد، میرفتیم رستوران آنجا.
چرا آنجا را دوست داشت؟ به خاطر این که آدمهای مختلف در حال مسافرت بودند و میآمدند و میرفتند؟
- نمیدونم چرا دوست داشت. هیچ وقت هم نپرسیدم که آقاتختی چرا اینجا را دوست دارید. حتما به خاطر این که تمیز و شیک بود دوست داشت. خب مردم برای رفتن به خارج میآمدند فرودگاه.
بابک، فرزند غلامرضا تختی شما را عمو صدا میکرد؟
- بله. تا وقتی که از ایران بروم من را عمو صدا میزد. شهلا خانم در شمال ویلا داشتند. من هر زمان میرفتم شمال و آنجا بودند میرفتم بابک را بر میداشتم با خود میبردم بیرون. شهلا خانم میگفت: «ممد اینو زود بیار.» میگفتم «چشم. میخوای اصلا نبرمش؟» میگفت: «نه پسر؛ اما خب بچه اس، همه اش بهونه میگیره میگه این رو میخوام اون رو میخوام، اذیتت میکنه. فقط مراقبش باش.» اجازه نمیدادند بابک را دست کسی بدهم.
آقای نصیری! تختی را کشتند یا مرد؟ منظورمان این است که خودکشی کرد؟
- تختی را نکشتند.
منظورتان از این که میگویید «نکشتند» چیست؟ یعنی خودکشی کرد؟ اگر این طور است پس چرا مردم مرگ تختی را به افراد و گروههای خاصی نسبت میدهند؟
- این را نمیدانم چه کسی درست کرده است. اینهایی که میخواهند خودشان را لوس کنند، اینهایی که میخواهند خودشان را بزرگ کنند، الکی سر مردم را کلاه بگذارند، سر دولت خودمان را و دیگران را کلاه بگذارند. دولت فعلی مان را میگویم. آخر برای چه؟ همه میدانند آقا تختی را نکشتند. روزی که ما در اردوی هتل آمریکا بودیم، هتل آمریکا درست روبروی سفارت آمریکا بود. آقا تختی آمد با ما ناهار خورد.
آن زمان در ورزشگاه امجدی، شیرودی فعلی تمرین میکردید دیگر؟
- بله. در امجدیه تمرین میکردیم. همین سالن کشتی، سالن جهانبخت توفیق. سالن توفیق یک زمان برای وزنه برداری بود. آقا تختی آمد پیش ما. من دوست آقا تختی بودم و با هم این ور و اون ور میرفتیم. بیشترم فرودگاه را دوست داشت و میرفتیم فرودگاه.
فرودگاه را؟!
- بله.
منظورتان چیست که فرودگاه را دوست داشت؟
- رستوران فرودگاه را میگویم.
رستوران فرودگاه کجا بود؟
- همین مهرآباد.
متوجه شدم. میرفتید رستوران فرودگاه مهرآباد؟
- بله، مهرآباد، میرفتیم رستوران آنجا.
چرا آنجا را دوست داشت؟ به خاطر این که آدمهای مختلف در حال مسافرت بودند و میآمدند و میرفتند؟
- نمیدونم چرا دوست داشت. هیچ وقت هم نپرسیدم که آقاتختی چرا اینجا را دوست دارید. حتما به خاطر این که تمیز و شیک بود دوست داشت. خب مردم برای رفتن به خارج میآمدند فرودگاه.
شاید از رفت و آمد مردم لذت میبردند؟
- امکان داشت، اما من هیچ وقت نپرسیدم دلیلش را. هر چی میگفت: روی حرفش حرف نمیزدم، چون دوست داشت دیگر. مثلا من میگفتم بیا برویم لاله زار نمیآمد.
آخرین بار چه زمان تختی را دیدید؟
- ظهر بود، آمد محل تمرین ما. گفت: «آقا برومند من ممد رو با خودم ببرم تا عصری میارم.» آقای برومند گفت: «این داره تمرین میکنه، میدونی که ببریش تا صبح دیگه نمیاد.» راست میگفت. من را از اردو میبردند بیرون صبح فردا هم بر نمیگشتم. آقاتختی گفت: باشه و رفت. فرداش خبر دادند که آقاتختی مرده.
ظهر روز قبل در اردو با من بود. حالا مرگش را بگذاریم به حساب چه کسی؟ اگر من با او میرفتم ممکن بود این کار را نکند. ممکن بود تاریخ عوض شود یا زمان این کار عقب بیفتد. بگذارید به نقل از دوستان چیزی به شما بگویم. دوستان میگفتند زودتر از این برنامه، دو سال قبلتر از مرگ آقاتختی در منطقه زردبند.
اگر اشتباه نکنم آقای حسین زردبندی خدابیامرز میگفتند. تو باغ ایشان در منطقه زردبند لواسون آقاتختی میخواست با هفت تیر خودکشی کند که به یکباره صدایش میزنند و او منصرف میشود و زمان این کار تا دو سال به عقب میافتد و این بار با سیانور خودکشی میکند. خود تختی در دست نوشته اش اشاره کرده که هیچ کس مقصر نیست. به هر حال خدا رحمتش کند. تصمیم به خودکشی یک لحظه است. اگر من آن روز با او رفته بودم شاید اصلا آن شب به هتل نمیرفت و آن اتفاق نمیافتاد. خبر مرگ تختی که آمد آنقدر شلوغ شده بود که نگو و نپرس. تا حالا یک همچین چیزی در دنیا ندیده ام.
شما اشاره کردید که تختی گفته است هیچ کس مقصر مرگش نیست، پس دلیل خودکشی چه بوده است؟ چیزی ذهن شما را مشغول نکرده در این حدود ۵۰ سال که مثلا دلیل خودکشی تختی باشد؟
- دیگر وقتی یک نفر رفت از کجا باید بفهمیم چرا رفت. یعنی کسی فکر میکرد آقاتختی دست به این کار بزند؟ نه.
جلال آل احمد جملهای دارد با این مضمون که «مگر میشود قهرمان باشی و مردم نداشتههای خود را در داشتههای تو جستجو کنند و خودکشی کنی؟»
- نه نمیشود.
اما گویا تختی این کار را کرده است.
- من یک چیزی را به شما میگویم. آدمای مهم دست به خودکشی میزنند. من تا حالا زیاد دیده ام و این که مثلا وقتی آقاتختی فوت کرد یک بوکسوری بود به نام پرویز مافی که با خوردن داروی نظافت حمام خودش را کشت. پرویز واقعا آدم گردن کلفتی بود. ببینید حالا تختی چه کسی بود که این آدم خودش را به خاطر آن میکشد.
درست است، آن زمان خیلیها خودشان را به خاطر تختی کشتند. حرف و حدیثهایی هم هست و میگویند سیستم حکومت شاه تختی را اذیت میکرد، تختی به خاطر همین خودکشی کرد. این چقدر میتواند درست باشد؟
- اصلا درست نیست.
چرا؟
- خب برای چه یک آدم باید بابت این موضوع خودش را بکشد؟
ما آن زمان نبودیم و نمیدانیم.
- خب اینهایی که میگویند آدم باید از آنها بپرسد که برای چه این حرفها را میزنند؟
البته این وسط ماجرای شاهپور غلامرضا هم هست؟
- ببین عزیزم! غلامرضا رئیس کمیته المپیک بود و البته برادر شاه و وقتی آمد به سالن مردم بلند شدند و دست زدند و بعد نشستند و تمام. مثل همیشه. بعد تختی آمد، خب تختی یک چهره مردمی بود و با آمدنش سالن به هم خورد، آنها هم شاید ناراحت شدند که چرا تختی این مقدار مورد تایید است و البته این طبیعی است. درست مثل آن خواننده جوانی که مرد و مردم به خاطرش به خیابان آمدند.
اگر اشتباه نکنم آقای حسین زردبندی خدابیامرز میگفتند. تو باغ ایشان در منطقه زردبند لواسون آقاتختی میخواست با هفت تیر خودکشی کند که به یکباره صدایش میزنند و او منصرف میشود و زمان این کار تا دو سال به عقب میافتد و این بار با سیانور خودکشی میکند. خود تختی در دست نوشته اش اشاره کرده که هیچ کس مقصر نیست. به هر حال خدا رحمتش کند. تصمیم به خودکشی یک لحظه است. اگر من آن روز با او رفته بودم شاید اصلا آن شب به هتل نمیرفت و آن اتفاق نمیافتاد. خبر مرگ تختی که آمد آنقدر شلوغ شده بود که نگو و نپرس. تا حالا یک همچین چیزی در دنیا ندیده ام.
شما اشاره کردید که تختی گفته است هیچ کس مقصر مرگش نیست، پس دلیل خودکشی چه بوده است؟ چیزی ذهن شما را مشغول نکرده در این حدود ۵۰ سال که مثلا دلیل خودکشی تختی باشد؟
- دیگر وقتی یک نفر رفت از کجا باید بفهمیم چرا رفت. یعنی کسی فکر میکرد آقاتختی دست به این کار بزند؟ نه.
جلال آل احمد جملهای دارد با این مضمون که «مگر میشود قهرمان باشی و مردم نداشتههای خود را در داشتههای تو جستجو کنند و خودکشی کنی؟»
- نه نمیشود.
اما گویا تختی این کار را کرده است.
- من یک چیزی را به شما میگویم. آدمای مهم دست به خودکشی میزنند. من تا حالا زیاد دیده ام و این که مثلا وقتی آقاتختی فوت کرد یک بوکسوری بود به نام پرویز مافی که با خوردن داروی نظافت حمام خودش را کشت. پرویز واقعا آدم گردن کلفتی بود. ببینید حالا تختی چه کسی بود که این آدم خودش را به خاطر آن میکشد.
درست است، آن زمان خیلیها خودشان را به خاطر تختی کشتند. حرف و حدیثهایی هم هست و میگویند سیستم حکومت شاه تختی را اذیت میکرد، تختی به خاطر همین خودکشی کرد. این چقدر میتواند درست باشد؟
- اصلا درست نیست.
چرا؟
- خب برای چه یک آدم باید بابت این موضوع خودش را بکشد؟
ما آن زمان نبودیم و نمیدانیم.
- خب اینهایی که میگویند آدم باید از آنها بپرسد که برای چه این حرفها را میزنند؟
البته این وسط ماجرای شاهپور غلامرضا هم هست؟
- ببین عزیزم! غلامرضا رئیس کمیته المپیک بود و البته برادر شاه و وقتی آمد به سالن مردم بلند شدند و دست زدند و بعد نشستند و تمام. مثل همیشه. بعد تختی آمد، خب تختی یک چهره مردمی بود و با آمدنش سالن به هم خورد، آنها هم شاید ناراحت شدند که چرا تختی این مقدار مورد تایید است و البته این طبیعی است. درست مثل آن خواننده جوانی که مرد و مردم به خاطرش به خیابان آمدند.
چی بود اسم این خواننده که فوت کرد؟ یادم آمد، مرتضی پاشایی که مردم رفتند سر قبرش، اما خب کسی از مسئولان ناراحت نشد که این همه آدم رفتن سر قبر این خواننده، چون مردم دوست داشتند و این فرق میکند. دیدید که چه جمعیتی بود؟
بله، مردم دوست دارند و نمیشود هم جلوی دوست داشتن شان را گرفت.
- بله و این ارتباطی هم به سیاست ندارد. مردم دوست دارند و قصدی هم از این کارشان ندارند. این به خاطر علاقه شان نسبت به آن آدم است. آخر میدانید هنرمندان و ورزشکاران در دل مردم جا دارند. آقا تختی هم در دل مردم جا داشت. مردم قهرمانان خود را دوست دارند. ما قهرمانان هم یک کاری میکنیم که دوستمان داشته باشند. پس برای چه قهرمان میشویم، برای چه باید هنرمند داشته باشیم؟ اگر کسی ما را دوست نداشته باشد، ما هم نمیتوانیم زندگی کنیم.
شواهد نشان میدهد که شاه و خانواده اش ورزش را خیلی دوست داشتند؟
- آره، خود شاه ورزشکار بود و ورزش را خیلی دوست داشت. برادرش علیرضا که با هواپیما با کوه برخورد کرد و مُرد هم در ورزش حضور داشت و رئیس انجمن ورزشی ارتش بود.
اجازه دهید از این بحث شاه گریزی هم بزنیم به عبدالله موحد. ما با آقای موحد که صحبت میکردیم ایشان میگفت: آن زمان به مشکل خوردند. سیستم یک مقدار اذیتش کرد. داستان آقا عبدالله چه بود. اصلا شما از چه زمان عبدالله موحد را میشناسید؟ از چه وقت با او رفاقت دارید؟ اولین بار کجا با او آشنا شدید؟
- از اول ورزش مان سال ۱۹۶۴، ۵۰ سال است که ما با هم در ورزش هستیم. با هم قهرمان شدیم. در سال ۱۹۷۴ در المپیک مونیخ موحد در مسابقات جهانی کتفش در آمد. دکترها کتفش را بستند، نتوانست کشتی بگیرد. بعد که شمس الدین سیدعباسی و محمد قربانی هم خوب کشتی نگرفتن و مدال نگرفتن گفتند آقا عبدالله گفته است کشتی نگیرید. مگر میشود ایرانی از این مملکت برود بیرون نخواهد کشتی بگیرد؟ یا نخواهد وزنه بزند؟ نخواهد بدود، نخواهد پرتاب کند، نخواهد افتخارآفرینی کند؟ پس همه اینها را کهت میگویند دروغ است. شاید یک چیزی بوده دیگر. بعد از آن آنها را یکی دو سال محروم کرد. بعد از آن بود که آقا موحد دیگر رفت.
گویا اجازه خروج از کشور به آقا عبدالله نمیدادند تا این که بالاخره برای ادامه تحصیل به آمریکا رفتند.
- بله، بعد هم دکترا گرفتند. به نظر من عبدالله موحد پر افتخارترین است. من بگویم میگویند، چون رفیقش بوده، گفته، اما من بدون اغراق میگویم که موحد بهترین کشتی گیر مغزی دنیاست. این را نه من بلکه دنیا میگوید. شما میتوانید از هم دوره هایش سوال کنید. من از شما خواهش میکنم آقا عبدالله را با هیچ کس مقایسه نکنید.
چرا باید مقایسه کنیم؟ هر کس جایگاه خودش را دارد و اصلا نیازی به مقایسه نیست.
- اینجا آقای داریوش واعظی حضور دارد و میتوانید از ایشان که با هم همدوره بودیم سوال کنید. آقا داریوش خود از اساتید هستند و رییس بنده در راه آهن بودند. واقعا که داریوش واعظی زمانی که در راه آهن بودند چقدر حواس شان به قهرمانها بود. شأن قهرمانها را حفظ میکرد و حواس شان به همه چیز و همه کس بود.
اجازه دهید یک مقدار از بحث قهرمانی فاصله بگیریم و به حاشیه ورزش در اجتماع بپردازیم و شرایط اجتماعی امروز را با گذشته مقایسه کنیم. آن موقعها رفتار با قهرمانها به چه شکل بود و حالا به چه شکل است؟
- باید برگردیم به عقب، ۴۰ سال ۵۰ سال. آن زمان با حالا خیلی فرق داشت. آن موقع جمعیت ایران نصف الان هم نبود. در خیابان باید کلی میایستادی تا یک ماشین بیاید و رد شود و برود، اما حالا چه؟ جمعیت چند برابر شده. شما نصف شب هم که میآیید بیرون شلوغ است.
بله، مردم دوست دارند و نمیشود هم جلوی دوست داشتن شان را گرفت.
- بله و این ارتباطی هم به سیاست ندارد. مردم دوست دارند و قصدی هم از این کارشان ندارند. این به خاطر علاقه شان نسبت به آن آدم است. آخر میدانید هنرمندان و ورزشکاران در دل مردم جا دارند. آقا تختی هم در دل مردم جا داشت. مردم قهرمانان خود را دوست دارند. ما قهرمانان هم یک کاری میکنیم که دوستمان داشته باشند. پس برای چه قهرمان میشویم، برای چه باید هنرمند داشته باشیم؟ اگر کسی ما را دوست نداشته باشد، ما هم نمیتوانیم زندگی کنیم.
شواهد نشان میدهد که شاه و خانواده اش ورزش را خیلی دوست داشتند؟
- آره، خود شاه ورزشکار بود و ورزش را خیلی دوست داشت. برادرش علیرضا که با هواپیما با کوه برخورد کرد و مُرد هم در ورزش حضور داشت و رئیس انجمن ورزشی ارتش بود.
اجازه دهید از این بحث شاه گریزی هم بزنیم به عبدالله موحد. ما با آقای موحد که صحبت میکردیم ایشان میگفت: آن زمان به مشکل خوردند. سیستم یک مقدار اذیتش کرد. داستان آقا عبدالله چه بود. اصلا شما از چه زمان عبدالله موحد را میشناسید؟ از چه وقت با او رفاقت دارید؟ اولین بار کجا با او آشنا شدید؟
- از اول ورزش مان سال ۱۹۶۴، ۵۰ سال است که ما با هم در ورزش هستیم. با هم قهرمان شدیم. در سال ۱۹۷۴ در المپیک مونیخ موحد در مسابقات جهانی کتفش در آمد. دکترها کتفش را بستند، نتوانست کشتی بگیرد. بعد که شمس الدین سیدعباسی و محمد قربانی هم خوب کشتی نگرفتن و مدال نگرفتن گفتند آقا عبدالله گفته است کشتی نگیرید. مگر میشود ایرانی از این مملکت برود بیرون نخواهد کشتی بگیرد؟ یا نخواهد وزنه بزند؟ نخواهد بدود، نخواهد پرتاب کند، نخواهد افتخارآفرینی کند؟ پس همه اینها را کهت میگویند دروغ است. شاید یک چیزی بوده دیگر. بعد از آن آنها را یکی دو سال محروم کرد. بعد از آن بود که آقا موحد دیگر رفت.
گویا اجازه خروج از کشور به آقا عبدالله نمیدادند تا این که بالاخره برای ادامه تحصیل به آمریکا رفتند.
- بله، بعد هم دکترا گرفتند. به نظر من عبدالله موحد پر افتخارترین است. من بگویم میگویند، چون رفیقش بوده، گفته، اما من بدون اغراق میگویم که موحد بهترین کشتی گیر مغزی دنیاست. این را نه من بلکه دنیا میگوید. شما میتوانید از هم دوره هایش سوال کنید. من از شما خواهش میکنم آقا عبدالله را با هیچ کس مقایسه نکنید.
چرا باید مقایسه کنیم؟ هر کس جایگاه خودش را دارد و اصلا نیازی به مقایسه نیست.
- اینجا آقای داریوش واعظی حضور دارد و میتوانید از ایشان که با هم همدوره بودیم سوال کنید. آقا داریوش خود از اساتید هستند و رییس بنده در راه آهن بودند. واقعا که داریوش واعظی زمانی که در راه آهن بودند چقدر حواس شان به قهرمانها بود. شأن قهرمانها را حفظ میکرد و حواس شان به همه چیز و همه کس بود.
اجازه دهید یک مقدار از بحث قهرمانی فاصله بگیریم و به حاشیه ورزش در اجتماع بپردازیم و شرایط اجتماعی امروز را با گذشته مقایسه کنیم. آن موقعها رفتار با قهرمانها به چه شکل بود و حالا به چه شکل است؟
- باید برگردیم به عقب، ۴۰ سال ۵۰ سال. آن زمان با حالا خیلی فرق داشت. آن موقع جمعیت ایران نصف الان هم نبود. در خیابان باید کلی میایستادی تا یک ماشین بیاید و رد شود و برود، اما حالا چه؟ جمعیت چند برابر شده. شما نصف شب هم که میآیید بیرون شلوغ است.
سر ظهر همین طور. بعدازظهر بدتر، خلاصه همه چیز با امروز فرق داشت، حتی وسایل تمرین ما. الان مردم گرفتار شده اند، اما با این حال هنوز ورزش و قهرمانان شان را دوست دارند. نگاه کنید سالنهای مسابقات را مردم در گرما، سرما، باران و برف در صف میایستند، پول میدهند، بلیت میخرند، از زن و بچه شان دوری میکنند که چه؟
بیایند در سالن و مسابقه قهرمانان شان را تماشا کنند. تا حالا شده استادیوم خالی بماند؟ واقعا دستشان درد نکند ورزشگاه همیشه پر است؛ چرا؟ برای این که قهرمان شان را دوست دارند. میدانند قهرمانان شان افتخار آفرینان مملکت هستند.
بیایند در سالن و مسابقه قهرمانان شان را تماشا کنند. تا حالا شده استادیوم خالی بماند؟ واقعا دستشان درد نکند ورزشگاه همیشه پر است؛ چرا؟ برای این که قهرمان شان را دوست دارند. میدانند قهرمانان شان افتخار آفرینان مملکت هستند.
شما سرود مملکت را کجا میتوانید پخش کنید که همه دنیا بشنوند و پرچم کشور را بالا ببرند و به احترامش بلند شوند؟ میلیاردها خرج کنید اگر سرود را پخش کردند؛ اما در ورزش میشود و همه به سرود و پرچم شما احترام میگذارند، چون میدانند یک قهرمان زحمت کشیده تا پرچم کشورش را به اهتزاز در آورد.
بی تردید المپیک و مسابقات جهانی بهترین جا برای این کار است.
- من پیشکسوتان این مملکت را که ۸۰ سال از عمرشان میگذرد به مسابقات جهانی که شلوغترین رقابت در دنیاست بردم و چهار مدال طلا گرفتیم، پنج نقره و دو برنز. در این مسابقات شش بار رکورد دنیا به دست ایرانیها شکسته شد. به عنوان قهرمان قهرمانان معرفی شدیم. سرودمان خوانده شد و پرچمان بالا رفت. نشان لیاقت کشور فنلاند را هم به من اهدا کردند. خب این زیبا نیست؟
برای این مملکت قشنگ نیست؟ اگر برای این مملکت قشنگ نیست که قهرمانش نشان لیاقت یک کشور دیگر را کسب کند، پس برای کدام مملکت قشنگ است؟ اما چه کسی به این موضوع اشاره کرد و نوشت که پیشکسوتان این مملکت در خارج از مرزها کسب افتخار کرده و پرچم ایران را به اهتزاز در آوردند؟ بزرگان ما دیگر چه میخواهند از یک قهرمان؟ مگر امثال من بد کاری کردیم که کسب افتخار کردیم که در زمان اعزام با هزار مشکل تیم را به مسابقات اعزام میکنند!
گویا خروس طلایی دل پر خونی دارد! نظرتان در مورد لقب «خروس طلایی وزنه برداری ایران» که به شما داده اند چیست؟
- من در دسته ۵۶ کیلوگرم یا همون خروس وزن وزنه میزدم و مدام طلا میگرفتم. برای همین به من لقب خروس طلایی را دادند.
اسامی دستههای وزنه برداری در گذشته خیلی جالب بوده است، شما به یاد دارید ترتیب این دستهها را؟
- بله، مگس وزن، خروس وزن، پروزن، سبک وزن، میان وزن، نیم سنگین، میان سنگین و سنگین وزن. ما در ایران اینها را میگفتیم. حالا عوض شده است و نمیخواهند اینها را. ضمن این که ما در گذشته برخلاف امروز که دو حرکت در وزنه برداری داریم، سه جور وزنه برداری داشتیم، یعنی سه حرکت در مسابقات بود. علاوه بر حرکت یک ضرب و دو ضرب که امروز در مسابقات میبینیم، حرکت پرس هم بود.
پرس به چه شکل بود؟ دراز میکشیدید و وزنه میزدید؟
- نخیر، همان حرکت دو ضرب را تا سینه بالا میآوردیم و وزنه را با فشار دست بالای سر میبردیم.
یعنی حرکت قیچی را انجام نمیدادید؟
- نه اصلا جایی از بدن تان نباید تکان بخورد.
این حرکت که خیلی سخت است.
- بله و من میخواهم پهلوانی اش را بگویم. میگویم، چون هم رکورد دنیای این حرکت در دست من بود، هم رکورد المپیکش. رکورد دو ضرب هم دست من بود. ۱۳ ساله کسی در دنیا نمیتوانست رکورد من را بزند. از سال ۱۹۶۸ تا ۱۹۸۱. جالب این که خودم هم هر وقت آمدم بزنم این رکورد ۱۵۱ کیلوگرم را یک جایم شکست و نتوانستم بزنم و ۱۳ سال ماند. در ایران کسی نمیتواند بزند. هر کس میتواند بزند بسم الله، بیایند بزنند. نروند قرص بخورند، آمپول بزنند و دوپینگ کنند. همه هم میگویند اینها برای آینده تان خوب نیست. بچههای تان فلج میشوند. عمرتان کم میشود. با این که هر روز میبینند، باز دست به این کارها میزنند.
یعنی شما به هیچ وجه دوپینگ نکردید؟
- چرا من هم کردم.
واقعا؟
- بله.
پس چرا دیگران را منع میکنید در حالی که خودتان هم این کار را کردید؟ کسی که رطب میخورد نمیتواند دیگران را از خوردن رطب منع کند.
- من جور دیگری دوپینگ میکردم.
مگر شما به چه شکل دوپینگ میکردید؟
- با مردم ایران.
متوجه منظورتان نشدم. یعنی میگویید دوپینگ تان مردم ایران بودند؟
- بله و آیا چیزی از این قشنگتر میتوانیم داشته باشیم؟ این افتخاری است برایم که مردم به من محبت دارند. من با مردم و با عشق مردم دوپینگ میکردم و وزنه میزدم. با اشکهایی که مردم برای من میریختند، موقع رفتن به مسابقات و برگشتن میآمدند پای هواپیما و من را بدرقه میکردند. این مردم عشق من هستند. من به جز مردم کس دیگری را قبول ندارم، برای همین است که الان ورزش را قبول ندارم.
چرا ورزش را قبول ندارید؟
- برای این که امروز خیلی مواد کثیف در ورزش است. همه اش شده است دوپینگ و اگر دوپینگ نکنند انگار نمیتوانند متاسفانه گرفتار شده اند ورزشکاران. البته الان دیگر به بچههای ما ثابت شده که تا این برنامه باشد، درست و حسابی قهرمان نمیشوند. یعنی یک سال میشوند، دو سال نمیشوند. ما این را امتحان کردیم و دیدیم که میگویم. شما کدام قهرمان را سراغ دارید که چندین سال پشت سر هم بیاید وزنه بزند و مدال بگیرد؟! من ۱۵ سال پشت سر هم وزنه زدم و مدال گرفتم.
با دوپینگ قدرت دو روز به بدن میآید و بعد میرود و دیگر نمیتوانید وزنه بزنید. یک قهرمان باید همیشه قهرمان باشد. اگر میخواهید قهرمان باشید و قهرمان بمانید باید سالم ورزش کنید. من سالهای سال در قهرمانی آسیا، بازیهای آسیایی، قهرمانی جهان و المپیک شرکت کردم و مدال گرفتم. در چهار المپیک روی تخته رفتم و در سه المپیک به مدال رسیدم، برای همین شدم خروس طلایی.
به نظر شما دلیل این که ورزشکاران ما به دوپینگ روی میآورند و ورزش ایران با تمام استعدادهایی که دارد در المپیکها تنها توسط چند رشته خاص به مدال میرسد چیست؟
- خیلیها چاره کار را سرمایه گذاری مالی میدانند و میگویند برای موفقیت باید پول خرج کرد؛ اما اگر این طور بود پس چرا فوتبال که این همه پول در آن هزینه میشود موفق نیست؟! چاره کار فقط پول نیست. آقای واعظی به عنوان استاد بنده هم اکنون کنار من نشسته اند و همیشه به این موضوع اشاره داشته و به درستی هم میگویند که در ورزش ایران به علم و تحقیق توجه نمیشود.
برای همین وقتی از کانادا برای دیدن ایشان به آمریکا رفتم از داریوش خان سوال کردم که چرا به آمریکا آمده اید که در جواب به بنده گفت که من مشکل و کمبود بزرگ ورزش ایران را در تحقیق میبینم و برای همین کار به آمریکا آمده ام تا طرح و تحقیقات خود در مورد ورزش را کامل کنم. من از سالهای دور از نوجوانی با داریوش واعظی آشنا هستم و ایشان را میشناسم. من شاهد بودم که واعظی از نظر توان بدنی تا چه اندازه ضعیف بود. او آنقدر ضعیف بود که هیچ باشگاهی اجازه ورود به باشگاه را به او نمیدادند
تا این که حاج آقا فعلی مربی آقاتختی با پارتی بازی و ... اجازه داد تا واعظی به باشگاه کیان آمده و تمرین کشتی کند. داریوش در کمتر از ۱۰ سال آنقدر از نظر توان بدنی و فنی پیشرفت کرد که توانست قهرمانان نامی ایران را شکست دهد و در ادامه بر قهرمانان جهان و المپیک نیز غلبه کند. میخواهم بگویم چطور واعظی که این اندازه ریز و کوچک بود توانست تبدیل به یک کشتی گیر گردن کلفت شود؟ من بعدها از آقای واعظی این سوال را پرسیدم که چطور این اندازه پیشرفت کردی؟ که گفت: من با آزمون و خطا به روشی دست پیدا کردم کهت کمک میکند تا توان بدنی یک ورزشکار افزایش یافته و به اوج آمادگی برسد.
بی تردید المپیک و مسابقات جهانی بهترین جا برای این کار است.
- من پیشکسوتان این مملکت را که ۸۰ سال از عمرشان میگذرد به مسابقات جهانی که شلوغترین رقابت در دنیاست بردم و چهار مدال طلا گرفتیم، پنج نقره و دو برنز. در این مسابقات شش بار رکورد دنیا به دست ایرانیها شکسته شد. به عنوان قهرمان قهرمانان معرفی شدیم. سرودمان خوانده شد و پرچمان بالا رفت. نشان لیاقت کشور فنلاند را هم به من اهدا کردند. خب این زیبا نیست؟
برای این مملکت قشنگ نیست؟ اگر برای این مملکت قشنگ نیست که قهرمانش نشان لیاقت یک کشور دیگر را کسب کند، پس برای کدام مملکت قشنگ است؟ اما چه کسی به این موضوع اشاره کرد و نوشت که پیشکسوتان این مملکت در خارج از مرزها کسب افتخار کرده و پرچم ایران را به اهتزاز در آوردند؟ بزرگان ما دیگر چه میخواهند از یک قهرمان؟ مگر امثال من بد کاری کردیم که کسب افتخار کردیم که در زمان اعزام با هزار مشکل تیم را به مسابقات اعزام میکنند!
گویا خروس طلایی دل پر خونی دارد! نظرتان در مورد لقب «خروس طلایی وزنه برداری ایران» که به شما داده اند چیست؟
- من در دسته ۵۶ کیلوگرم یا همون خروس وزن وزنه میزدم و مدام طلا میگرفتم. برای همین به من لقب خروس طلایی را دادند.
اسامی دستههای وزنه برداری در گذشته خیلی جالب بوده است، شما به یاد دارید ترتیب این دستهها را؟
- بله، مگس وزن، خروس وزن، پروزن، سبک وزن، میان وزن، نیم سنگین، میان سنگین و سنگین وزن. ما در ایران اینها را میگفتیم. حالا عوض شده است و نمیخواهند اینها را. ضمن این که ما در گذشته برخلاف امروز که دو حرکت در وزنه برداری داریم، سه جور وزنه برداری داشتیم، یعنی سه حرکت در مسابقات بود. علاوه بر حرکت یک ضرب و دو ضرب که امروز در مسابقات میبینیم، حرکت پرس هم بود.
پرس به چه شکل بود؟ دراز میکشیدید و وزنه میزدید؟
- نخیر، همان حرکت دو ضرب را تا سینه بالا میآوردیم و وزنه را با فشار دست بالای سر میبردیم.
یعنی حرکت قیچی را انجام نمیدادید؟
- نه اصلا جایی از بدن تان نباید تکان بخورد.
این حرکت که خیلی سخت است.
- بله و من میخواهم پهلوانی اش را بگویم. میگویم، چون هم رکورد دنیای این حرکت در دست من بود، هم رکورد المپیکش. رکورد دو ضرب هم دست من بود. ۱۳ ساله کسی در دنیا نمیتوانست رکورد من را بزند. از سال ۱۹۶۸ تا ۱۹۸۱. جالب این که خودم هم هر وقت آمدم بزنم این رکورد ۱۵۱ کیلوگرم را یک جایم شکست و نتوانستم بزنم و ۱۳ سال ماند. در ایران کسی نمیتواند بزند. هر کس میتواند بزند بسم الله، بیایند بزنند. نروند قرص بخورند، آمپول بزنند و دوپینگ کنند. همه هم میگویند اینها برای آینده تان خوب نیست. بچههای تان فلج میشوند. عمرتان کم میشود. با این که هر روز میبینند، باز دست به این کارها میزنند.
یعنی شما به هیچ وجه دوپینگ نکردید؟
- چرا من هم کردم.
واقعا؟
- بله.
پس چرا دیگران را منع میکنید در حالی که خودتان هم این کار را کردید؟ کسی که رطب میخورد نمیتواند دیگران را از خوردن رطب منع کند.
- من جور دیگری دوپینگ میکردم.
مگر شما به چه شکل دوپینگ میکردید؟
- با مردم ایران.
متوجه منظورتان نشدم. یعنی میگویید دوپینگ تان مردم ایران بودند؟
- بله و آیا چیزی از این قشنگتر میتوانیم داشته باشیم؟ این افتخاری است برایم که مردم به من محبت دارند. من با مردم و با عشق مردم دوپینگ میکردم و وزنه میزدم. با اشکهایی که مردم برای من میریختند، موقع رفتن به مسابقات و برگشتن میآمدند پای هواپیما و من را بدرقه میکردند. این مردم عشق من هستند. من به جز مردم کس دیگری را قبول ندارم، برای همین است که الان ورزش را قبول ندارم.
چرا ورزش را قبول ندارید؟
- برای این که امروز خیلی مواد کثیف در ورزش است. همه اش شده است دوپینگ و اگر دوپینگ نکنند انگار نمیتوانند متاسفانه گرفتار شده اند ورزشکاران. البته الان دیگر به بچههای ما ثابت شده که تا این برنامه باشد، درست و حسابی قهرمان نمیشوند. یعنی یک سال میشوند، دو سال نمیشوند. ما این را امتحان کردیم و دیدیم که میگویم. شما کدام قهرمان را سراغ دارید که چندین سال پشت سر هم بیاید وزنه بزند و مدال بگیرد؟! من ۱۵ سال پشت سر هم وزنه زدم و مدال گرفتم.
با دوپینگ قدرت دو روز به بدن میآید و بعد میرود و دیگر نمیتوانید وزنه بزنید. یک قهرمان باید همیشه قهرمان باشد. اگر میخواهید قهرمان باشید و قهرمان بمانید باید سالم ورزش کنید. من سالهای سال در قهرمانی آسیا، بازیهای آسیایی، قهرمانی جهان و المپیک شرکت کردم و مدال گرفتم. در چهار المپیک روی تخته رفتم و در سه المپیک به مدال رسیدم، برای همین شدم خروس طلایی.
به نظر شما دلیل این که ورزشکاران ما به دوپینگ روی میآورند و ورزش ایران با تمام استعدادهایی که دارد در المپیکها تنها توسط چند رشته خاص به مدال میرسد چیست؟
- خیلیها چاره کار را سرمایه گذاری مالی میدانند و میگویند برای موفقیت باید پول خرج کرد؛ اما اگر این طور بود پس چرا فوتبال که این همه پول در آن هزینه میشود موفق نیست؟! چاره کار فقط پول نیست. آقای واعظی به عنوان استاد بنده هم اکنون کنار من نشسته اند و همیشه به این موضوع اشاره داشته و به درستی هم میگویند که در ورزش ایران به علم و تحقیق توجه نمیشود.
برای همین وقتی از کانادا برای دیدن ایشان به آمریکا رفتم از داریوش خان سوال کردم که چرا به آمریکا آمده اید که در جواب به بنده گفت که من مشکل و کمبود بزرگ ورزش ایران را در تحقیق میبینم و برای همین کار به آمریکا آمده ام تا طرح و تحقیقات خود در مورد ورزش را کامل کنم. من از سالهای دور از نوجوانی با داریوش واعظی آشنا هستم و ایشان را میشناسم. من شاهد بودم که واعظی از نظر توان بدنی تا چه اندازه ضعیف بود. او آنقدر ضعیف بود که هیچ باشگاهی اجازه ورود به باشگاه را به او نمیدادند
تا این که حاج آقا فعلی مربی آقاتختی با پارتی بازی و ... اجازه داد تا واعظی به باشگاه کیان آمده و تمرین کشتی کند. داریوش در کمتر از ۱۰ سال آنقدر از نظر توان بدنی و فنی پیشرفت کرد که توانست قهرمانان نامی ایران را شکست دهد و در ادامه بر قهرمانان جهان و المپیک نیز غلبه کند. میخواهم بگویم چطور واعظی که این اندازه ریز و کوچک بود توانست تبدیل به یک کشتی گیر گردن کلفت شود؟ من بعدها از آقای واعظی این سوال را پرسیدم که چطور این اندازه پیشرفت کردی؟ که گفت: من با آزمون و خطا به روشی دست پیدا کردم کهت کمک میکند تا توان بدنی یک ورزشکار افزایش یافته و به اوج آمادگی برسد.
- داریوش واعظی: راست میگوید. من آنقدر کوچک و ضعیف بودم که در سن ۱۳ سالگی به اندازه یک کودک ۸ ساله بودم، اما با این روش به چنان آمادگی رسیدم که در پارهای از مواقع موفق شدم قهرمانان جهان و المپیک را با ۱۰ امتیاز اختلاف شکست دهم. بعدها این روش را روی بسیاری از شاگردانم امتحان کردم و آنها هم توانستند بر قهرمانان بزرگی غلبه کنند. آقای نصیری یادتان هست که امیر تهرانی چطور یوردانف را شکست داد.
- محمد نصیری: بله، امیر از شاگردان خوب آقای واعظی بود که توانست به کمک همین روش استاد، پشت والنتین یوردانف، قهرمان بلند آوازه بلغارها را به خاک رساند. داشتم میگفتم داریوش واعظی گفت: به آمریکا آمدم تا روش خود را در آمریکا پیاده کنم و ببینم این ادعا که روش من یکی از بهترین روشها برای آماده سازی است، درست است یا نه. یک روز داریوش به من زنگ زد که بیا برگردیم ایران. گفتم چطور؟ گفت: من برای بررسی روشم آمده بودم و حالا دریافتم که این روش بهترین روش برای آماده سازی قهرمانان است. برای همین میخواهم به ایران برگردم و این روش را در اختیار قهرمانان کشورم قرار دهم و تو هم بیا با من به ایران برویم.
خیلی دوست داشتم همان موقع با داریوش عزیزم به ایران برگردم، اما بیماری زنم به من اجازه نداد؛ اما خب وقتی برگشتم دیدم که داریوش از بازگشت پشیمان است. پرسیدم داریوش جان چرا ناراحتی که گفت: من برگشتم تا به مملکتم خدمت کنم، اما اینجا همه دنبال منافع خود و پول هستند و کسی به علم در ورزش توجه نمیکند. در حالی که موفقیت نه در هزینه مالی بلکه در روش درست علمی است. خودش اینجا نشسته و میتوانید از خود ایشان بپرسید که حتی وقتی تصمیم گرفت، تضمین داده و خانه و اموالش را گرو بگذارد تا اگر روش اش موفق نشد، همه اینها را واگذار کند، با او به بی مهری برخورد کردند. در صورتی که من مطمئنم این روش، روش خوبی است که واعظی کم توان را تبدیل به ورزشکاری تنومند کرد.
- داریوش واعظی: محمد جان! من با عشق و خدمتبه قهرمانان کشورم به ایران بازگشتم. در سالهایی که در آمریکا تحقیق میکردم، متوجه شدم که برای موفقیت پول لازم است، اما همه چیز پول نیست و با مقداری سرمایه گذاری جزیی میتوان از قهرمانی معمولی، قهرمانی بزرگ ساخت. من حالا هم مدعی هستم که روش من بهترین روش دنیا برای آمادگی است. مگر یک سرمربی در تیم ملی تا چه اندازه میتواند از نظر فنی و بدنی به ورزشکاران خود کمک کند؟ نهایتا ۱۰ درصد.
به عنوان مثال در تیم ملی والیبال وقتی تیم در شرایط فشرده قرار گرفت نتوانست بازدهی لازم را داشته باشد و همه کاسه و کوزهها سر مربی شکسته شد در حالی که ۹۰ درصد این موضوع مربوط به علم بدنسازی و روش آماده سازی است که متاسفانه ما ازآن غافلیم. من باز تاکید میکنم که این روش بهترین روش است و تضمین کرده و دست نوشته میدهم که اگر روش من جواب ندهد کل اموالم مصادره شود.
اجازه دهید از موضوع اصلی دور نشویم. این خروس طلایی هم داستانی دارد برای خودش. از داستان تاج خروس که زیر آفتاب برق زده و طلایی میشود و گویا یکی از دلایل لقب خروس طلایی که به شما دادند همین است تا داستان آدامس خروس که آن زمان تولیدش سروصدای زیادی به پا کرد! منظورم آدامس خروس است که بعد از قهرمانیهای شما تولید شد و به خاطر لقب خروس طلایی که به شما دادند، آدامس معروف و پرفروشی شده بود.
- بله، بعد از این که من معروف به خرو سطلایی شدم آدامسی تولید کردند به اسم آدامس خروس. آن موقع از این لقب سوءاستفاده کردند. البته نوش جان شان. آن زمان آمدند به من گفتند فلانی برو از دستشان شکایت کن، گفتم برای چه شکایت کنم. بگذارید یک آدامس هم به اسم خروس ننه مرته که مرغ عروسی و عزاست تولید شود.
پس اصلا نیامدند با شما صحبت کنند و بدون اجازه دست به تولید زدند؟
- هیچ وقت نیامدند.
اما گفته میشد آمدند اجازه گرفتند و پولی هم به شما دادند؟
- نه اصلا. آن زمان ما از لیگ پول میگرفتیم. در لیگ کوکاکولا بود، پپسی بود، راه آهن بود، سازمان آب بود و ما برای این تیمها وزنه میزدیم و صدتا تک تومنی میگرفتیم؛ الان است که صد میلیون تومان میگیرند. حالا در فوتبال میلیاردی میگیرند. البته حالا هم ما در وزنه برداری میلیاردی نمیخواهیم و همان صد میلیون را بدهند بد نیست.
بله صد میلیون پول کمی نیست؛ اما وقتی با پولهایی که در فوتبال رد و بدل میشود مقایسه میکنیم پولی نیست.
- فوتبال ورزش دیگری است، از فوتبال بیایید بیرون.
فوتبال بیشتر از این که یک ورزش باشد یک تجارت به حساب میآید.
- بله، فوتبال چیز دیگری است. قربانت بروم. فوتبال ورزش ما نیست، ورزش ما همینهایی هستند که مدال میگیرند. تکواندو میرود و مدال میگیرد، مگر چیزی بهشان داده اند. بنده خداها، دختر و پسر زحمت میکشند و میروند و در دنیا مدال میگیرند؛ اما آن طور که باید و شاید حمایت نمیشوند. البته همین که بدون توجه به پول کسب افتخار میکنند، برای ایران قشنگ است. بوکسورها همین طور. مگر در دو و میدانی احسان حدادی بد مدال گرفت.
چه کسی به فکرش میرسید یک روز یک نفر در دوومیدانی، آن هم در پرتاب دیسک برود و مدال المپیک بگیرد. واقعا دستش درد نکند. ما در گذشته دو ورزش مدال آور بیشتر نداشتیم، یکی وزنه برداری بود که باعث افتخار بنده است که اولین مدال ایرانیها به سینه یک وزنه بردار که مرحوم جعفر سلماسی بود زده شد.
- محمد نصیری: بله، امیر از شاگردان خوب آقای واعظی بود که توانست به کمک همین روش استاد، پشت والنتین یوردانف، قهرمان بلند آوازه بلغارها را به خاک رساند. داشتم میگفتم داریوش واعظی گفت: به آمریکا آمدم تا روش خود را در آمریکا پیاده کنم و ببینم این ادعا که روش من یکی از بهترین روشها برای آماده سازی است، درست است یا نه. یک روز داریوش به من زنگ زد که بیا برگردیم ایران. گفتم چطور؟ گفت: من برای بررسی روشم آمده بودم و حالا دریافتم که این روش بهترین روش برای آماده سازی قهرمانان است. برای همین میخواهم به ایران برگردم و این روش را در اختیار قهرمانان کشورم قرار دهم و تو هم بیا با من به ایران برویم.
خیلی دوست داشتم همان موقع با داریوش عزیزم به ایران برگردم، اما بیماری زنم به من اجازه نداد؛ اما خب وقتی برگشتم دیدم که داریوش از بازگشت پشیمان است. پرسیدم داریوش جان چرا ناراحتی که گفت: من برگشتم تا به مملکتم خدمت کنم، اما اینجا همه دنبال منافع خود و پول هستند و کسی به علم در ورزش توجه نمیکند. در حالی که موفقیت نه در هزینه مالی بلکه در روش درست علمی است. خودش اینجا نشسته و میتوانید از خود ایشان بپرسید که حتی وقتی تصمیم گرفت، تضمین داده و خانه و اموالش را گرو بگذارد تا اگر روش اش موفق نشد، همه اینها را واگذار کند، با او به بی مهری برخورد کردند. در صورتی که من مطمئنم این روش، روش خوبی است که واعظی کم توان را تبدیل به ورزشکاری تنومند کرد.
- داریوش واعظی: محمد جان! من با عشق و خدمتبه قهرمانان کشورم به ایران بازگشتم. در سالهایی که در آمریکا تحقیق میکردم، متوجه شدم که برای موفقیت پول لازم است، اما همه چیز پول نیست و با مقداری سرمایه گذاری جزیی میتوان از قهرمانی معمولی، قهرمانی بزرگ ساخت. من حالا هم مدعی هستم که روش من بهترین روش دنیا برای آمادگی است. مگر یک سرمربی در تیم ملی تا چه اندازه میتواند از نظر فنی و بدنی به ورزشکاران خود کمک کند؟ نهایتا ۱۰ درصد.
به عنوان مثال در تیم ملی والیبال وقتی تیم در شرایط فشرده قرار گرفت نتوانست بازدهی لازم را داشته باشد و همه کاسه و کوزهها سر مربی شکسته شد در حالی که ۹۰ درصد این موضوع مربوط به علم بدنسازی و روش آماده سازی است که متاسفانه ما ازآن غافلیم. من باز تاکید میکنم که این روش بهترین روش است و تضمین کرده و دست نوشته میدهم که اگر روش من جواب ندهد کل اموالم مصادره شود.
اجازه دهید از موضوع اصلی دور نشویم. این خروس طلایی هم داستانی دارد برای خودش. از داستان تاج خروس که زیر آفتاب برق زده و طلایی میشود و گویا یکی از دلایل لقب خروس طلایی که به شما دادند همین است تا داستان آدامس خروس که آن زمان تولیدش سروصدای زیادی به پا کرد! منظورم آدامس خروس است که بعد از قهرمانیهای شما تولید شد و به خاطر لقب خروس طلایی که به شما دادند، آدامس معروف و پرفروشی شده بود.
- بله، بعد از این که من معروف به خرو سطلایی شدم آدامسی تولید کردند به اسم آدامس خروس. آن موقع از این لقب سوءاستفاده کردند. البته نوش جان شان. آن زمان آمدند به من گفتند فلانی برو از دستشان شکایت کن، گفتم برای چه شکایت کنم. بگذارید یک آدامس هم به اسم خروس ننه مرته که مرغ عروسی و عزاست تولید شود.
پس اصلا نیامدند با شما صحبت کنند و بدون اجازه دست به تولید زدند؟
- هیچ وقت نیامدند.
اما گفته میشد آمدند اجازه گرفتند و پولی هم به شما دادند؟
- نه اصلا. آن زمان ما از لیگ پول میگرفتیم. در لیگ کوکاکولا بود، پپسی بود، راه آهن بود، سازمان آب بود و ما برای این تیمها وزنه میزدیم و صدتا تک تومنی میگرفتیم؛ الان است که صد میلیون تومان میگیرند. حالا در فوتبال میلیاردی میگیرند. البته حالا هم ما در وزنه برداری میلیاردی نمیخواهیم و همان صد میلیون را بدهند بد نیست.
بله صد میلیون پول کمی نیست؛ اما وقتی با پولهایی که در فوتبال رد و بدل میشود مقایسه میکنیم پولی نیست.
- فوتبال ورزش دیگری است، از فوتبال بیایید بیرون.
فوتبال بیشتر از این که یک ورزش باشد یک تجارت به حساب میآید.
- بله، فوتبال چیز دیگری است. قربانت بروم. فوتبال ورزش ما نیست، ورزش ما همینهایی هستند که مدال میگیرند. تکواندو میرود و مدال میگیرد، مگر چیزی بهشان داده اند. بنده خداها، دختر و پسر زحمت میکشند و میروند و در دنیا مدال میگیرند؛ اما آن طور که باید و شاید حمایت نمیشوند. البته همین که بدون توجه به پول کسب افتخار میکنند، برای ایران قشنگ است. بوکسورها همین طور. مگر در دو و میدانی احسان حدادی بد مدال گرفت.
چه کسی به فکرش میرسید یک روز یک نفر در دوومیدانی، آن هم در پرتاب دیسک برود و مدال المپیک بگیرد. واقعا دستش درد نکند. ما در گذشته دو ورزش مدال آور بیشتر نداشتیم، یکی وزنه برداری بود که باعث افتخار بنده است که اولین مدال ایرانیها به سینه یک وزنه بردار که مرحوم جعفر سلماسی بود زده شد.
بعد از او هم مرحوم نامجو در وزنه برداری خوش درخشید. بعد تازه کشتی میاد. بعد حالا میگویم کشتی ورزش ملی ما است. اگر از من سوال کنند میگویم ورزش ملی ما اول وزنه برداری است. درست که رستم هم کشتی میگرفته، اما حضرت علی هم وزنه بردار بوده است!
اما علی (ع) چطور وزنه بردار بوده است؟
- در خیبر را چه کسی بلند میکند؟!
بله، متوجه منظورتان شدم.
- پس یادتان باشد. من هم تاریخم را بلد هستم. بعد از مسابقات از من پرسیدند این کیست که موقع وزنه زدن صدایش میکنید، گفتم امام من است، او هم وزنه بردار بود.
پس شما وقتی وزنه میزدید اسم امام علی (ع) رو صدا میکردید؟
- بله، من علی (ع) را صدا میکردم.
در تمام سالهایی که وزنه میزدید؟
- همه سال ها.
یا علی میگفتید؟
- یا علی.
آن زمان دیگر وزنه برداران هم موقع وزنه زدن از ائمه اطهار مدد میخواستند؟
- بله، دیگر وزنه برداران هم مدد میگرفتند، اما خب یا علی من در دنیا بی نهایت معروف شده بود. الان هم که بروید و در اینترنت جستجو کنید و نام من را بزنید، اسم مولا میآید. به فاطمه زهرا قسم ما آن زمان یک قرص هم نمیخوردیم. دلم برای آشپز هم میسوخت که میآمد و میگفت: آقای نصیری من چه چیزی برای شما درست کنم که بخورید. میگفتم دستت درد نکند، قهرمانان هم دارند میخورند، من نمیتوانم در حال حاضر چیزی به جز همین نان و خربزه بخورم.
اما علی (ع) چطور وزنه بردار بوده است؟
- در خیبر را چه کسی بلند میکند؟!
بله، متوجه منظورتان شدم.
- پس یادتان باشد. من هم تاریخم را بلد هستم. بعد از مسابقات از من پرسیدند این کیست که موقع وزنه زدن صدایش میکنید، گفتم امام من است، او هم وزنه بردار بود.
پس شما وقتی وزنه میزدید اسم امام علی (ع) رو صدا میکردید؟
- بله، من علی (ع) را صدا میکردم.
در تمام سالهایی که وزنه میزدید؟
- همه سال ها.
یا علی میگفتید؟
- یا علی.
آن زمان دیگر وزنه برداران هم موقع وزنه زدن از ائمه اطهار مدد میخواستند؟
- بله، دیگر وزنه برداران هم مدد میگرفتند، اما خب یا علی من در دنیا بی نهایت معروف شده بود. الان هم که بروید و در اینترنت جستجو کنید و نام من را بزنید، اسم مولا میآید. به فاطمه زهرا قسم ما آن زمان یک قرص هم نمیخوردیم. دلم برای آشپز هم میسوخت که میآمد و میگفت: آقای نصیری من چه چیزی برای شما درست کنم که بخورید. میگفتم دستت درد نکند، قهرمانان هم دارند میخورند، من نمیتوانم در حال حاضر چیزی به جز همین نان و خربزه بخورم.
همین غذای ساده برایم کافی است. شما آشپز خوبی هستید، اما من با همین نان و چای راحتتر هستم. دست تان درد نکند که به من محبت دارید و وقت میگذارید و غذا درست میکنید.
خب چرا نمیخوردید؟
- نمیتوانستم. من اصلا با غذا میانه خوبی نداشتم.
پس زیاد اهل غذا خوردن نبودید؛ اما این برای یک قهرمان که باید خوب تغذیه کند نمیتواند زیاد جالب باشد.
- ببینید همه قهرمانان میدانند، چه قدیمیها که با هم در اردو بودیم و چه آنهایی که حالا با هم هستیم، من اصلا توجه به غذا نداشتم.
پس چطور این وزنههای سنگین را مهار میکردید؟ بدون تغذیه خوب در واقع به نوعی میتوان گفت: امکان پذیر نیست. تغذیه حکم سوخت را برای ورزشکار حرفهای دارد.
- ما آن زمان نمیدانستیم سوخت و این حرفها چیست قربانت بروم. ما مغزمان راحت بود، حقوق هم نداشتیم، برنامه هم به آن شکل نداشتیم، با عشق و به عشق مردم وزنه میزدیم.
چطور شد که فیدل کاسترو لقب سامسون را به شما داد؟
- سامسون یک شخصیت داستانی است که هر موقع موهایش بلند میشد، قدرتش نیز بیشتر میشد و بدون موی سر قدرتی نداشت. در مسابقات جهانی ۱۹۷۳ به خاطر این که سر وزن برسم، موهایم را از ته تراشیدم و بعد در عرض ۱۰ دقیقه ۲ مدال طلا گرفتم. در حرکت دو ضرب رکورد دنیا را شکستم.
خب چرا نمیخوردید؟
- نمیتوانستم. من اصلا با غذا میانه خوبی نداشتم.
پس زیاد اهل غذا خوردن نبودید؛ اما این برای یک قهرمان که باید خوب تغذیه کند نمیتواند زیاد جالب باشد.
- ببینید همه قهرمانان میدانند، چه قدیمیها که با هم در اردو بودیم و چه آنهایی که حالا با هم هستیم، من اصلا توجه به غذا نداشتم.
پس چطور این وزنههای سنگین را مهار میکردید؟ بدون تغذیه خوب در واقع به نوعی میتوان گفت: امکان پذیر نیست. تغذیه حکم سوخت را برای ورزشکار حرفهای دارد.
- ما آن زمان نمیدانستیم سوخت و این حرفها چیست قربانت بروم. ما مغزمان راحت بود، حقوق هم نداشتیم، برنامه هم به آن شکل نداشتیم، با عشق و به عشق مردم وزنه میزدیم.
چطور شد که فیدل کاسترو لقب سامسون را به شما داد؟
- سامسون یک شخصیت داستانی است که هر موقع موهایش بلند میشد، قدرتش نیز بیشتر میشد و بدون موی سر قدرتی نداشت. در مسابقات جهانی ۱۹۷۳ به خاطر این که سر وزن برسم، موهایم را از ته تراشیدم و بعد در عرض ۱۰ دقیقه ۲ مدال طلا گرفتم. در حرکت دو ضرب رکورد دنیا را شکستم.
اگر حرکت پرس از مسابقات حذف نشده بود میتوانستم ۳ مدال طلا کسب کنم. همانجا فیدل کاسترو به من لقب سامسون داد و گفت: نصیری ثابت کرد که حتی اگر موی سر را کوتاه کنیم باز هم میشود زور آدم زیاد شود. حتی نوشته آن را دارم. لقبهای دیگری مثل هرکول ایرانی، مرد آهنین و مرد طلایی دارم که نمیدانم از کجا در آمد. فکر کنم رسانهها آنها را گذاشتند، چون هر جا میرفتم طلا میگرفتم؛ اگر مدالم نقره میشد، همه ناراحت میشدند.
پس همین که از نظر روحی، روانی آماده بودید برای تان کافی بود؟
- آن موقعها به این شکل که امروز میبینید نبود. آنقدر محبت بود، الان همه برای پول ورزش میکنند.
منظورتان این است که آن زمان هدف از ورزش کردن ملیتر بود و برای پول نبود؟
- شما به قهرمانان امروز نگاه کنید. مثلا یک فوتبالیست برای تیم باشگاهش همه جوره بازی میکند، اما در تیم ملی نه، چرا که میترسد مصدوم شود و دیگر در باشگاهش به او پول ندهند. برای همین مادر وزنه برداری صحبت کرده ایم تا در لیگ به بچهها فشار زیادی نیاورند تا بتوانند برای تیم ملی در مسابقات بین المللی کسب افتخار کنند.
اگر اجازه دهید بازگردیم به سراغ چهره ها. شما علاوه بر ناصر ملک مطیعی، دیگر با کدام یک از بازیگران و چهرههای شاخص رفیق بودید؟
- تقریبا میتوان گفت: با همه.
مثلا محمد علی فردین؟
- اوه فردین؟ مگر میشود کسی با او رفیق نباشد، خودش قهرمان دوم دنیا در کشتی بود.
برای همین که فردین خود کشتی گیر و بازیگر بود، میخواهیم بدانیم. همان طور که با ناصر ملک مطیعی رفیق بودید و شمال میرفتید، با فردین هم رفاقت داشتید؟
- نه مثل ناصر خان؛ رفاقت من با ناصر جور دیگری است.
پس آنقدرها هم با هم رفیق نبودید؟
- قبل انقلاب چرا، اما بعد از انقلاب نه دیگر. چون من رفتم خارج از کشور و دیگر ندیدمش. با فردین رفیق بودیم، میرفتیم همدیگر را میدیدیم، بگو و بخند داشتیم.
به نظر میرسد شما تنها وزنه برداری هستید که با قهرمانان رشتههای دیگر به خصوص کشتی این مقدار صمیمی و رفیق هستید.
- بله قربان تان بروم، چه کسی این را به شما گفته، درست است.
این را به عینه دیده یا در مصاحبههای تان که در آن به قهرمانان دیگر رشتهها اشاره کرده اید، خوانده ایم یا مثلا زمانی که با آقای موحد صحبت میکنیم از شما یاد میکند و شما از آقاموحد، با تختی بوده اید، با آقای واعظی بودید و هستید و خیلیهای دیگر.
- قدیم بیشتر ورزشکاران در رشتههای ورزشی با هم رفیق بودند و خب، من بیشتر از بقیه با قهرمانها رفاقت داشتم.
چرا همه دوست داشتند با محمد نصیری رفیق باشند؟
- آنها من را دوست داشتند دیگر، دوست داشتند با من صحبت کنند، منم خیلی دوست شان داشتم و دارم.
به هر حال محمد نصیری انسانی دوست داشتنی است.
- واقعا آن زمانها خیلی قشنگ و لذتبخش بود. مثلا میرفتیم مسابقات کشتی بود، والیبال بود، بسکتبال بود و همه با هم رفیق بودیم. مدال طلا را که میگرفتم در همان سالن همه قهرمانها برایم جشن میگرفتند.
به نظر میرسد با قهرمانان رشتههای دیگر بیشتر رفاقت داشتید تا وزنه برداری؟
- با وزنه بردارها هم رفیق بودم و هستم. با آقای عطار اشرفی، با آقا پاکیزه جم، با همه بودم.
بیایید به گذشتههای دورتر برگردیم، به دوران کودکی شما.
- من خدا رو شکر میکنم که همه ملت ایران زندگی من را میدانند.
پس همین که از نظر روحی، روانی آماده بودید برای تان کافی بود؟
- آن موقعها به این شکل که امروز میبینید نبود. آنقدر محبت بود، الان همه برای پول ورزش میکنند.
منظورتان این است که آن زمان هدف از ورزش کردن ملیتر بود و برای پول نبود؟
- شما به قهرمانان امروز نگاه کنید. مثلا یک فوتبالیست برای تیم باشگاهش همه جوره بازی میکند، اما در تیم ملی نه، چرا که میترسد مصدوم شود و دیگر در باشگاهش به او پول ندهند. برای همین مادر وزنه برداری صحبت کرده ایم تا در لیگ به بچهها فشار زیادی نیاورند تا بتوانند برای تیم ملی در مسابقات بین المللی کسب افتخار کنند.
اگر اجازه دهید بازگردیم به سراغ چهره ها. شما علاوه بر ناصر ملک مطیعی، دیگر با کدام یک از بازیگران و چهرههای شاخص رفیق بودید؟
- تقریبا میتوان گفت: با همه.
مثلا محمد علی فردین؟
- اوه فردین؟ مگر میشود کسی با او رفیق نباشد، خودش قهرمان دوم دنیا در کشتی بود.
برای همین که فردین خود کشتی گیر و بازیگر بود، میخواهیم بدانیم. همان طور که با ناصر ملک مطیعی رفیق بودید و شمال میرفتید، با فردین هم رفاقت داشتید؟
- نه مثل ناصر خان؛ رفاقت من با ناصر جور دیگری است.
پس آنقدرها هم با هم رفیق نبودید؟
- قبل انقلاب چرا، اما بعد از انقلاب نه دیگر. چون من رفتم خارج از کشور و دیگر ندیدمش. با فردین رفیق بودیم، میرفتیم همدیگر را میدیدیم، بگو و بخند داشتیم.
به نظر میرسد شما تنها وزنه برداری هستید که با قهرمانان رشتههای دیگر به خصوص کشتی این مقدار صمیمی و رفیق هستید.
- بله قربان تان بروم، چه کسی این را به شما گفته، درست است.
این را به عینه دیده یا در مصاحبههای تان که در آن به قهرمانان دیگر رشتهها اشاره کرده اید، خوانده ایم یا مثلا زمانی که با آقای موحد صحبت میکنیم از شما یاد میکند و شما از آقاموحد، با تختی بوده اید، با آقای واعظی بودید و هستید و خیلیهای دیگر.
- قدیم بیشتر ورزشکاران در رشتههای ورزشی با هم رفیق بودند و خب، من بیشتر از بقیه با قهرمانها رفاقت داشتم.
چرا همه دوست داشتند با محمد نصیری رفیق باشند؟
- آنها من را دوست داشتند دیگر، دوست داشتند با من صحبت کنند، منم خیلی دوست شان داشتم و دارم.
به هر حال محمد نصیری انسانی دوست داشتنی است.
- واقعا آن زمانها خیلی قشنگ و لذتبخش بود. مثلا میرفتیم مسابقات کشتی بود، والیبال بود، بسکتبال بود و همه با هم رفیق بودیم. مدال طلا را که میگرفتم در همان سالن همه قهرمانها برایم جشن میگرفتند.
به نظر میرسد با قهرمانان رشتههای دیگر بیشتر رفاقت داشتید تا وزنه برداری؟
- با وزنه بردارها هم رفیق بودم و هستم. با آقای عطار اشرفی، با آقا پاکیزه جم، با همه بودم.
بیایید به گذشتههای دورتر برگردیم، به دوران کودکی شما.
- من خدا رو شکر میکنم که همه ملت ایران زندگی من را میدانند.
منبع: سالنامه اعتماد
۱