پرتگاهی دیگر برای جامعه پزشکی کشور
در چنین شرایطی است که تحویل آموزش به بخش خصوصی میتواند سلامت را تا مرز فاجعه ببرد و مصیبت دیگری بیافریند و آن هم همان مصیبت قدیمی عادت به بحران و فاجعه است. وزارتی که قادر به نظارت کافی بر بیمارستانهایی که خود اداره میکرد نبود، چگونه میتواند بر بیمارستانهای خصوصی نظارت کند؟
- نسبت دستیار به استاد درست برعکس این نسبت در تمام دنیاست. تنوع و تکثری در استادان وجود ندارد. استادان معدود هر بخش همه تنها از یک تخصص بالینی هستند. وقتی برای آموزش پزشکی در ازای ۲۰ عضو هیئت علمی، شامل بالینی، علوم پایه و تحقیقاتی پنج، شش دستیار تخصصی باید وجود داشته باشد، در بخشهای ما گاه تا ۲۰ رزیدنت، تنها پنج، شش استاد، آن هم تنها از یک تخصص بالینی دارند. آن هم استادانی که نیمی از آنها - قدیمیترها- در عمل، نیمهوقت یا بسیار کمتر از نیمهوقت هستند! جوانانِ تماموقت هم تمام وقت، درمانی هستند و در ساعات اضافه تمام وقتشان نهتنها دستیاران حضور ندارند، بلکه حضورشان قباحت هم دارد! همانقدر که افزایش دستیار سهل و آسان است، استخدام هیئت علمی پرپیچوخم و دشوار است. معلوم نیست دانش پزشکی روزبهروزِ در حال تحول را چه کسانی باید آموزش دهند، اصلا مگر نه آنکه «آموزش بهعلاوه درمان» متخصصان بیشتری نیاز دارد تا آموزش یا درمان هرکدام به تنهایی؟ همچنین گردش و چرخش فراگیران در بخشهای مختلف دنیا بهدنبال آخرین دانش روز هم وجود ندارد، بماند که حتی در داخل کشور هم با موانع بسیار همراه است.
- بر اثر مرور ایام و عادتدیدگان به امری غیرمنطقی، دستیار تخصصی، این نیروی کاری رایگان و مجبور، بهعنوان راهحلی طلایی برای مشکلات ساختاری اقتصاد سلامت نمود پیدا کرد. حتی با همان حقوق اندک هیئت علمی هم توان بهکارگیری تمام نیروهایی که کار دانشگاهی را بر کار خصوصی ترجیح میدادند، وجود نداشت. همه فراموش کردند که روز روشن و شب تاریک است و همه بیماران را باید متخصصان ویزیت کنند، حتی در نیمهشب و دستیار تنها باید دستیاری کند، حتی در نیمهشب. وقتی امکان استخدام متخصص کافی برای پوشش تماموقت مراکز وجود ندارد، پذیرش دستیار حلال همه مشکلات است. بهعلاوه، فضای آموزشی کافی هم فراهم نشد، مفهوم مکتب و سنت در دانشکدهها جا نیفتاد، بیمارستانهای متعدد، حتی در شهرهای دور به صرف وجود متخصصان برای آنکه استاد باشند و دستیاران برای آنکه کار کنند، پیش از آنکه سنتهای آموزشی جاافتادهای پیدا کنند، دانشگاه شدند. ارتباط و روتیشن بینالمللی تقریبا بهطور کامل قطع شد و آموزش پزشکی به رشد و تکاملی ایزوله ادامه داد تا حدی که جدا نمیدانیم در راهیم یا در بیراه؟ و اگر این بیراه است با راه چه نسبتی دارد؟
در چنین شرایطی است که تحویل آموزش به بخش خصوصی میتواند سلامت را تا مرز فاجعه ببرد و مصیبت دیگری بیافریند و آن هم همان مصیبت قدیمی عادت به بحران و فاجعه است. وزارتی که قادر به نظارت کافی بر بیمارستانهایی که خود اداره میکرد نبود، چگونه میتواند بر بیمارستانهای خصوصی نظارت کند؟
از آموزش گذشته، آیا تحتتأثیر برخی سنتهای ناپسند بیمارستانهای آموزشی، امر درمان هم در بیمارستانهای خصوصی به خطر نخواهد افتاد؟
سنتهایی مثل لیزخوردن وظایف از اَتند به دستیار و از دستیار سال بالا به دستیار سال پایین و بعد انترن و صحنههایی مثل صفکشیدن چند بیمار در یک اتاق درمانگاه در کنار هم و ویزیت بیماران در حضور یکدیگر؟! رفتارهایی که در طب خصوصی هنوز قبحشان نریخته و اینجا دیگر هرکدام معانی اقتصادی هم خواهند داشت. آموزش وظیفه ذاتی هر طبیبی است؛ پزشکان در اساس کاری جز آموزش ندارند، اما لطفا انتقال آموزش رسمی پزشکی به طب خصوصی را تا تبلور آموزش پزشکی در بخش دولتی، هر چندسال که طول بکشد، به تعویق بیندازید.