تأثیر فیلمهای کیارستمی بر شخصیت یک ترنس
فیلمهای کیارستمی به من کمک کرد آن شجاعتی را که برای شکستن دیوار زندان ذهنم نیاز داشتم بهدست آورم. از نظر کیارستمی حقیقت تمایل به گریز دارد. حقیقت، علیرغم چیزی که همیشه به ما آموخته شده است، کیفیتی شفاف و مجرد ندارد؛ حقیقت چیزی است که در زیرلایههای ابهام مخفی است؛ چیزی که ما زمانی کشفش میکنیم که تخیل و تصنع را بهکار گیریم. فیلمهای کیارستمی نشان میدهد که بخشایش زمانی اتفاق میافتد که ما قدرت دیدن واقعیت خود را پیدا کنیم و هویت گذشتهمان که به ما بد کرده بود را فراموش کنیم.
کد خبر :
۷۱۹۳۶
بازدید :
۸۸۶۱
فرادید | اولین کاری که آن شب که نخستین بار زن شدم انجام دادم، تماشای فیلمی از عباس کیارستمی بود. فیلمِ «کلوزآپ» را دیدم؛ و این فیلم تمام و کمال همان چیزی بود که من آن شب برای رسیدن به درک و فهمی از خودم به آن احتیاج داشتم. احساس میکردم این دست سرنوشت یا مداخلهای الهی است، که این فیلم را در همان لحظهای که میبایست، سر راه من قرار داده.
من مرد متولد شدم و در تمام طول زندگی تمایل به زن شدن را در خود احساس کردم. من تمام زندگیام احساس میکردم که دوست دارم لباسهای زنانه بپوشم؛ بنابراین تلاش میکردم این احساس را در خودم سرکوب کنم و از دیگران مخفی نگه دارم.
وقتی در دهه ۳۰ زندگیام فهمیدم من تنها کسی نیستم که چنین چیزی میخواهم و اینکه آنچه در زندگی میخواهم حالبهمزن نیست؛ اتفاقی با کسی درباره احساسم صحبت کردم. روزی با هم قراری گذاشتیم و من آنچه را که «بعد زنانهام» میدانستم به او نشان دادم. این نخستین باری بود که کسی من را در قالب یک زن میدید.
همه ترنسهایی که تلاش میکنند از قفس رها شوند، لحظهای اینچنینی را تجربه کردهاند و این یک افشاگری است. طعم این آزادی برای من متحولکننده بود. آن لحظه احساس کردم که از ابتدا باید چنین چیزی میبودم.
وقتی مجبور شدم لباسهای زنانه را از تنم دربیاورم و همهچیز را دوباره فراموش کنم، احساس درد شدیدی کردم. آگاه از اینکه دری را به روی چیزی عظیم گشوده بودم که نمیتوانستم مطمئن باشم باز هم به آن لحظه بازخواهم گشت، احساس محرومیت شدیدی داشتم. در میان تمام حسهایی از قبیل: فقدان، تردید و تهی بودن، کیارستمی برایم تسلی بود.
بیشتر بخوانید:
کلوزآپ یک داستان واقعی از مردی کارگر به نام «سبزیان» است که موفق میشود خانوادهای را فریب دهد و خودش را بهجای فیلمساز معروف ایرانی «محسن مخلباف» جا بزند.
برای مدتی، زندگی سبزیان ارزشی تازه پیدا میکند؛ زیرا او از این هویت جدید رضایت دارد. اما بالآخره روزی لو میرود و همه چیز ویران میشود. کیارستمی سبزیان را در زندان پیدا میکند، از دادگاه او فیلم میگیرد و از سبزیان، مخملباف و خانواده فریبخورده به مثابه بازیگران بهره میگیرد تا هر یک داستان خود را روایت کنند.
در سطح معنای صریح، فیلم کلوزآپ داستان فردی است که احساس میکند قدرت متحول شدن برای تبدیل شدن به فردی متفاوت را دارد؛ اما در سطوح عمیقتر معنا این فیلم درباره اصطکاکی است که ما بین هویتمان و جهان احساس میکنم.
اگرچه سبزیان میتوانست بهراحتی در خلوت و تنهاییاش خود را مخملباف بخواند؛ فقط وقتی تغییر هویت برایش معنابخش میشد که دیگران هم او را یک کارگردان ببینند. من میتوانم با این داستان ارتباط برقرار کنم، زیرا سالها خودم در خلوت و تنهایی مانند یک زن لباس پوشیدم؛ اما همیشه میدانستم فقط زمانی رضایت خواهم داشت که دیگران هم برای هویت من ارزش قائل شوند.
کپی برابر اصل
من تشنۀ آن اصالتی بودم که از بازتاب هویتمان بر ما به دست میآید [مثل وقتی جلوی آینه میایستید و خود را میبینید، در نگاه دیگران هم آن هویتی را میبینید که میخواهید. مترجم]. کیارستمی به من نشان داد این چیزی است که همه مردم به آن نیاز دارند.
نیاز من به دیده شدن در قالب یک جنس متفاوت از آنچه با آن متولد شده بودم از من یک ترنس ساخته بود، اما همه چنین حسی را در زندگی خود داشتهاند. در مورد سبزیان، لو رفتن هویت واقعیاش، به او کمک کرد به بخشی از وجودش اعتقاد پیدا کند که تا آن زمان در موردش تردید داشت. او واقعاً نمیخواست مخملباف باشد، او فقط میخواست کسی باشد که به او احترام میگذارند، کسی که با تصاویر داستان میگوید، کسی که میتواند دیگران را به هیجان بیاورد.
خیلی طبیعی است که چنین افرادی را در مسیر رسیدن به خود واقعیمان، الگو قرار دهیم. وقتی ژولیت بینوش را در فیلم «کپی برابر اصل» کیارستمی دیدم، احساس تمایل شدیدی کردم که مانند او باشم: زنی باوقار با قدرتی زنانه.
من با شیوهای که او در فیلم حرکت میکرد، با آن لباسهای ساده و درعینحال شیک، با یکباره عصبانی شدنش، با اغواگریاش، با شکنندگیاش و قدرتش، احساس همذاتپنداری عمیقی میکردم. آن زمان فهمیدم از زنبودن چه میخواهم.
کپی برابر اصل همچنین به من آموخت که هویتهای ما بسیار سیال است. این فیلم در یک صحنه واقعی فیلمبرداری شده و یک روز را در ایتالیا به تصویر میکشد که در آن دو غریبه به زن و شوهری ۱۵ ساله تبدیل میشوند.
کیارستمی ما را در ابهام میگذارد، ما نمیفهمیم که آیا این دو پیش از این هم زن و شوهر بودهاند و حالا تظاهر میکنند روز اول آشناییشان است - در واقع تلاش میکنند قدری چاشنی عاشقانه وارد رابطهشان کنند - یا اینکه واقعاً غریبههایی هستند که تصمیم میگیرند موقتی همان زن و شوهری برای هم باشند که هر دو به آن نیاز دارند.
با اینکه مردبودن بر تمام زندگیام احاطه داشت، وقتی تحول (تبدیل شدن) این دو را تماشا کردم، فهمیدم چقدر میخواهم برای چند ساعت یک زن باشم. این فیلم همچنین به من کمک کرد متوجه شوم تا چه اندازه درون خودم را از دیگران مخفی کردهام و اینکه یک روز ممکن است این هویت را در جهان آزاد کنم.
از میان تمام چیزهایی که در مورد ترنس بودن در فیلم کیارستمی آموختم، یکی از همه مهمتر بود و آن اینکه: من کشف کردم وقتی انتخاب کردم یک زن باشم، کپی نبودم، بلکه اصل بودم.
فیلمهای کیارستمی روی خط باریکی سیر میکند [میتواند به دو معنی باشد: قضاوت در فیلمهای او کاری ظریف و سخت است یا تلاش میکند یا تعادل را بین دو طرف برقرار میکند: مترجم]، فیلمهای او یک کارگر را از یک کارگردان، یک عاشق را از یک غریبه و یک اصل را از یک بدل تفکیک میکند. این فیلمها اصالتی را فاش میکنند که در درون همه ما نهفته است؛ این فیلمها نشان میدهند که این «خودهای» پنهان میتواند از چهرهای که ما اغلب به دنیا مینمایانیم، ارزشمندتر باشد.
کیارستمی به ما میآموزد در موقعیتی مناسب و درست، میتوانیم به هزاران شکلِ بیمانند دوباره متولد شویم.
حقیقتِ پنهان
امروز، دنیا بیپروا من را یک زن میشناسد و با اعتمادبهنفس کامل زن بودنم را میپذیرم. اکنون برایم سخت است باور کنم روزهایی در زندگیام بودند که حتی ذرهای از این احساسات را هم نمیتوانستم داشته باشم. برای دههها حتی لحظهای جور دیگر فکر کردم درباره خودم شرمآور مینمود.
فیلمهای کیارستمی به من کمک کرد آن شجاعتی را که برای شکستن دیوار زندان ذهنم نیاز داشتم بهدست آورم.
از نظر کیارستمی حقیقت تمایل به گریز دارد. حقیقت، علیرغم چیزی که همیشه به ما آموخته شده است، کیفیتی شفاف و مجرد ندارد؛ حقیقت چیزی است که در زیرلایههای ابهام مخفی است؛ چیزی که ما زمانی کشفش میکنیم که تخیل و تصنع را بهکار گیریم.
فیلمهای کیارستمی سفری بهسوی سرزمینی است که حقیقت در آن ممکن است بهصورت سیال وجود داشته باشد. فیلمهای او همچنین درباره شکوه و آمرزش است که فقط وقتی بهدست میآیند که ما قادر باشیم به این حقیقت، هرچند در سطحی ناچیز، دست پیدا کنیم.
فیلم کلوزآپ اینطور تمام میشود که خانوادهای که سبزیان فریبشان داده بود او را میبخشند و سبزیان ترک موتور محسن مخملباف دارد هدیهای برای خانواده میبرد. از آنجاییکه سبزیان تکهای از حقیقت خود را یافته است، قادر است به مرحلهای جدید از زندگی وارد شود که در آن میتواند از اشتباهات گذشته درس بگیرد و کارهای خوب انجام دهد.
اگر کیارستمی هنوز چیزی برای آموختن به من در این سفر داشته باشد، آن چیز حتماً ارتباطی با گذشتهام دارد. یکی از مشکلترین چیزهای مربوط به ترنس بودن این است که وقتی خودتان را آزاد میکنید و آن جنسیت درست میشوید، هنوز هم باید با تمام آن سالهایی که با دروغ زندگی کرده بودید و خود واقعیتان را از خودتان مخفی نگه داشته بودید، کنار بیایید. این کاری است که من هنوز انجام میدهم، کار آشتی و بخشایش.
فیلمهای کیارستمی نشان میدهد که بخشایش زمانی اتفاق میافتد که ما قدرت دیدن واقعیت خود را پیدا کنیم و هویت گذشتهمان که به ما بد کرده بود را فراموش کنیم.
نویسنده: ورونیکا اسپوزیتو
منبع: گاردین
مترجم فرادید: عاطفه رضواننیا
مترجم فرادید: عاطفه رضواننیا
*توضیح مترجم: در این یادداشت «ترنس بودن» به دو معنای تغییر جنسیت و تغییر یافتن و تبدیل شدن به هر هویت دیگری استفاده شده است.
۰