بود و نمود سلبریتیهایمان
در تأثیرپذیری از سلبریتیگری، آن هم در فضای مجازی اغلب مغز و تفکر و شنیدن کنار میروند و فقط دیدن میماند! یعنی بودنشان مهم نیست و فقط دیدنشان مهم باقی میماند.
کد خبر :
۵۸۵۷۲
بازدید :
۱۳۰۵
لیلی فرهادپور |
۱- دوسالوخردهای از سخنرانی دردمندانه یوسف اباذری در ماجرای مرحوم پاشایی میگذرد؛ حتما یادتان هست که بعد از آن چه هجمههایی که به اباذری محترم نشد. خب سلبریتیها محصول صنایع فرهنگی و رسانهایشدن فرهنگ هستند و در دوره شبکهایشدن فرهنگ (یا بهتر است بگوییم اینستاگرامی و تلگرامیشدن فرهنگ) مگر میشود نقد سلبریتیگری کرد و جان سالم از فضای مجازی بهدر برد؟
۲- در ماه گذشته نشست تخصصی «سلبریتیگری؛ منطق دنیای امروز» با حضور هادی خانیکی، سیدمحمدمهدی خویی و صادق پیوسته، در دانشگاه علامهطباطبایی برگزار شد و این سه استاد سعی کردند این منطق را باز کنند (البته نه به صراحت اباذری، اما کمی باحوصلهتر از او). خوانش من از صحبتهای این استادان، پیروزی «نمود» بر «بود» در سلبریتیگری و منطق دنیای امروز است.
به زبان سادهتر در تأثیرپذیری از سلبریتیگری، آن هم در فضای مجازی اغلب مغز و تفکر و شنیدن کنار میروند و فقط دیدن میماند! یعنی بودنشان مهم نیست و فقط دیدنشان مهم باقی میماند.
۳-، اما چیزی که به نظرم هنوز درخصوص پدیده امروزی رفتار ما و سلبریتیهایمان، مغفول مانده این است که آیا در منطق شبکههای مجازی امروزی، (دارم از ایران حرف میزنم) این سلبریتیها هستند که حاکماند و افکار عمومی را میسازند یا افکار عمومی حاصل بغض کاربران میلیونی شبکههای مجازی است، نه حب به سلبریتیها.
۴- در متأخرترین دوره برهکشون سلبریتیگری؛ یعنی در عید نوروز امسال، مهران مدیری (سلبریتی تلویزیونی) یک سلبریتی دههچهلی؛ یعنی ناصر ملکمطیعی را دعوت میکند تا در برنامه «دورهمی» تلویزیون بهاصطلاح «آس» رو کند و در رقابت با دیگر برنامههای سلبریتیمحور، برنده شود.
اتفاقا آسش برنده میشود، اما نه بهخاطر آنکه حضور ملکمطیعی برگ برندهاش بود، بلکه بهخاطر اینکه این برنامه سانسور میشود و سانسورشدنش در منطق این روزها برایش اعتبار میآورد و شانسش میزند و این برگ دوماه بعد دوباره برنده میشود، چون ملکمطیعی عمرش بهسر میآید و آهکشیدن از «رفتارها» در دنیای مجازی لایکها میگیرد و تشییعجنازهای بزرگ برپا میشود و شبکه مجازی پر میشود از اینکه مردِ مردهای ایرانی از دنیا رفت!
این یعنی زحمات تمام فرهیختگی و روشنفکری یک نسل برای زدودن الگوی منطق زور بازو در لوطیگری و فخر مردانگی زوربازویی و به دنبال آن نجاتدادن زن ایرانی از جایگاه همواره زیر سایه مرد قویبودن (از نوع نقشهای ملکمطیعی) و... همه دود شود و به هوا رود و قهرمان مردانگی دههچهلی دوباره زنده شود و پیروز میآید، دوباره مینشیند بالای سر ما.
۵-، اما این سؤال برای من پیش میآید که آیا این اشتیاق به ناصرخان ملکمطیعی، بهخاطر الگوی مردانگی زوربازویی او در فیلمها بوده یا از علت سانسور و ممنوعالکاری او و...؟ وگرنه ناصرخان اگرچه ممنوعالکار شد، ولی زندگیاش را کرد. مغازهاش و درآمدش را داشت و در مقابل او دهها بازیگر دیگر ایرانی (چه ممنوعالکار و چه در حال کار) بودند و هستند که آخر عمری دارند در بیکاری و فقر و فراموشی زندگی میکنند....
۶- ماه رمضان میشود و افطاریها برقرار. نوبت میرسد به رئیسجمهور و در شبکههای مجازی (که نمودش بیشتر از بودش است) چند سلبریتی کمپین «نه به افطاری ریاستجمهوری» راه میاندازند و جالب آنکه در همان شبکههای مجازی بحثهای شخصیتسوزی دوباره رو میشود که فلانی همان بود که عروس مشاور احمدینژاد شد و دیگری همان بود که در کمپین انتخاباتی قالیباف بود و مشخص میشود منطق لایکگیری در شبکههای مجازی تا چه حد به سادگی با منطق خالهزنکی خردوخاکشیر میشود. (جای تعجب نیست خب از یک جنس هستند!).
۷- اینجاست که یاد بحث خانیکی میافتم که سلبریتیها عمر گذرا دارند و لزوما گروه مرجع نیستند. رفتن سلبریتیها به سمت نوعی ابتذال، سطحیشدن، زیرزمینیشدن و امثال آن نگرانکننده است، اما درمقابل حضور آنها در فرهنگی زنده، منتقد و آزاد میتواند بخشی از آن فرهنگ و ویژگیهای جامعه شبکهای شود و اثرات مثبتی در جامعه داشته باشد.
۸- اتفاقا من هم (بهعنوان سیاهیلشکر!) به افطاری رئیسجمهور رفته بودم. شاهد بودم که دولتآبادی عزیز چگونه سر میز رئیسجمهور که به بسیاری از وعدههایش عمل نکرده نشسته است و در مقابل سؤالهای رئیسجمهور با همان کاریزمایش از توقیف کتابش فقط میگوید، نهآنکه گلهای کند که میدانم کاری از دست این ایشان دراینباره برنمیآید و کاملا درک میکنم که خوب میداند اکنون اپوزیسیونشدن در مقابل دولت کار شجاعانهای نیست، فقط نباید گذاشت با وجود ترامپیستهای داخلی و خارجی مملکت از دست برود....
۹- درواقع حضور برخی از بازیگران و نویسندگان مانند جمشید مشایخی و محمود دولتآبادی در مراسم افطاری رئیسجمهور نشان میدهد که منطق «نمود» احتمالا در مباحث جدی در جایگاه گروههای مرجع رنگ میبازد و مشخص میکند که سلبریتیگری مساوی با جایگرفتن در گروه مرجع نیست.
یاد مثال دیگری از خانیکی در آن نشست میافتم که میگفت: در پایشهای انجامشده، معلمان در صدر گروههای مرجع قرار دارند و دلالان در پایینترین جایگاه؛ اما اگر معلمی (با حقوق معلمی) و دلالی پولدار به خواستگاری دختری بروند، آن خانواده احتمالا دخترشان را به دلال میدهند، اما گروه مرجعشان همچنان معلمان باقی میماند. خداراشکر انگار هنوز سیاست کاملا شبیه برندهای مشهور کیف و کفش چرمی یا عطر و اودکلن نشده که عکس بزرگ سلبریتیها فروشش را زیاد کند.
۰