داستان واقعی الیور توئیست‌های ایران

داستان واقعی الیور توئیست‌های ایران

نمایش الیور توئیست را نوجوانان کانون اصلاح و تربیت برگزار می‌کنند. بچه‌هایی که در نوجوانی و زیر سن قانونی به علت خطای خودشان یا دیگران مرتکب قتل یا خطایی دیگر شده‌اند.

کد خبر : ۶۹۸۱۷
بازدید : ۸۸۹۷
داستان واقعی الیور توئیست‌های ایران
ترانه بنی‌یعقوب | روی سن راه می‌روند و قصه زندگی‌شان را می‌گویند، قصه زندگی الیور توئیست‌ها را. نام نمایش هم «الیور توئیست» است، اما نه آن نمایش موزیکال پر زرق و برقی که شاید شما هم درباره‌اش شنیده باشید: «محمدرضا هستم. آن روز را از یاد نمی‌برم، همان روزی که زندگی‌ام تغییر کرد.»

محمدرضا مرتکب قتل در یک نزاع، این روز‌ها در کانون اصلاح و تربیت زندگی می‌کند. پسر‌های نوجوان لباس آبی رنگ زندان بر تن دارند. قصه زندگی خودشان را می‌گویند؛ آنچه آن‌ها را به اینجا کشانده. ابوالفضل و شایان هم هستند از خشم‌شان می‌گویند.
شاید برای همین یکی از کاراکتر‌های نمایش شخصیتی خیالی است که انگیزه‌ای می‌شود برای ارتکاب جرم. همان صدای درونی که همه ما داریم. همان صدایی که گاه به پرخاش تشویق‌مان می‌کند و گاه به خویشتنداری. جمله‌ای از یک رمان مشهور توی گوشم زنگ می‌خورد: «هیچوقت از خویشتنداری پشیمان نمی‌شوید، اما از خشم و پرخاش چرا...»

صحنه نمایش با ورق‌های روزنامه احاطه شده. روزنامه‌ها از سقف و دیوار آویزان شده و بازی‌ها در آن میانه انجام می‌شود. داستان زندگی خیلی‌هایشان را در همین ورق‌ها خوانده‌ایم و از کنار خیلی‌هایشان گذشته‌ایم و ندیدیم. اما امروز بر صحنه نمایش می‌بینیم‌شان، می‌شنویم‌شان و همراه‌شان می‌شویم، از نزدیک و در فاصله‌ای چند متری...

محمدرضا راه می‌رود و داستان زندگی‌اش را می‌گوید؛ اینکه پدر و مادرش وقتی بچه بوده از هم جدا شده‌اند. در محله‌ای که زندگی می‌کرد همه جا سخن از مرام و معرفت بود و ناموس پرستی. در این فضای سرد و سنگین بنگاه‌دار محل از مادرش درخواست ازدواج کرد.
جواب مادر نه بود، اما مرد کوتاه نمی‌آمد. چه داستان آشنایی! همان داستان تکراری نه گفتن و ناتوانی از نه شنیدن و مزاحمت‌های مکرر. این وسط خیلی‌ها هم بودند که می‌گفتند او نمی‌تواند از مادر و خواهر کوچکش دفاع کند.‌

می‌گوید نمی‌داند چه شد که یک شب وقتی مرد مقابل خانه‌شان داد و فریاد راه انداخته بود، نتوانست آرام بماند و کارد آشپزخانه را در جیب گذاشت و رفت که جوابش را بدهد. نمی‌خواست کارد را دربیاورد، اما همان ندای درونی وسوسه‌اش کرد و نتوانست بر خشمش غلبه کند و یک ضربه فرود آورد، فقط یک ضربه و حادثه اتفاق افتاد.
بار‌ها می‌گوید که می‌داند اشتباه کرده و چاقو را در جیبش گذاشته و موقع دعوا نفهمیده چطور از جیبش درآورده. محمدرضا دانش آموز نخبه مدرسه تیزهوشان؟ چه کسی باور می‌کرد؟ چه کسی تصور می‌کرد سرنوشتش تنها در چند دقیقه عوض شود. او که در طول تحصیل یک بار هم سابقه خشونت نداشت، او که نمونه بود و خیلی‌ها آینده درخشانش را از همین حالا می‌دیدند، چطور می‌توانست چنین کاری کرده باشد؟ دو سال و سه ماه زندان و ۲۷۰ میلیون تومان دیه، آینده‌ای متعلق به او نبود.
سال‌های زندانش را در کانون اصلاح و تربیت گذرانده، اما دیه هنوز جمع نشده و برای همین فعالان اجتماعی و مدنی و دوستانش آستین بالا زده‌اند.

خیلی از تماشاگران با شنیدن داستان زندگی اولیورتوئیست‌ها اشک می‌ریزند. داستان رنج‌هایی که ابوالفضل کشیده و صاحب کاری که آزارش می‌داده و مدام تحقیرش می‌کرده، چیزی نیست که با خیال راحت شنید و اشک به چشم نیاورد.
ابوالفضل از آرزوهایش می‌گوید و اینکه چقدر آن موقع دلش لک زده بود نمایش الیورتوئیست را ببیند همان که بازیگرانش مهناز افشار و نوید محمدزاده بودند و بلیت نمایش هم ۷۰ هزار تومان. چقدر تلاش کرد پولی جور کند و به تماشای این نمایش بنشیند، اما نتوانست تا اینکه یکی از بازیگران الیور توئیست خودشان شد با یک قصه آشنا از درد و رنج.

برای من، اما اینجا دیگر فقط صحنه نمایش نیست، یاد بچه‌ها می‌افتم در کانون اصلاح و تربیت که چند وقت پیش در میان‌شان بودم. کارگاه روزنامه‌نگاری داشتیم و آن‌ها درباره آرزوهایشان برایم نوشتند؛ آرزو‌های قشنگ‌شان. یکی دوست داشت کافه‌ای باز کند و اسمش را بگذارد اتمسفر، آن یکی هم با آن صورت شاد و خندانش می‌گفت: دوست دارد وارد تجارت قهوه و چای شود، کاری که فکر می‌کرد توی آن احتمال هیچ خلافی نیست.
یکی با شور و هیجان درباره آرزوی فوتبالیست شدنش نوشته بود و یکی هم دوست داشت ماشینش را بردارد و با پدر و مادرش سفر کند و همه کار‌های بدی را که کرده، جبران کند. کجا، مهم نیست فقط سفر کند و هرجا که ماشین رفت برود و دور شود.

با صدای گریه یکی از تماشاگران به سالن برمی‌گردم. می‌گویند مادر محمدرضاست که با یادآوری دوباره لحظات دردناکی که بر پسرش گذشته احساساتی شده. بعد از پایان نمایش خیلی از تماشاگران در مراسم گلریزان شرکت می‌کنند؛ برای جمع کردن دیه یکی از بچه‌ها. می‌گویند کاش این بچه‌ها بیشتر از تجربه‌هایشان بگویند. خیلی‌ها می‌گویند این بچه‌ها چقدر خوب می‌توانند از احساسات‌شان بگویند.
این چیزی است که باید همه درباره‌اش بدانیم و هشدار دهیم و کمک کنیم تا همه بدانند که چطور ممکن است زندگی کسی ناگهان عوض شود و اینکه این بچه‌ها نباید بعد از پایان محکومیت رها شوند، آن‌ها به مراقبت نیاز دارند.

حرف‌های بچه‌ها را به خاطر می‌آورم: «وقتی در نوجوانی مرتکب جرمی می‌شوی انگار باید تا پایان عمرت جوابگویش باشی. می‌تواند برای هرکسی اتفاق بیفتد، در یک لحظه و... همان طور که برای ما اتفاق افتاد.» دوست دارند جبرانش کنند. می‌خواهند گذر کنند و زندگی جدیدی را شروع کنند همین. خواسته بیشتری ندارند.

اسماعیل فیروزی، نویسنده و کارگردان تئاتر الیورتوئیست درباره سختی‌های این کار می‌گوید: «این نوع تئاتر با هر نمایش دیگری فرق دارد. ما اینجا به کسانی تئاتر یاد دادیم که اغلب تمایلی برای یادگیری‌اش ندارند و فضای ذهنی‌شان کاملاً متفاوت است. این نمایش داستان زندگی آن‌هایی است که خیلی اوقات بی‌تفاوت از کنارشان می‌گذریم.»

بچه‌ها با این نمایش در جشنواره بین‌المللی کودک و نوجوان همدان هم شرکت کرده‌اند و خیلی‌ها معجزه تئاتر را روی این چهار نفر دیده‌اند: «دنیای آن‌ها تغییر کرده و حالا با امیدواری و حس بهتری دنیا را نگاه می‌کنند، اما اگر برای بعد از خروج این کودکان برنامه‌ای نباشد این همه تأثیر مفید از دست خواهد رفت.»

او تأکید می‌کند تا قبل از اجرای این نمایش، تئاتر مستند کودک و نوجوان نداشته‌ایم و صحنه‌های واقعی که در این نمایش خلق شده تاثیر شگفت انگیزی روی مخاطب می‌گذارد. مثل لحظه‌ای که محمدرضا داستانش را روایت کرد و مادرش آن طور گریه کرد. الیور توئیست پیام درد و رنج کسانی است که درگیر فقر و آسیب اجتماعی هستند.

محسن رنانی، استاد دانشگاه و اقتصاددانی که به تماشای این نمایش رفته می‌گوید: «توسعه را فقط با خواندن و نوشتن مقاله و کتاب نمی‌توان فهمید و ترویج کرد. گاهی باید با گام‌های‌مان توسعه را بفهمیم و خلق کنیم. هرکاری که موجب شود افراد یک جامعه امیدوارتر شوند، اخلاقی‌تر شوند، صبورتر شوند، همبسته‌تر شوند و مشارکت جمعی‌شان افزایش یابد.

نمایش الیور توئیست را نوجوانان کانون اصلاح و تربیت برگزار می‌کنند. بچه‌هایی که در نوجوانی و زیر سن قانونی به علت خطای خودشان یا دیگران مرتکب قتل یا خطایی دیگر شده‌اند. یکی از این بچه‌ها نخبه و درسخوان است و به طور ناخواسته در یک دعوای معمولی موجب مرگ جوان دیگری شده است.
این بچه‌ها ممکن است در نوجوانی خطایی کرده و گرفتار کانون اصلاح و تربیت شده باشند، اما امروزه آن‌ها معلمان ما در مسیر توسعه هستند. آن‌هایی که خود گرفتار بندند برای رهایی دوستان‌شان به پا خاستند و تلاش کردند. ده‌ها بار تمرین کردند و نمایش را به صحنه آوردند تا به ما درس توسعه بدهند؛ اینکه هرکس می‌خواهی باش تنها یک گام جلوتر برو تا یک گام توسعه ملی را جلو برده باشی.»
منبع: روزنامه ایران
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید