محمدعلی سپانلو؛ شاعر تبعیدی در وطن

محمدعلی سپانلو؛ شاعر تبعیدی در وطن

روزی که به دلایل امنیتی، ماموران پلیس رژیم سابق، به دانشگاه حمله کرده بودند، سپانلو در میانه غائله زخمی شد و همان روز با سر شکسته در بیمارستان، کاغذی برداشت، نوشت و شاعر شد! بعد از لیسانس هوای مستقل شدن به سرش زد و شتابان به سمت متن زندگی دوید. تحصیلات تمام شد و به خدمت سربازی رفت. به اصفهان، شهری که با نام آورانی، چون هوشنگ گلشیری و محمد حقوقی در جُنگ اصفهان آشنا شد.

کد خبر : ۶۴۶۶۸
بازدید : ۲۰۸۱
محمدعلی سپانلو؛ شاعر تبعیدی در وطن
ساعت ۹ صبح به تاریخ سه شنبه ۲۹ آبان به بهانه زادروز شاعر تبعید در وطن، محمدعلی سپانلو راهی پس کوچه‌های تهران می‌شوم. تهران، بیوه‌ای افسانه‌ای که هم گرد و غبار از کهنگی تاریخ به رخسار دارد و هم بزک مدرن شدن را!

از خیابان میرداماد می‌گذرم وزیر لب زمزمه می‌کنم: بلوار میرداماد، با لحظه‌های آزاد ۵۰ سال دیگر، از ما می‌آورد یاد... قدم‌های کوتاهم، سنگفرش‌های کهنه این شهر را می‌شمارد.

در حالی که یکی از آخرین کتاب‌های سپانلو را با آن جلد سه رنگش، میان دست هایم می‌فشارم، تصویر خموده شاعر میان انگشت‌هایم گم می‌شود. «قایق سواری در تهران»، شاعرانه‌ای که به قول سیمین دانشور واقعیت را با وهم و رویا در هم می‌آمیزد. شعر‌هایی پر از خیال و تصویر‌های بدیع؛ پر از رنگ و نور و صد البته پر از تهران!


سفر در زمان، ۷۸ سال پیش، تهران!
زاده آبان، ۱۹ سال پس از آغاز قرن خورشیدی، در تهران، شرق تهران، خیابان ری، کوچه‎ آصف بود. سپان با مجله تهران مصور و ترقی، با قصه‌های مادر بزرگ و کتاب‌هایی که پدر کارمندش از شاهنامه تا سعدی و نظامی و قصه‌هایی که بلد بود برایش می‌خواند، بزرگ شد.
سال‌های کودکی این چنین در ذهن شاعر نقش بسته بود: «من بچه اول بودم پدرم برای این کار‌ها حوصله داشت. نقاشی و نوشتن را پیش از رفتن به مدرسه به من یاد داد. با یادداشت‌ها و خاطره‌هایی از آن دوره بار آمدم. حافظه گاهی مزاحم دارم که همه چیز را حفظ می‌کند. شاید بتوانم بعضی از تم‌های سمفونیک را با دهنم بزنم، اما اغلب آهنگ‌های کوچه و بازار را هم بلدم. بهترین مدرسه‌ای که بعد از سه سال رفتم مدرسه رازی بود، دوره سیکل ادبی را در مدرسه دارالفنون گذراندم که در شکل‌گیری شخصیت من بسیار تاثیر داشت. من در مدرسه دارالفنون یکی از شاگردان خوب ادبیات بودم و زین‌العابدین موتمن یکی از سه، چهار معلم عالی دارالفنون بود. کلاس انشایش در مدرسه غوغا بود. آشوری، بیضایی، نادر ابراهیمی، نوذر پرنگ وعباس پهلوان کلاس بالاتر‌های ما بودند. من و احمدرضا (احمدی) هم پایین‌تر بودیم. ما می‌شنیدیم که یکی از کلاس بالایی‎ها این هفته یکی از این‌ها جواب انشای آن دیگری را می‌دهد. دارالفنون این امکان را به ما می‌داد که کلاس خودمان را تعطیل کنیم و سر کلاس آن‌ها برویم. اما من حس کردم اگر ادبیات را دوست دارم بهتر است که از آن فاصله بگیرم. تمام دنیا هم غیر از برخی، بزرگ‌ترین نویسنده‌ها از دانشکده طب یا حقوق آمدند. گابریل گارسیا مارکز و پل استر هم حقوق خوانده‌اند. همان سال که مدرسه تمام شد، در کنکور شرکت کردم. در دوره‌ای که کنکور سخت‌ترین روز‌های خود را می‌گذراند و تمام ایران بود و یک دانشگاه تهران. کل رشته‌ها هزار نفر ورودی داشتند و قبولی در دانشگاه آنقدر مهم بود که برخی کارت چاپ می‌کردند «فلانی دانشجو». من توانستم علاوه بر دانشکده ادبیات، در دانشکده حقوق هم قبول شوم».


اما در ابتدا حقوق را انتخاب کرد و از عشق دیرینه خود ادبیات پارسی، فاصله گرفت چراکه معتقد بود دانشکده حقوق و دانشکده طب بیش از دانشکده ادبیات به ادبیات ایران خدمت کردند. مصداق این مدعا همقطاران نویسنده‌اش در دانشکده حقوق بودند. غلامحسین صادقی، تقی مدرسی، بهرام صادقی و... سپان در همان دانشکده حقوق شاعر شد!


روزی که به دلایل امنیتی، ماموران پلیس رژیم سابق، به دانشگاه حمله کرده بودند، سپانلو در میانه غائله زخمی شد و همان روز با سر شکسته در بیمارستان، کاغذی برداشت، نوشت و شاعر شد! بعد از لیسانس هوای مستقل شدن به سرش زد و شتابان به سمت متن زندگی دوید. تحصیلات تمام شد و به خدمت سربازی رفت. به اصفهان، شهری که با نام آورانی، چون هوشنگ گلشیری و محمد حقوقی در جُنگ اصفهان آشنا شد.


قبل از گذراندن دوره سربازی نیز اولین کتابش منتشر شد. ترجمه نمایشنامه «درمحاصره» آلبرکامو که در چاپ دوم «شهربندان» نام گرفت. اولین کتاب شعر او هم در دوره مرکز توپخانه اصفهان با نام «آه بیابان» در نشر طرفه منتشر شد. طرفه انتشاراتی بود که سپان و دوستانش از جمله احمدرضا احمدی، اکبر رادی، بهرام بیضایی، مهردادصمدی، اسماعیل نوری‌علا، نادر ابراهیمی و چند نفر دیگر راه اندازی کرده بودند.


«نفری ۱۰۰ تومان گذاشتیم و انتشارات را راه انداختیم. آن زمان با ۶۰۰ تومان می‌شد کتاب حدود ۹۰ صفحه‎ای چاپ کرد. با ۱۲۰۰ تومان شروع کردیم به چاپ کتاب. کتاب‌های منتشرشده را امانت می‌گذاشتیم پیش کتاب فروش‌ها و هفته‌ای یک‌بار یک نفر می‌رفت می‌دید چقدر فروخته‌اند و مبلغ فروش را جمع می‌کرد. بعد از کم شدن کسر ۲۵ درصدی کتاب فروش‌ها، وقتی پول نزدیک ۶۰۰ تومان می‌شد یک کتاب دیگر منتشر‌می‌کردیم».

نوبت او هم رسید و یک کتاب ۹۶ صفحه‌ای با نام «آه بیابان» منتشر کرد و این نشانه ورود جدی او به عرصه شاعری بود. بعد هم گیر و دار زندگی پیش آمد. شاید دو، سه کتاب منتشر کرده بود که ازدواج کرد و بلافاصله بچه‌دار شد. همه چیز روی دور تند افتاده بود، به قول خود سپانلو «همین‌طور تند و تندچاپار دو اسبه می‌رفتیم. نسل ما همین‎طور شتابناک مسیر را طی کرد. لیسانس، سربازی، افسرتوپخانه، ازدواج و بچه‌دار شدن، حتی زندان. شاید این شتاب‌ها یک جور پیری و پختگی زودرس به آدم می‌دهد. وقتی شما هنوز این مسیر‌ها را طی نکرده‌اید، هنوز تجربه مستقیم ندارید».

از دو راهی انتخاب تا اسطوره سازی تهران
اما سپانلو در عرصه جدی زندگی و کار، تصمیم گرفت شاعری را انتخاب کند نه داستان نویسی را. چراکه معتقد بود وقتی یک داستان ۱۰ صفحه‎ای نوشته می‌شود آن را یک داستان کوتاه قلمداد می‌کنند. اما وقتی یک شعر ۱۰ صفحه‎ای نوشته می‌شود، واژه‌ها ارزش یک شعر بلند را پیدا می‌کنند! تاکنون بیش از ۶۰ عنوان کتاب از او چاپ شده که ۲۲ تا از آن‌ها شعر هستند. انگار سپان در شعرهایش می‌توانست نفس بگیرد و خستگی در کند.

شاید آن تمایلات داستان‎سرایی و رمان را در شعرهایش تزریق می‌کرداما برای گذران زندگی شروع به ترجمه آثار فرانسوی کرد. از آلبر کامو شاعر قرن بیستم فرانسه که سپان خود مرید سبک اشعار او بود و او را معلم زندگی می‌دانست.

صدای گیرای سپانلو، چند صباحی نیز مهمان امواج رادیویی بود. زمانی که همزمان با اشتغال در رادیو، در مجله «فردوسی» نیز مطالبی به چاپ‌می‌رساند.

از جمله اتفاقات جالبی که در دوره فعالیت سپانلو رخ داد، مصاحبه وی با آگاتا گریستی نویسنده جنایی بود.

سپانلو را شاعر تهران می‌خوانند؛ شهری که در اکثر شعر‌های سپانلو ریشه دوانیده است. این علاقه به حدی بوده که او در آثارش همواره تهران را به اسطوره تبدیل کرده است.

این ویژگی در آثار «خانم زمان»، «هیکل تاریک» و «قایق سواری در تهران» متجلی است. از جمله دیگر آثار وی در زمینه شعر، می‌توان به «خاک»، «رگبارها»، «پیاده روها»، «سندباد غایب»، «هجوم»، «نبض وطنم را می‌گیرم» و «ساعت امید» اشاره کرد.

علاوه بر این دست فعالیت‌ها، محمد علی سپانلو تجربه بازیگری نیز داشته است. او در سال ۸۰ در فیلم سینمایی «رخساره» به کارگردانی راما قویدل در مقابل میترا حجار بازی کرد. این در حالی است که او فیلم‌های دیگری، چون «شناسایی» به کارگردانی محمدرضا اعلامی، «ستارخان» به کارگردانی علی حاتمی و «آرامش در حضور دیگران» از ناصر تقوایی نقش آفرینی کرده است. از جمله افتخارات این شاعر برجسته می‌توان به دریافت جایزه شوالیه شعر فرانسه وجایزه شعر ماکس ژاکوب فرانسه اشاره کرد.


نام تمام مردگان یحیی است!
سپانلو دراردیبهشت ۹۴ به علت سرطان در بیمارستان سجاد چشم از گیتی فرو بست. چه کسی تصور می‌کرد او که متولد پاییز بود، در بهاری از کنار زندگی عبور کند که در پاییزدو دهه پیش از آن دوستانش رفته بودند و نام سپانلو که اگر در همان پاییز متوقف شده بود، آذر خونینی در فهرست بود که برای حذف دگراندیشان تهیه کرده بودند. عجیب آنکه دست تقدیر در بهار او را از ادبیات ایران گرفت. هم خانه و وصی‌اش مهدی اخوت جایی می‌گفت:«هنوز در خانه حسش می‌کنم؛ گاهی روی برمی‌گردانم و ازش سوالی می‌پرسم، اما متوجه می‌شوم که نیست!»

این جست و جو، سپان را در عین آشنایی به من باز شناساند! شاعری با خلاقیت عالی، تخیلی قوی و تصویر پردازی آگاه. شاعری که تهران را دوست داشت و تهران هم او را! این شهر دوست داشتنی بی کرانه؛ شهری که تمام خیابان هایش‌زیبا و خاطره انگیزند.

سپان دینش را به شهرش ادا کرد، شاعری از آن نسل درخشان که کم کم دارند تمام می‌شوند و شهری که آرام آرام زیر گام‌های زمان دارد فراموش می‌شود و همه چیز را فراموش می‌کند، حتی مردمانی را که روزگاری عاشقانه دوستش داشتند و محمد علی سپانلو که این چنین مرگش را تصویر کرد: «هر شب در این کشور، ما رفتگان با برف و بوران باز می‌گردیم...»
منبع: روزنامه قانون
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید