روایت دردناک پدرها از جستجوی فرزندانشان در اتوبوس مرگ!

روایت دردناک پدرها از جستجوی فرزندانشان در اتوبوس مرگ!

یکی از دختر‌ها نیم صورتش خونی بود، اما شباهت زیادی به مهشید داشت آنقدر حالم بد بود که او را به اشتباه به جای دخترم شناسایی کردم

کد خبر : ۶۶۲۴۷
بازدید : ۱۴۱۹
روایت دردناک پدرها از جستجوی فرزندانشان در اتوبوس مرگ!
حال خانواده سرنشینان اتوبوس مرگ خوب نیست. چه آن‌هایی که جگر گوشه‌شان را در میان آهن‌پاره‌های اتوبوس فرسوده دانشگاه از دست دادند و چه آن‌هایی که شبانه‌روز دست به دعا دارند تا فرزند دلبندشان از بستر بیماری بلند شود و بار دیگر لبخند او را ببینند.
صبح دیروز برای ملاقات با مصدومان این حادثه به بیمارستان امام خمینی رفتیم. ۶ دختر و پسر دانشجو حالشان وخیم است و در بخش مراقبت‌های ویژه بستری هستند. پدر و مادرشان با چشم‌هایی گریان و دست‌هایی رو به آسمان پشت در اتاق نشسته‌اند و برای سلامت فرزندانشان دعا می‌کنند.

شکایت از مسببان حادثه
مادر کامیاب طاهری در راهروی بیمارستان نشسته و با چشمانی گریان زیر لب دعا می‌خواند و منتظر پایان عمل جراحی پسرش است. دانشجوی ۲۰ ساله رشته مهندسی شیمی که روز حادثه برای امتحان ترم سومش به دانشگاه رفته بود: «حدود ساعت ۲ بعد از ظهر از طریق اخبار متوجه این اتفاق شدیم.
پدر کامیاب همیشه همان حوالی دانشگاه او را سوار می‌کرد که وقتی متوجه این موضوع شده بود به سمت دانشگاه رفت.
تصور کنید یک پدر با دیدن آن همه جسد روی زمین چه حسی پیدا می‌کند. او را بالای سر تک تک اجساد برده بودند. او فریاد می‌کشیده و کامیاب را صدا می‌کرده که پسرم را روی برانکارد می‌بیند. پسرم دست و پا و سه مهره کمر و سرش آسیب دیده و ریه‌اش هم آسیب زیادی خورده، اما می‌تواند حرف بزند.»
این مادر افزود: «پسرم از یادآوری آن روز کلافه است و گاهی سرش را تکان می‌دهد و هذیان می‌گوید. خدا را شکر می‌کنم که پسرم وضعیتش رو به بهبود است، اما وقتی یاد خانواده‌های جانباخته‌ها می‌افتم جگرم آتش می‌گیرد. ما شکایت کردیم و تا مجازات مسببان این کار آرام نمی‌نشینم.
اگر بچه‌های ما هزار تومان کم شهریه می‌دادند دانشگاه اجازه انتخاب واحد به آن‌ها نمی‌داد، اما حاضر نبودند پولی برای ارتقای کیفیت دانشگاه خرج کنند.»

عیادت رئیس اورژانس کشور از مصدومان
پیرحسین کولیوند، رئیس اورژانس کشور که صبح دیروز به عیادت مصدومان رفته بود گفت: تعدادی از مصدومان این حادثه در وضعیت بیهوشی کامل و کما به اورژانس بیمارستان امام انتقال یافتند و حتی سه نفر از آن‌ها امیدی به زنده ماندشان نبود، اما با تلاش کادر پزشکی در وضعیت ثبات قرار دارند. سه نفر از آن‌ها جراحی شده‌اند.
دیگر مصدومان این حادثه نیز در بیمارستان‌های حضرت رسول اکرم، خاتم، بیمارستان عرفان نیایش بستری هستند و وضعیت جسمانی آن‌ها نیز مساعد است.

پسرم را از میان آهن‌پاره‌ها بیرون کشیدند
«سامان قضاوتی» ۱۸ سال دارد و آخرین روز‌های کلاس‌هایش در رشته متالورژی را می‌گذراند که مسافر اتوبوس زرد رنگ دانشگاه شد و بدن مجروحش را از میان آهن پاره‌ها بیرون کشیدند. مادر و پدرش در راهرو غمزده منتظر بودند. مادرش گفت: «مغز سامان ورم کرده و گفته‌اند که باید صبر کنید تا به مرور خوب شود.
او حافظه کوتاه مدتش را از دست داده و نه از حادثه چیزی یادش می‌آید و نه می‌داند این چند روز چه گذشته است. روز حادثه هر جا فکر می‌کردیم زنگ زدیم و دست آخر از طریق اورژانس فهمیدیم سامان را به بیمارستان امام آورده‌اند.

پسرم علاوه بر سرش، پایش شکسته و استخوان‌های زیر گونه‌اش نیز خرد شده است. دوستش که کنار او روی صندلی اتوبوس نشسته بود می‌گوید من بعد از ۲۰ دقیقه به هوش آمدم، اما نتوانستم سامان را پیدا کنم. پسرم میان لاشه‌ها گیر افتاده بود. خدا را شکر می‌کنم که پسرم چشمانش را باز کرده. امیدوارم مصدومان این حادثه هر چه زودتر بهبود یابند.»

برش
شناسایی اشتباه جسد
پدر، مادر و برادر «مهشید مقدم راد» ناراحت و سردرگم هستند. پدرش آرام گوشه‌ای نشسته و از دکتر خواهش می‌کند برای چند لحظه به او اجازه ملاقات بدهد. می‌گفت: دختر کوچکش شهریور ماه از پایان‌نامه‌اش در رشته صنایع غذایی دفاع کرده بود و آن سه‌شنبه شوم برای گرفتن معرفینامه به دانشگاه رفته بود: «ما ساکن کرج هستیم. آن روز خودم صبح مهشید را به مترو رساندم و دیگر از او خبری نداشتم. ساعت ۲ از اخبار شنیدم که اتوبوس دانشگاه آزاد تصادف کرده. همان موقع با موبایلش تماس گرفتم، اما جواب نداد.
نمی‌توانید تصور کنید با چه حالی خودم را به دانشگاه رساندم. آنجا گفتند مصدومان را به ۴ بیمارستان برده‌اند. از این بیمارستان به آن بیمارستان می‌رفتیم، اما هیچ جا اسم و نشانی از دخترم نبود. برگشتم دانشگاه و از بیمارستان فرهیختگان گفتند که ۷ جسد نیز به پزشکی قانونی منتقل شده است. ساعت نزدیک ۱۲ شب بود که به کهریزک رسیدم و بعد از کلی هماهنگی بالای سر اجساد رفتم.
یکی از دختر‌ها نیم صورتش خونی بود، اما شباهت زیادی به مهشید داشت آنقدر حالم بد بود که او را به اشتباه به جای دخترم شناسایی کردم.»
مرد میانسال که از یادآوری آن صحنه‌ها چشمانش پر از اشک شده بود، ادامه داد: «تا ۳۰/۳ نیمه شب دیگر همه از مرگ مهشید خبردار شده بودند که از طریق یکی از آشنایانمان در بیمارستان امام خمینی به ما گفتند که دختری شبیه مهشید در اورژانس است. وقتی پسرم آنجا رفت او را شناسایی کرد و فهمیدیم زنده است.
روز اول بیهوش بود. هیچ کس امیدی به بهبودی‌اش نداشت، اما آن‌طور که پزشکان می‌گویند وضعیت او با توجه به عکس‌هایی که از سرش گرفته‌اند بهتر شده است. مهشید هنوز حرف نمی‌زند، اما خیلی بی‌قراری می‌کند. مسئولان زیادی آمده‌اند و پزشکان اینجا رسیدگی خوبی دارند و امیدواریم متخصصان بیشتری را بیاورند تا فرزندان ما بهبود پیدا کنند.»
مادر «مهشید» هم گفت: «می‌گویند ۶ ماه طول می‌کشد تا دخترم زبان باز کند، اما نمی‌دانم چطور این روز‌ها را تحمل کنم. سؤال من از مسئولان این است که چرا حالا به فکر عوض کردن خودرو‌های فرسوده افتاده‌اند. چه کسی پاسخ ما را که با این سختی فرزندانمان را بزرگ کرده‌ایم می‌دهد.
دخترم می‌خواست سرکار برود و حالا با این اتفاق معلوم نیست چه آینده‌ای در انتظار اوست. هر مسئولی می‌آید حرف‌ها را می‌شنود و وعده‌ای می‌دهد اما...»
منبع: ایران
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید