مصائب خلاقیت در سینما
بنا به یافتههای جدید در مغزپژوهی، خلاقیت فرایندی بسیار پیچیده است که دستکم سه مدار مهم و گسترده مغزی باید در لایههای مختلف ناآگاهی و آگاهی هیجانی-شناختی، در ارکستراسیون بینظیری با هم به فعالیت بپردازند. البته این مدارها برای ساختن یک فیلم خلاقانه نه یک بار بلکه دستکم چند صد بار باید از درونیترین لایههای مغز با تجربه فیلمساز تا سطحیترین آن بدون اختلال در هماهنگی کامل به کار گرفته شوند تا نتیجه حاصل آید. مهیاشدن این شرایط برای مغز یک فیلمساز موفق در دنیای پررقابت امروز، با همه موانعی که حتی پیشبینیناپذیر هستند، یک پیروزی مقاومتجویانه است که در صورت وقوع، حتما باید در جشن باشکوه جهانیای از آن تقدیر شود.
کد خبر :
۶۵۲۹۶
بازدید :
۱۱۳۱
عبدالرحمن نجلرحیم | بهعنوان مغزپژوهی که هنر سینما را بیش از هر هنر دیگری شبیه به پویایی کار مغز اجتماعی انسان در امر خلاقیت میدانم، برای کار فیلمسازان مؤلف ارجی ویژه قائل هستم. هنر سینما که گرفتار صنعت سینما و بیش از هر هنر دیگری وابسته به بازار سرمایه و قدرتهای سیاسی است، طبیعتا کمتر خلاقیت آزادیطلب فیلمساز مؤلف را چه قبل از رسیدن به موفقیت و شهرت و چه پسازآن، تاب آورده میشود؛ اما آنچه من را واداشت تا این هفته درباره مصائب خلاقیت در هنر سینما بنویسم، سه اتفاق پیاپی در زندگی روزمره بود که در مغزم مانند سه سکانس سینمایی به هم وصل شد.
سکانس اول، شب: در بازگشت از بیمارستان، از مغازه فیلمفروشی دیویدی فیلم آخر اصغر فرهادی، «همه میدانند» را که در اسپانیا ساخته شده و قابل اکران عمومی در ایران نیست، میخرم تا زودتر ببینم. فیلم را که میبینم، احساس عجیبی دارم. شاید احساس غریبگی. فرهادیِ پشت فیلم «جدایی» را نمیتوانم پیدا کنم. فیلم در ظاهر شبیه «درباره الی» است؛ اما دیگر از آن پنهانکاریها، دروغگوییها، رازداریها و پیچیدگیهای روابط که همه کاراکترهای فیلم را در دام خود اسیر کند و از آن فضایی که همه آدمهای فیلم مغزشان و دستشان به گناه و شرم، آلوده است، مگر خلافش ثابت شود، تنها ردپایی بسیار ضعیف دیده میشود.
سکانس اول، شب: در بازگشت از بیمارستان، از مغازه فیلمفروشی دیویدی فیلم آخر اصغر فرهادی، «همه میدانند» را که در اسپانیا ساخته شده و قابل اکران عمومی در ایران نیست، میخرم تا زودتر ببینم. فیلم را که میبینم، احساس عجیبی دارم. شاید احساس غریبگی. فرهادیِ پشت فیلم «جدایی» را نمیتوانم پیدا کنم. فیلم در ظاهر شبیه «درباره الی» است؛ اما دیگر از آن پنهانکاریها، دروغگوییها، رازداریها و پیچیدگیهای روابط که همه کاراکترهای فیلم را در دام خود اسیر کند و از آن فضایی که همه آدمهای فیلم مغزشان و دستشان به گناه و شرم، آلوده است، مگر خلافش ثابت شود، تنها ردپایی بسیار ضعیف دیده میشود.
گویی قدرت سناریونویسی مغز فرهادی، در تابعیت از فرهنگ اسپانیایی و در برجستهدیدن تفاوتها بیشتر از شباهتها در مقایسه با فرهنگ ایرانی، در هم شکسته است. آدمهای فیلم بهراحتی میتوانند از شبکه عنکبوتی معمایی پر از سوءظن حاصل از پنهانکاری گسترده معمول در کارهای فرهادی، یکییکی بیرون بزنند و فیلم، پایانی از پیش معلوم و سانتیمانتال پیدا کند و مخاطب فیلم بیشتر مثل توریستی ایرانی شود که به دهکدهای در جنوب اسپانیا به یک عروسی میرود و با حوادثی غیرمترقبه روبهرو میشود. تنها امتیازی که به مخاطب داده میشود، این است که میتواند آدمهای توی اتاق خواب را در شرایط واقعیتری ببیند.
البته مایه غروری رشکانگیز است که فرهادی با سرمایهگذاران، تهیهکنندگان خارجی، متخصصان و هنرپیشگانی با شهرت بینالمللی کار میکند؛ اما پس از پایان فیلم، آنچه یادم ماند، ساعت پرنور بزرگ کلیسای اصلی روستا و کبوترهایی است که در محور اهرم میانی و حاشیه آن در ابتدای فیلم تلاش به پرواز دارند و ماشین شستوشوی دهداری است که در صبح انتهای فیلم، میدان اصلی را با آب میشوید. همین؛ اما مسلم است که فرهادی تلاش داشته که بیشازاین به من بفهماند.
سکانس دوم، شب: از ماشین پیاده میشوم، از بقالی دو شیشه شیر کمچرب میخرم. پسربچهای زیر هفت سال که بستهای فال حافظ در دست دارد، جلویم سبز میشود. بقیه ۱۰ هزار تومانی را که در دستم مانده است، به او میدهم. سوار ماشین که میشوم، میبینم که یک فال حافظ به زیر شیشهپاککن ماشین گذاشته شده است. به خانه که میرسم، فال را میخوانم، نوشته است:ای صاحب فال، زمانه تلخی است و با افسوس و اندوه میگذرد. گویی همه از هم بریدهاند و کسی، کسی دیگر را نمیشناسد. تو دراینمیان غمگین و اندوهگینی و سخت در اندیشهای که چه رخ داده است که کسی حق صحبت دیرین را بهجا نمیآورد و همه، همدیگر را فراموش کردهاند....
سکانس سوم، به مصاحبهای از اصغر فرهادی برمیخورم که درباره فیلم جدیدش، «همه میدانند»، است. مغزم بهشدت درگیر میشود. فکر میکنم چقدر صمیمی و صریح، پیچوخمهای دشوار ساخت فیلم و مصائبی را که بر سر راهش بوده، شرح داده است. به شهامتش افتخار میکنم. یاد فال حافظ خودم در روز قبل، در سکانس دوم میافتم و اینکه اگرچه فرهادی به شهرت و اعتبار جهانی رسیده و امکانات بیشتری پیدا کرده؛ درعینحال او نیز مانند حافظ میتواند خود را تنها و غریب احساس کند و حتی نوعی سرگشتگی و بیگانگی با هویت گذشته خویش را شاهد باشد.
فرهادی در این مصاحبه میگوید در فیلم «گذشته» که در فرانسه ساخته است، حداقل جلیقه نجاتی داشته و آن هم این بوده که داستان یک مرد ایرانی را در کشوقوس مهاجرت ناموفق خودش نشان میداده که البته به نظر من در آن فیلم نیز فرهادی در پیشبرد سناریویِ به سبک فرهادی (مانند جدایی) ناموفق بوده و به فرمول جایگزین خلاقانهای نرسیده بود که بتواند از فرهادی فیلم جدایی فاصله معناداری گرفته باشد. حالا در تجربه «همه میدانند»، فرهادی بدون جلیقه نجات، یعنی بدون وجود هیچ کاراکتر ایرانی، وارد فضای زندگی جدید و متفاوتی شد که فرمول سناریونویسی و فیلمسازی او را دچار بحران جدی میکند؛ بهطوریکه حتی اسم فیلم او را از «هیچکس نمیداند» به «همه میدانند» تغییر میدهد.
با دیدن این فیلم و خواندن مصاحبه فرهادی بیشتر به معضلات خلاقیت در مغز یک فیلمساز موفق پی میبرم. فرهادی برای ساختن فیلم در خارج از ایران باید از فرهادی گذشته فاصله بگیرد؛ یعنی مغزش باید متفاوت خلق کند و خط و سیاق سناریونویسی او باید تغییر کند. این نوآفرینی بهسادگی به دست نمیآید. بازار سرمایه در صنعت سینما برای کسب درآمد، همان فرهادی در اوج شهرت و اعتبار را میخواهد. رهایی از این تله بزرگ و تجربهکردن برای رسیدن به فرمولهای جدید خلاقانه و متفاوت در فیلمسازی در بیرون از ایران، نیاز به تمنای مغز درونی سرکشی دارد که مخاطرات بیشمار تجربههای نو را بپذیرد که این برای فیلمسازی تثبیتشده در شرایط فشار بازار در تولید انبوه برای کالای بهشهرترسیده و امتحانپسداده اغلب ممکن نمیشود.
بنا به یافتههای جدید در مغزپژوهی، خلاقیت فرایندی بسیار پیچیده است که دستکم سه مدار مهم و گسترده مغزی باید در لایههای مختلف ناآگاهی و آگاهی هیجانی-شناختی، در ارکستراسیون بینظیری با هم به فعالیت بپردازند. البته این مدارها برای ساختن یک فیلم خلاقانه نه یک بار بلکه دستکم چند صد بار باید از درونیترین لایههای مغز با تجربه فیلمساز تا سطحیترین آن بدون اختلال در هماهنگی کامل به کار گرفته شوند تا نتیجه حاصل آید. مهیاشدن این شرایط برای مغز یک فیلمساز موفق در دنیای پررقابت امروز، با همه موانعی که حتی پیشبینیناپذیر هستند، یک پیروزی مقاومتجویانه است که در صورت وقوع، حتما باید در جشن باشکوه جهانیای از آن تقدیر شود.
هماکنون، از بیرون گود کاری که از دستمان برمیآید، این است که برای اصغر فرهادی، فیلمساز توانای ایرانی، آرزوی ادامه موفقیت و خلاقیت در عرصه جهانی را داشته باشیم.
۰