بانو ایران درودی؛ نقاش تابلوهای بزرگ
به قول خودش اهل خراسان است و از تبار فردوسی، اهل نور است و عرفان چندهزار ساله. ایران درودی، بانوی هنرمند ایرانی، از پس یک تاریخ چندهزار ساله آمده است، بزرگان ایران و جهان برای او شعر گفته اند، نثر نوشته اند و از او به نیکی و جاودانگی یاد کرده اند. متبرک باد نام او.
کد خبر :
۵۹۶۲۹
بازدید :
۹۵۶۴
سهیلا عابدینی | به قول خودش اهل خراسان است و از تبار فردوسی، اهل نور است و عرفان چندهزار ساله. ایران درودی، بانوی هنرمند ایرانی، از پس یک تاریخ چندهزار ساله آمده است، بزرگان ایران و جهان برای او شعر گفته اند، نثر نوشته اند و از او به نیکی و جاودانگی یاد کرده اند.
متبرک باد نام او. وقتی هوای مصاحبه با ایران درودی به سرم افتاد، دوباره به تابلوهای نقاشی ایشان نگاه کردن و شوری در دلم به پا خاست. چطور میشود با عظمتی این چنین به گفت و گو نشست؟ اصلا چطور میشود از اشتیاق دانستن و لذت شنیدن این گفت و گو گذشت؟ نشستم و به بی نهایت پرسش از «نقاش تابلوهای بزرگ» فکر کردم.
گفتند چند سالی است مصاحبه هایشان را ایمیلی انجام میدهند. همین هم غنیمتی بود. درباره اندیشه و جهان بینی ایشان، زندگی پر از فراز و نشیب، تابلوهای بی نظیر پر از ابهام و شفافیت، شیوه کار و سبک شخصی، مصاحبه با بزرگان جهان، و درددلهایی که در نهایت ۵۰، ۴۰ سوال آماده شد. برای مرحله اول و برای رعایت حال ایشان فقط بخش کوتاهی انتخاب کردم و فرستادم.
گفتند چند سالی است مصاحبه هایشان را ایمیلی انجام میدهند. همین هم غنیمتی بود. درباره اندیشه و جهان بینی ایشان، زندگی پر از فراز و نشیب، تابلوهای بی نظیر پر از ابهام و شفافیت، شیوه کار و سبک شخصی، مصاحبه با بزرگان جهان، و درددلهایی که در نهایت ۵۰، ۴۰ سوال آماده شد. برای مرحله اول و برای رعایت حال ایشان فقط بخش کوتاهی انتخاب کردم و فرستادم.
صدای بانوی ایران از پشت تلفن میآمد که میگفتند به این زودیها منتظر جواب نباشید، ولی فرایند گفت و گو خیلی به انتظار نگذشت و بعد از یک هفته به انجام رسید. همان طور که فکر کرده بودم، نقاش برگزیده، تحت تاثیر نامهای که نوشته بودم، سوالات مصاحبه را خوانده بود و به زلالی یک عشق، شوق دانستن و دیدار مرا از پس آنها دریافته بود.
وجود شما با تمام قابلیتهایی که اکنون دارید، درست به معجزه میمانند. از آن نخستین نگاه با چشمان لوچ و سپس کُندی اولیه در دبستان و دانشجوی خجول تا رسیدن به موفقیتهای چشم گیر. خودتان چه نظری دارید.
پیش از ابراز هر اظهارنظری بگویم با وجود تجربیات سخت و زحمات بسیار زیادی که در طول ۸۱ سال عمرم متحمل شده ام، مدت است که در درونم به آرامش رسیده و از آن چه هستم، از خویشتن خویش راضی ام. چرا که باور دارم از برگزیدگان خداوند هستم، وگرنه این چنین عاشق، به دنیا نمیآمدم و از لحظات زندگی لذت نمیبردم.
وجود شما با تمام قابلیتهایی که اکنون دارید، درست به معجزه میمانند. از آن نخستین نگاه با چشمان لوچ و سپس کُندی اولیه در دبستان و دانشجوی خجول تا رسیدن به موفقیتهای چشم گیر. خودتان چه نظری دارید.
پیش از ابراز هر اظهارنظری بگویم با وجود تجربیات سخت و زحمات بسیار زیادی که در طول ۸۱ سال عمرم متحمل شده ام، مدت است که در درونم به آرامش رسیده و از آن چه هستم، از خویشتن خویش راضی ام. چرا که باور دارم از برگزیدگان خداوند هستم، وگرنه این چنین عاشق، به دنیا نمیآمدم و از لحظات زندگی لذت نمیبردم.
با اتکا به آرامش درون و ایمانم، به آفریننده این جهان هستی است که احساس میکنم یکی از خوش بختترینها هستم؛ و دیگر این که شما در سال ۱۳۵۰ دو دوره در دانشگاه شریف برای دانشجویان رشتههای صنعتی درسی به نام «تاریخ و شناسایی هنر» تدریس کرده اید.
با توجه به رضایتتان از آن دوره که در موردش صحبت هم کرده اید، چرا بعد از آن در تدریس دانشگاهی مشغول نشدید تا از تجارب شما نسلهای جوانتر بیشتر استفاده کنند؟
پیش از تدریس در دانشگاه شریف من به مدت شش سال به عنوان تهیه کننده و کارگردان در تلویزیون ملی سابق مسئول سه برنامه در هفته بودم. یکی از روزهای سال ۵۰ بود که آقای دکتر نصر و معاونشان آقای دکتر ریاحی از من وقت خواستند و به منزلم آمدند. گویا دانشجویان از دانشگاه خواسته بودند شخصی که برنامه شناسایی هنر را در تلویزیون اجرا میکند، برای تدریس همین رشته به دانشگاه دعوت شود.
پیش از تدریس در دانشگاه شریف من به مدت شش سال به عنوان تهیه کننده و کارگردان در تلویزیون ملی سابق مسئول سه برنامه در هفته بودم. یکی از روزهای سال ۵۰ بود که آقای دکتر نصر و معاونشان آقای دکتر ریاحی از من وقت خواستند و به منزلم آمدند. گویا دانشجویان از دانشگاه خواسته بودند شخصی که برنامه شناسایی هنر را در تلویزیون اجرا میکند، برای تدریس همین رشته به دانشگاه دعوت شود.
از قرار، گفته بودند که در قرن بیستم نمیتوان اهمیت شناخت هنر را منکر شد و ما که در دانشگاه صنعتی تحصیل میکنیم، مایلیم این شخص در دانشگاه ما تدریس کند.
من هم با کمال میل و شادی بسیار از این پیشنهاد استقبال کردم و عنوان استاد مدعو را با افتخار پذیرفتم، چرا که اشاعه شناخت هنر در سرزمینم را رسالت خود میدانم. برای نخستین بار در زندگی، دانسته هایم را به روی کاغذ آوردم، حال آن که پیش ترها آن چه مطالعه میکردم، برای آگاهی خودم بود، ولی آن زمان ناچار به تدوین دانستهها با هدف انتقال آنها به دیگران شدم. در کلاس هایم اساتید دانشگاه نیز حضور پیدا میکردند.
چندی بعد به آقای دکتر نصر پیشنهاد دادم از احمد شاملو نیز برای تدریس ادبیات فارسی دعوت کنند. اما من پس از پایان دوره دوم متوجه شدم که تدریس در دورههای بعد، تکرار خودم است و ترجیح دادم به خلاقیت نقاشی بپردازم. در برنامههای تلویزیونی روند تاریخی را رعایت نمیکردم و هر بار موضوع متفاوتی را پیش میکشیدم. هنوز هم گاهی دانشجویان آن دوران از جمله جناب آقای دکتر نجفی شهردار فعلی تهران با مهربانی به من سلام میکنند و ابراز میکنند روزگاری شاگرد من بوده اند و خاطره بسیار دل پذیری از این دوره زندگی ام را یادآور میشوند.
من هم با کمال میل و شادی بسیار از این پیشنهاد استقبال کردم و عنوان استاد مدعو را با افتخار پذیرفتم، چرا که اشاعه شناخت هنر در سرزمینم را رسالت خود میدانم. برای نخستین بار در زندگی، دانسته هایم را به روی کاغذ آوردم، حال آن که پیش ترها آن چه مطالعه میکردم، برای آگاهی خودم بود، ولی آن زمان ناچار به تدوین دانستهها با هدف انتقال آنها به دیگران شدم. در کلاس هایم اساتید دانشگاه نیز حضور پیدا میکردند.
چندی بعد به آقای دکتر نصر پیشنهاد دادم از احمد شاملو نیز برای تدریس ادبیات فارسی دعوت کنند. اما من پس از پایان دوره دوم متوجه شدم که تدریس در دورههای بعد، تکرار خودم است و ترجیح دادم به خلاقیت نقاشی بپردازم. در برنامههای تلویزیونی روند تاریخی را رعایت نمیکردم و هر بار موضوع متفاوتی را پیش میکشیدم. هنوز هم گاهی دانشجویان آن دوران از جمله جناب آقای دکتر نجفی شهردار فعلی تهران با مهربانی به من سلام میکنند و ابراز میکنند روزگاری شاگرد من بوده اند و خاطره بسیار دل پذیری از این دوره زندگی ام را یادآور میشوند.
با توجه به فراز و فرودهای کار حرفهای که خودتان هم با آنها دست و پنجه نرم کرده اید، چه توصیههایی برای هنرمندان و هنرجویان جوان دارید؟
تاب آوردن مشکلات حرفه شان. آقای دوروآن، رییس گالری، نصیحتی به من کرد که هرگز آن را فراموش نخواهم کرد. او به من گفت: سهم هنرمندان از خوش بختی بسیار زیاد است. در ازای قدرت خلاقیتی که خداوند در وجودتان به ودیعه نهاده است، سختیهای حرفه تان را تاب بیاورید.
درباره «غم نان» در میان هنرمندان چه نظری دارید؟ چطور باید به این موضوع نگاه کرد و آن را از سر راه زندگی هنرمندان برداشت؟
از اخلاقیات هنرمندان، عدم وابستگی مطلق مادی به دیگران است. رعایت چنین اصلی بی شک مسئله «غم نان» را پیش میکشد. همین طور که بارها گفته ام، در دوره دانشجویی کارهای متفاوتی انجام دادم. مدتی کارت پستان تبریک سال نو نقاشی میکردم؛ بعد نقش برای پارچه که حتی تکنیکش را بلد نبودم، انجام میدادم.
تاب آوردن مشکلات حرفه شان. آقای دوروآن، رییس گالری، نصیحتی به من کرد که هرگز آن را فراموش نخواهم کرد. او به من گفت: سهم هنرمندان از خوش بختی بسیار زیاد است. در ازای قدرت خلاقیتی که خداوند در وجودتان به ودیعه نهاده است، سختیهای حرفه تان را تاب بیاورید.
درباره «غم نان» در میان هنرمندان چه نظری دارید؟ چطور باید به این موضوع نگاه کرد و آن را از سر راه زندگی هنرمندان برداشت؟
از اخلاقیات هنرمندان، عدم وابستگی مطلق مادی به دیگران است. رعایت چنین اصلی بی شک مسئله «غم نان» را پیش میکشد. همین طور که بارها گفته ام، در دوره دانشجویی کارهای متفاوتی انجام دادم. مدتی کارت پستان تبریک سال نو نقاشی میکردم؛ بعد نقش برای پارچه که حتی تکنیکش را بلد نبودم، انجام میدادم.
زمانی که در موزه لوور برای درک فضا به دستور استادم، از آثار نقاشان بزرگ، کپی میکردم، درآمدم راحتتر و بیشتر شد، چرا که به بینندگان کارم در حال کپی کردن، پیشنهاد فروش کار را میدادم، یا به عنوان راهنما، توریستها را به دیدن آثار موزه لوور میبردم. من از آثار مورد علاقه ام تعداد زیادی کپی کردم، ولی اکثرشان را فروختم که سخت افسوسشان را میخورم و امروز چند تابلو بیشتر برایم باقی نمانده است.
کتاب خاطرات زندگی تان «در فاصله دو نقطه...!» را با نگفتن رازی تمام میکنید، در تابلوهای شما هم گویا همیشه رازی هست. خانم ایران درودی عزیز، این چه رازی است؟ با ما نامحرمان همچنان خامُشید؟
میدانید که کتاب «در فاصله دو نقطه...!» به چاپ نوزدهم رسیده است؟ متاسفانه در فاصله چاپ اول کتاب تا چاپ نوزدهم اتفاقات بسیار ناگوارتری برایم پیش آمده که راز آنها را با خودم به گور خواهم برد. اگر راز آشکار گردد که دیگر راز نیست! این دردهای هولناک، گاه چنان بر قلبم سنگینی میکنند که خودم از تاب آوردنش متحیر میشوم. عجیبتر این که از کسانی که موجب این دردها شده اند، به دل ندارم، چرا که کماکان دوستشان دارم. بی سبب نیست که مینویسم: «چه شگفت است عشق که هم دردست و هم مرهم.»
کتاب خاطرات زندگی تان «در فاصله دو نقطه...!» را با نگفتن رازی تمام میکنید، در تابلوهای شما هم گویا همیشه رازی هست. خانم ایران درودی عزیز، این چه رازی است؟ با ما نامحرمان همچنان خامُشید؟
میدانید که کتاب «در فاصله دو نقطه...!» به چاپ نوزدهم رسیده است؟ متاسفانه در فاصله چاپ اول کتاب تا چاپ نوزدهم اتفاقات بسیار ناگوارتری برایم پیش آمده که راز آنها را با خودم به گور خواهم برد. اگر راز آشکار گردد که دیگر راز نیست! این دردهای هولناک، گاه چنان بر قلبم سنگینی میکنند که خودم از تاب آوردنش متحیر میشوم. عجیبتر این که از کسانی که موجب این دردها شده اند، به دل ندارم، چرا که کماکان دوستشان دارم. بی سبب نیست که مینویسم: «چه شگفت است عشق که هم دردست و هم مرهم.»
احمد مسجد جامعی بانو ایران درودی
معمولا تولد یک تصویر در دستهای شما چگونه اتفاق میافتد؟
این اتفاق پیشتر از این که در دستانم رخ دهد، در عشق و ایمانم به آفریننده جهان هستی پیش میآید. من لحظه به لحظه زندگی را باوجود زخمهای عمیقی که ذره ذره درونم را شکافته اند، دوست میدارم و در این نکته به خصوص است که باور دارم از برگزیدگان خداوند هستم، چرا که هم اوست که عشق را سخاوت مندانه بر من روا داشته است.
در آثار شما «گل»هایی هستند برجسته و توانمندتر از ساقه و برگ که در هر سطحی میرویند و چنان قدرتمندند که در سختترین شرایط سرزنده اند و بر خرده گیران ناامید، وعده حیات و رویش زیباگونه میدهند. آیا این گل، تمثیلی از «زن بودن» و «زنانگی و جاودانگی» است؟
گلهای نقاشیهای من به «زن بودن» یا «زنانگی و جاودانگی» اشارهای ندارند. گلهای نقاشی من از عشقی که در قلبم انباشته دارم، نشئت میگیرند و به سپاس مندی من از این که میبینم، درک میکنم» لذت میبرم و مهمتر این که نقاش هستم، اشاره دارند.
این اتفاق پیشتر از این که در دستانم رخ دهد، در عشق و ایمانم به آفریننده جهان هستی پیش میآید. من لحظه به لحظه زندگی را باوجود زخمهای عمیقی که ذره ذره درونم را شکافته اند، دوست میدارم و در این نکته به خصوص است که باور دارم از برگزیدگان خداوند هستم، چرا که هم اوست که عشق را سخاوت مندانه بر من روا داشته است.
در آثار شما «گل»هایی هستند برجسته و توانمندتر از ساقه و برگ که در هر سطحی میرویند و چنان قدرتمندند که در سختترین شرایط سرزنده اند و بر خرده گیران ناامید، وعده حیات و رویش زیباگونه میدهند. آیا این گل، تمثیلی از «زن بودن» و «زنانگی و جاودانگی» است؟
گلهای نقاشیهای من به «زن بودن» یا «زنانگی و جاودانگی» اشارهای ندارند. گلهای نقاشی من از عشقی که در قلبم انباشته دارم، نشئت میگیرند و به سپاس مندی من از این که میبینم، درک میکنم» لذت میبرم و مهمتر این که نقاش هستم، اشاره دارند.
فراموش نکنید من هرگز از پیش نمیدانم چه نقاشی خواهم کرد. مخاطب، برای ارتباط با نقاشیهای من باید حسش را به کارگیرد، نه درک و منطقش را. با سوال هایتان، شیفتگی و مهربانی خاصی را به مخاطب منتقل میکنید. حسهای شما به بی راهه نرفته اند.
«نور» در آثار شما حضوری محسوس و ملموس دارد. گذشته از ماهیت فیزیکی این عنصر و تعریف این مفهوم در عکاسی و نقاشی، شما از آن به گونهای دیگر استفاده میکنید. نوری امیدبخش، جاودانه و ابدی. این حتی در تابلوهایی که آکنده از قندیلهای یخ هستند، دیده میشود. لطفا درباره این کمی توضیح دهید.
نور نقاشی هایم برخاسته از ایمانی است که به عرفان چندهزار ساله مان دارم و بیش از همه به نحوه نگاه مولانا، عطار و خاصه به سهروردی تکیه دارد. نورهای من گاه روان همچون باران میبارند و گاه کوبنده همچون موج از زمین به سوی آسمان ظاهر میشوند. من آرزو دارم روزی اثری بیافرینم که نور مطلق باشد.
خرابه ها، اشکهای روان، گلهای در پرواز، کویرهای گل باران، شهرهای یخ زده، ستونهای تخت جمشید و... اشارههایی معماگونه و رازآلود هستند که به قول خودتان ذهن و اندیشه بیننده را به تحرک وا میدارند و به فراسوی واقعیتهای عینی میکشانند. از این پهنای عظیم اسرار، بیننده چقدر میتواند معانی را کشف کند؟ اصلا انتظار شما از درک بیننده چقدر است؟
در باور من، انسان نقاشی را حس میکند نه درک. ولی این حس میباید برخاسته از شناخت هنر و سیر تحولات آن طی قرون باشد. گرچه برایم پیش آمده است با کسانی برخورد کنم که برای نخستین بار و تصادفی از نمایشگاهم بازدید میکردند، ولی استنباطشان از برخی آثار، مرا سخت متحیر و متعجب میکرد، چرا که تعبیر و تفسیرشان فاصله چندانی با حسهای تابلو نداشت.
آیا ممکن است هنوز اثری خلق کنید که مورد تاییدتان نباشد؟ همچنان به سبک و سیاق قدیم آنها را میسوزانید؟
بله. با این تفاوت که دیگر نمیدهم کسی آثارم را بسوزاند، شخصا آنها را منهدم میکنم. منشی بی انصاف سابقم به جای سوزاندن تابلوها آنها را میفروخت و این تابلوهای سوزاندنی سر از جاهای عجیب و غریب در میآوردند.
شما، مثل ژنرال دوگل که به خاطر علاقه او به کشورش دوستش داشتید، از نام کوچکتان گرفته تا تقدیم آثارتان به ملت ایران و تمام تصاویر رمزآلودتان، مهمترین دغدغه تان را هویت ایرانی بودن نشان میدهید. این همه عشق از کجا نشئت میگیرد؟
از عشق به تاریخ و فرهنگ بشردوستانه ایران باستان و عشق به کورش کبیر که منشور حقوق بشر را نوشت و این که ملیت ایرانی من هویت من است و هزاران دلیل دیگر. فراموش نکنید من اهل خراسانم و از تبار فردوسی.
از علاقه تان به تابلوی «جاودانه خلیج فارس» بفرمایید. در عین این که این اثر با روح و روان هر ایرانی، مثل همان پیکرههای تخت جمشید، عجین است.
من این اثر را تحت تاثیر شعری که یک سرباز ایرانی قبل از مرگش سروده و در روزنامه اطلاعات ۳۲ سال پیش چاپ شده بود، خلق کردم. تمام عشقم به ایران زمین را در این اثر گنجانده ام. نام نمایشگاهم را در سال ۱۳۸۷ در موزه هنرهای معاصر تهران «جاودانه خلیج فارس» گذاشته بودم.
کار بنیاد موزه ایران درودی در چه مرحلهای است؟ گشایش آن و نصب تابلوها کی وصلت میدهد؟
امیدوارم بعد از تقریبا ۲۰ ماه انتظار، مجوز بهره برداری از زمین را ابلاغ کنند. من این قدر در انتظار بهره برداری از زمین حرص خوردم که در طول این مدت، پنج بار در بیمارستان بستری شدم. واقعا باورنکردنی است این ظلمی که در حق من ۸۱ ساله روا شد. اگر شهرداری مجوز بهره برداری زمین واگذارشده را همان زمان، بعد از مراسم کلنگ زنی داده بود، موزه تاکنون تمام شده بود.
شما با تاسیس و راه اندازی بنیاد و موزه ایران درودی به نحوی اعتبار و اعتماد به نفس «زن ایرانی» را هم زنده کردید که در طول سالیان و درگذر حوادث به فراموشی سپرده شده بود. خودتان چه نظری دارید؟
امیدوارم همین طور باشد.
مجموعه مقالات، نقد و بررسی ها، سخنرانیها و مصاحبههایی را که طی سالیان در نشریات و رسانههای مختلف داشتید، آیا قصد ندارید یک جا جمع و منتشر کنید؟
در سال ۱۳۸۷ کتابی به نام «قصه انسان و پایداری اش، شناخت نامه ایران درودی» به اهتمام آقای مهدی مظفری ساوجی را آقای علمی، انتشارات سخن منتشر کردند. این کتاب مجموعه مقالاتم، مصاحبه ها، نامههایی که شخصیتهای نام آور دنیا خطاب به من نوشته اند و همچنین اشعار شعرای بزرگ معاصر ایران را که به من اهدا شده، شامل میشود.
اکنون سه جلد کتاب توسط انتشارات ثالث در دست تهیه دارم که به زودی زیر چاپ خواهدرفت. یکی شامل کل مصاحبه ها، دومی کل مقالاتم (هر دو بعد از سال ۱۳۸۷) و سومی یک مصاحبه طولانی به صورت کتاب است. امیدوارم برای افتتاح موزه، کتاب «چشم شنوا» هم تجدید چاپ شود.
منبع: هفته نامه چلچراغ
۰