مسعود رایگان؛ حسرت نقش گورکن را دارم
با مسعود رایگان بازیگر نقشهای آشنا در فیلم هایی، چون «سنتوری»، «کافه ستاره»، «خیلی دور خیلی نزدیک»، «زادبوم»، «پرسه در مه» و «جرم» گفتگو کرده ایم. گفتگوی حاضر شاید فرصتی باشد برای کشف نگاه مسعود رایگان به دنیای پیرامونش، به عالم بازیگری، به نقش آفرینیها و به زندگی شخصی اش در کنار یکی از هنرمندترین بازیگران زن حال حاضر در سینما و تلویزیون کشورمان.
کد خبر :
۵۸۲۴۸
بازدید :
۱۷۸۱
با مسعود رایگان بازیگر نقشهای آشنا در فیلم هایی، چون «سنتوری»، «کافه ستاره»، «خیلی دور خیلی نزدیک»، «زادبوم»، «پرسه در مه» و «جرم» گفتگو کرده ایم. او که دانش آموخته کارگردانی تئاتر از دانشکده هنرهای دراماتیک است، هر چند از جوانی فعالیتهای هنری خود را در سینما، تئاتر و تلویزیون آغاز کرد، اما نقش آفرینیهای زیبای اش از دهه هشتاد به شکلی مداوم در برخی از برجستهترین فیلمهای سینمایی و سریالهای تلویزیونی بخشی از خاطرات ما را شکل داده است.
بازیهای این یکی دو ساله او در سریالهای «دیوار به دیوار» و «عاشقانه» علاقهمندان بازیگری را برای بیشتر دانستن درباره او و نگاهش به بازیگری و انتخاب هایش از میان نقشها کنجکاو کرده است. گفتگوی حاضر شاید فرصتی باشد برای کشف نگاه مسعود رایگان به دنیای پیرامونش، به عالم بازیگری، به نقش آفرینیها و به زندگی شخصی اش در کنار یکی از هنرمندترین بازیگران زن حال حاضر در سینما و تلویزیون کشورمان. با هم گفتگو با مسعود رایگان را میخوانیم.
خاطرات دوره کودکی شما از هنرنمایش با پیش پرده خوانیهای پدرتان گره خورده است. پدرتان دوست داشت شما راهش را ادامه دهید؟
پدرم آن دوران کارگردانی، بازی، طراحی صحنه و گریم میکرد، اما به شدت مخالف ورود من به عالم بازیگری و هنر بود.
واکنش شما چه بود؟
مرا از در بیرون میانداخت، ولی من از پنجره میآمدم.
بالاخره چطور رضایت دادند؟
یادش بخیر! ایشان از تئاتر کناره گیری کرده بودند که در دانشکده هنرهای دراماتیک قبول شدم. موقعی که این خبر را شنید به من گفت: دوست داشتم تو از راهش که همان درس خواندن است وارد عالم هنر شوی.
بعدها یعنی در اوایل دهه پنجاه چه شد که در یکی از فیلمهای مرتضی جزایری بازی کردید؟
آن زمان سینمای هشت میلی متری تازه داشت شکل میگرفت و آن فیلم با نام «صعود» نخستین بازی ام در سینما بود.
بعد هم به سوئد رفتید و بازیگری را ادامه دادید. آن تجربهها چگونه بودند؟
خب! نگاهم به بازیگری و کارگردانی خیلی متحول شد.
زبان سوئدی به کدام زبان نزدیک است؟
به آلمانی خیلی نزدیک است، اما واژههای فرانسوی و انگلیسی هم در آن زیاد است.
در سوئد شش ماه شب و شش ماه روز است. به این وضعیت چطور عادت کردید؟
(خنده) در زمستان و پاییز آفتاب ساعت هشت و نیم صبح طلوع و ساعت یک بعد از ظهر غروب میکند. ما در تابستان دوازده ظهر غروب خورشید را میدیدیم.
شما نقشهای متنوعی بازی کرده اید. انتخاب نقشهای تان بر چه اساسی بوده است؟
به نظرم همه چیز به فیلمنامه باز میگردد. فیلمنامهای فیلمنامه است که بر مبنای رعایت درست فرمولهای فیلمنامه نویسی نوشته شده باشد.
بازیگری از نظر شما چگونه حرفهای است؟
بازیگری یک حرفه تفکیک پذیر و علمی است. از طرفی، با فیزیک و از سوی دیگر، با روح سر و کار دارد. ببینید! یک نقش بی جان نوشته میشود، اگر شخصیت پردازی درست باشد بازیگر با خلاقیت خود میتواند به آن جان بدهد و آن را زنده و قابل لمس کند. مثال روشن برای این موضوع بازی خانم «هانا هانتر» در فیلم «پیانو» است.
بازیهای این یکی دو ساله او در سریالهای «دیوار به دیوار» و «عاشقانه» علاقهمندان بازیگری را برای بیشتر دانستن درباره او و نگاهش به بازیگری و انتخاب هایش از میان نقشها کنجکاو کرده است. گفتگوی حاضر شاید فرصتی باشد برای کشف نگاه مسعود رایگان به دنیای پیرامونش، به عالم بازیگری، به نقش آفرینیها و به زندگی شخصی اش در کنار یکی از هنرمندترین بازیگران زن حال حاضر در سینما و تلویزیون کشورمان. با هم گفتگو با مسعود رایگان را میخوانیم.
خاطرات دوره کودکی شما از هنرنمایش با پیش پرده خوانیهای پدرتان گره خورده است. پدرتان دوست داشت شما راهش را ادامه دهید؟
پدرم آن دوران کارگردانی، بازی، طراحی صحنه و گریم میکرد، اما به شدت مخالف ورود من به عالم بازیگری و هنر بود.
واکنش شما چه بود؟
مرا از در بیرون میانداخت، ولی من از پنجره میآمدم.
بالاخره چطور رضایت دادند؟
یادش بخیر! ایشان از تئاتر کناره گیری کرده بودند که در دانشکده هنرهای دراماتیک قبول شدم. موقعی که این خبر را شنید به من گفت: دوست داشتم تو از راهش که همان درس خواندن است وارد عالم هنر شوی.
بعدها یعنی در اوایل دهه پنجاه چه شد که در یکی از فیلمهای مرتضی جزایری بازی کردید؟
آن زمان سینمای هشت میلی متری تازه داشت شکل میگرفت و آن فیلم با نام «صعود» نخستین بازی ام در سینما بود.
بعد هم به سوئد رفتید و بازیگری را ادامه دادید. آن تجربهها چگونه بودند؟
خب! نگاهم به بازیگری و کارگردانی خیلی متحول شد.
زبان سوئدی به کدام زبان نزدیک است؟
به آلمانی خیلی نزدیک است، اما واژههای فرانسوی و انگلیسی هم در آن زیاد است.
در سوئد شش ماه شب و شش ماه روز است. به این وضعیت چطور عادت کردید؟
(خنده) در زمستان و پاییز آفتاب ساعت هشت و نیم صبح طلوع و ساعت یک بعد از ظهر غروب میکند. ما در تابستان دوازده ظهر غروب خورشید را میدیدیم.
شما نقشهای متنوعی بازی کرده اید. انتخاب نقشهای تان بر چه اساسی بوده است؟
به نظرم همه چیز به فیلمنامه باز میگردد. فیلمنامهای فیلمنامه است که بر مبنای رعایت درست فرمولهای فیلمنامه نویسی نوشته شده باشد.
بازیگری از نظر شما چگونه حرفهای است؟
بازیگری یک حرفه تفکیک پذیر و علمی است. از طرفی، با فیزیک و از سوی دیگر، با روح سر و کار دارد. ببینید! یک نقش بی جان نوشته میشود، اگر شخصیت پردازی درست باشد بازیگر با خلاقیت خود میتواند به آن جان بدهد و آن را زنده و قابل لمس کند. مثال روشن برای این موضوع بازی خانم «هانا هانتر» در فیلم «پیانو» است.
این خانم زیبایی ندارد، اما شما او را آنقدر زیبا میبینید که به تجسمی از الهههای یونان باستان تبدیل میشود. وقتی بازی ایشان را ببینید متوجه میشوید که دنیای بازیگری پایان ندارد. برای هنر بازیگری و ریزه کاریهای آن، تجربههای دیداری و شنیداری و همچنین مطالعه، حرف اول را میزند.
شما به عنوان بازیگر میخواهید به چه چیزی از این انسان نزدیک شوید؟
به خود انسانیت و به خلق و خوی آن. ما بازیگران به عنوان بازیگر این بخت را داریم که میتوانیم شخصیتهای مختلفی را تجربه کنیم و اگر نگاه مردم شناسی درستی داشته باشیم و از طرفی، تیپها و شخصیتهای مختلف اجتماعی را در حافظه و ناخودآگاه مان ضبط کنیم، به هر حال جایی به کارمان میآید.
شما به عنوان بازیگر میخواهید به چه چیزی از این انسان نزدیک شوید؟
به خود انسانیت و به خلق و خوی آن. ما بازیگران به عنوان بازیگر این بخت را داریم که میتوانیم شخصیتهای مختلفی را تجربه کنیم و اگر نگاه مردم شناسی درستی داشته باشیم و از طرفی، تیپها و شخصیتهای مختلف اجتماعی را در حافظه و ناخودآگاه مان ضبط کنیم، به هر حال جایی به کارمان میآید.
فیلم خیلی دور خیلی نزدیک
شما با کدام نقش تان احساس روراستی و صمیمیت میکنید؟
همه نقش هایم را دوست دارم؛ چون باید برایم قابل دفاع باشند. چون برای شان زحمت کشیده ام همگی صمیمی اند. اما توجه کنید که پدر در «سنتوری» با پدر در «خون بازی» و همینطور با پدر در «خیلی دور خیلی نزدیک» یکی نیستند. البته همه آنها مسعود رایگان هستند، ولی یکی حاج بلورچی است، یکی دکتر عالم و یکی سنجری وفاست. خب! همه اینها با دکتر پارسا در «مدار صفر درجه» و حتی در «گوشواره» که با موتور در خیابان مسافرکشی میکنم فرق دارد. هر یک از اینها وجوهی دارند که از هم متمایز میشوند.
سال گذشته مردم با کنجکاوی بازی شما در نقش شکیبا در سریال «عاشقانه» را دنبال کردند. چرا شکیبا شخصیت پر رمز و رازی بود؟
اتفاقا وقتی بازی در نقش شکیبا را به من پیشنهاد دادند، از همین اقتدار، عجیب غریب و پر رمز و راز بودنش خوشم آمد و برایم جذاب شد. دنیای نمایش با معما و رازگونگی اش جذاب میشود.
هیچ وقت حسرت کاری یا چیزی را خورده اید؟
چرا خیلی حسرت خورده ام. اگر هملت را در ایران بسازند، میگویم نقش گورکن را به من بدهند. خیلی دوست دارم شخصیتهای «مرگ فروشنده» را بازی کنم.
هم خانم تیموریان و هم شما صداهای خاص و منحصر به فردی برای دوبله دارید. هر دو گوینده مستند «من ناصرحجازی هستم» بودید. چرا دوبله را جدیتر دنبال نمیکنید؟
دوبله حرفه ما نیست. دوبله دنیا و آدمهای خودش را میخواهد. بنابراین، چون ما حرفهای دوبله نیستیم به طرفش نمیرویم. دو تجربه دوبله داریم؛ یکی در «مدار صفر درجه» با زنده یاد بهرام زند که فوق العاده بودند و یکی هم در «برلین منهای هفت» به خاطر اینکه انگلیسی صحبت کردیم و بعد قرار بر این شد که دوبله کنند.
یعنی گفتن آنونس فیلم «به همین سادگی» توسط خانم تیموریان هم تنها به عنوان یک اتفاق تکرار نشدنی باقی ماند؟
علاوه بر اینها خانم تیموریان «ایستاده در غبار» و من هم «گلچهره» را گفته ام.
اجراهای مشترک هم داشته اید، مثل اختتامیه دوره نهم تئاتر دانشجویی. این اجراها را چطور شد پذیرفتید؟
ما مجری نیستیم، اما، چون هر دو احساس کردیم که دانشجو هستیم مجری آن برنامه شدیم.
موفق شدن در بازیگری به چه چیزهایی ارتباط دارد؛ آیا بازیگر باید خودش را با موسیقی، نقاشی، شعر و ... در مسیر تحول قرار دهد؟
اینها الزاماتش است، اما به نظرم خواهش قلبی و استعداد دو عنصر مهم در حرکت و موفقیت بازیگر است. از خود چشمه باید آب بتراود؛ چون آبی که در چاله ریخته شود، باقی نمیماند. صرف آکادمی هم جواب نمیدهد. خیلیها آمدند و رفتند، اما برخی هم سنگهای محکمی بودندکه تکان نخوردند و ماندند.
در انتها دوست دارم بدانم انتظارتان از جوانان ایرانی چیست؟
دوست دارم جوانان ما پویا، آگاه، اهل خواندن و تجربه کردن باشند.
همه نقش هایم را دوست دارم؛ چون باید برایم قابل دفاع باشند. چون برای شان زحمت کشیده ام همگی صمیمی اند. اما توجه کنید که پدر در «سنتوری» با پدر در «خون بازی» و همینطور با پدر در «خیلی دور خیلی نزدیک» یکی نیستند. البته همه آنها مسعود رایگان هستند، ولی یکی حاج بلورچی است، یکی دکتر عالم و یکی سنجری وفاست. خب! همه اینها با دکتر پارسا در «مدار صفر درجه» و حتی در «گوشواره» که با موتور در خیابان مسافرکشی میکنم فرق دارد. هر یک از اینها وجوهی دارند که از هم متمایز میشوند.
سال گذشته مردم با کنجکاوی بازی شما در نقش شکیبا در سریال «عاشقانه» را دنبال کردند. چرا شکیبا شخصیت پر رمز و رازی بود؟
اتفاقا وقتی بازی در نقش شکیبا را به من پیشنهاد دادند، از همین اقتدار، عجیب غریب و پر رمز و راز بودنش خوشم آمد و برایم جذاب شد. دنیای نمایش با معما و رازگونگی اش جذاب میشود.
هیچ وقت حسرت کاری یا چیزی را خورده اید؟
چرا خیلی حسرت خورده ام. اگر هملت را در ایران بسازند، میگویم نقش گورکن را به من بدهند. خیلی دوست دارم شخصیتهای «مرگ فروشنده» را بازی کنم.
هم خانم تیموریان و هم شما صداهای خاص و منحصر به فردی برای دوبله دارید. هر دو گوینده مستند «من ناصرحجازی هستم» بودید. چرا دوبله را جدیتر دنبال نمیکنید؟
دوبله حرفه ما نیست. دوبله دنیا و آدمهای خودش را میخواهد. بنابراین، چون ما حرفهای دوبله نیستیم به طرفش نمیرویم. دو تجربه دوبله داریم؛ یکی در «مدار صفر درجه» با زنده یاد بهرام زند که فوق العاده بودند و یکی هم در «برلین منهای هفت» به خاطر اینکه انگلیسی صحبت کردیم و بعد قرار بر این شد که دوبله کنند.
یعنی گفتن آنونس فیلم «به همین سادگی» توسط خانم تیموریان هم تنها به عنوان یک اتفاق تکرار نشدنی باقی ماند؟
علاوه بر اینها خانم تیموریان «ایستاده در غبار» و من هم «گلچهره» را گفته ام.
اجراهای مشترک هم داشته اید، مثل اختتامیه دوره نهم تئاتر دانشجویی. این اجراها را چطور شد پذیرفتید؟
ما مجری نیستیم، اما، چون هر دو احساس کردیم که دانشجو هستیم مجری آن برنامه شدیم.
موفق شدن در بازیگری به چه چیزهایی ارتباط دارد؛ آیا بازیگر باید خودش را با موسیقی، نقاشی، شعر و ... در مسیر تحول قرار دهد؟
اینها الزاماتش است، اما به نظرم خواهش قلبی و استعداد دو عنصر مهم در حرکت و موفقیت بازیگر است. از خود چشمه باید آب بتراود؛ چون آبی که در چاله ریخته شود، باقی نمیماند. صرف آکادمی هم جواب نمیدهد. خیلیها آمدند و رفتند، اما برخی هم سنگهای محکمی بودندکه تکان نخوردند و ماندند.
در انتها دوست دارم بدانم انتظارتان از جوانان ایرانی چیست؟
دوست دارم جوانان ما پویا، آگاه، اهل خواندن و تجربه کردن باشند.
منبع: هفته نامه همشهری شش و هفت
۰