روایت مرزبانهایی که قربانی حادثه تروریستی میشوند
سیام تیر ماه خیلی تلخ تمام شد. روستای دری مریوان شاهد مبارزه مرزبانان کشورمان بود؛ مردانی که برای حفاظت از کشورمان جنگیدند، اما پایانش ناخوش بود، ١١ مرزبان شهید و ٨ نفر مجروح شدند.
کد خبر :
۶۰۸۷۴
بازدید :
۱۷۶۹
سیام تیر ماه خیلی تلخ تمام شد. روستای دری مریوان شاهد مبارزه مرزبانان کشورمان بود؛ مردانی که برای حفاظت از کشورمان جنگیدند، اما پایانش ناخوش بود، ١١ مرزبان شهید و ٨ نفر مجروح شدند.
مرزبانانی که قربانی حوادث تروریستی میشوند
شدت درگیری و تیراندازیهای مداوم از سوی دو طرف باعث شد تا زاغه مهمات قرارگاه مرزی حمزه (ع) منفجر شود و همین انفجار هم باعث کشته و زخمی شدن تعداد زیادی از مرزبانان شد. این قرارگاه مرزی متعلق به نیروی زمینی سپاه بود و همه شهدا و مجروحان این حادثه هم از نیروهای سپاه بودند.
٥ روز از این حادثه میگذرد و مرزبانان مجروح همچنان در ٢ بیمارستان فجر و بوعلی تحت درمان هستند و شهدا هم در میان جمعیت شهرشان تشییع شدند. ۷ تن از شهدا مریوانی و ٣ تن از شهدا هم اهل شهرستان قروه بودند و یک نفر اهل سنندج بود که در میان حزن و اندوه مردم به خاک سپرده شدند.
محراب عبدی، قانع کرم ویسه، فرزاد رحیمی، ابراهیم حضرتی، عبدالرحمن خالدی، ایرج رحیمینیا، آرام فیضی، شادمان مرادی، برهان معینپور، طالب محمودی، آرش رضایی نام ١١ سرباز وطنی است که در جنگ با دشمن شهید شدند. در این ٥ روز نامی از این شهدای گمنام در رسانهها و فضای مجازی برده نشد و همه این مردان در سکوت خبری تشییع شدند. شهید محراب عبدی یکی از شهدای این حادثه است.
جوان ٢٩ ساله قروهای که خانواده و همشهریانش یکشنبه برای آخرینبار با او و دو نفر دیگر از همرزمانش وداع کردند. حالا چند روز است که محراب در خانه ابدیش آرام گرفته، اما خانواده او هنوز هم رفتنش را باور ندارند. همسر جوان در غم از دستدادن او به سوگ نشسته و پدر و مادر داغدارش هم برای شهادت آخرین فرزندشان عزاداری میکنند.
بخوانید: ماجرای نیمه شب خونین میرجاوه
فرهاد تنها برادر این شهید هم حال و روزش مثل بقیه خانواده است. با اینکه بغض و گریه صحبتکردن درباره این حادثه و شهادت مظلومانه برادرش را سخت کرده است.
شما از چه طریقی متوجه این حادثه و شهادت برادرتان شدید؟
شنبه صبح بود؛ حوالی ساعت ٧ صبح رفتم که مغازه را باز کنم. همان موقع چند نفر از دوستان و همکاران محراب با ماشین جلوی مغازه توقف کردند. ترسیدم؛ یعنی نگران شدم، چون هیچ وقت سابقه نداشت دوستان محراب آن وقت صبح سراغ من بیایند.
شنبه صبح بود؛ حوالی ساعت ٧ صبح رفتم که مغازه را باز کنم. همان موقع چند نفر از دوستان و همکاران محراب با ماشین جلوی مغازه توقف کردند. ترسیدم؛ یعنی نگران شدم، چون هیچ وقت سابقه نداشت دوستان محراب آن وقت صبح سراغ من بیایند.
فهمیدم که برای محراب اتفاقی افتاده است؛ اما آنها اولش گفتند که محراب در عملیات زخمی شده است. به من گفتند که به پاسگاه مرزی آنها حمله شده و درگیری شدیدی بین آنها و تروریستها رخ داده و محراب زخمی شده است. مدام تلفنهای آنها زنگ میخورد، از صحبتهایش متوجه شدم که ماجرا بدتر از اینهاست و چند نفری هم شهید شدند. بعد از چند دقیقه کمکم اصل ماجرا و شهیدشدن محراب را برای من تعریف کردند.
محراب چندسال داشت؟
متولد سال ٦٨ بود. ٢سال بود از ازدواجش میگذشت، اما هنوز بچهدار نشده بودند.
متولد سال ٦٨ بود. ٢سال بود از ازدواجش میگذشت، اما هنوز بچهدار نشده بودند.
شما به همسر و خانواده خبر دادید که محراب شهید شده؟
خودم که شوکه شده بودم. محراب تنها برادر من بود. بعد از چنددقیقه به دوستانش گفتم که محراب الان کجاست. میخواستم از نزدیک او را ببینم. باورم نمیشد که او دیگر زنده نیست، اما آنها گفتند که پیکر او را به قروه میآورند.
خودم که شوکه شده بودم. محراب تنها برادر من بود. بعد از چنددقیقه به دوستانش گفتم که محراب الان کجاست. میخواستم از نزدیک او را ببینم. باورم نمیشد که او دیگر زنده نیست، اما آنها گفتند که پیکر او را به قروه میآورند.
بعدش به چندنفری زنگ زدم، درست یادم نیست، ولی فکر میکنم همسرش از طریق اخبار متوجه شده بود و من هم به پدر و مادرم گفتم. لحظات خیلی سختی بود. مادرم برای ما خیلی زحمت کشیده، نمیدانستم چطور باید خبر مرگ فرزندش را بدهم. مادرم به محراب علاقه خاصی داشت. روز خیلی بدی بود.
محراب فرزند چندم خانواده بود؟
تهتغاری بود. ما ٥ خواهر و برادریم. ٣ تا خواهر و ٢ برادر. محراب تنها برادر من بود. آخرین فرزند، همه ما او را خیلی دوست داشتیم. بچه آخر همیشه عزیز است.
تهتغاری بود. ما ٥ خواهر و برادریم. ٣ تا خواهر و ٢ برادر. محراب تنها برادر من بود. آخرین فرزند، همه ما او را خیلی دوست داشتیم. بچه آخر همیشه عزیز است.
چند وقت بود که در مرزبانی خدمت میکرد؟
حدود ٢ سال. بیشتر هم مریوان بود. چندباری صحبت انتقالیاش شده بود. قرار بود که به قروه منتقل شود، کارهایش هم انجام شده بود. قرار بود تا چندماه دیگر از آنجا به قروه منتقل شود، اما سرنوشت او چیز دیگری بود. روز یکشنبه که مراسم تدفین بود، مدام به این فکر میکردم که اگر زودتر کارهای انتقالی محراب انجام شده بود، شاید الان زنده بود.
حدود ٢ سال. بیشتر هم مریوان بود. چندباری صحبت انتقالیاش شده بود. قرار بود که به قروه منتقل شود، کارهایش هم انجام شده بود. قرار بود تا چندماه دیگر از آنجا به قروه منتقل شود، اما سرنوشت او چیز دیگری بود. روز یکشنبه که مراسم تدفین بود، مدام به این فکر میکردم که اگر زودتر کارهای انتقالی محراب انجام شده بود، شاید الان زنده بود.
حادثه تروریستی مریوان
محراب تحصیلات نظامی داشت؟
نه. همین چند وقت پیش لیسانس حقوقش را گرفت.
نه. همین چند وقت پیش لیسانس حقوقش را گرفت.
آخرین بار کی او را ملاقات کردید؟
او معمولا ١٠ روز شیفت بود و ٥ روز به خانه میآمد. روال کارش اینطور بود. هفته پیش او را قبل از رفتن به مریوان دیدم و با هم خداحافظی کردیم.
او معمولا ١٠ روز شیفت بود و ٥ روز به خانه میآمد. روال کارش اینطور بود. هفته پیش او را قبل از رفتن به مریوان دیدم و با هم خداحافظی کردیم.
از شهر شما ٢ نفر دیگر هم در این حادثه شهید شدند، آنها را میشناختید؟
بله. ابراهیم حضرتی و آرش زارعی. آرش سرباز بود، اما ابراهیم از دوستان قدیمی محراب بود و این چندسال با هم در پاسگاه مرزی مریوان خدمت میکردند. محراب و ابراهیم جدا از رابطه کاری دوست صمیمی بودند. ابراهیم یک دختر سهساله دارد. بیتاب پدرش است.
بله. ابراهیم حضرتی و آرش زارعی. آرش سرباز بود، اما ابراهیم از دوستان قدیمی محراب بود و این چندسال با هم در پاسگاه مرزی مریوان خدمت میکردند. محراب و ابراهیم جدا از رابطه کاری دوست صمیمی بودند. ابراهیم یک دختر سهساله دارد. بیتاب پدرش است.
مدام بابایش را صدا میکند. از روزی که این حادثه رخ داده، خانواده حضرتی بسیار اندوهگین هستند. غم بزرگی است که باورش برایمان سخت است.
۰