تباهی، انحراف و انتقام؛ آیا یوجین اونیل پیشگو بود؟!
اونیل آدمی خوشبین نبود؛ چه کسی میتوانست این همه مصیبت را تحمل کند و خوشبین بماند؟ متنهای او هم نمایشگر تباهیاند و تصویری جدی و عبوس از آن نوع زندگی که همه از آن هراس داریم. یوجین اونیل صد سال قبل متنهایی نوشت که ما را با خودمان روبهرو میکند؛ او پیشگو نبود، ماهیت زندگی را دریافته بود
کد خبر :
۷۰۰۴۲
بازدید :
۶۴۴۵
کریم نیکونظر | به او لقب «شاعر تباهی» داده اند؛ بیشتر به خاطر بدبینی عمیق اش به زندگی و نوشتن دربارهی خودکشی، انحراف اخلاقی، اختلالات روانی، اعتیاد، بی بندوباری، خشونت، نفرت، حـرص و هـراس و انتقام جویی. ولی این فقط یک جنبه از تباهی موجود در آثار یوجین اونیل است؛ درست مثل آگوست استریندبرگ هر متنِ اونیل انعکاسی از زندگی خود او بود؛ تصویری از دشواریها و ناکامیهایی که مدام تجربه میکرد.
در کودکی و نوجوانی و حتی اوایل جوانی اش. کسی حدس نمیزد یوجینِ جوان که بیشتر اوقات از مدرسه فرار میکرد و پی خوشی با دوستانش میرفت بعدها تئاتر ایالات متحده وای بسا جهان را دگرگون کند. یوجین اونیل در کودکی همراه کاروان نمایشی که پدرش عضو گروه بازیگری آن بود سالهای سال زندگی آشفتهای را گذراند. پدرش، جیمز اونیل ۱۷ سال فقط نقش ادموند دانته را در نمایش اقتباسی «کنت مونت کریستو» بازی کرده بود، ولی این مایهی رنج نبود، آن چه یوجین اونیل را میآزرد اعتیاد مادرش به مورفین بود.
بعدها که نمایش «سیر روز در شب» را نوشت شخصیت ماری را براساس الگوی مادرش طراحی کرد. اونیل همهی تلخیها را ضبط کرد تا بعدها از آنها استفاده کند. در ۲۱ سالگی ازدواج کرد و کمی بعد برای کشف طلا راهی هندوراس شد. اما وقتی دست خالی به خانه برگشت فهمید که صاحب یک پسر هم شده؛ پسری که انگار از نفرین خانوادهی اونیل در امان نماند و در جوانی خودکشی کرد. بعدِ طلاق اونیل از زن اولش او ساکن خانهای شد که پدر مال پرست، مادر معتاد و برادر هوس بازش در آن زندگی میکردند. در ۲۴ سالگی برای درمان بیماری سل بستری شد، همین دوره بود که به نوشتن علاقهمند و جذب سوسیالیسم شد؛ میگویند که او در همین سالها آثار نیچه را خواند و تابع آرای او شد.
بعد مداوا اونیل با همسر دومش آشنا و ازدواج کرد؛ از او هم صاحب پسری شد که تا آخر عمر معتاد بود و مدام در آسایشگاههای روانی بستری میشد و بعدها، او هم خودکشی کرد. زندگی فقیرانهی یوجین اونیل تا دههی ۲۰ میلادی ادامه داشت، اما وقتی هم که حق التألیفهای هنگفتی به حسابش واریز شد و ثروتمند هم شد به وجد نیامد.
میگویند تنها نوشتن بود که اونیل را خوشحال میکرد شاید برای همین بود که مدام مینوشت و تصحیح میکرد. ازدواج سوم او در همان سالها رخ داد و تا آخر عمرِ اونیل دوام آورد. در این دوره بود که یک بار یوجین اونیل همهی متنهای نیمه تمام اش را سوزاند تا زندگی دیگری را آغاز کند.
زندگی تب آلود و آشفته اش بهترین دستمایه بود برای او تا متنهایی دربارهی آدمها تک افتاده، منحرف، رو به تباهی و پر از نفرت بنویسد. در آثار اولیه اش دوازده قتل، هشت خودکشی، هفت دیوانگی و بیست و سه مرگ دیده میشود که بعدها هم به این رویکرد ادامه داد. یک دوره او را متهم کردند که از تکنیکهای نمایشنامه نویسی غافل شده و بیشتر مجذوب چرکی و تباهی و سیاهی جامعه است.
ولی بعدها معلوم شد که او قدرت خارق العادهای در نگارش نمایشنامه در ژانرهای مختلف دارد. دورهی شروع به کار او دورهای بود که نمایش آمریکایی تحقیر شده بود و بیشتر متنهای خارجی اجرا میشدند. اونیل بود که زندگی روزمره و دیالوگهای آدمهای عادی را به صحنه برد و تراژدیهای درجه یکی آفرید. میگویند که سالهای اولیه بابت دیالوگهایی که اوج و فرود نداشتند و شبیه جملات کوچه و خیابان بودند، تحقیر میشد، ولی بعدها خودش این نقص را (اگر به چنین نقصی اعتقاد داشته باشیم) برطرف کرد. این دورهای بود که اونیل را شکوفا کرد اگرچه خودش مثل استریندبرگ هیچوقت از زندگی اش لذت نبرد.
کسپیر و سوفوکل
آن چیزی که اونیل نوشته بین دو نوع از تراژدی قرار میگیرد؛ تراژدی واقع گرای ویلیام شکسپیر و تراژدی کهن و باستانی سوفوکل که تمثیلی بود. هر چقدر که سوفوکل با توجه به قواعد جهان اسطورهای متن هایش را سروشکل میداد، شکسپیر تابع قواعد عصر دکارت بود. یکی با تعجب به دنیای هول انگیز اطراف نگاه میکرد و دیگری گمان میکرد که میتواند بر طبیعت چیره شود. متنهای اونیل درست در میانهی این دو قرار میگیرد؛ او قادر بود از وقایع پیش پاافتاده تمثیل بسازد. کورهی کشتى اقیانوس پیما در «گوریل پشمالو» که باعث میشد آدمیزاد به یک حیوان تبدیل شود، یکی از مشهورترین تمثیلهای اوست؛ تبدیل واقعیت معمولی به تمثیلی از زندگی در جهان معاصر.
روزگاری اونیل را متهم میکردند که شخصیتهای تراژدیهای یونان باستان را به آدمهایی معمولی و حقیر بدل میکند و با واقع گرایی از ارزش و اعتبار آنها میکاهد. اما نکته این بود که یوجین اونیل بیشتر از آنکه به سازوکار جهان اسطورهای فکر کند و به فکر تطبیق متنهای یونانی با عصر جدید باشد (کاری که مثلاً ژان کوکتو به شدت مایل به انجام آن بود) به مفهوم تراژیک انسان میاندیشید. او مایههای آن تراژدیهای بزرگ را در انسانهای تازه به کار میبرد تا با بازنمایی تقابل انسان و خدایان یک بار دیگر تراژدی را از نو بیافریند.
او به خدایان انسانهای مدرن در اوایل قرن بیستم توجه داشت؛ در دورهای که به باور نیچه «خدا مرده بود» و انسان پی خدایی دیگر میگشت، اونیل به جنگ با خدایان دروغین جدید میرفت و نشان میداد که انسان چطور قربانی این جنگ نابرابر میشود.
او دغدغههای عمیقی دربارهی زندگی داشت، از زندگی آشفتهی آدمها هراس داشت و مدام به این میپرداخت که چطور جبر آنها را از پا درمی آورد. یک بار اونـیل در نامه اى به آرتور هابسون کویین، نویسنده، نوشت: «تـلاش کرده ام تا جایى که فهمیده ام، اصالت تراژدى را آن طور که در میان یونانیان مرسوم بوده است، در میان زندگى هاى بهظاهر حقیر و پست بیابم و درست همین جاست که من عارفى قـسم خـورده هم هستم، چون همیشه و هـمه وقـت سعى میکنم زندگى را با توجه به زندگىها تفسیر کنم و هیچوقت زندگىها را با توجه به شخص تفسیر نمى کنم.
همیشه نیرویى مرموز را در پس زندگى فعال میبینم: تقدیر...، نوع زیستن ما در گذشته که «اکنون» مـا را رقـم میزند، نامش هرچه مى خواهد باشد، اما هرچه هست نیرویى مرموز است و تراژدى ابدى انسان را در نبرد شکوهمند و خود ویرانگرش با این نیروى مرموز وادارد که او را معنى کند تا در ترجمهی آن، مثل حیوانات، واقعه اى خرد و نـاچیز نـباشد و من عـمیقا معتقدم که این موضوع ارزش قلمى شدن را دارد. معتقدم که مى شود-یا مى توان-با توجه به ارزشها و نمادهاى دگرگون شدهی نوین، زبـان تراژدیک را در تئاتر گسترش داد تا شاید بشود با به صحنه کشیدن چـهره هاى تـراژیک، تـماشاگر تئاتر معاصر را، تا اندازه اى، با هویت تعالى بخش خودش آشنا کرد.
البته، این بیشتر به رؤیا مى ماند، اما آنجا که تئاتر مـطرح است آدم باید رؤیایى در سر داشته باشد و رؤیایى که یونانىها از تراژدى در سر داشتند، همیشه از اصیلترین رؤیاهاست.» این متن تلقی اونیل را از تراژدی یونانی نمایان میکند، آن چیزی که متهم بود به شکل حقیرانهای ارائه میکند، اما کمی بعد معلوم شد که مهارت ویژهای در ساخت تراژدیهای معاصر با انسان امروز است.
آثار اونیل
متنهای اونیل را از نظر زمانی و محتوا به پنج دوره تقسیم میکنند: دورهی اول که از ۱۹۱۳ تا ۱۹۱۸ را شامل میشود و بیشتر متنهایی ضعیف است و در اصل بقایای متنهایی است که از سوزاندن خود اونیل جان سالم به در بردند. بین آنها نمایشنامههای «تشنگی»، «تیرانداز مخفی» و «بی پروایی» به چشم میخورند؛ نمایشنامههایی تک پردهای که به شدت محتوازده اند. دورهی دوم، نمایشنامههای دریایی اوست که حاصل تجربیاتش بهعنوان جاشو در کشتیهای مختلف باری است.
این نمایشنامهها محصول سالهای ۱۹۱۶ به بعدند و جالب اینجاست که زمانی به نمایشنامههایی واقع گرا مشهور بودند و جنبههای احساسی و رمانتیک آنها درک نمیشد. متنهایی مثل «سفر دورودراز به وطن»، «مهتاب کارائیب» و «به سوی کاردیف» نمونههای این نمایشنامهها هستند.
دورهی سوم، از ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۴ است که او از نوشتن نمایشنامهی تکپردهای به سمت متنهای بلندتر میرود و همین دوره است که او را مشهور و ثروتمند میکند. دو نمایشنامهی «ماورای افق» و «آنا کریستی» او در این دوره جایزهی پولیتز گرفت و برای اولین بار اونیل سراغ متنی اکسپرسیونیستی رفت. تأثیر عمیق فروید در این دوره تأثیرش را نشان داد و کمی بعد وقتی نمایشنامه «اولین مرد» را نوشت، معلوم شد که او در حال تحقیق دربارهی مسئلهی وهیت است. این دورهای است که او را به آثار استریندبرگ علاقهمند کرد.
دورهی چهارم، دورهی کیهانی اونیل، از سال ۱۹۲۵ شروع میشود و او به جنبههای آرمان گرایانهی زندگی و البته کمی اغراق در متن رو میآورد. متنهای این دوره مفصل و طولانی هستند، اما وقفهای در روند موفقیتهای او به وجود نیاوردند. مشهورترین متنهای این دوره «لازاروس خندید» و ممارکو میلیونر» است.
دورهی چهارم، دورهی کیهانی اونیل، از سال ۱۹۲۵ شروع میشود و او به جنبههای آرمان گرایانهی زندگی و البته کمی اغراق در متن رو میآورد. متنهای این دوره مفصل و طولانی هستند، اما وقفهای در روند موفقیتهای او به وجود نیاوردند. مشهورترین متنهای این دوره «لازاروس خندید» و ممارکو میلیونر» است.
دورهی پنجم، دورهی بازگشت به واقع گرایی بود؛ بعدِ یک دورهی زوال که از اوایل دههی ۳۰ شروع شده بود، در سال ۱۹۵۶ با نگارش «سیر روز در شب» دوباره اونیل به اوج برگشت و بهترین نمایشنامه هایش را در این دوره نوشت. با وجود موفقیتهای عظیم اونیل و متنهای درخشان او خیلی طول نکشید که متنهای او از تالارها به کتابخانهها منتقل شد. با وجود اینکه اونیل تلاش کرده بود عناصر صحنه را کم کند و به قابلیت اجرای مدام فکر میکرد، ولی طولانی بودن متنها و دشواری اجرای آنها کم کم باعث شد که اهمیت متن از اهمیت اجرای آنها بیشتر شود.
میگویند که او اواخر عمرش مدام به دوستانش نامه مینوشت و از وضع تئاتر و محدودیت هایش گله میکرد. واقعیت این بود که به مرور معلوم شد آن متنهای پرملات دیگر مناسب تئاتر بعدِ جنگ جهانی دوم نیستند و با وجود علاقهی عمیق تئاتریها به آثار اونیل امکان اجرای آنها به راحتی فراهم نیست. با این همه آثار او تحولی بزرگ در نمایشنامه نویسی بود
تنوع آثار اونیل
اونیل تقریبا همهی سبکهای دراماتیک را امتحان کرده؛ از ناتورالیسم (ماورای افق) گرفته تا اکسپرسیونیسم (گوریل پشمالو)، از سمبولیسم (امپراتور جونز) تا تراژدیهای یونانی (الکترا سوگوار میشود) و حکایت کتاب مقدس (لازاروس خندید). در دورهی آخر کارش سبک او سرد و عاری از ایدههای نمایشی معمول بود و بازگشت اش به عهد واقعگرایی بسیار تندروانه ارزیابی میشد.
ولی همین تنوع نشان میداد که اونیل چه مهارت خارق العادهای در ساخت و پرداخت درام دارد. با این همه در زمانه ما نمایشنامههای واقع گرای او بیشتر طرفدار دارد؛ مشهور است که قدرت اونیل در شخصیت پردازی است و نمایشنامههای واقع گرای او از نظر شخصیت پردازی معرکه اند. جدا از این ویژگی خارق العاده مهم است که بدانیم متنهای او که آکنده از بدبینی اند نمونه درست و معقولی از پرداختن به مصائب زندگی مدرن و شرایط اجتماعی هم محسوب میشوند. درامهای او هنرمندانه به زندگی میپردازند و بدبینی و تلخی را در پس حوادث و اتفاقات مخفی میکنند.
اونیل آدمی خوشبین نبود؛ چه کسی میتوانست این همه مصیبت را تحمل کند و خوشبین بماند؟ متنهای او هم نمایش گر تباهی اند و تصویری جدی و عبوس از آن نوع زندگی که همه از آن هراس داریم. یوجین اونیل صد سال قبل متنهایی نوشت که ما را با خودمان روبهرو میکند؛ او پیشگو نبود، ماهیت زندگی را دریافته بود.
اونیل آدمی خوشبین نبود؛ چه کسی میتوانست این همه مصیبت را تحمل کند و خوشبین بماند؟ متنهای او هم نمایش گر تباهی اند و تصویری جدی و عبوس از آن نوع زندگی که همه از آن هراس داریم. یوجین اونیل صد سال قبل متنهایی نوشت که ما را با خودمان روبهرو میکند؛ او پیشگو نبود، ماهیت زندگی را دریافته بود.
منبع: سازندگی
۰