معمای مهاجرت؛ بمانیم یا برویم

معمای مهاجرت؛ بمانیم یا برویم

دستاورد این سفر غیر از سوغاتی و خاطرات سفر این بود که پسر بزرگ‌تر را عاشق آنجا کرد و بلافاصله با اخذ بورسیه برای ادامه تحصیلات راهی ینگه‌دنیا شد. با اینکه عکس‌هایش نشان می‌داد که از مواهب زندگی در آنجا برخوردار است، اما در زندگی شخصی خیلی حالش خوش نبود؛ چندین‌بار تغییر شغل، یک ازدواج ناموفق و یک دوره افسردگی تا همین چندسال پیش که برگشت ایران.

کد خبر : ۶۶۳۲۱
بازدید : ۱۶۵۷
معمای مهاجرت؛ بمانیم یا برویم گیتی صفرزاده | هرازچندگاهی دوستانی که در خارج از کشور دارم، از من می‌پرسند: دلتنگ وطنیم، برگردیم و در ایران زندگی کنیم؟ دوستان داخل کشورم هم هر چند وقت یک‌بار می‌گویند: از شرایط خسته شده‌ایم، بهتر نیست برویم جای دیگر زندگی کنیم؟
هر دو دسته البته با همان قاطعیتی که این سؤال را مطرح می‌کنند، سر جای خودشان مانده‌اند. درست مثل پسر بزرگ و پسر کوچک یکی از بستگانمان.
این فامیل دور چندسالی قبل از وقوع انقلاب همراه خانواده به آمریکا رفتند تا ببینند می‌توانند در آنجا زندگی کنند یا نه. بعد از چندماهی برگشتند.
دستاورد این سفر غیر از سوغاتی و خاطرات سفر این بود که پسر بزرگ‌تر را عاشق آنجا کرد و بلافاصله با اخذ بورسیه برای ادامه تحصیلات راهی ینگه‌دنیا شد.
با اینکه عکس‌هایش نشان می‌داد که از مواهب زندگی در آنجا برخوردار است، اما در زندگی شخصی خیلی حالش خوش نبود؛ چندین‌بار تغییر شغل، یک ازدواج ناموفق و یک دوره افسردگی تا همین چندسال پیش که برگشت ایران.
آن جوان خوش‌قدوبالا، مرد جاافتاده شکم‌گنده و کله‌تاس و بی‌حوصله‌ای شده بود. کمی که ماند، دید اینجا نمی‌تواند زندگی کند، برگشت همان‌جا که اقلا با افسردگی‌اش بتواند مواهب دیگری را هم مصرف کند.

پسر کوچک‌تر، اما به شکل قاطعانه‌ای تصمیم گرفت در اینجا بماند. عشق هنر و ادبیات داشت، اما در شرایط سال‌های آغازین انقلاب و شروع جنگ، ترجیح داد که رشته مهندسی بخواند.
در یک دانشگاه خوب دولتی قبول شد، در یک اداره دولتی استخدام شد، ازدواج نسبتا خوبی کرد، پله‌های ترقی را در حد یک مهندس بالا رفت، اما هربار که در میهمانی‌های فامیلی دیده می‌شود، سر بی‌مو و چروک‌های روی صورتش را می‌جنباند و از روزگار پرتلاطم و جبر زندگی گله می‌کند که باعث شد نتواند آن کتابی را که می‌خواست جهان را متحول کند، بنویسد.

یادم رفت بگویم که آن‌ها یک خواهر وسطی هم داشتند. خواهر وسطی تا دیپلم بیشتر درس نخواند، بعد از آن ایامی را به شادکامی گذراند تا سرانجام همسر یک مهندس شد. شوهرش مرد متوسطی بود، اما تمام شرایط موردنظر خواهر را داشت؛ یعنی اهل کار و درآمد بودن و همسر را تاج سر پنداشتن.
خواهر وسطی سه پسر قدونیم‌قد زایید، درحالی‌که با خوشحالی و شادمانی میهمانی می‌داد، سفر داخلی و خارجی می‌رفت و دکوراسیون خانه‌اش را عوض می‌کرد.
چندوقت پیش در یکی از پاساژ‌های تهران دیدمش. با همان لبخند شعفناک به یک مغازه اشاره کرد و گفت: با یکی از دوستانش در کار مغازه شریک شده. بوسه‌ای در هوا به سویم پرت کرد و چرخ‌زنان رفت. راستش خواهر وسطی را دوست دارم، جای خودش را پیدا کرده، حتی اگر مغازه فروش لباس زنانه باشد.
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید