افول هویدا
امیرعباس هویدا با سابقه طولانی در صدارت و حضور در عرصه سیاست دوران پهلوی دوم و با همراهیهای بسیار به عنوان ویترین رژیم شاه شناخته شد. با آنکه همواره با سیاستهای شاه همراهی می کرد برخی بر آنند که در خلوت کماکان در نقش شبه روشنفکری خود منتقد این سیاستها بود.
کد خبر :
۶۷۸۵۶
بازدید :
۱۱۵۹
مریم گنجی | امیرعباس هویدا، دیرپاترین نخستوزیر پهلوی، که با سوءقصد به جان منصور، نخستوزیر وقت و دوست قدیمش به صدارت رسید، با ۱۴ سال صدارت با خیزشهای انقلابی از صدارت برکنار و درنهایت به عنوان قربانی روز مبادای پهلوی برای آرام کردن شرایط و سلب مسئولیت از شاه بازداشت شد، از جمله شخصیتهایی است که به سبب درگیری در برهه طولانی از تحولات و تصمیمگیریهای سیاسی و اقتصادی در مطالعه تاریخ معاصر ایران اهمیت بسیار دارد.
معامله فاوستی هویدا
ترور منصور، در بهمن ۱۳۴۳، هویدا را که دوست نزدیک و همفکر او بود و در کابینهاش مسئولیت وزارت دارایی را برعهده داشت، دچار حزن، گرفتاری و مشغله بسیار کرد. اولین مأموریت او برعهده گرفتن ریاست دولت از سوی شاه بود. به همین منظور بود که کنار اطاق منصور در بیمارستان اطاقی به دفتر کار هویدا و مرکز ثقل سیاسی تهران تبدیل شد.
معامله فاوستی هویدا
ترور منصور، در بهمن ۱۳۴۳، هویدا را که دوست نزدیک و همفکر او بود و در کابینهاش مسئولیت وزارت دارایی را برعهده داشت، دچار حزن، گرفتاری و مشغله بسیار کرد. اولین مأموریت او برعهده گرفتن ریاست دولت از سوی شاه بود. به همین منظور بود که کنار اطاق منصور در بیمارستان اطاقی به دفتر کار هویدا و مرکز ثقل سیاسی تهران تبدیل شد.
مأموریتی که با مرگ منصور به وظیفهای رسمی تبدیل شد. با مرگ نخستوزیر، شاه هویدا را به سمت نخستوزیری منصوب کرد، هویدا نیز با آنکه از این وظیفه لرزه اضطراب بر اندامش افتاده بود، فرمان شاه را لازمالاجرا و قطعی تلقی کرد و یارای مخالفت و مقاومت در خود ندید. البته با احتیاط بسیار گفت که خود را شایسته این کار نمیداند و دیگرانی شایستهتر از او همچون انتظام هستند. در مقابل هویدا که سخن از نابلدی خود در عرصه صدارت میگفت؛ شاه با لحنی قاطع و ایجازی کامل گفت: «خودمان یادتان خواهیم داد.» گفتهای که نه تنها تعارف بلکه نوعی دستورالعمل هم بود، گویی که قراردادی ضمنی و تلویحی در این گفتگو میان شاه و هویدا منعقد شد که آموزش چندوچون نخستوزیری به هویدا از سوی شاه بندی از آن قرارداد بود.
در زمان بر سر کار آمدن هویدا، شاه دیگر به سلطنت براساس قانون مشروطه و نه حکومت، رضایت نمیداد و آخرین مراحل تغییر قانون اساسی مشروطه را میگذراند.
گزارش وزارت امورخارجه آمریکا در آن سال به روشنی تحول ساخت قدرت شاه به سمت خودکامه شدن را به خوبی بیان میکند: «شاه کنونی فقط پادشاه نیست. در عمل نخستوزیر و فرمانده کل نیروهای مسلح هم هست. تمام تصمیمات مهم دولت را یا خود اتخاذ میکند، یا باید پیش از اجرا، به تصویب او برسد. هیچ انتصاب مهمی در کادر اداری ایران بیتوافق او انجام نمیگیرد. کار سازمان امنیت را به طور مستقیم در دست دارد. روابط خارجی ایران را هم خودش اداره میکند. انتصابات کادر دیپلماتیک همه با اوست. ترفیعات ارتش، از درجه سروانی به بالا، تنها با فرمان مستقیم او صورت میپذیرد.
گزارش وزارت امورخارجه آمریکا در آن سال به روشنی تحول ساخت قدرت شاه به سمت خودکامه شدن را به خوبی بیان میکند: «شاه کنونی فقط پادشاه نیست. در عمل نخستوزیر و فرمانده کل نیروهای مسلح هم هست. تمام تصمیمات مهم دولت را یا خود اتخاذ میکند، یا باید پیش از اجرا، به تصویب او برسد. هیچ انتصاب مهمی در کادر اداری ایران بیتوافق او انجام نمیگیرد. کار سازمان امنیت را به طور مستقیم در دست دارد. روابط خارجی ایران را هم خودش اداره میکند. انتصابات کادر دیپلماتیک همه با اوست. ترفیعات ارتش، از درجه سروانی به بالا، تنها با فرمان مستقیم او صورت میپذیرد.
طرحهای اقتصادی... از تقاضای اعتبار خارجی گرفته تا محل تأسیس کارخانه... همه برای تصمیمگیری نهایی به شاه ارجاع میشود. ادارهی دانشگاهها نیز بالمأل در دست اوست. هم اوست که تصمیم میگیرد چه کسانی به جرم فساد محاکمه خواهند شد. نمایندگان مجلس را او برمیگزیند. درعینحال، تعیین میزان آزادی عمل مخالفان در مجلس هم به عهدهی اوست. تصمیم نهایی در مورد لوایحی که به تصویب مجلسین میرسد با اوست. شاه یقین دارد که در شرایط فعلی، حکومت فردی او تنها راه حکمروایی بر ایران است.»
بیعلاقگی هویدا برای پذیرفتن مسئولیت از سر تعارف نبود، زیرا دو هفته پیش از سوءقصد به منصور، قصد کنارهگیری از دارایی داشت. «در سال ۱۳۴۴، سفارت آمریکا در یکی از گزارشهای سیاسی خود به این نتیجه رسیده بود که بیرغبتی و بیعلاقگی هویدا به مقام نخستوزیری یکی از مهمترین حربههای قدرت اوست. در گزارش آمده بود که هویدا دایم به اطرافیان خود میگوید که به حفظ مقام و صدارت دلبستگی چندانی ندارد و همین اظهار بیعلاقگی، به روایت سفارت، بر قدرت او میافزود.»
شاه که درصدد تبدیل شدن به شاهشاهان بود، در دوره سلطنت خود نخستوزیرانی داشت که همواره برای جلال و قدرت او مسئلهساز بودند از این رو با نخستوزیران مستقل و قدرتمند مشکل داشت. پس از مصدق، نخستوزیران منتخب شاه، به استثنای امینی، همگی مطیع منویات ملوکانه بودند و پایگاه مستقل در میان مردم نداشتند. گفتوگوی میان شاه و هویدا درمورد شایستگی و توان او برای نخستوزیری در چنین شرایطی انجام شد. «پذیرفتن این شرایط از سویی ضامن بقای هویدا در مقام نخستوزیر بود، اما از سوی دیگر کمک کرد که مقام نخستوزیر هم بیش از پیش به پوستهای میانتهی از آنچه قانونی اساسی تعیین کرده بود بدل گردد. در یک کلام، هویدا معامله فاوستی کرده بود. میان میراث سیاسی و موفقیت شخصیاش رابطهای معکوس برقرار شد. مقیاس دومی دوام او در مقامش بود و سنجهی اولی، کامیابی او در حراست از استقلال و حرمت مقام نخستوزیر.»
هویدا با پذیرفتن مسئولیت صدارت در چنین برههای، خادم سودای قدرتطلبی سیریناپذیر شاه شد. قاطبه جامعه سیاسی کابینه هویدا را محلل و و مستعجل و نوعی ادای احترام به منصور میدانستند و بر آن بودند با خامی و تازهکاری هویدا این دولت دیری نخواهد پایید. اما به طنز تاریخ همین نخستوزیر خام مستعجل، ماندگارترین نخستوزیر شد.
نخستوزیر بالتبع
هویدا که از یکسو به اشرافیت از سکه افتاده و از دیگرسو طبقه متوسط نسبتاً مرفه نسب میبرد، بیش از آنکه سیاستمدار باشد خود را روشنفکری میدانست در طلب اصلاح و بهبود امور. او در پیوستن به کانون مترقی هرچند امید و آرزوی آینده خود را به ستاره درحال صعود منصور بسته بود، اما «درعینحال، ... از چشمانداز نظری نیز اهمیت گروهی از نوع "کانون مترقی" را نیک میدانست. به خوبی میدانست که چنین گروهی میتواند در درازمدت نقشی اساسی در سیاست ایران بازی کند.»
در سالهای پیش از رسیدن به صدارت «کلید رمز رشد اجتماعی در ایران» را وحدت میان دولت و تکنوکراتها میدانست. «.. در سیاست باید واقعبین بود و آنچه را که امکانپذیر است انجام داد... با در نظر گرفتن اوضاع و احوال ایران و دنیا (در سال ۱۳۳۹) به نظرمان بهترین راه "همکاری مشروط" (یا به عبارت دیگر "مشروطه") با سلطنت بود... ایجاد گروه متشکل با فلسفه واحد نه تنها میسر به نظر نمیرسید بلکه مطلوب هم نبود... بدین جهت گروه "کانون مترقی" را تشکیل دادیم که اعضایش افکار و اعتقادات خود را محفوظ نگاه میداشتند و با یکدیگر یک نوع قرارداد (contact) میبستند. این قرارداد مربوط به اصلاح و توسعه اقتصادی و اجتماعی بود... در این گروه، همه "رنگهای" سیاسی و فلسفی شرکت داشتند (از کمونیست تا ناسیونالیست افراطی و Athee (خداناشناس) تا عمیقاً مذهبی.».
اما با قرار گرفتن در مصدر صدارت با آنکه اسماً امکان بیشتری برای پیشبرد سیاستهای اصلاحی و وفاقی خود داشت، با پذیرفتن نقش خودکامه شاه، مطیع اوامر ملوکانه شده و کاری جز در راستای سیاستهای شاهانه در پیش نبرد. او که در دوران حضور در وزارت نفت در نقد سیاست نوسازی ناهماهنگ مینوشت: «چرا آن زمان که تصمیم گرفتیم کارخانه به کار بیندازیم به فکر تعداد افرادی که میبایست این ماشینها را نصب کنند و سپس از آنها بهرهبرداری نمایند نیفتادیم.» وجه ممیز دوران صدارتش نوسازی ناهماهنگ بود، زیرا شاه اعتقادی به نوسازی سیاسی و ضرورت آن نداشت.
افول هویدا
هویدا که در دوران صدارت خود تلاشهایی برای وفاق و آشتی شاه و مخالفان صورت داده بود، در نهایت قربانی وضعیتی شد که به زعم بسیاری حاصل همراهی او با سیاستهای شاهانه بود با آنکه خود حاضر به پذیرفتن سهم و مسئولیتش در قبال این آشفتگیها نبود. کمااینکه در پاسخ به پرسش برادرش در مورد مسئولیت او در قبال رویدادها و سیاستها میگوید: «کدام مسئولیت؟! مگر او میگذارد کسی احساس مسئولیت هم بکند؟ همه تصمیمها را خودش شخصاً میگیرد و من در دوره نخستوزیری اصلاً از آنچه که در ارتش و ساواک میگذشت روحم خبر نداشت... فقط تنها کاری که از دستم برمیآید این است که وظایف محوله را به نحو احسن انجام دهم؛ و تاکنون نه یک دینار دزدیدهام و نه دستور تیراندازی به جمعیت را دادهام.»
با بحرانی شدن اوضاع، هویدا که خود از ادامه کار به ستوه آمده بود، آرزوی مرگ میکرد، زیرا توان کشیدن کشتی حکومت را که اضافه بر ظرفیتش بر آن بار شده بود، نداشت. در مرداد ۵۶ برای دواندن خون تازه در رگها برای مواجهه با اوضاع و احوال درگیر، به خواست شاه از سمت خود استعفا داد تا جمشید آموزگار جایگزین او شود. هویدا جایگزین علم در وزارت دربار شد تا ناتوانی شاه در وفاداری یارانش مصداقی دوگانه بیابد.
با در پیش گرفتن سیاست فضای باز، محور عمده حملات متوجه دولت هویدا شد. مسائل اجتماعی، از سانسور مطبوعات و انتخابات فرمایشی تا دشواریهای اقتصادی و فساد مالی در ادارات دولتی همه را به حساب هویدا گذاشتند. او که فکر میکرد دولت ابتکارعمل را از دست داده، واکنشی عمل کرده و برنامه بلندمدتی برای بحران ندارد، برای برونرفت از بحران «معتقد بود دولت باید با قدرتنمایی کافی و لازم اوضاع را آرام کند و از این آرامش، برای آرایش مجدد نیروهای وفادار به رژیم بهره گیرد. میگفت: استیصال و واماندگی فعلی خطرناک است و بر همهی شئون سیاسی مملکت سایه انداخته است.»، اما درنهایت با اوج گرفتن نابسامانیها بعد از کشتار ۱۷ شهریور از وزارت دربار کناره گرفت.
بیعلاقگی هویدا برای پذیرفتن مسئولیت از سر تعارف نبود، زیرا دو هفته پیش از سوءقصد به منصور، قصد کنارهگیری از دارایی داشت. «در سال ۱۳۴۴، سفارت آمریکا در یکی از گزارشهای سیاسی خود به این نتیجه رسیده بود که بیرغبتی و بیعلاقگی هویدا به مقام نخستوزیری یکی از مهمترین حربههای قدرت اوست. در گزارش آمده بود که هویدا دایم به اطرافیان خود میگوید که به حفظ مقام و صدارت دلبستگی چندانی ندارد و همین اظهار بیعلاقگی، به روایت سفارت، بر قدرت او میافزود.»
شاه که درصدد تبدیل شدن به شاهشاهان بود، در دوره سلطنت خود نخستوزیرانی داشت که همواره برای جلال و قدرت او مسئلهساز بودند از این رو با نخستوزیران مستقل و قدرتمند مشکل داشت. پس از مصدق، نخستوزیران منتخب شاه، به استثنای امینی، همگی مطیع منویات ملوکانه بودند و پایگاه مستقل در میان مردم نداشتند. گفتوگوی میان شاه و هویدا درمورد شایستگی و توان او برای نخستوزیری در چنین شرایطی انجام شد. «پذیرفتن این شرایط از سویی ضامن بقای هویدا در مقام نخستوزیر بود، اما از سوی دیگر کمک کرد که مقام نخستوزیر هم بیش از پیش به پوستهای میانتهی از آنچه قانونی اساسی تعیین کرده بود بدل گردد. در یک کلام، هویدا معامله فاوستی کرده بود. میان میراث سیاسی و موفقیت شخصیاش رابطهای معکوس برقرار شد. مقیاس دومی دوام او در مقامش بود و سنجهی اولی، کامیابی او در حراست از استقلال و حرمت مقام نخستوزیر.»
هویدا با پذیرفتن مسئولیت صدارت در چنین برههای، خادم سودای قدرتطلبی سیریناپذیر شاه شد. قاطبه جامعه سیاسی کابینه هویدا را محلل و و مستعجل و نوعی ادای احترام به منصور میدانستند و بر آن بودند با خامی و تازهکاری هویدا این دولت دیری نخواهد پایید. اما به طنز تاریخ همین نخستوزیر خام مستعجل، ماندگارترین نخستوزیر شد.
نخستوزیر بالتبع
هویدا که از یکسو به اشرافیت از سکه افتاده و از دیگرسو طبقه متوسط نسبتاً مرفه نسب میبرد، بیش از آنکه سیاستمدار باشد خود را روشنفکری میدانست در طلب اصلاح و بهبود امور. او در پیوستن به کانون مترقی هرچند امید و آرزوی آینده خود را به ستاره درحال صعود منصور بسته بود، اما «درعینحال، ... از چشمانداز نظری نیز اهمیت گروهی از نوع "کانون مترقی" را نیک میدانست. به خوبی میدانست که چنین گروهی میتواند در درازمدت نقشی اساسی در سیاست ایران بازی کند.»
در سالهای پیش از رسیدن به صدارت «کلید رمز رشد اجتماعی در ایران» را وحدت میان دولت و تکنوکراتها میدانست. «.. در سیاست باید واقعبین بود و آنچه را که امکانپذیر است انجام داد... با در نظر گرفتن اوضاع و احوال ایران و دنیا (در سال ۱۳۳۹) به نظرمان بهترین راه "همکاری مشروط" (یا به عبارت دیگر "مشروطه") با سلطنت بود... ایجاد گروه متشکل با فلسفه واحد نه تنها میسر به نظر نمیرسید بلکه مطلوب هم نبود... بدین جهت گروه "کانون مترقی" را تشکیل دادیم که اعضایش افکار و اعتقادات خود را محفوظ نگاه میداشتند و با یکدیگر یک نوع قرارداد (contact) میبستند. این قرارداد مربوط به اصلاح و توسعه اقتصادی و اجتماعی بود... در این گروه، همه "رنگهای" سیاسی و فلسفی شرکت داشتند (از کمونیست تا ناسیونالیست افراطی و Athee (خداناشناس) تا عمیقاً مذهبی.».
اما با قرار گرفتن در مصدر صدارت با آنکه اسماً امکان بیشتری برای پیشبرد سیاستهای اصلاحی و وفاقی خود داشت، با پذیرفتن نقش خودکامه شاه، مطیع اوامر ملوکانه شده و کاری جز در راستای سیاستهای شاهانه در پیش نبرد. او که در دوران حضور در وزارت نفت در نقد سیاست نوسازی ناهماهنگ مینوشت: «چرا آن زمان که تصمیم گرفتیم کارخانه به کار بیندازیم به فکر تعداد افرادی که میبایست این ماشینها را نصب کنند و سپس از آنها بهرهبرداری نمایند نیفتادیم.» وجه ممیز دوران صدارتش نوسازی ناهماهنگ بود، زیرا شاه اعتقادی به نوسازی سیاسی و ضرورت آن نداشت.
افول هویدا
هویدا که در دوران صدارت خود تلاشهایی برای وفاق و آشتی شاه و مخالفان صورت داده بود، در نهایت قربانی وضعیتی شد که به زعم بسیاری حاصل همراهی او با سیاستهای شاهانه بود با آنکه خود حاضر به پذیرفتن سهم و مسئولیتش در قبال این آشفتگیها نبود. کمااینکه در پاسخ به پرسش برادرش در مورد مسئولیت او در قبال رویدادها و سیاستها میگوید: «کدام مسئولیت؟! مگر او میگذارد کسی احساس مسئولیت هم بکند؟ همه تصمیمها را خودش شخصاً میگیرد و من در دوره نخستوزیری اصلاً از آنچه که در ارتش و ساواک میگذشت روحم خبر نداشت... فقط تنها کاری که از دستم برمیآید این است که وظایف محوله را به نحو احسن انجام دهم؛ و تاکنون نه یک دینار دزدیدهام و نه دستور تیراندازی به جمعیت را دادهام.»
با بحرانی شدن اوضاع، هویدا که خود از ادامه کار به ستوه آمده بود، آرزوی مرگ میکرد، زیرا توان کشیدن کشتی حکومت را که اضافه بر ظرفیتش بر آن بار شده بود، نداشت. در مرداد ۵۶ برای دواندن خون تازه در رگها برای مواجهه با اوضاع و احوال درگیر، به خواست شاه از سمت خود استعفا داد تا جمشید آموزگار جایگزین او شود. هویدا جایگزین علم در وزارت دربار شد تا ناتوانی شاه در وفاداری یارانش مصداقی دوگانه بیابد.
با در پیش گرفتن سیاست فضای باز، محور عمده حملات متوجه دولت هویدا شد. مسائل اجتماعی، از سانسور مطبوعات و انتخابات فرمایشی تا دشواریهای اقتصادی و فساد مالی در ادارات دولتی همه را به حساب هویدا گذاشتند. او که فکر میکرد دولت ابتکارعمل را از دست داده، واکنشی عمل کرده و برنامه بلندمدتی برای بحران ندارد، برای برونرفت از بحران «معتقد بود دولت باید با قدرتنمایی کافی و لازم اوضاع را آرام کند و از این آرامش، برای آرایش مجدد نیروهای وفادار به رژیم بهره گیرد. میگفت: استیصال و واماندگی فعلی خطرناک است و بر همهی شئون سیاسی مملکت سایه انداخته است.»، اما درنهایت با اوج گرفتن نابسامانیها بعد از کشتار ۱۷ شهریور از وزارت دربار کناره گرفت.
«برادرم در دورانی که خانهنشین بود برایم شرح داد که علت اساسی کنار گذاشتنش از نخستوزیری، عدم توافق وی با شاه در چند مورد بوده است که مهمترینش را اصرار وی به لزوم مبارزه با فساد در سطوح بالای کشور- بخصوص در خانواده سلطنت و اطرافیان شاه- و نیز گفتوگوهایش با مخالفین تشکیل میداده است. امیرعباس راجع به دلیل کنارهگیری خود از وزارت دربار نیز میگفت: به خاطر ابراز مخالفت با دستور شاه راجع به تیراندازی به سوی مردم در اوایل سپتامبر ۱۹۷۸ [۱۷ شهریور ۵۷]از این شغل استعفا داده است.»
زنگ خطر زمانی برای او به صورت جدی به صدا درآمد که شاه پرویز ثابتی را که موافق مقابله با موج اعتراضات بود، برکنار کرد. هویدا در دیدار با ثابتی به نوعی آینده خود را پیشبینی کرد: «به گمانم شاه دیگر دست از مبارزه برداشته. برکناری تو نشان آن است که دیگر نمیخواهد بجنگد... شاه اجازه داد تو از ایران بروی، چون میدانست جلوی دهان تو را نمیتوانند بگیرند. اما او از من و نصیری مطمئن است و به همین خاطر ما را برای روز مبادا نگاه داشته.»، اما با آنکه احتمال قربانی شدن خود در روز مبادا را میداد، پیشنهاد شاه برای سفارت بروکسل را نپذیرفت. برای این تصمیم او علل مختلفی برشمردهاند؛ بیمیلی به ترک مادر، نفرت از زندگی در تبعید، علاقه و وفاداری به شاه، مشورت لیلا که میگفت: سفارت دون شأن اوست.
فریدون هویدا در دستگیری برادرش اردشیرزاهدی را مسئول میدانست که با هدف سلب مسئولیت از شاه و مسئول جلوه دادن تعدادی از وزرا و اطرافیان شاه، سعی در نجات دادن تاج و تخت داشت. اما با نقل غیرمستقیم از سفیر آمریکا حسیات شخص شاه را به نوعی در این تصمیم مؤثر میداند: «شاه نسبت به هویدا حسودی میکند، چون هویدا یکی از معدود مغزهای سیاسی کشور است...»
در نهایت هویدا که تلاشهای چندی برای باز کردن باب مذاکره میان گروههای مخالف رژیم و شاه صورت داده بود، به امید تطمیع موج فزاینده انقلاب، در هفتم آبان ۵۷ بازداشت شد.
زنگ خطر زمانی برای او به صورت جدی به صدا درآمد که شاه پرویز ثابتی را که موافق مقابله با موج اعتراضات بود، برکنار کرد. هویدا در دیدار با ثابتی به نوعی آینده خود را پیشبینی کرد: «به گمانم شاه دیگر دست از مبارزه برداشته. برکناری تو نشان آن است که دیگر نمیخواهد بجنگد... شاه اجازه داد تو از ایران بروی، چون میدانست جلوی دهان تو را نمیتوانند بگیرند. اما او از من و نصیری مطمئن است و به همین خاطر ما را برای روز مبادا نگاه داشته.»، اما با آنکه احتمال قربانی شدن خود در روز مبادا را میداد، پیشنهاد شاه برای سفارت بروکسل را نپذیرفت. برای این تصمیم او علل مختلفی برشمردهاند؛ بیمیلی به ترک مادر، نفرت از زندگی در تبعید، علاقه و وفاداری به شاه، مشورت لیلا که میگفت: سفارت دون شأن اوست.
فریدون هویدا در دستگیری برادرش اردشیرزاهدی را مسئول میدانست که با هدف سلب مسئولیت از شاه و مسئول جلوه دادن تعدادی از وزرا و اطرافیان شاه، سعی در نجات دادن تاج و تخت داشت. اما با نقل غیرمستقیم از سفیر آمریکا حسیات شخص شاه را به نوعی در این تصمیم مؤثر میداند: «شاه نسبت به هویدا حسودی میکند، چون هویدا یکی از معدود مغزهای سیاسی کشور است...»
در نهایت هویدا که تلاشهای چندی برای باز کردن باب مذاکره میان گروههای مخالف رژیم و شاه صورت داده بود، به امید تطمیع موج فزاینده انقلاب، در هفتم آبان ۵۷ بازداشت شد.
پیش از این اتفاق فریدون که مخاطرات را حس کرده بود به او پیشنهاد کرد ایران را ترک کند، اما پاسخ شنید: «نه، هرگز. فرار کار آدمهای بزدل است.» اگر میل ماندن هویدا در ایران در شرایط دشوار و خطرناک پیش از انقلاب دلایل چندی داشته باشد یکی به دوری او از ایران در دوران کودکی برمیگشت. بارها گفته بود دیگر حاضر نیستم دوباره در مهاجرت زندگی کنم. «کسی که سالها به اصطلاحِ شاگرد مدرسههای قدیم قوز خود را از این کشور به آن کشور برده باشد، و گوشهای خاک هم برای توقف و استراحت خود سراغ نکرده باشد، و شئ یا اشیائی نداشته باشد که قسمتی از خاطراتش را تشکیل دهد، چنین شخصی به راستی خود را یتیم احساس میکند.»
شاید همین حس بود که او را واداشت تن به تبعید و یتیمی دوباره ندهد. ماند و درنهایت به عنوان بالاترین شخصیت سیاسی رژیم سابق اعدام شد. اعدامی که حرف و حدیثهای بسیاری برانگیخت.
منابع:
معمای هویدا (۱۳۸۰)، عباس میلانی، تهران، اختران
سقوط شاه (۱۳۷۰)، فریدون هویدا، ترجمه خ. ا. مهران، تهران، اطلاعات
خاطرات امیرعباس هویدا (۱۳۹۴)، تدوین امیر قربانی، سایت تاریخ ایرانی
روشنفکر/ سیاستمدار
عباس میلانی در اثر تفصیلی خود درباره زندگی هویدا، از یادداشتهای منتشرشده او در دوران نخستوزیریاش به این نتیجه میرسد که بیش از هر چیزی خود را روشنفکر میدانسته و یکی از علل علاقه شاه به او همین هویت روشنفکری بوده است؛ «شاه تشنهی تأیید روشنفکران بود.» «البته هویدا هم بیمیل نبود که از جنم روشنفکری خود، و نیز از روابط نسبتاً گستردهای که با جامعهی روشنفکران ایران ایجاد کرده بود، استفادهی سیاسی ببرد. میخواست شکاف عظیمی را که میان رژیم و روشنفکران ایران پدیدار شده بود، پر کند.»
از ویژگیهای بارز هویدا که در آن به نوعی با شاه اشتراک داشت، جهانوطنی اوست با آنکه علاقه بسیار به ایران ابراز میکرد، اما با فرهنگ غرب بیشتر آشنا و مأنوس بود و به راحتی میتوانست در شهری، چون پاریس همچون یک روشنفکر معتدل زندگی کند.
«هویدا نخستین شخصیت به راستی جهان وطنی بود که در ایران به قدرت رسید... شاه هم اگرچه جنم روشنفکری هویدا را نداشت، اما، چون او جهانوطن بود. هر دو با مرکز ثقل مذهبی جامعه و فرهنگ آن زمان ایران بیگانه بودند. بیپروا از این مرکز ثقل به کار تغییر بنیادهای جامعه همت کردند. معمار اجتماعی بودند و به درستی طرحهای خود ایمانی خللناپذیر داشتند. البته شکی نبود که رهبری مطلق کار در دست شاه بود. اما بیگانگی، یا بیاعتنایی شاه و هویدا به این مرکز ثقل فرهنگی، آهنگ شتابان دگرگونیهای اقتصادی، و مهمتر از همه تذبذب شاه در لحظات بحرانی و بیرغبتی او به سهیم کردن دیگران در قدرت، همه دست به دست هم داد و زمینه را برای انقلاب، و پیامدهای اجتماعی حیرتآور آن، فراهم کرد.»
منابع:
معمای هویدا (۱۳۸۰)، عباس میلانی، تهران، اختران
سقوط شاه (۱۳۷۰)، فریدون هویدا، ترجمه خ. ا. مهران، تهران، اطلاعات
خاطرات امیرعباس هویدا (۱۳۹۴)، تدوین امیر قربانی، سایت تاریخ ایرانی
روشنفکر/ سیاستمدار
عباس میلانی در اثر تفصیلی خود درباره زندگی هویدا، از یادداشتهای منتشرشده او در دوران نخستوزیریاش به این نتیجه میرسد که بیش از هر چیزی خود را روشنفکر میدانسته و یکی از علل علاقه شاه به او همین هویت روشنفکری بوده است؛ «شاه تشنهی تأیید روشنفکران بود.» «البته هویدا هم بیمیل نبود که از جنم روشنفکری خود، و نیز از روابط نسبتاً گستردهای که با جامعهی روشنفکران ایران ایجاد کرده بود، استفادهی سیاسی ببرد. میخواست شکاف عظیمی را که میان رژیم و روشنفکران ایران پدیدار شده بود، پر کند.»
از ویژگیهای بارز هویدا که در آن به نوعی با شاه اشتراک داشت، جهانوطنی اوست با آنکه علاقه بسیار به ایران ابراز میکرد، اما با فرهنگ غرب بیشتر آشنا و مأنوس بود و به راحتی میتوانست در شهری، چون پاریس همچون یک روشنفکر معتدل زندگی کند.
«هویدا نخستین شخصیت به راستی جهان وطنی بود که در ایران به قدرت رسید... شاه هم اگرچه جنم روشنفکری هویدا را نداشت، اما، چون او جهانوطن بود. هر دو با مرکز ثقل مذهبی جامعه و فرهنگ آن زمان ایران بیگانه بودند. بیپروا از این مرکز ثقل به کار تغییر بنیادهای جامعه همت کردند. معمار اجتماعی بودند و به درستی طرحهای خود ایمانی خللناپذیر داشتند. البته شکی نبود که رهبری مطلق کار در دست شاه بود. اما بیگانگی، یا بیاعتنایی شاه و هویدا به این مرکز ثقل فرهنگی، آهنگ شتابان دگرگونیهای اقتصادی، و مهمتر از همه تذبذب شاه در لحظات بحرانی و بیرغبتی او به سهیم کردن دیگران در قدرت، همه دست به دست هم داد و زمینه را برای انقلاب، و پیامدهای اجتماعی حیرتآور آن، فراهم کرد.»
با استبداد روزافزون شاه و با از دست رفتن شکیبایی او نسبت به دمکراسی، هویدا هم به یکی از مؤثرترین مدافعان نظام که به کرات منکر وجود فساد، استبداد و سانسور در ایران بود، شد. «بدین سان دوپارگی در زندگیاش پدیدار شد. در جلوت مدافع بیچونوچرای رژیم شاه بود و در خلوت با بسیاری از سیاستهای آن مخالفت میکرد. این دوپارگی، این گسست و ناهمخوانی میان نظرات و اقدامات عملی و باورهای خصوصی نه تنها به روال مألوف و مقبول، به "مذهب مختار" زندگی هویدا بدل شد بلکه سرنوشت رنجبار نسلی از سیاستمداران ایرانی آن زمان بود.» برادر هویدا، فریدون که خود از نویسندگان و روشنفکران آن دوران است، در مورد این دوگانگی نقلقولهای بسیار میآورد و معتقد است برادرش که به نوعی تزئین ویترین رژیم بود، از سیاستهای شاه حمایت قلبی نمیکرد. «هویدا بیشتر عمرش گرفتار چنبری گریزناپذیر بود. در یکسو مخالفان رژیم بودند و اغلب جزماندیش و انعطافناپذیر مینمودند. درسوی دیگر شاهی بود که در پاییز پدرسالاریاش بیش از پیش خودرأی و خودکامه شده بود.»
منبع: سازندگی
۰