مارکس و اقتصاد دموکراتیک؟
اگر به دموکراسی باور داریم، اگر باور داریم آزادی انسانهای بالغ محتاج یک محیط اجتماعی دموکراتیک است، پس فضای کار هم باید دموکراتیک باشد. فضای کار جایی است که اکثر انسانهای بالغ بیشتر وقت خود یا حداقل بخش اعظم آن را آنجا سپری میکنند.
کد خبر :
۷۱۱۵۵
بازدید :
۲۰۰۸
مارکس درباره آینده بعد از سرمایهداری چندان چیزی نگفته و ننوشته. او به آیندهنگری باور نداشت؛ هیچکس نمیداند سرنوشت جهان چگونه رقم خواهد خورد. البته مارکس ایدههایی به دست میدهد که برای فرارفتن از سرمایهداری چه کارهایی باید کرد؛ ولی هیچ طرح کلی و نقشه راهی پیشروی ما نگذاشته است.
مارکسیستهای بعدی معمولا در این قبیل تردیدها با مارکس همراه نبودند، بهویژه پس از اینکه مارکسیستها در آنچه خود جوامع «سوسیالیستی» میخواندند، نقش اصلی را ایفا کردند.
برخلاف نظر خیلیها، مارکس هیچوقت پیشنهاد نداد که حکومت (دولت) باید بهنوعی نقشی مداوم و مرکزی در جهان پس از سرمایهداری ایفا کند. تفسیر برخی مارکسیستهای متأخر از مارکس این است که او چنین موضعی داشته، اما دشوار است بتوان در نوشتههای مارکس ایدهای از این دست پیدا کرد. او هیچگاه کتابی درباره دولت ننوشت، چون در تحلیلهای او دولت نقشی مرکزی نداشت.
در عوض، کانون توجه مارکس مناسبات بین افراد در تولید هستی و حیات اجتماعیشان بود: روابطی نظیر ارباب- برده، خان- رعیت و کارفرما- کارگر. در هرکدام از این روابط، یک اقلیت تمام تصمیمهای اصلی مرتبط با تولید را میگیرد: اربابان، خوانین، کارفرماها. آنها تعیین میکنند چه چیز تولید شود، چگونه تولید شود، کجا تولید شود و با ارزش اضافی تصاحبشده ناشی از کار کارگران مولد چه باید کرد. برای رسیدن به جامعهای که مظهر آزادی، برابری، برادری و دموکراسی باشد، اولین و مهمترین چیزی که باید تغییر کند تولید است.
راه بهتر
باید تغییری بنیادین در تولیدکردن اتفاق بیفتد: در اداره، کارخانه، فروشگاه یا خانه، خلاصه در هر جایی که کار انجام میشود. برای مارکس هدف چنین تغییری پایاندادن به یک دوپارگی بود، دوپارگی موجود میان عده قلیلی از تصاحبکنندگان ارزش اضافی که در رأس فضای کار قرار دارند و تصمیمهای اصلی مربوط به تولید را میگیرند و سایر افرادی که درگیر فضای کارند. اگر شیوه تولید دگرگون شود، دیگر قرار نیست توده مردم مولد مازادی باشند که به دست اقلیت انگشتشماری از تصاحبکنندگان ارزش اضافی میافتد.
هدف مطلوب نظام اقتصادی دیگری است که فضای کاری آن از بیخوبن برابریجویانه و دموکراتیک باشد. تولیدکنندگان ارزش اضافی صاحبان و توزیعکنندگان آن باشند و به این طریق استثمار پایان یابد. تصمیمهای مربوط به کار (اینکه چه چیز، چگونه و کجا تولید شود و توزیع ارزش اضافی به چه ترتیب باشد) باید به نحوی دموکراتیک توسط نیروهای کار مولد و غیرمولد گرفته شود، آنهم با ملاک «هر فرد، یک رأی». از این منظر، تصور ما از «راهی بهتر» از سرمایهداری دموکراتیککردن فضای کار است.
اگر به دموکراسی باور داریم، اگر باور داریم آزادی انسانهای بالغ محتاج یک محیط اجتماعی دموکراتیک است، پس فضای کار هم باید دموکراتیک باشد. فضای کار جایی است که اکثر انسانهای بالغ بیشتر وقت خود یا حداقل بخش اعظم آن را آنجا سپری میکنند.
در نتیجه، حلشدن معضلات سرمایهداری در گرو تغییردادن فضاهای کار سرمایهدارانه است. چیزی که باید از بین برود نظام سلسلهمراتبی از بالا به پایین و دوپارهای است که در آن کارفرما در صدر و توده کارگران در ذیل قرار دارند. حال آنکه فضای کار باید به فضایی دموکراتیک تبدیل شود که هرکس بتواند نظر خود را به نحو برابر با دیگران ابراز کند و در تصمیمگیریها مشارکت جوید.
اتفاقی که باید برای اقتصاد بیفتد، باید از جنس همان اتفاقی باشد که بسیاری از دموکراسیخواهان سالهای سال در عرصه سیاست سنگ آن را به سینه زدهاند: دموکراتیکشدن. هرچه نباشد، اساس خلاصشدن از دست شاهان، تزارها و امپراتورها این بود که تبعیت از گروه کوچکی از افراد که همه تصمیمهای اساسی سیاسی را میگیرند، پذیرفتنی نیست.
همین منطق را میتوان در زمینه اقتصاد هم به کار بست؛ در واقع یکی از شیوههای فهمیدن ادعای مارکس همین است. دموکراتیککردن سیاست مدتهای مدید ورد زبان، شعار و هدف مطلوب ما بوده است. حال مارکس میپرسد: چرا فقط سیاست را دموکراتیک کنیم؟ چرا اقتصاد را دموکراتیک نکنیم؟
عبور از سرمایهداری
یک قدم جلوتر برویم. مارکس عملا میگوید یک دموکراسی سیاسی حقیقی مستلزم همراهی و پشتیبانی دموکراسی اقتصادی است. اگر به نظامهای اقتصادی اجازه دهیم فقط عده قلیلی را ثروتمند کنند، آنگاه این ثروتمندان از ثروت خود برای فاسدکردن نظام سیاسی استفاده خواهند کرد تا برای ثروت خود حاشیه امن بسازند.
تاریخ فئودالیسم، بردهداری و سرمایهداری بارها و بارها مؤید این حقیقت بوده است. همین امروز هم همه خوانندگان این سطور با گوشت و پوست خود نمایش پرزرقوبرق میلیاردرهایی را که بر سر خرید آرا با هم رقابت میکنند، لمس کردهاند.
یکی از استلزامات پیشنهاد مارکس برای دموکراتیککردن سازماندهی فضای کار پذیرفتن این نکته است که برای عبور از سرمایهداری صرفا جایگزینکردن کارآفرینان یا کارفرمایان بخش خصوصی و نشاندن کارمندان دولتی بر جای ایشان کافی نیست. ملیکردن یا اجتماعیکردن مالکیت وسایل تولید مادام که دوپارگی کارگر و کارفرما را برقرار نگه دارد، ما را به فراسوی سرمایهداری نخواهد برد.
در قرن گذشته، وقتی سرمایهداری دولتی جای سرمایهداری خصوصی را گرفت، برخی اسم آن سرمایهداری دولتی را گذاشتند سوسیالیسم یا حتی کمونیسم. در نتیجه، از نظر برخی مردم دفاتر پست دولتی، حملونقل ریلی دولتی یا بانکهای دولتی گواهی است بر وجود سوسیالیسم. برخی دیگر از مردم عنوان سوسیالیسم را برای توصیف جوامعی استفاده میکنند که سرمایهداری دولتی را بهعنوان نظام اقتصادی غالب خود برگزیدهاند، جوامعی نظیر اتحاد جماهیر شوروی، جمهوری خلق چین و....
البته میتوان تعاریف متعددی داشت و در عمل هم چنین است؛ اما دلیل مطالعهکردن مارکس فهم این نکته است که در تحلیلهای او جایگزینکردن سرمایهدار خصوصی استثمارگر با مقامات دولتی در چارچوب همان روابط گذشته با نیروهای کار مولد و غیرمولد عبور از سرمایهداری نیست، دستکم به آن معنی که مارکس در نقد خود از سرمایهداری مدنظر داشت.
وقتی سرمایهداری را پشت سر میگذاریم که روابط مبتنی بر استثمار در فضای کار پایان بگیرد. این اتفاق وقتی روی میدهد که کارگران مولد دیگر مازاد تولیدشان را در اختیار کسانی قرار ندهند که آن را مال خود میکنند و همه تصمیمهای اصلی را درباره توزیع آن میگیرند.
این پایان تاریخ نیست
آیا تحقق راهحل مارکس صرفا رؤیایی اتوپیایی است؟ به نظر من نه. در واقع فکر میکنم بسیاری از انسانها روش فکری مارکس را فهمیدهاند و از آن حمایت میکنند. به همین دلیل است که ایدههای ناظر به سازماندهی فضای کار در قالب تعاونی، اشتراکی و سایر قالبهای دموکراتیک مورد بحث قرار گرفته و بارها در کل تاریخ بشر آزموده شده است.
طلیعه تاریخ آمریکا نشان از وجود تعاونیهای کارگری دارد: کارگران در مزارع، فروشگاهها و بنگاههای کوچک صنایع دستی، به نحوی دموکراتیک و برابر گرد میآمدند. امروزه در اسپانیا نمونه مشهوری داریم: شرکت تعاونی موندراگون. در امیلیا رومانگای ایتالیا نیز حدودا چهل درصد از کسبوکارها در قالب تعاونیهای کارگری اداره میشود. از این قبیل نمونهها زیاد است.
در میان انواع ایدهها در این زمینه، نظر مارکس صوریتر و کاملتر از بقیه است. او نظر خود را چنان پرورد که صورتبندی مدرنی به آن بدهد. مارکس این موضع خود را به نحوی نظاممند و به لحاظ نظری پیچیده یاد میدهد. با اینهمه، او با این کار خود تاریخ تلاشهای ازدسترفته زیادی را به ما بازمیگرداند که در سالها و تقریبا در همه فرهنگها برای حرکت به این سمت و رسیدن به جامعهای عادلانه در جریان بوده است.
مارکس منتقدی اجتماعی بود که در نظر او سرمایهداری پایان تاریخ بشر نبود. سرمایهداری صرفا اخیرترین مرحله این تاریخ است که فورا باید از آن عبور کرد و نظام بهتری بر جای آن نشاند. آثار مارکس به ما یادآوری میکند که مدافعان و پیروان سرمایهداری اغلب مرتکب همان اشتباههایی میشوند که مدافعان و پیروان بردهداری و فئودالیسم پیش از آنها مرتکب میشدند.
آنها خوشخیالانه تصور میکنند نظامشان پایان تاریخ است و دیگر از این بهتر نمیشود، خیال میکنند بشر نمیتواند چیزی بهتر از آن به وجود بیاورد و البته دیدیم که تکتک این افراد بر خطا بودند؛ پس چرا امروز باید حرف کسانی را باور کنیم که میگویند ما نمیتوانیم چیزی بهتر از سرمایهداری به وجود بیاوریم؟
مارکس مثل بسیاری از مورخان دریافت نظامهای اقتصادی نظیر فئودالیسم، بردهداری و... تاریخ مصرف داشتند؛ به دنیا آمدند، رفتهرفته رشد کردند، مردند و راه را برای نظامی دیگر باز کردند. تا دهه ۱۸۵۰ مارکس آنقدر از سرمایهداری دیده بود که بخواهد به دنبال جایگزینکردن آن با نظامی بهتر باشد. تحلیل مارکس ثمره چنین جستوجویی است.
آمریکاییها، بهویژه درحالحاضر، با مسائل و شواهدی مواجهاند که گواهی میدهد نظام سرمایهداری به دردسر افتاده. روشن است که این نظام در خدمت یک درصد از جامعه است، آنهم به مراتب بهتر از خدمتی که به خیل عظیم مردم میکند.
شاید بتوان چند صباحی نقد نظام اقتصادی ناکارآمدمان را از دست نارضایتی، زوال و خشم تودهها در امان نگه داشت. شاید مدتی بتوان از این خشم برای قربانیکردن مهاجران، شرکای تجاری، اقلیتها و دیگرانی از این قبیل استفاده کرد؛ اما سپر بلاهایی از این دست هیچوقت مشکل را حل نکرده و امروز هم نخواهد کرد. دیر یا زود، کسانی که به طور جدی دنبال مشکلات و پیداکردن راهحلی برای این مشکلاتاند، مثل همیشه راه خود را به منبع غنی آثار مارکس و سنت مارکسیستی پیدا میکنند.
منبع: roarmag.org
ترجمه: امیررضا گلابی
۰