فیلم سال دوم دانشکده من؛ عقبگرد رسول صدرعاملی
اگر آن را با دیگر آثار سازنده اش مقایسه کنیم درخواهیم یافت که به وضوح فیلم، چیزهایی کم دارد و نمیتوان آن را هم سطح فیلمهای خوبِ صدرعاملی قرار داد.
کد خبر :
۶۷۶۲۷
بازدید :
۲۱۸۷
اگر «من ترانه ۱۵ سال دارم»، «دیشب باباتو دیدم آیدا» و «دختری با کفشهای کتانی» را سه گانه موفق کارنامه رسول صدرعاملی به شمار آوریم که همواره نگاهی دغدغهمند به مسائل و مشکلات دختران جوان و نوجوان داشته است، «سال دوم دانشکده من» را باید نوعی عقبگرد در کارنامهی این کارگردان به شمار آورد.
رسول صدرعاملی در «سال دوم دانشکده من» از دغدغههای اجتماعی معمولِ خود فاصله گرفته است و از منظری دیگر به زندگی دختر دانشجوی فیلم خود مینگرد. نمیدانم دغدغه اصلی فیلمساز در این فیلم دقیقاً چه بوده است؟ اساساً حرف فیلم چیست؟ مسئله اش چیست؟ آیا مضمون آن دوستی و وفاداری و تقابلش با خیانت است؟ اگر قصد صدرعاملی طرح چنین مسئلهای بوده باید عنوان کنم که متاسفانه این نگاه در فیلم اصلاً آنطور که باید شکل نگرفته و در حد یک ایده باقی مانده است.
شاید این اشکال از فیلمنامهی کار نشأت میگیرد؛ متاسفانه فیلنامه نمیتواند در طرح بحرانها تکان دهنده عمل کند؛ درواقع بحرانی، چون "به کما رفتن" یکی از دو شخصیت اصلی فیلم، باید واقعهی بزرگی باشد، اما هرگز به مسئله مهمِ فیلم بدل نمیشود و در جاهایی حتی کاملاً فراموش میشود. همچنین کاراکترها در فیلمنامه به سرانجام نمیرسند. در فیلم شاهد برخی کنشها هستیم که تندی و تیزی شیوهی مطرح شدنشان انتظار بروز واکنشهایی عظیم را در ما ایجاد میکند حال آن که واکنشها هرگز آن قدر قدرتمند و خیره کننده نیستند.
مثلاً آوا، مسئلهی دوست پسرش (پدرام شریفی) را از پدر و مادرش (علی مصفا و نیلوفر خوش خلق) پنهان کرده است، در نتیجه انتظار میرود افشای این راز، تبعات فاجعه آمیزی را در فیلم رقم بزند، اما برخورد خانواده با این مسئله آن قدر معمولی ست که این پرسش ایجاد میشود که اساساً چرا این موضوع به آن شکل حاد در ابتدای فیلم مطرح میشود؟
همچنین بازجویی از مهتاب در اداره پلیس، پرسشهای مشکوک والدین آوا از او و یا طعنههای خانم نوزاد (ویشکا آسایش) به او مبنی در دست داشتنش در اتفاقی که برای آوا رخ داده است این انتظار را در مخاطب مطرح میکند که این اتهامات و پرسشهای شبهه آور در نهایت جایی مهتاب را دچار دردسر کنند، اما همهی اینها نیز جایی از فیلم به حال خود رها میشوند و کاملاً بی اهمیت!
از دیگر اشکالات فیلم آن است که متاسفانه مولفههای آشنا و خوشایند فیلمهای صدرعاملی از آن حذف شده اند یا شاید بهتر باشد بگویم، مولفههای آشنای فیلمهای نوجوانانهی او در کار با مولفههای سینمای پرویز شهبازی و فیلمهای تجاری شخصِ صدرعاملی ادغام و تلفیق شده اند و کار را تا حدودی دچار فقدان هویت کرده اند.
در «سال دوم دانشکده من» کمی از «دربند» پرویز شهبازی را میبینیم، کمی از سه گانه خود صدرعاملی را و حتی المانهایی از فیلمهای گیشهای قدیمی او، چون «پاییزان» و شیوهی پایان بندی کار (انتخاب پایان باز) نیز تمهیدی ست برای عقب نیفتادن فیلم از جریان فیلمهای جدید سینمای ایران که پایان بازِ غیرهدفمند به نوعی ژست در آنها بدل شده است.
درنهایت، بی انصافیست اگر «سال دوم دانشکده من» را فیلم بدی به شمار آوریم. اما اگر آن را با دیگر آثار سازنده اش مقایسه کنیم درخواهیم یافت که به وضوح فیلم، چیزهایی کم دارد و نمیتوان آن را هم سطح فیلمهای خوبِ صدرعاملی قرار داد.
این که فیلمساز نهایت سعی خود را میکند تا به سینمایِ روز ایران نزدیک شود و فیلمی بسازد که کهنه و عقب مانده نباشد، اما به زعم من، او آنقدر که باید با دنیای جوانان امروزی آشنا نیست و دغدغهی انسانیای را که برای کاراکتر اصلی خود در نظر میگیرد تا حدودی دور از دغدغههای جوانان امروزی ست.
انتخاب بازیگران فیلم از نقاط قوت آن است. دو بازیگر جوان و تازه کار فیلم، هر دو از عهده نقش آفرینی به درستی برآمده اند و بازی هایشان به اندازه است. نقشهای دیگر فیلم، معمولی و مسطح اند و شاید هر بازیگر نه چندان مشهوری هم میتوانست از عهده ایفایشان برآید.
این که فیلمساز چرا برای این نقشها به سراغ ویترینی از بازیگران شناخته شده، چون بابک حمیدیان، علی مصفا، ویشکا آسایش، افشین هاشمی، شقایق فراهانی، نیلوفر خوش خلق و … رفته است احتمالاً به منظور حفظ گیشه فیلم بوده است، اماای کاش دست کم این نقشها کمی مهمتر و پررنگتر بودند یا جای کار بیشتری داشتند؛ این در حالی ست که همهی آنها در حد و اندازهی چند نقش مکمل نه چندان درخشان باقی میمانند.
منبع: سینما سینما
۰