ما احساس می‌کنیم تا یاد بگیریم

توران میرهادی، کودکستان فرهاد را با کمک فخری گلستان دایر می‌کند. این همکاری در اداره مشترک کلاس‌ها به مدت یک سال ادامه داشته است. کاوه گلستان که حدود پنج سالش بود، جزء اولین شاگردان این مدرسه است. شرح حال موجود از کاوه نشان می‌دهد او کودکی بی‌قرار، پرتب‌وتاب و پرسرعت در کنش و فکر بود.

کد خبر : ۷۰۷۰۹
بازدید : ۶۰۴۲
عبدالرحمن نجل‌رحیم | بدن، صحنه نمایش هیجان و مغز صحنه نمایش احساس است. از طریق احساس است که به کنش، تصمیم، خاطره، خیال، عقل، شناخت و آگاهی می‌رسیم. مغر ما با تولید احساس همدلی به دامنه عمل خود در سطح اجتماعی می‌افزاید و به احساسات اجتماعی دست پیدا می‌کند. با گسترش تجربیات در ابعاد زمان و مکان از طریق خاطره‌سازی و خیال‌پردازی، گذشته دور و حال و آینده‌مان به هم پیوند می‌خورد.

بیمارانی که مدار‌های مغزی آن‌ها در بخش میانی درونی قطعه پیش‌پیشانی آسیب می‌بیند، اختلال بارزی در کنترل هیجانات و احساسات و عدم رعایت موازین اخلاقی در رفتار اجتماعی نشان می‌دهند. جالب اینکه این افراد در تصمیم‌گیری‌های منطقی و عقلی خود نیز دچار مشکل می‌شوند، زیرا هیجانات و احساسات برای فعالیت عقلانی ما بنیادی و اساسی هستند. داماسیو و همکارانش که این نوع آسیب‌ها را در دوران کودکی بررسی کرده‌اند، اثرات آن را به‌مراتب وخیم‌تر از بزرگ‌سالی تشخیص داده‌اند.

اگر جامعه‌ای انسانی داشته باشیم که همگی از این اختلال در ساختمان مغزی رنج ببرند، دیگر نمی‌توان جامعه‌ای بر اساس اخلاق و فضیلت‌های زندگی جمعی را ممکن دانست؛ حتی همه اصولی که از نظر فرهنگی تحت تأثیر هیجانات اجتماعی به وجود می‌آیند، زیر پا گذاشته می‌شوند. زیبایی در هنر، قوانین، عدالت و نقش سازمان‌های سیاسی مفهوم پیدا نمی‌کند. طبق یافته‌های جدید مغزپژوهی، به نظر می‌رسد از آغاز زندگی، اولین دروازه گشوده به سوی آموزش و پرورش، احساس ما باشد. از طریق احساس است که ما پیچیدگی‌های بدن خود را در ارتباط با جهان پیرامون و نیاز به مشارکت و احساس همدلی، پذیرش فرهنگ و اخلاق تجربه می‌کنیم. ظهور تعهدات انسانی در عرصه فرهنگی، نتیجه توانایی‌های مغز انسان در مهیاکردن این امکانات است. این توانایی مغزی طی تکامل طبیعی حاصل شده و با تجربیات بر اساس یادگیری در گستره فرهنگ به شکوفایی و رشد رسیده است.

به نظر داماسیو، بخش تاریک اخلاق اجتماعی، رقابت برای غالب‌شدن و پذیرش اصل فرمان‌دهی و فرمانبرداری است. به عقیده او، خطر رابطه فرادستی و فرودستی در جامعه از آنجا بر‌می‌خیزد که افراد فرادست می‌توانند آزاررسان، گردن‌کلفت، مستبد و زورگو باشند.
ن‌ها می‌توانند مذاکرات صلح‌طلبانه را به جنگ و خون‌ریزی بکشانند و سعادت را فقط برای خود و گروه اطراف خود بخواهند. در ایران پس از مشروطیت، به‌تدریج آموزش پادگانی، جای آموزش مکتب‌خانه‌ای سنتی را گرفت. اکثریت نسل من، در زیر سایه احساس ترس و تنبیه به مدرسه رفتند، چوب و فلک حضور داشت و مشارکتی در کار نبود، نمره سالاری، مدرک‌گرایی و آموزش طوطی‌وار رسم حاکم اغلب مدارس حتی خصوصی بود. به قول خانم توران میرهادی، همان روش رسمی آمرانه و یکسان‌سازی که از انسان، آدم‌آهنی تابع دستور می‌سازد، احساس و عواطف را محدود و مقید به قالب‌های معین می‌کند.
بال‌های پرواز احساس و تفکر را قطع می‌کند. ابزار کار، مقایسه، رقابت، نمره و جایزه می‌شود و اصل بزرگ و مهم تنوع و گوناگونی فردی انسان‌ها، زیر پا گذاشته می‌شود. خانم توران میرهادی در همان دوران مدرسه امثال من است که کودکستان (سال ۱۳۳۴) و دبستان (سال ۱۳۳۶) مشارکتی فرهاد را در تهران تأسیس می‌کند. در روش مورد نظر او، شاگردان با هم مقایسه نمی‌شدند و رقابت برای پیشی‌گرفتن و برتری‌جستن وجود نداشت.
اکنون بیش از شش دهه از کار پیشروانه آموزشی او می‌گذرد. بر اساس یافته‌های مغزپژوهی، امروزه نیز می‌توان روش او را آموزشی نوین در دوران کودکی دانست. میرهادی در محیطی از نظر فرهنگی غنی و در خانواده‌ای روشنفکر، در دورانی پرتلاطم، درگیر فجایع و عواقب جنگ جهانی دوم رشد و پرورش پیدا کرد. او بیش از هر کس دیگری تحت تأثیر شخصیت مادر آلمانی خود بود. استادانی داشته که به او آموخته بودند تا بال‌های احساسی خود را برای پذیرش مفاهیم فلسفه، هنر و علم گشوده نگه دارد و از مصائب و مشکلات زندگی برای استحکام شخصیت خود بهره گیرد.
او خیلی زود فهمید باید غم بزرگ را به کار بزرگ تبدیل کند. او برای غلبه بر غم جوان‌مرگ‌شدن برادرش فرهاد، ۲۵ سال مدرسه‌ای را با نام فرهاد اداره کرد و توسعه داد تا فرهاد‌های کثیری در آن تربیت شوند. این تجربه یگانه تاریخی او را باید با گسترش پژوهش، پیگیری و بررسی احوال تک‌تک تحصیل‌کرده‌های مدرسه فرهاد و سنجش نتایج به‌دست‌آمده و پندآموزی برای تجربیات آینده، پاس بداریم.

توران میرهادی، کودکستان فرهاد را با کمک فخری گلستان دایر می‌کند. این همکاری در اداره مشترک کلاس‌ها به مدت یک سال ادامه داشته است. کاوه گلستان که حدود پنج سالش بود، جزء اولین شاگردان این مدرسه است. شرح حال موجود از کاوه نشان می‌دهد او کودکی بی‌قرار، پرتب‌وتاب و پرسرعت در کنش و فکر بود.
هر کسی که کمترین تجربه آموزشی داشته باشد، می‌داند این نوع کودکان شاید سخت‌ترین موارد برای تعلیم و تربیت هستند. به دلیل همین کنش‌های بی‌تابانه کاوه بود که خانواده تصمیم می‌گیرد او را برای آموختن انضباط به یک مدرسه شبانه‌روزی به انگلیس بفرستد. اما پس از مدتی کاوه انضباط پادگانی مدرسه شبانه‌روزی انگلیسی را تاب نمی‌آورد و فرار می‌کند و با هر وسیله‌ای شده و با تحمل رنج و تعب بسیار خود را به تهران می‌رساند و اعضای خانواده را مات و مبهوت می‌کند. فراموش نکنیم کاوه گلستان، چه وقتی که در مدرسه فرهاد درس می‌خوانده و چه در خانه بوده، همیشه یک معلم از مدرسه فرهاد، یعنی مادرش را در کنارش داشته است. مادری که با همه جنب‌وجوش‌های بیقرارانه او، صبورانه، بزرگوارانه و عاشقانه دوستش می‌داشت. شاید با وجود سابقه فرهنگی خانوادگی، بهترین حرفه برای کاوه، عکاسی خبری بود؛ حرفه‌ای که کاوه گلستان توانست احساسات خود را از طریق کنش‌های تند و تیزش بروز دهد.
قدرت خیالش را با سرعت خیره‌کننده‌ای به پرواز دربیاورد و خلاقیت‌های هنری و اجتماعی خود را به صورت کار‌های هنری عکاسی عرضه کند. کاوه گلستان به جای نشستن و درگیرشدن با مباحث بی‌تحرک و جنبش روشنفکری، در برهه‌ای از دوران پرتب‌وتاب تاریخ کشورمان، به میان مردمان محروم جامعه رفت و به قلب شورش‌های انقلابی زد، پا به پای سربازان جنگ به جبهه‌ها رفت و تصویر‌های تکان‌دهنده و بی‌نظیری از دوره‌ای از تاریخ کشور ما خلق کرد و در انتها نیز روی مین پرید و رفت. او نمونه یکی از محصلان مدرسه مشارکتی بود که زندگی‌کردن در کنار مردمانی را آموخت که در رنج و تعب، محرومیت و بلایای جنگ دست و پا می‌زدند. یاد توران میرهادی، فخری و کاوه گلستان گرامی باد.
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید