صادق هدایت؛ شایعات روشنفکری و شایعات عوام

صادق هدایت؛ شایعات روشنفکری و شایعات عوام

هدایت بیشتر ازسوی همین مدعیان دانش ضربه‌خورده، کسانی که در بحبوبه جنگ ایران و عراق و دراوج احساسات وطن‌دوستانه درکشور، اتهاماتی به هدایت وارد کردند که در طبله هیچ‌عطاری پیدا نمی‌شد.

کد خبر : ۶۹۰۸۰
بازدید : ۱۵۲۴۱
نگاهی از سوی دیگر به هدایت و آثارش
شاپور جورکش| من بار‌ها گفته‌ام که ضربه‌های وارد شده بر پیکر صادق‌هدایت و آثارش اغلب ازسوی کسانی بوده که اتفاقا داعیه ذهنیت پیشرو درجامعه را داشته‌اند. شما اگر به حجم شایعاتی که ازسوی روشنفکران پیرامون هدایت ساخته شده نگاه کنید متوجه می‌شوید که تعداد آن‌ها چیزی حدود ۲۰ برابر شایعاتی است که درمیان عامه مردم رواج دارد.
نگفته پیداست که تاثیر مخرب یک شایعه بر روان دیگران، وقتی ازسوی کسانی که مهرروشنفکری بر پیشانی‌زده‌اند بسیار بیشتر از شایعات کوچه و بازار است. هدایت نویسنده‌ای نامیراست و این حقیقت را به هرشکل باید پذیرفت.

مشکل صادق هدایت و آثارش این است که خیلی متولی پیداکرده‌اند و هرکس که ازراه رسیده خواسته خودش را به آن‌ها گره بزند. من نمی‌گویم کسی نمی‌تواند درباره هدایت حرف بزند، اما این را می‌گویم که هدایت به حمایت ما نیازی ندارد. او میخ‌خودش را به قول آل‌احمد در بدنه ادبیات این کشور فرو کرده و جایگاهش هرروز محکم‌تر از پیش می‌شود.

من بدون تعارف می‌گویم که شکاف عدم شناخت صادق هدایت تاکنون بیش ازهرمورد دیگر بر گردن تنبلی ذهن روشنفکری این کشور است. نوعی روشنفکری که بدون شناخت لایه‌های پیچ‌درپیچ ذهنیت هدایت خواسته کاری بکند و این کار همیشه ناتمام مانده و اصولا حرفی برای گفتن نداشته است.
به باورمن هدایت پیش ازآنکه ازسوی روشنفکران به رسمیت شناخته‌شود، جایگاه خود را به عنوان نویسنده‌ای همه‌جانبه‌نگر درمیان مردم پیدا کرده‌بود. ما زمانی به حلوا‌حلوا کردن هدایت توجه نشان دادیم که دیگر دیر شده‌بود و مردم بیش‌ازما او را می‌شناختند و می‌خواندند.

وضعیتی که هم‌اکنون پیرامون هدایت وجود دارد به اشکال مختلف دردیگر دوران‌ها هم سابقه‌داشته، یعنی حرف‌های تکراری و صدمن‌یک غاز که اصولا ارزش شنیدن ندارند. به عنوان مثال دریکی از همین تلویزیون‌های فارسی‌زبان خارج‌کشور برنامه‌ای برای مثلا شناخت هدایت ساخته‌شد که یک ناشر بی‌اطلاع و یک مدعی نویسندگی نشستند و برای خودشان گفتند و خودشان هم شنیدند.

بازهم تکرار می‌کنم که هدایت بیشتر ازسوی همین مدعیان دانش ضربه‌خورده، کسانی که در بحبوبه جنگ ایران و عراق و دراوج احساسات وطن‌دوستانه درکشور، اتهاماتی به هدایت وارد کردند که در طبله هیچ‌عطاری پیدا نمی‌شد. نگاه ظاهری به هدایت و آثارش یکی از مشکلات بزرگ مابوده و هست. نگاهی که می‌خواهد با پیدا کردن یک کلمه یا یک جمله، همه هستی و توان و اندیشه یک نویسنده‌را تخطئه کند.

من بار‌ها ازخودم پرسیده‌ام که ساخت برنامه‌ای مانند همین برنامه که ازآن یاد کردم با چه هدفی‌صورت می‌گیرد؟ برنامه‌ای که از همان نخست مشخص است ره به ترکستان دارد و قرار است گردانندگانش برای اثبات خود، زیر سایه یک نویسنده در ابعاد جهانی جمع‌شوند.

بخشی ازسیستم روشنفکری این کشور، آنچنان آب را علیه هدایت گل‌آلود کرده‌اند که ما مجبوریم سال‌ها این فضا را تغییر بدهیم. اتهامات و شایعاتی که امروزه درباره هدایت وجود دارد این‌پرسش را ایجاد می‌کند که بالاخره شناخت واقعی این نویسنده باید کی‌و ازکجا آغازشود؟ آیا ما تا ابد باید درمورد یک نویسنده خودمان در سوءتفاهم به سر ببریم؟ آن هم نویسنده‌ای که تقاص همه نامهربانی‌ها را سال‌ها پیش داده؟

وضعیتی که ازهمان دوران ظهور نویسنده‌ای به نام هدایت رواج داشته و عاقبت چنین شخصیتی را «نیمایوشیج» به خوبی درک و دریافت کرده و ظاهرا درآن دوران فقط نیما بوده که ذات واقعی هدایت را درک می‌کرده.

او بار‌ها درجمع‌دوستانش نسبت به آینده هدایت ابراز نگرانی کرده وگفته‌که او درچنین سیستمی دوام نمی‌آورد. نگفته‌پیداست که نیما چنین خطری را ازسوی عوام احساس نمی‌کند و روی حرفش با کسانی‌است که مانند خودش دارای آن قدرت روانی و حس پیش‌بینی نیستند و به غلط خود را هم‌ردیف او و هدایت ارزیابی می‌کنند.
این حرف نیما نشان می‌دهد که جو ضد هدایت مختص به دورانی خاص و ازسوی افرادی خاص نیست بلکه ریشه در نوعی خودکم‌بینی دارد که بعضی‌ها درمقابل او احساس کرده‌اند. خلاصه چه بخواهیم و چه نخواهیم باید گفت که سرگذشت هدایت، درست همان سرگذشت ادبی و فرهنگی ماست.

هدایت که خودش پرچم روشنفکری را برافراشته بود ازسوی همین ظاهرا دوستان به مواردی متهم می‌شود و این موارد روز به روز بیشتر و بیشتر می‌شود و به سوءتفاهمی منجر می‌شود که هنوزهم ادامه دارد. نیما دربخشی ازهمان حرف‌هایش، ذهنیت پیشرو واقعی را هدررفته می‌پندارد و هدایت را هم اولین قربانی این هدررفتگی معرفی‌می‌کند.

مساله خوشحال‌کننده پیرامون شخصیت و آثار هدایت این است که بدنه مردم هر روز بیش از پیش به آثارش توجه نشان می‌دهند. اگر خوب توجه کنیم، بی‌شک متوجه می‌شویم که اثری، چون بوف کور همه جا در دسترس است و آمار خوانندگانش روز به روز بیشتر می‌شود.

به نظر من شناخت بیشتر هدایت هم اکنون از سوی جوانانی کلید خورده که از هر گونه هجمه‌ای علیه هدایت دلزده شده‌اند و خودشان سردمدار حرکتی هستند که بدون شک نتایج درخشانی در پی خواهد داشت. هدایت نویسنده‌ای برای همیشه است و جوان امروز هم سهم خودش را از این نویسنده برداشت خواهد کرد و این برداشت با نگرش‌های پیشین درباره هدایت تفاوت‌های زیادی دارد. هدایت هنوز هم زنده است و در ادبیات ما نفس می‌کشد.
او گویی آثارش را برای حضور همیشگی در زمان نوشته و آنچه او را ماندگار کرده، توجه عمیقش به مساله مردم و شناخت همه‌جانبه آنهاست. مساله‌ای که با واکنش مثبت همین مردم هم روبه‌رو شده است.
نگاهی از سوی دیگر به هدایت و آثارش
چرا صادق هدایت نمی‌میرد
نکته مهم دیگر این است که درباره صادق هدایت و آثارش مقاله‌ها و کتاب‌های زیادی نوشته شده، اما آن‌گونه که کارشناسان ادبی می‌گویند، هیچ یک از آن‌ها نه توانسته‌اند چیزی به ابهت آثار اضافه کنند و نه توانسته‌اند چیزی از آن‌ها بکاهند. به مناسبت سالروز درگذشت این نویسنده سراغ چند چهره ادبی رفتیم و راز ماندگاری هدایت را جویا شدیم.

بوف کور و نقاشی‌های نمادین هدایت
فرزاد منفرد| به گمان من برای فهم هر چه بیشتر تفکرات صادق هدایت در مواجهه با نقاشی روی جلد کتاب «بوف کور» باید کمی وسواس به خرج داد و اندکی حوصله کرد. خطوط، یادآور شیطنتی است که هدایت با کلمات انجام می‌داد. پس اگر از زاویه تکنیک و اصول طراحی به نقاشی نگاه کنیم، شاید اسم نقاشی هم نشود روی آن گذاشت. ولی مگر این تابلوی بزرگ رنگ روغن است که بخواهیم این‌گونه به آن نگاه کنیم؟
صادق هدایت به شکلی ساده، آن را در ابتدای کتابش کشیده. معلوم می‌شود که خود هدایت هم انتظار اینکه روزگاری بعد از او آن را شاهکار نقاشی قلمداد کنند، نداشته است. پس چرا این کار را کرده؟ اگر روش کارش این طور بود، چرا برای بقیه آثارش نقاشی نکشید؟ جای تعمق همین جاست.

این نقاشی، بی‌آنکه در مقیاس پرتره‌های «روبنس» یا دیگر شاهکار‌های نقاشی جهان سنجیده شود در نگاه نخست، چهره زیبایی است از یک زن. از لحاظ تکنیک نقاشی، شاید حرف خنده‌داری به نظر می‌رسد ولی فیگوراتیو تصویر، حالت چشم‌ها، ابرو‌ها و مو‌های ریخته شده روی شانه‌ها، اگر صمیمانه دیده شود، نشانگر دقت هدایت بر خطوط و تلاش و تمرکزش برای بازتاب جلوه‌ای از زیبایی است که آن را در نقش یک زن متجلی کرده. مسلما این نقاشی را راوی داستان نکشیده، بلکه هدایت آن را برای تسهیل درک درستی از داستانش برای خواننده ترسیم کرده است. پس هدایت، زن را زیبا می‌دیده است.

همین نشانه کوچک، موضوع تفکیک هدایت از راوی را عیان‌تر می‌کند و به خوبی نشان می‌دهد که هدایت فاصله انتقادی‌اش را با راوی حفظ کرده؛ این نکته کلیدی پنهان در نقاشی را شاپور جورکش با زیرکی در سفسطه‌های کلامی راوی کشف و هویدا کرده است.

اگر هدایت با راوی همفکر و همسو بود، برای سرلوحه داستانش، نقش «زن مخوف» یا چهره‌ای دریده‌تر از آن می‌کشید که تقریبا هم می‌توانست با «لکاته» جور دربیاید و هم با تصویری که راوی از زن به دست می‌دهد، تناسب پیدا کند، اما هدایت، عکس گفته‌های راوی عمل کرده و با کشیدن زنی زیبا دریچه دیگری از خوش‌بینی و امیدواری به روی چشم بیننده گشوده تا نگاهش، در هم ذاتی ناشیانه‌ای با نگاه زن‌کش و عشق‌ستیز راوی یکی نشود.

شاید کشیدن چهره زن روی گلدان که اوج خواسته‌های درونی راوی و مرهم حس تملک اوست، بیننده را دچار این سوءتفاهم کند که هدایت خود را در اختیار نگرش راوی قرار داده و تصویر بی‌جان و مورد علاقه ذهن بیمار او را برای سرلوحه داستان انتخاب کرده است؟

شاید همین طور باشد، ولی نگاهی دقیق‌تر ثابت می‌کند که هدایت بار دیگر به مدد بیننده آمده و جلوه دیگری از زن‌ستیزی راوی را برایش منعکس کرده؛ اگر چنین نبود صادق هدایت تصویر زن روی کاغذ را که راوی کشیده بود، ترسیم می‌کرد. ولی می‌بینیم که هدایت، تصویر زن روی گلدان را که نگارگری هزار سال قبل آن را کشیده و مربوط به مکاشفات راوی است در صفحه اول کتابش آورده است.

هدایت با این کار از حدود راوی هم فراتر رفته و روحیه عشق‌کش و حس شیءپستی‌اش را با نقاش همدرد او در گذشته‌ها پیوند می‌دهد تا بیننده عمق فاجعه یعنی حس تملک‌جویی راوی را عمیق‌تر درک کند.

ضمنا هدایت با انتخاب نقاشی زن روی گلدان به ریشه‌دار بودن این حس مخرب و مرگبار در این بوم کهن اشاره می‌کند و نگرش زهرآگینی را که باعث دلداری راوی است به هشداری جدی برای بیننده بدل می‌کند تا لااقل او بتواند حس خود را از مسمومیت این درد مزمن مصون بدارد.

این درد مزمن، همان شیءانگاری است که شاپور جورکش در بخش سوم کتابش از آن به زیبایی یاد کرده. البته سراسر کتاب جورکش که به دیگر آثار هدایت نیز پرداخته جست‌وجوی جانفرسایی است برای بازنمایی قدرت سلطه‌گری آدمک‌هایی که با نگاهی ابزاری سعی می‌کنند، شخصیت زن را در لفاف اخلاق به مجسمه‌ای بی‌جان استحاله دهند.

نکته دیگری که جورکش یکسره به آن پرداخته اسارت زن در حفاظ ذهن بیمار راوی است که هستی زن را ثابت و مرده می‌خواهد و عشق او به داشتن چشمان ثبت شده زن اثیری روی کاغذ.

راز ماندگاری بوف کور در چیست؟
مجتبی بشردوست| ما از روزگار هدایت، بسیار فاصله گرفته‌ایم. بدیهیات عصر هدایت برای ما، غیر بدیهی و استثنائات روزگار او برای ما قاعده شده‌اند. حالا دیگر ناسیونالیسم افراطی و ناتورالیسم و رمانتیسیسم و مارکسیسم روسی برای ما جلوه و جاذبه‌ای ندارند. اگزیستانسیالیسم چطور؟ اگزیستانسیالیسم گویا هنوز نمرده است.

پرسش‌های اگزیستانسیل (وجودی) هدایت هنوز زنده‌اند. «بوف کور» هدایت هنوز خواننده دارد ولی «حاجی آقا» نه. «پیام کافکا» و مقدمه‌ای بر «رباعیات خیام» هنوز برای ما تازگی دارند. پرسش‌های هدایت از جنس پرسش‌های سیاسی - اجتماعی نیستند. او مستقیما به هستی و نیستی می‌پردازد. شبیه سارتر و کافکا می‌اندیشد. نیستی در آثار هدایت معنی عرفانی ندارد. نیستی، یعنی خلأ یعنی پوچی یعنی تهی بودن همه چیز. یعنی مرگ معنا و معنای مرگ. یعنی ترک‌ها و تناقضات و تعارضات هستی، هستی‌ای که به ظاهر صلب و سخت جلوه می‌کند. هستی در منظر هدایت محاط در نیستی است. نیستی‌ای که با ماست همیشه و همه جا.

چیزی است شبیه مرگ. برای همین است که هدایت اصلا به «معنای هستی» نمی‌پردازد. اگر هدایت کتاب «در جست‌وجوی معنا»‌ی دکتر فرانکل را می‌خواند، قطعا آن را نفی می‌کرد. اگر با کهن الگو‌ها و آرکی تایپ‌های یونگ (آنیما، آنیموس، پیر ازلی و ...) هم مواجه می‌شد، قطعا به تمسخرشان می‌گرفت.
برای فهم بهتر هدایت باید هستی و نیستی و تهوع سارتر را خواند. هستی در منظر سارتر، صاف و یکدست نیست. بلکه ترک خورده است. تهی است. پوچ است، بی‌معناست. آدمی با مبارزه با نیایش با یوگا با ریاضت علی‌الظاهر می‌کوشد به این هستی ترک خورده معنا ببخشد، اما موفق نمی‌شود.
برای همین است که همواره شخصیت‌های داستانی هدایت در یک بن‌بست یا دو راهه یا تناقض هستی‌شناختی گرفتار می‌شوند و اغلب نیز جان به در نمی‌برند و دست به خودکشی می‌زنند.

دکتر صنعتی در کتاب «هدایت و هراس از مرگ» می‌کوشد تا اثبات کند که هدایت، عاشق زندگی است، عاشق هستی است. گویا میل به زندگی در او موج می‌زند. بعید می‌دانم که این تفسیر درست باشد. در آثار هدایت همه جا تاناتوس (Thanatos) بر اروس (Eros) چیره است.
در منظر هدایت اروس (حیات) امری است عرضی، موقتی و لحظه‌ای. آنچه اصالت دارد مرگ است و نیستی. هدایت اصلا شبیه برگسون نمی‌اندیشد. در آثار برگسون همه جا حیات یا «تحول خلاق» اصالت دارد. بوف کور هدایت البته هیچ ربطی به شکست‌های سیاسی - اجتماعی ایران نیز ندارد.
دختر اثیری و خنزرپنزری نیز جنبه نمادین دارند. وقتی، راوی بوف کور دختر اثیری را می‌کشد، در آیینه وجود به خودش می‌نگرد و می‌گوید: چقدر شبیه خنزرپنزری شده‌ام. موتیو اصلی بوف کور این جمله است. حالا نیمچه خدا شده‌ام. نیمچه خدای هدایت، ابرمرد نیچه نیست که از مرحله شتری (پذیرش ارزش‌ها) و شیری (نفی و نقض ارزش‌ها) گذشته باشد و به مرحله کودکی (آفرینش ارزش‌ها) رسیده باشد، بلکه انسانی است دلیر که شجاعت نگریستن به مغاک را دارد.
بوف کور خوانده می‌شود، چون هنوز هستند آدمیانی که شجاعت نگریستن به مغاک را دارند. مغاک این جاست. جلوی ما، زیرپای ما، بالای سر ما. همه جا. همه جا. مغاک را فقط کودکی می‌فهمد که در اثنای بازی لحظه‌ای می‌ایستد و با حیرت و سکوت به افق نگریسته و با زبان حال می‌گوید: عجب! مغاک البته یک راز است و صرفا با حیرت نیز درک می‌شود. مغاک از جنس نیستی است، از جنس مرگ، از جنس زوال و ملال.

پیش‌تر از زمانه خود
حسن میرعابدینی| بار‌ها گفته‌ام که هدایت سال‌ها از زمانه خودش پیش‌تر بوده و درک بالایش از آینده یک جامعه را همواره ستوده‌ام. هدایت نویسنده‌ای است که گویی از عالم غیب خبر می‌دهد و چیز‌هایی می‌بیند که هر چشمی توان دیدن‌شان را ندارد.
من بار‌ها با خودم فکر کرده‌ام که چرا با همه هجمه‌های مستقیم و غیرمستقیمی که همیشه نثار هدایت و آثارش می‌شود او هیچ‌گاه خم به ابرو نیاورده و هر روز محبوب‌تر شده و می‌شود؟ جواب را البته خیلی زود پیدا کرده‌ام. هدایت توانسته حساسیت‌های هنری و ادبی و فکری خود را چنان پرورش دهد که بتوان او را تا ابد به رسمیت شناخت.
کسی می‌تواند فراتر از دانش زمانه خود بنویسد که یک و سروگردن بیشتر خودش را زحمت داده باشد و در شناخت خود و دیگران عرق‌ریزیان روح را تجربه کند. هدایت آدمی است که یک لحظه آرام و قرار نداشته و به گواه آثارش هیچ‌گاه قلم را تنها رها نکرده. هدایت همیشه از مردم گفته و مدام غصه عقب نگه داشته شدن آن‌ها را خورده و طبیعی است که نویسنده‌ای با این حساسیت بالا نسبت به جامعه و مردم خود در ضمیر ناخودآگاه همگان جا خوش کند.
هدایت نویسنده‌ای مدرن است. نویسنده‌ای که آموزه‌های ادبیات غرب را به کار می‌گیرد تا از شرق بنویسد. گرچه این زاویه از هنر او مدام مورد تاخت و تاز خیلی‌ها قرار گرفته و بر او خرده گرفته‌اند، اما باید گفت که گره خوردن دانش‌های به‌روز است که توانسته از هدایت نویسنده‌ای برای همیشه بسازد. یکی از مواردی که باید بیشتر روی آن تمرکز کنیم، مساله تاویل و تفسیرپذیری آثار هدایت است.
ساختار کلی آثار این نویسنده به گونه‌ای است که هر کس می‌تواند از ظن خود یار آن‌ها شود و نوشته شدن ده‌ها نقد و نظر پیرامون اثری مانند بوف کور ریشه در همین امر دارد. بدون شک باید گفت که جامعه ادبی ما در شناساندن هر چه بیشتر هدایت به نسل‌های آینده کاهلی کرده است و نتوانسته آن‌گونه که باید و شاید تاریک و روشن ذهنیت این نویسنده را شناسایی و ارایه کند. نگاه به هدایت و آثار او معمولا نگاهی سطحی و از روی برداشت‌های ناصحیح است.
هستند کسانی که با توجه به ظاهر برخی کار‌های این نویسنده دست به خیال‌پردازی‌های عجیب و غریب زده‌اند و تئوری‌هایی ارایه کرده‌اند که در طبله هیچ عطاری پیدا نمی‌شود. آثار هدایت آثاری چند لایه هستند و هر نسل با کنار گذاشتن یک لایه می‌تواند هدایت را نویسنده زمانه خود و حساسیت‌های آن تصور کند.
در سال‌هایی که بوف کور اجازه انتشار نداشت باز هم بودند کسانی که دربه‌در به دنبال این کتاب بودند و از هر جایی که ممکن بود این اثر را پیدا می‌کردند و می‌خواندند. همین نکته نشان می‌دهد که هجمه‌ها و نامهربانی‌ها به هدایت تاکنون اثری عکس داشته و جایگاه او را در میان علاقه‌مندان ادبیات از جنس تفکر بیشتر کرده است. اثر ادبی خوب اثری است که به محض نوشته شدن بتواند بدون هیچ پشتوانه و تبلیغی به حیات خود ادامه دهد.
اثری که امیدش به تبلیغات واهی زودگذر باشد، قطعا مانند کار‌های هدایت دوام خواهد آورد. خوبی هدایت این است که چنان با ذهنیت زمانه خود پیوندی عمیق پیدا می‌کند که نمی‌توان از خواندنش صرف‌نظر کرد. من گمان نمی‌کنم هدایت در هیچ یک از کار‌های کوتاه و بلندش، سلیقه مخاطب از نسل‌های متفاوت را درنظر نداشته و به قول معروف از سر تفنن دست به نوشتن زده.
هدایت پیش از نوشته شدن هر اثر بدون شک مطالعه‌های عمیق جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی داشته، چون در غیر این صورت نمی‌توان تصور کرد که اثری از او در یاد‌ها بماند و مانند بوف کور جاودانه شود. شما اگر اهل تحقیق در ادبیات داستانی باشید، متوجه می‌شوید که بوف کور از زمان نوشته شدنش تاکنون، پا به پای ادبیات پیشرو در حرکت بوده و نه تعریف و تمجید‌ها توانسته به قدرتش اضافه کند و نه حمله‌های همیشگی توانسته اندکی از ابهتش بکاهد.
هدایت نویسنده‌ای خوش اقبال است که توانسته همچنان در فضای ادبی کشور تنفس کند و بدون شک همچنان به این تنفس ادامه خواهد داد. نکته دیگری که می‌خواهم بگویم، این است که جامعه ما متاسفانه به دلیل نبود آثار فاخر ادبی از جنس تفکر درجا زده و ماندگاری بوف کور ریشه در همین امر دارد.
همان‌گونه که می‌دانید سقف ادبیات داستانی ما را هنوز هم صادق هدایت معین می‌کند و نداریم نویسنده‌ای که بتواند پا را از حدود تفکر و ذهنیت و قلم فراتر گذاشته باشد. خوانده شدن آثار هدایت از سویی بسیار خوشحال‌کننده و از سویی نگران‌کننده است، چون موید وضعیتی ایستا در جامعه‌ای با پشتوانه تمدنی غنی است.
هدایت درست همان چیزی است که ادبیات ما در دوره‌ای خاص طلب کرده، اما ماندن در وضعیتی که ده‌ها سال از آن می‌گذرد همان وجه نگران‌کننده موضوع است. نگفته باید گفت که هدایت و آثارش شاید بیش از این نیاز به تعریف و تمجید نداشته باشند، اما شکی نیست که ظهور نویسندگانی در حد هدایت نیاز واقعی جامعه امروز ماست.

بوف کور در دوران بدی نوشته شد
احمد آرام| من همیشه به این نکته فکر می‌کردم که چرا این همه ناسزا نثار نویسنده بوف کور می‌شود و چرا اصولا این کار هیچ‌گاه نتوانسته به شکلی طبیعی به دست مخاطبان برسد؟ بعد‌ها به این نکته رسیدم که اتفاقا زمانی که حمله‌ها به این نویسنده و آثارش بیشتر شده، شور و شوق برای خوانده شدن آثار و شناخت شخصیت او هم فزونی گرفته و این وضعیت از زمان نوشته شدن اثری، چون بوف کور تاکنون ادامه داشته و بدون شک ادامه هم خواهد داشت.
من در محیط دانشگاهی که تدریس می‌کنم، شاهدم که اشتیاق به خواندن هدایت بیش از آن چیزی است که تصور می‌کنیم و دلیل این امر را هم این می‌دانم که همان تبلیغات منفی اتفاقا به نفع نویسنده تمام شده. شورو اشتیاق جوانان در خواندن آثار هدایت همیشه برای من جالب است و به قدرت مثال زدنی نویسنده‌ای، چون هدایت رشک می‌برم. اثری، چون بوف کور خود به خود ما را به جریان مشروطه و گیرودار‌های فرهنگی آن دوران می‌کشاند.
هدایت به عنوان نماینده‌ای فهیم از این دوره موفق شد که ادبیات گرفتار شده در چنبره پاورقی نویسان را بیرون بیاورد و وجهی عام به آن ببخشد. بوف کور در دوران بدی نوشته شد و مورد استقبال بد هم قرار گرفت. سیستم حکومت رضاشاه، سیستمی مخوف و مبتنی بر سرکوب و زورگویی بود و اهالی ادبیات بیش از افراد دیگر مورد این تاخت و تاز قرار می‌گرفتند.

نکته اینجاست که برخورد‌های بد در دوران رضاشاه به دوران فرزندش هم منتقل شد. رضاشاه برای آبادانی کشور نگاهی یک‌سویه و برخلاف حرکت روبه‌جلو فرهنگی داشت و بر همین اساس هیچ نگاه مستقلی را تحمل نمی‌کرد. من همیشه فکر می‌کنم که بوف کور یک موجود زنده است، موجودی جالب و هفت‌جان که در اوج خفقان متولد می‌شود و آرام آرام سر از جهان تفکر و تعمق درمی‌آورد.
در تاروپود بوف کور چیزی هست که هم رضاشاه و هم فرزندش اصرار داشتند مخفی نگهش دارند، اما این موجود زیرک انگار پا داشت و هر جایی که می‌خواست می‌رفت. تاثیر هدایت بر نسل‌های بعدی تاثیری است که تاکنون کمتر نویسنده‌ای در جهان توفیق آن را داشته است. یادم می‌آید زمانی در بوشهر به مراسم سخنرانی «صادق چوبک» رفته بودم و او که خودش نویسنده تمام و کمالی بود می‌گفت که بهترین نویسنده از دید او، صادق هدایت است.
دلیلش هم این بود که هدایت دوست داشت هر چه را خودش در ممالک غربی آموخته به دیگران هم منتقل کند. چوبک خودش اعتقاد داشت که از دل نوع نگاه هدایت متولد شده که این موضوع برای من جالب بود و هست. به هر شکل می‌توان گفت: حقانیتی باید در یک شخصیت نهفته باشد که بتواند تا این حد از باد و باران گزند نیابد. هدایت به نظر من واگویه‌ای از دوران اختناق رضاشاهی است که توانسته صدایش را از دل تاریخ به ما برساند.
منبع: روزنامه اعتماد
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید