منظری فلسفی به فیلم آندرانیک
با وجود دقت کشیش برای پنهان نگهداشتن موضوع، سرانجام سروان یقین حاصل میکند که آندرانیک شب گذشته در کلیسا بوده و صبح خیلی زود کشیش او را به محل دیگری منتقل کرده است. یوریک (خادم کلیسا) و سپس کشیش به نظمیه برده میشوند و در نهایت بین سروان و کشیش «معاملهای» صورت میگیرد.
کد خبر :
۶۷۴۷۸
بازدید :
۱۷۴۴
حسن قنبری | صرفنظر از نکات تاریخی که فیلم روایت میکند، مانند کشتار ارامنه به دست عثمانی، اشاره به نهضت جنگل و نکات فنی و هنریای که فیلم تا حد زیادی از آنها برخوردار است، نکته مهمی که ذهن نگارنده را به خود مشغول کرد، دستگذاشتن روی تعارضی اخلاقی است که هم در مکاتب اخلاقی و هم در الهیات ادیان بهویژه ادیان ابراهیمی به اشکال گوناگان به آن پرداخته شده است.
گرچه هریک از نکات یادشده میتواند مقصود و مراد اصلی نویسنده فیلم از ساختن آن باشد؛ اما به نظر میرسد نویسنده و کارگردان فیلم هوشمندانه درصدد برجستهکردن این تعارض بوده است. آندرانیک، شاعر و نویسنده و در ضمن یک مؤمن مسیحی است که فراری و تحت تعقیب نظمیه است؛ سروان نظمیهچی برای بازپسگرفتن درجههای ازدستداده خود، مأمور دستگیری اوست و به ارومیه، شهر محل اختفای آندرانیک میآید. سروان حدس میزند که کلیسای کوچک شهر ارومیه محل اختفای آندرانیک باشد؛ بنابراین شبانه برای مذاکره با کشیش و نیز بازرسی از کلیسا، وارد آن شده و میهمان کشیش میشود.
با وجود دقت کشیش برای پنهان نگهداشتن موضوع، سرانجام سروان یقین حاصل میکند که آندرانیک شب گذشته در کلیسا بوده و صبح خیلی زود کشیش او را به محل دیگری منتقل کرده است. یوریک (خادم کلیسا) و سپس کشیش به نظمیه برده میشوند و در نهایت بین سروان و کشیش «معاملهای» صورت میگیرد.
معامله به این قرار است که کشیش محل اختفای آندرانیک را به سروان نشان میدهد و در واقع او را تحویل نظمیه میدهد و در عوض، سروان تضمین میکند آندرانیک را سالم به تهران ببرد.
در مقابل، کشیش باید به دروغ شهادت دهد که سروان آندرانیک را دستگیر کرده و سروان نیز بهجای تحویل او به مقامات، جسد شخص دیگری را همراه با جعل اوراق هویت آندرانیک و الصاق آنها به جسد، به مقامات تحویل میدهد و وانمود میکند آندرانیک در درگیری با مأموران نظمیه کشته شده است.
بهاینترتیب معامله بهاصطلاح امروزی برد- بردی بین سروان و کشیش صورت میگیرد؛ هم جان آندرانیک حفظ میشود و هم سروان به مقصود خود میرسد. در این میان، کشیش ضمن ارائه شهادت دروغ به وظیفه خود که حفظ جان یک مؤمن مسیحی بیگناه است، عمل کرده است. پرسش اساسی در اینجا این است که آیا شخص اخلاقی یا متدین به دین الهی (اینجا مسیحیت) مجاز است برای نجات انسانی بیگناه مرتکب دروغ شود؟
از منظر اخلاقی، پاسخ آنهایی که به مکتب وظیفهگرا گرایش دارند، منفی است. در دوره مدرن، امانوئل کانت (۱۷۲۴- ۱۸۰۴)، فیلسوف بزرگ آلمانی و نماینده برجسته مکتب وظیفهگرا، میگوید: راست بگو ولو افلاک بههم ریزند. در این مکتب، انسان موظف است مطلقا بر حسب وظیفه خود عمل کرده و اصلا نباید به آثار و نتایج عمل خویش توجه کند. کانت دراینباره مثال کاسب و فروشندهای را میآورد که از ترس جریمه یا آبرو و...، گرانفروشی نمیکند و در مقابل، کسی که از روی احساس وظیفه اخلاقی خود گرانفروشی نمیکند.
کانت عمل شخص اول را اخلاقی نمیداند؛ هرچند نتیجه عمل او با شخص دوم یکی است؛ زیرا عملی اخلاقی است که از روی احساس وظیفه انجام شده باشد. به عبارت دیگر، قصد و نیت کننده کار، تعیینکننده اخلاقی یا غیراخلاقیبودن عمل است نه نتیجه عمل. حال در موردی که عمل به وظیفه اخلاقی در تعارض با نجات انسان بیگناه قرار میگیرد، به نظر میرسد پاسخ این مکتب به لحاظ نظری همان سخن کانت باشد.
در واقع نکته اساسی این مکتب، مطلقبودن احکام اخلاقی است و اگر در جایی این اطلاق بنا بر مصالحی مقید شود، آنگاه پای انواع توجیه شخصی به میان خواهد آمد و در نتیجه هر امر اخلاقی میتواند غیراخلاقی شود و بالعکس. از طرف دیگر، در واقع و خارج آشکار است که این اطلاق گاهی با شهود عقلی انسان سازگاری ندارد؛ برای مثال، در نمونه یادشده آشکار است راستگویی باعث مرگ انسان بیگناه میشود. از منظر ادیان ابراهیمی این تعارض را میتوان به تعارض میان «ظاهر» و «باطن» یا «گوهر» و «صدف» تعبیر کرد.
در ظاهر، نگاه پیروان ادیان ابراهیمی به اخلاق، نگاهی وظیفهگرایانه است؛ مضامینی مانند «الاعمال بالنیات» یا «ما مأمور به وظیفه هستیم نه به نتیجه» و تأکید بر «نیت خیر» (که همان «اراده نیک» کانت است) بدون توجه با آثار عمل، کاملا اخلاق وظیفهگرا را نشان میدهد؛ اما این نگاه وظیفهگرا در جاهایی مانند دروغگفتن یا شهادت دروغ برای نجات انسان بیگناه دچار تعارض میشود؛ برای مثال در فقه اسلامی دروغگفتن برای نجات جان خود یا انسان بیگناه دیگری مجاز شمرده میشود. اینجاست که تعارض گفتهشده رخ مینمایاند. در این فیلم که بیشتر بر جنبه عمل تأکید شده است، کشیش گرفتار این تعارض میشود.
ضمن اینکه در عمل برای حفظ جان آندرانیک به شهادت دروغ تن میدهد و معامله را امضا میکند؛ اما در ظاهر دچار پریشانی و پشیمانی است؛ بنابراین دیالوگهایی مانند «با ایمان دروغ گفتم» یا «اینک مردم من را یک روحانی بدنام یا حتی رذل میدانند»، اشاره به همین ظاهرگرایی دارد. در مقابل، او میداند نجات انسان بیگناه در دین مسیحی چقدر بااهمیت است و به قول خودش خود عیسی گفته است که نجات انسان از همه چیز مهمتر است که این سخنان، نگاه باطنگرا یا گوهرگرا را برجسته میکند.
در انتهای فیلم، سروان میگوید نمیدانم این معامله «حکمت الهی است یا دسیسه شیطانی»؛ به نظر میرسد نویسنده فیلم پس از برجستهکردن این تعارض و رفتن به سمت حل آن به واسطه انتخاب راهی که کشیش رفت، «گوهر» را بر «صدف» و «نتیجه» را بر «وظیفه» ترجیح داده است؛ اما با این دیالوگ اخیر سروان، گویی هنوز هم خود مردد است که راه راست کدام است.
امروز در میان ادیان ابراهیمی هنوز هم نگاه عقلگرایانه دچار غربت است و ظاهرگرایان بر گوهرگرایان غلبه دارند؛ آنانی که بر جنبههای ظاهری شریعت تأکید دارند و به اصطلاح به پوسته دین چسبیده اند و از اصل و گوهر دین غافل ماندهاند. در طول تاریخ، نگاه ظاهرگرا به دین، به اصل آن بسیار صدمه زده است.
به جرئت میتوان گفت: بیشتر جنگها و خونریزیهای دینی ناشی از همین نگاه ظاهرگرا بوده است (نمونههای امروزی آن بنیادگرایان یهودی، مسیحی و داعشیها و طالبان است). درحالیکه اگر به ندای پیامبر باطنی (عقل انسانی) گوش میدانند، بهراحتی میتوانستند درک کنند که هدف خدای حکیم و رئیس عقلا از فرستادن ادیان و تشریع شریعت، نمیتواند چیزی جز انسانیت و آدمشدن باشد.
در نتیجه، هر آنچه به انسانیت و آدمیت خدمت کند، مجاز و غیر از آن بیوجه خواهد بود. جالب است که برای پاسداشت مقام انسان و انسانیت، در قرآن آمده است که اگر کسی انسان بیگناهی را بکشد، گویی همه انسانها را کشته است (مائده ۳۲)؛ بنابراین گوهر و هسته است که باید گرامی داشته و به آن عمل شود، نه ظاهر و پوسته و به حکم همین قرآن و نیز عقل انسانی، به نظر نمیرسد تشخیص گوهر از صدف کار دشواری باشد. اینجا روشن است که راستگویی یا... اصالت ندارد، بلکه آنچه اصیل است، خدمت به انسان و انسانیت است.
*استاد فلسفه و عضو هیئتعلمی دانشگاه تهران و دانشگاه ادیان و مذاهب قم
۰