فریبکاریهای جنگی سینمای هالیوود
اینکه فیلمسازان آمریکایی و انگلیسی تا این اندازه خودشان را محق میدانند که غیرمسئولانه و به شیوهای غیراخلاقی واقعیتهای تاریخی را به بازی بگیرند مایوس و درماندهام میکند؛ خصوصا وقتی که طوری با غرور و تبختر رفتار میکنند که انگار فیلمشان نسخه عینی حقیقت است.
کد خبر :
۶۱۹۳۱
بازدید :
۲۶۹۶
آیدا تدین | آنتونی بیور- تاریخدان برجسته انگلیسی- موقع حرف زدن از «والکیری» برایان سینگر، ناله سر میدهد و میگویدتماشای «نجات سرباز رایان» تجربهای ناامیدکننده را برایش رقم زده است.
بیور مینویسد: حالا مدتهاست که همسرم همراه من فیلم جنگی تماشا نمیکند؛ دلیلش هم این است که وقتی در فیلمها اشتباهات فاحش تاریخی یا خطاهای مربوط به جزئیات دورههای مختلف را میبینم نمیتوانم جلوی خشم و ناراحتیام را بگیرم و مدام دچار دندانقروچه میشوم یا گلویم را صاف میکنم.
همسرم تنها یکبار استثنا قائل شد و آن هم زمانی بود که فیلم والکیری با بازی تام کروز در نقش «کنت کلائوس شنک فون اشتفنبرگ» در سینماها به نمایش درآمد. حماقتی که در انتخاب بازیگران این فیلم رخ داده مثالزدنی است. با این حال، باعث نشد ناامید شویم؛ خصوصا وقتی تام کروز طوری سلام نظامی داد که انگار هنوز در فیلم «تاپ گان» مشغول ایفای نقش است.
همسرم تنها یکبار استثنا قائل شد و آن هم زمانی بود که فیلم والکیری با بازی تام کروز در نقش «کنت کلائوس شنک فون اشتفنبرگ» در سینماها به نمایش درآمد. حماقتی که در انتخاب بازیگران این فیلم رخ داده مثالزدنی است. با این حال، باعث نشد ناامید شویم؛ خصوصا وقتی تام کروز طوری سلام نظامی داد که انگار هنوز در فیلم «تاپ گان» مشغول ایفای نقش است.
اما چیزی نگذشت که دندانقروچههای من دوباره شروع شد، وقتی دیدم کارگردان و فیلمنامهنویس احساس وظیفه کرده بودند که تاریخ را دستکاری کنند؛ طوری که انگار نقشه بیستم ژوئیه با هدف ترور آدولف هیتلر تا حد زیادی با موفقیت پیش رفته است.
اینکه فیلمسازان آمریکایی و انگلیسی تا این اندازه خودشان را محق میدانند که غیرمسئولانه و به شیوهای غیراخلاقی واقعیتهای تاریخی را به بازی بگیرند مایوس و درماندهام میکند؛ خصوصا وقتی که طوری با غرور و تبختر رفتار میکنند که انگار فیلمشان نسخه عینی حقیقت است.
اینکه فیلمسازان آمریکایی و انگلیسی تا این اندازه خودشان را محق میدانند که غیرمسئولانه و به شیوهای غیراخلاقی واقعیتهای تاریخی را به بازی بگیرند مایوس و درماندهام میکند؛ خصوصا وقتی که طوری با غرور و تبختر رفتار میکنند که انگار فیلمشان نسخه عینی حقیقت است.
در مجموع، فیلمسازان اروپایی در ساخت فیلمهای جنگی دقت و وسواس بیشتری به خرج میدهند. فیلم آلمانی «سقوط» (Downfall) که آخرین روزهای هیتلر در پناهگاه زیرزمینی را به تصویر کشیده، به وقایع تاریخی احترام گذاشته و آنها را به درستی و عینا بازسازی کرده است.
بهنظر من، بهترین فیلم جنگی که تا به حال ساخته شده فیلم فرانسوی «جوخه سیصدوهفدهم» به کارگردانی پیر شوئندورفر است که در سال ۱۹۶۵ روی پرده رفت و داستانش در جریان نخستین جنگ هندوچین در این کشور میگذرد. این اصیلترین از فیلم «جوخه» است که بعدتر، فرمتش الگو قرار گرفت، اما فیلمسازان بعدی در به تصویر کشیدن حقیقت شخصیتها و تعاملشان شکست خوردند و درباره انتخابهای اخلاقی و انحراف پیکارها هیچ حرفی برای گفتن نداشتند.
بلافاصله بعد از آن، فیلم «نبرد الجزیره» (محصول ۱۹۶۶) ساخته شد که دوران جنگ استقلال الجزایر را به تصویر کشیده است. ساخته جیله پونتهکروو کارگردان ایتالیایی- جزو نخستین فیلمهای جنگی بود که به شیوه شبهمستند به تصویر کشیده شد و باتلاق اخلاقی آزار و شکنجه را در حالی که توجیهشان نجات جان انسانها بود به چالش کشید.
مقلدان متاخرتر، بهکل فاقد صداقت روشنفکرانه و خردورزانه هستند؛ طوری اسامی مکانها و تاریخها را بر پرده سینما میافکنند که گویی قرار است صرفا نظارهگر بازتولید وفادارانه رویدادها بر پرده باشی، در حالی که میکوشند داستانشان را بهعنوان روایتی معتبر و موثق به مخاطب قالب کنند.
جالب است بدانید چنین رویکردی که به سینمای جنگ نگاه بازاری دارد تقریبا طی ۲۰ سال اخیر باب شده است. بدبختانه، روایتهای بهظاهر معتبر، اما جعلی، بفروش از آب در میآیند. افراد بیشتر مایلند چیزی را ببینند که خیال میکنند به حقیقت بسیار نزدیک است، تا اینکه احساس کنند دارند چیزی یاد میگیرند و همزمان سرگرم هم میشوند. در جامعه امروز، تصاویر متحرک سلطنت میکنند و متاسفانه سواد و دانش اکثر افراد درباره تاریخ بیشتر بر پایه داستانپردازیهای سینمایی بنا شده تا واقعیت مکتوب تاریخ.
نمونههای بسیاری از فریبکاریهای بیشرمانه بر پرده سینما وجود دارد، ازجمله فیلم بدنام «یو-۵۷۱» ساخته جاناتان موستو که در آن، یک ناو جنگی آمریکایی زیردریایی آلمانها را توقیف میکند و ضبط و مصادره ماشین رمزگشای «انیگما»، نیروهای متفقین را قادر میسازد در نبرد آتلانتیک پیروز شوند.
نمونههای بسیاری از فریبکاریهای بیشرمانه بر پرده سینما وجود دارد، ازجمله فیلم بدنام «یو-۵۷۱» ساخته جاناتان موستو که در آن، یک ناو جنگی آمریکایی زیردریایی آلمانها را توقیف میکند و ضبط و مصادره ماشین رمزگشای «انیگما»، نیروهای متفقین را قادر میسازد در نبرد آتلانتیک پیروز شوند.
درست در تیتراژ پایانی فیلم، متن مختصری ظاهر میشود که اقرار میکند در واقع، این خدمه نابودگر نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا بودند که به این پیروزی دست یافتند؛ درست ۷ماه پیش از ورود ایالات متحده به جنگ!
هنگام تبلیغ فیلم «دشمن پشت دروازهها» صحنه یک دوئل ساختگی میان تکتیراندازها در استالینگراد به نمایش درآمد و استودیوی پارامونت پیکچرز با پررویی تمام ادعا کرد: «یک گلوله میتواند کل روند تاریخ را تغییر بدهد».
هنگام تبلیغ فیلم «دشمن پشت دروازهها» صحنه یک دوئل ساختگی میان تکتیراندازها در استالینگراد به نمایش درآمد و استودیوی پارامونت پیکچرز با پررویی تمام ادعا کرد: «یک گلوله میتواند کل روند تاریخ را تغییر بدهد».
ضمنا اضافه میکنم که اگرچه ژان ژاک آرنو مرا برای تماشای ضبط صحنههای فیلم به آلمان دعوت کرد، اما ساخته آرنو هیچ ربطی به کتاب من «استالینگراد» ندارد و من بههیچوجه مشاور او در این فیلم نبودهام؛ درحالیکه آرنو سعی داشت نظرم را جلب کند و متقاعدم کند نسبت به پرسش درباره حقیقت بیش از حد سختگیر نباشم؛ چراکه در بایگانی وزارت دفاع روسیه فهمیده بودیم کل داستان دوئل تکتیراندازها- که در فیلم آرنو با بازی جود لا و اد هریس به تصویر کشیده شده- در واقع، داستان جعلی، اما هوشمندانه تبلیغات شوروی بوده است.
من از آرنو خوشم میآمد، اما در نهایت، معلوم است که محبوب نبودم، چون پارامونت حق مالکیت این فیلم را بهعنوان «داستانی واقعی» خریداری کرده بود. دیالوگ شاهکارش این بود: «آخه آنتونی، کی میتونه بگه مرز حقیقت و افسانه از کجا شروع میشه و کجا به پایان میرسه؟»
مشکل اصلی اینجاست که احتیاجات تاریخ و احتیاجات صنعت فیلمسازی اساسا ناسازگارند. هالیوود ناچار است همه چیز را طبق قواعد صحنه ساده کند. فیلمهایش باید قهرمان داشته باشند و ضدقهرمان هم که جای خود. ابهامات و دروغهای اخلاقی، بسیار پیچیدهاند.
مشکل اصلی اینجاست که احتیاجات تاریخ و احتیاجات صنعت فیلمسازی اساسا ناسازگارند. هالیوود ناچار است همه چیز را طبق قواعد صحنه ساده کند. فیلمهایش باید قهرمان داشته باشند و ضدقهرمان هم که جای خود. ابهامات و دروغهای اخلاقی، بسیار پیچیدهاند.
علاوه بر این، فیلمهای بلند اگر بخواهند از پس تامین هزینهها، تولید و نظام استودیویی و تضمین گیشه فیلم بربیایند چارهای جز تن دادن به فرمولهای محدودکننده ندارند. کافی است نگاهی به فیلم تحسینشده «فهرست شیندلر» استیون اسپیلبرگ و پایانبندی احساساتی و سانتیمانتال آن بیندازید که نشان میدهد در سینما تنها نجاتیافتگان و بازماندگان هستند که اهمیت مییابند.
زمانی یکی از هفتهنامههای پرتیراژ آمریکایی از من خواست نقدی بر فیلم نجات سرباز رایان بنویسم. نوشتهام به مذاق خیلیها خوش نیامد؛ چراکه با تمجید گستردهای که از ساخته اسپیلبرگ شده بود مغایر بود. حتی هنوز هم مات و مبهوت میمانم که چطور این فیلم در رایگیریها مرتبا به عنوان برترین فیلم جنگی تاریخ انتخاب میشود. با این حال، فیلمی لبریز از تناقضهای مسحورکننده است؛ برخی عامدانه و برخی تصادفی.
زمانی یکی از هفتهنامههای پرتیراژ آمریکایی از من خواست نقدی بر فیلم نجات سرباز رایان بنویسم. نوشتهام به مذاق خیلیها خوش نیامد؛ چراکه با تمجید گستردهای که از ساخته اسپیلبرگ شده بود مغایر بود. حتی هنوز هم مات و مبهوت میمانم که چطور این فیلم در رایگیریها مرتبا به عنوان برترین فیلم جنگی تاریخ انتخاب میشود. با این حال، فیلمی لبریز از تناقضهای مسحورکننده است؛ برخی عامدانه و برخی تصادفی.
خط داستانی استیون اسپیلبرگ بهدرستی برخورد بین وفاداری جمعی و همینطور میهنپرستی و تقلای فردی برای بقا را دراماتیزه کرده است. از خیلی جهات، اصلا ذات جنگ میطلبد که چنین ارزشهای متناقضی در تقابل با یکدیگر قرار گیرند.
اسپیلبرگ همان زمان اذعان داشت که جنگ جهانی دوم را به چشم «لحظهای تعیینکننده» در تاریخ میبیند. از طرف دیگر، آدم شک میکند که او میخواسته این فیلم بهعنوان اثری تعیینکننده در سینمای جنگ دیده شود.
اسپیلبرگ همان زمان اذعان داشت که جنگ جهانی دوم را به چشم «لحظهای تعیینکننده» در تاریخ میبیند. از طرف دیگر، آدم شک میکند که او میخواسته این فیلم بهعنوان اثری تعیینکننده در سینمای جنگ دیده شود.
اگر چنین تعبیری درست باشد، پس این فیلم را باید تعریفی آمریکایی و منحصربهفرد از تاریخ دانست؛ بیآنکه کوچکترین ارجاعی به نقش بریتانیا داشته باشد، شوروی که دیگر بماند؛ و با تماشای واپسین نماهای فیلم، جاییکه سرباز رایانِ پا به سن گذاشته در گورستان ارتش ایستاده و در حالیکه به همقطاران از دسترفتهاش ادای احترام میکند اشک بر گونههایش فرو میغلتد، جز درآوردن اشک مخاطب، اسپیلبرگ واقعا سعی داشته چه پیامی بدهد؟
آیا رویکرد انقلابیاش به رئالیسم- درحالیکه تیم جلوههای ویژه و گروه بدلکاران قسمت اعظم تیتراژ پایانی را به خود اختصاص دادهاند- صرفا کوششی بوده در جهت پنهان کردن پیامی عمیقا محافظهکارانه، همانطور که برخی صاحبنظران هم ادعا کردهاند؟
قضیه به این سادگی نیست. در بحبوحه بیم و هراس جنگ، گویی اسپیلبرگ سعی داشته معصومیت آمریکایی را از نو کشف کند؛ همان جام مقدسی که تنها در تخیلات روسوگونه وجود داشت و در عین حال، عملا در قانون اساسی گنجانده شده است. اسپیلبرگ هم مانند دیگر کارگردانان حال حاضر هالیوود، از نسلی میآید که باتلاق اخلاقی جنگ ویتنام وحشتزدهشان کرده بود. او در آشوب دوران پس از جنگ، نیاز ملتش را برای بازگشت به دورههایی مشخص از تاریخ (جنگ جهانی دوم) دریافته بود؛ زمانیکه جنگیدن به ظاهر درستترین کار ممکن بود.
کهنهسربازِ گریان در گورستان رو به همسرش میگوید: «بگو که شرافتمندانه زندگی کردهام، بگو که آدم خوبی بودهام»؛ و همسرش اطمینان میدهد که شوهرش آدم خوبی است. گو اینکه او در واقع دارد پاسخ ملتی را میدهد که در آن زمان قادر نبودند با نقششان در ایجاد دنیایی بینظم و لجامگسیخته کنار بیایند.
ماجرای تولیدات اخیر به کل متفاوت است. سال گذشته، ۲ فیلم «دانکرک» و «تاریکترین لحظات» بهعنوان مدعیان جدی اسکار با یکدیگر رقابت داشتند. با این حال، وقتی به تماشای ساخته کریستوفر نولان مینشینید باورتان نمیشود که «سی جیای/ گرافیک کامپیوتری» آن زمان ابداع نشده بود. چطور ممکن است آن ۴۰۰ هزار نفر با تجهیزات از کار افتادهشان کیلومترها فضای خالی را در ساحل اشغال کرده باشند؟
ماجرای تولیدات اخیر به کل متفاوت است. سال گذشته، ۲ فیلم «دانکرک» و «تاریکترین لحظات» بهعنوان مدعیان جدی اسکار با یکدیگر رقابت داشتند. با این حال، وقتی به تماشای ساخته کریستوفر نولان مینشینید باورتان نمیشود که «سی جیای/ گرافیک کامپیوتری» آن زمان ابداع نشده بود. چطور ممکن است آن ۴۰۰ هزار نفر با تجهیزات از کار افتادهشان کیلومترها فضای خالی را در ساحل اشغال کرده باشند؟
فیلم نولان تلویحا نشان میدهد «کشتیهای کوچولو» - آنطور که چرچیل مینامیدشان- سربازهای بیشتری را در مقایسه با ناو جنگی نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا نجات دادهاند؛ یک اشتباه دیگر. «تاریکترین لحظات» که اسکار بهترین بازیگر مرد را برای اجرای درخشان گری اولدمن در نقش وینستون چرچیل به ارمغان آورد، اشتباهات تاریخی به مراتب بیشتری را به نمایش گذاشته است.
نمیدانم چهکسی جرأت کرده به عنوان مشاور تاریخی این فیلم نامش را در تیتراژ قرار دهد. صحنه مضحک حضور چرچیل در راههای زیرزمینی (درحالیکه او در عمرش هرگز پا به آنجا نگذاشت) تنها یکی از سوتیهای شگفتانگیز این فیلم پرسروصداست. از تماشای تکتک سوتیهای ساخته جدید جو رایت خونم به جوش آمد و خوب شد که خودم تنها دیدمش. میترسم دوباره مجبور شوم دندانپزشکم را ببینم.
منبع: همشهری
۰