خطاهای تایپی که زندگی آدمها را عوض کردهاند
یک پیامک اشتباهی یا خطای تایپی میتواند پیامدهای عجیبی داشته باشد و همیشه با مقداری شوخی و خنده یا قدری خجالتزدگی تمام نمیشود.
کد خبر :
۷۲۷۴۶
بازدید :
۹۶۳۸
حتماً برای شما هم پیش آمده که موقع چَتکردن کلمهای را اشتباه تایپ کنید یا پیامکی را اشتباهی بفرستید و اسباب خنده و تفریح دیگران شوید. اما ماجرا همیشه با مقداری شوخی و خنده یا قدری خجالتزدگی تمام نمیشود.
یک گزارشگر داستانهایی را روایت میکند که در آنها پیامکی اشتباه یا خطایی تایپی پیامدهای غیرمنتظره و بیرحمانهای داشته که هیچ نسبتی با خطای آغازین ندارند. بین همۀ خطاهای تایپ و کلیک کدام مورد فاجعهبارترین بوده است؟
یکی از روزهای ماه مهِ امسال، لویجی ریمونتی از خانهاش در گِیتزهد بیرون آمد تا به قایقی برسد که بندر نورث شیلدز را ترک میکرد. این اولین مرحله از سفر هزار مایلی او در اروپا به مقصد ایتالیا بود. این مرد ۸۱ سالۀ شاداب و پرانرژی در حومۀ رُم بزرگ شد و در جوانی به شمالشرق انگلستان آمد.
یکی از روزهای ماه مهِ امسال، لویجی ریمونتی از خانهاش در گِیتزهد بیرون آمد تا به قایقی برسد که بندر نورث شیلدز را ترک میکرد. این اولین مرحله از سفر هزار مایلی او در اروپا به مقصد ایتالیا بود. این مرد ۸۱ سالۀ شاداب و پرانرژی در حومۀ رُم بزرگ شد و در جوانی به شمالشرق انگلستان آمد.
در این سالها اغلب تا رُم رانندگی میکرد. لویجی به دو پسر بزرگش، جینو و والتر، میگفت که ترجیح میدهد این راه طولانی را با ماشین برود. آنها نگران بودند که در این رانندگیها برای پدرشان اتفاقی بیافتد. بهار امسال، برای اولینبار پدرشان را متقاعد کردند تا دستگاه مسیریاب ماهوارهای در ماشینش تعبیه کند.
در آمستردام که ریمونتی از قایق پیاده شد، مشکلاتش با دستگاه شروع شد. در یک پمپ بنزین ایستاد. دنبال کسی بود که کمکش کند مقصد را دوباره وارد کند. یک غریبه پذیرفت. چند دکمه و تَق. ریمونتی از غریبه تشکر کرد و عازم راه شد. به گمانش به سمت جنوب میرفت، به سوی رُم.
پس از یک روز رانندگی، ریمونتی در ادامۀ مسیر دنبال توقفگاهی میگشت تا شب را استراحت کند. دستگاه او را از مسیر آشنایش هدایت نمیکرد، ولی گویا خوب جلو رفته بود. وقتی صدای نرم و کامپیوتری دستگاه گفت که کمی بعد به مقصد میرسد، غافلگیر شد.
در آمستردام که ریمونتی از قایق پیاده شد، مشکلاتش با دستگاه شروع شد. در یک پمپ بنزین ایستاد. دنبال کسی بود که کمکش کند مقصد را دوباره وارد کند. یک غریبه پذیرفت. چند دکمه و تَق. ریمونتی از غریبه تشکر کرد و عازم راه شد. به گمانش به سمت جنوب میرفت، به سوی رُم.
پس از یک روز رانندگی، ریمونتی در ادامۀ مسیر دنبال توقفگاهی میگشت تا شب را استراحت کند. دستگاه او را از مسیر آشنایش هدایت نمیکرد، ولی گویا خوب جلو رفته بود. وقتی صدای نرم و کامپیوتری دستگاه گفت که کمی بعد به مقصد میرسد، غافلگیر شد.
چند صد مایل رد کرده بود، اما هنوز به هزار مایل نرسیده بود که میدانست تا رُم فاصله است. جینو، پسر ریمونتی، بقیۀ ماجرا را تعریف میکند: «بابا گفت: اینجا که ایتالیا نیست. پیاده شد که ببیند کجاست. لابد ترمز دستی را درست نکشیده بود».
لویجی ریمونتی غافلگیر شده بود، چون مسیریاب ماهوارهای با صدایی نرم و کامپیوتری به او گفت: بهزودی به مقصد میرسد
جادهای که ریمونتی در آن توقف کرد، کمی شیب داشت. بیرون که آمد تا نزدیکترین تابلو را دقیقتر بخواند، ماشینش عقبعقب راه افتاد. ریمونتی به در باز ماشین گیر کرد، نقش زمین شد و ماشین او را دنبال خود کشید. بالاخره ماشین به همان تابلویی خورد که ریمونتی میخواست بخواند.
با آن ضربه، ریمونتی توانست خودش را رها کند. شوکه شده بود و در جاده دراز کشید. چمدانها و وسایلش در صندوقعقب ماشین گیر افتاده بودند که در اثر ضربه لِه شده بود. ماشین هم دیگر راه نمیرفت و باید با یدککش جابجا میشد.
ریمونتی بیحرکت دراز کشیده بود، میلرزید و بدجور صدمه دیده بود، آنقدر که نمیتوانست بایستد. بعداً به پسرهایش گفت: «Pensavo di essere morto». فکر میکردم مُردهام.
تابلویی که قصد داشت بخواند، روی زمین کنارش افتاده بود. روی تابلو نوشته بود رام (Rom) و میگفت: آنجا یک دهکدۀ کوچک در ارتفاعات قسمت غربی ایالت مکلنبورگ-فورپومرن در آلمان است، جایی در شرق آمستردام با ۶۰۰ مایل فاصله از مرز ایتالیا. ریمونتی تقریباً تمام هفته را در آن ایالت ماند تا بهبود پیدا کند. رُم باید منتظرش میماند.
خودروی لویجی ریمونتی در رام، واقع در کشور آلمان، بعد از اینکه مسیر پیشنهادی دستگاه مسیریاب را دنبال کرده بود، مسیری که به گمانش او را به رم در ایتالیا میبرد. عکس: سی. ای. ان.
در ایام عجیبی به سر میبریم که کمی دیجیتال و کمی دستی است: در این زمانۀ ترکیبی که بعید است زیاد طول بکشد، برای ادارۀ امورمان به کُدها و الگوریتمها تکیه میکنیم گرچه معمولاً دست یک آدم است که همهچیز را سامان میدهد. فناوری معجزهآسا! اتوماسیون باورنکردنی!
تابلویی که قصد داشت بخواند، روی زمین کنارش افتاده بود. روی تابلو نوشته بود رام (Rom) و میگفت: آنجا یک دهکدۀ کوچک در ارتفاعات قسمت غربی ایالت مکلنبورگ-فورپومرن در آلمان است، جایی در شرق آمستردام با ۶۰۰ مایل فاصله از مرز ایتالیا. ریمونتی تقریباً تمام هفته را در آن ایالت ماند تا بهبود پیدا کند. رُم باید منتظرش میماند.
خودروی لویجی ریمونتی در رام، واقع در کشور آلمان، بعد از اینکه مسیر پیشنهادی دستگاه مسیریاب را دنبال کرده بود، مسیری که به گمانش او را به رم در ایتالیا میبرد. عکس: سی. ای. ان.
در ایام عجیبی به سر میبریم که کمی دیجیتال و کمی دستی است: در این زمانۀ ترکیبی که بعید است زیاد طول بکشد، برای ادارۀ امورمان به کُدها و الگوریتمها تکیه میکنیم گرچه معمولاً دست یک آدم است که همهچیز را سامان میدهد. فناوری معجزهآسا! اتوماسیون باورنکردنی!
که در عین حال اساساً مشروط است به سیخونک دقیق حیوانی که اسمش آدم است: انگشتی که صحیح روی صفحهکلید بنشیند، انگشت شستی که روی مربع پنج-شش میلیمتری درست از صفحۀ نمایش بچسبد، یک کلیک دقیق دکمۀ ماوس.
خُب، مشکل هم پیش میآید. در مارس سال ۲۰۱۵، در وارد کردن یک رقم خطایی رُخ داد: بهجای ۱۵۱ درجه و ۹.۸ دقیقۀ شرقی، ۱۵ درجه و ۱۹.۸ دقیقۀ شرقی در رایانۀ اتاقک خلبان وارد شد. همین هم موجب شد یک جت مسافری که از سیدنی عازم کوالالامپور بود، در ملبورن فرود بیاید.
خُب، مشکل هم پیش میآید. در مارس سال ۲۰۱۵، در وارد کردن یک رقم خطایی رُخ داد: بهجای ۱۵۱ درجه و ۹.۸ دقیقۀ شرقی، ۱۵ درجه و ۱۹.۸ دقیقۀ شرقی در رایانۀ اتاقک خلبان وارد شد. همین هم موجب شد یک جت مسافری که از سیدنی عازم کوالالامپور بود، در ملبورن فرود بیاید.
در ژانویۀ ۲۰۱۸، یک خطای خارقالعادۀ دفتری موجب شد خبر «نابودی قریبالوقوع توسط موشکهای بالستیک» برای یک میلیون نفر از اهالی هاوایی پیامک شود.
آن پیام میگفت: «به پناهگاه بروید. این مانور نیست». البته که مانور هم نبود: یک کلیک خطا بود که بعداً فهمیدند از یک رایانه، در یک فهرست کِشویی فرامین، توسط یک کارمند دولت رُخ داد که فقط چند پیکسل جابجا کلیک کرده بود.
در زمانۀ تقریباً اتوماتیک ما، عادت کردهایم که از ما بخواهند در آغاز راه یک حرکت کوچک بزنیم که پس از آن یک میلیون فرآیند دیجیتال به سرعت، بیآنکه بفهمیم، دور از چشم ما، رُخ میدهند.
در زمانۀ تقریباً اتوماتیک ما، عادت کردهایم که از ما بخواهند در آغاز راه یک حرکت کوچک بزنیم که پس از آن یک میلیون فرآیند دیجیتال به سرعت، بیآنکه بفهمیم، دور از چشم ما، رُخ میدهند.
وقتی هم مشکلی پیش بیاید، که میآید، میشود گفت: اولین قطعۀ دومینو را هُل دادهایم و رهایش کردهایم به این امید که همۀ قطعهها درست زمین بیافتند. کافی است در سقلمۀ اول اشتباه کنیم تا پیامدهایی چنان مهیب رُخ بدهند که هیچ نسبتی با خطای آغازین ندارند.
دو سال پیش، در بیمارستانی در ایالت تنسی، یک پرستار با یک کلیک داروی اشتباهی را از کابینت الکترونیک داروها (چیزی شبیه به دستگاه فروش خودکار) سفارش داد.
دو سال پیش، در بیمارستانی در ایالت تنسی، یک پرستار با یک کلیک داروی اشتباهی را از کابینت الکترونیک داروها (چیزی شبیه به دستگاه فروش خودکار) سفارش داد.
او برای یک بیمار داروی ضداضطراب میخواست. اما در نهایت سمّی به او داد که برای محکومان به اعدام استفاده میشود. محاکمۀ او به خاطر سهلانگاری منجر به قتل در جریان است.
اصلاً وحشت نکنید! به اهالی هاوایی گفته شد هشدار مربوط به تهدید موشکی در ژانویۀ ۲۰۱۸ را نادیده بگیرند
حوالی همان افتضاح موشکی هاوایی در سال ۲۰۱۸، یک تفریح عجیبم این شده بود که دنبال حادّترین و غریبترین نمونههایی بگردم که خطاهای تایپی به اثر پروانهای دچار شدهاند. هروقت یک نمونۀ قابل توجه به چرخۀ اخبار روزانه میرسید، یادداشت میکردم.
یک توییت دونالد ترامپ، تابستان همین امسال، که پرنس چارلز را «پرنس ولز» نامید و چند ساعت مضحکه به دنبال داشت. ۴۶ میلیون اسکناس استرالیایی که اخیراً وارد بازار شد و در ریزنوشتههایش یک حرف i. از کلمۀ responsibility [به معنای مسؤولیت]جا انداخته بود.
عمدتاً ماجراهای بیخطر بودند. اینها که به گوشتان میرسد، پوزخندی میزنید یا یک لحظه جا میخورید، و بعد میگذرید. من دنبال آن خطاهای ناخواستهای بودم که اثرات عظیمتر، طولانیتر و بیرحمانهتری داشتهاند. بین آن همه خطای تکموردی تایپ و کلیک، میشود روی یکی دست گذاشت و گفت: بدترین نمونه در دنیا بوده است؟
بنا به مطالعۀ گزارشهای دادگاهها میدانستم کم نبوده مواردی که قاچاقچیان مواد مخدر که سابقۀ محکومیت داشتهاند، به هنگام بازداشت، پیامکهای بدیُمن برای افسران مسؤول پروندهشان بفرستند تا به آنها پیشنهاد مواد بدهند.
بنا به مطالعۀ گزارشهای دادگاهها میدانستم کم نبوده مواردی که قاچاقچیان مواد مخدر که سابقۀ محکومیت داشتهاند، به هنگام بازداشت، پیامکهای بدیُمن برای افسران مسؤول پروندهشان بفرستند تا به آنها پیشنهاد مواد بدهند.
مواردی هم بوده که فشار باعجلۀ دکمهها، تشکیلات دولتی عظیمتری را وارد میدان کردهاند. در ماه مارس، نمایندگان پارلمان اروپا از طریق صفحههای لمسیشان در رأیگیری اصلاح یک بخش حیاتی از قانون حق تکثیر شرکت کردند.
آراء دوطرف به هم نزدیک بود، و بعد از رأیگیری، بیش از یک دو جین نماینده که تعدادشان برای تغییر رأی کفایت میکرد گفتند تصادفاً دکمۀ غلط را فشردهاند. با این حال، فرآیند پارلمانی ادامه یافت. آن قانون هم بدون اصلاحیه تصویب شد.
در سال ۲۰۰۹، یک نمونۀ خارقالعاده از خطاهای فاحش تککلیکی رُخ داد که برگشتپذیر هم نبود. یک کارمند ادارۀ ثبت شرکتها داشت فهرست شرکتهای بریتانیایی را بالا و پایین میکرد تا یک شرکت مستقر در منچستر به نام «تیلور و پسر» ۱ را پیدا کند که حکم انحلالش صادر شده بود و به زودی از صفحۀ روزگار محو میشد.
در سال ۲۰۰۹، یک نمونۀ خارقالعاده از خطاهای فاحش تککلیکی رُخ داد که برگشتپذیر هم نبود. یک کارمند ادارۀ ثبت شرکتها داشت فهرست شرکتهای بریتانیایی را بالا و پایین میکرد تا یک شرکت مستقر در منچستر به نام «تیلور و پسر» ۱ را پیدا کند که حکم انحلالش صادر شده بود و به زودی از صفحۀ روزگار محو میشد.
خطای سهوی همینجا رُخ داد. آن کارمند اشتباهاً یک شرکت مستقر در کاردیف به نام «تیلور و پسران» ۲ را انتخاب کرد و فرآیند انحلال آن را رقم زد. تیلور و پسران یک شرکت پررونق مهندسی بود که از دهۀ ۱۸۷۰ میلادی مشغول به کار بوده است. به گفتۀ فیلیپ دیویسون-سبری که در سال ۲۰۰۹ مدیرعاملش بود، این شرکت سالانه ۳۵ میلیون پوند درمیآورد.
هشدار «اعتبار مالی نامناسب» شرکت صادر شد. خبر به گوش مشتریانش رسید و قراردادهایشان را لغو کردند. تأمینکنندگان هم پشت در شش کارخانۀ این شرکت صف کشیدند تا پولشان را بگیرند. چیزی نگذشت که تیلور و پسران مجبور شدند عقبنشینیکنند.
هشدار «اعتبار مالی نامناسب» شرکت صادر شد. خبر به گوش مشتریانش رسید و قراردادهایشان را لغو کردند. تأمینکنندگان هم پشت در شش کارخانۀ این شرکت صف کشیدند تا پولشان را بگیرند. چیزی نگذشت که تیلور و پسران مجبور شدند عقبنشینیکنند.
مدیران تسویهحساب وارد میدان شدند و یکی دو قرن سابقۀ تجارت قابلاعتماد یکشبه از دست رفت. دیویسون-سبری آن زمان ۵۲ ساله بود و ناگهان بیکار شد. او اکنون میگوید: «باور کن که وقتی پنجاه و چند ساله باشی، سخت میتوانی کار جدیدی پیدا کنی. بهویژه وقتی که همه فکر میکنند تو همانی بودی که یک کسبوکار ۲۰۰ ساله را از هم پاشیدی».
اوایل امسال که برای این یادداشت تحقیق میکردم، با قطار به شفیلد رفتم تا آقایی به اسم نایجل لَنگ را ببینم. اگر قرار باشد بدترین خطای تایپی دنیا را انتخاب کنیم، لابد همانی است که زندگی لنگ را در تابستان ۲۰۱۱ نابود کرد.
لنگ، مردی در اوایل دهۀ ششم عمرش، دوستانه، ولی قدری محتاط برخورد میکند. داخل خانهاش را نشانم میدهد که با شریک زندگیاش کلیر و پسر جوانشان در آن زندگی میکند. در سال ۲۰۱۱، لنگ ۴۴ سال داشت. شغلش را هم دوست داشت.
اوایل امسال که برای این یادداشت تحقیق میکردم، با قطار به شفیلد رفتم تا آقایی به اسم نایجل لَنگ را ببینم. اگر قرار باشد بدترین خطای تایپی دنیا را انتخاب کنیم، لابد همانی است که زندگی لنگ را در تابستان ۲۰۱۱ نابود کرد.
لنگ، مردی در اوایل دهۀ ششم عمرش، دوستانه، ولی قدری محتاط برخورد میکند. داخل خانهاش را نشانم میدهد که با شریک زندگیاش کلیر و پسر جوانشان در آن زندگی میکند. در سال ۲۰۱۱، لنگ ۴۴ سال داشت. شغلش را هم دوست داشت.
او مشاور مواد مخدر در شورایشهر شفیلد بود. خانواده تازه از تعطیلات تابستانی برگشته بودند که صبح یکی از شنبهها، افسران پلیس زنگ خانه را زدند. لنگ آن صحنه را برایم بازآفرینی میکند: از پشت میز غذاخوری آشپزخانه که مشغول صرف صبحانه با خانوادهاش بود بلند میشود، در را باز میکند، و وقتی میفهمد که پلیس برای چه آمده است پس میافتد.
قرار بود لنگ بهخاطر دانلود تصاویر هرزهنگاری از کودکان، متهم شود. به او گفتند یک آدرس آیپی که شهربانی هرتفوردشایر به پلیس ساوثیورکشایر داده بود، کارآگاهان را به لپتاپی رساند که مال او بود. از او خواستند برای بازجویی به نزدیکترین ایستگاه پلیس بیاید. لنگ برایم میگوید که: «بدنم شُل شد. پاهایم بیحس شدند».
بعد از اینکه لباس پوشید و با پلیس رفت، خانهاش را جستجو کردند تا رایانهها و دستگاههای ذخیرۀ اطلاعات موجود را بیابند. لنگ میگوید که در آن زمان سواد رایانهای زیادی نداشت. یک لپتاپ خانوادگی داشتند که با آن موسیقی رِگِی۳ پیدا میکرد.
قرار بود لنگ بهخاطر دانلود تصاویر هرزهنگاری از کودکان، متهم شود. به او گفتند یک آدرس آیپی که شهربانی هرتفوردشایر به پلیس ساوثیورکشایر داده بود، کارآگاهان را به لپتاپی رساند که مال او بود. از او خواستند برای بازجویی به نزدیکترین ایستگاه پلیس بیاید. لنگ برایم میگوید که: «بدنم شُل شد. پاهایم بیحس شدند».
بعد از اینکه لباس پوشید و با پلیس رفت، خانهاش را جستجو کردند تا رایانهها و دستگاههای ذخیرۀ اطلاعات موجود را بیابند. لنگ میگوید که در آن زمان سواد رایانهای زیادی نداشت. یک لپتاپ خانوادگی داشتند که با آن موسیقی رِگِی۳ پیدا میکرد.
در بازجویی، به سختی میتوانست سؤالهای ساده در مورد اینترنت را جواب بدهد. («براوزرِ وب؟ منظورتان گوگل و امثالش است؟») وقتی افسران از او پرسیدند که آیا مشاور حقوقی میخواهد، لنگ وحشتزده شد. «نیازی به یک مشاور لعنتی ندارم! من که کاری نکردهام!».
مدتها بعد، در حقیقت چند سال بعد، او فهمید که یک خطای تایپی تکرقمی موجب شده بود رایانۀ او، از طریق آدرس آیپی، به جرم کس دیگری گره بخورد. اما آن روز شنبه که در سلول بازداشتگاه منتظر بود، از این چیزها خبری نداشت. مغزش از کار افتاده بود.
مدتها بعد، در حقیقت چند سال بعد، او فهمید که یک خطای تایپی تکرقمی موجب شده بود رایانۀ او، از طریق آدرس آیپی، به جرم کس دیگری گره بخورد. اما آن روز شنبه که در سلول بازداشتگاه منتظر بود، از این چیزها خبری نداشت. مغزش از کار افتاده بود.
او تعریف میکند که وقتی گفتند بررسی تخصصی رایانهاش ممکن است تا شش ماه طول بکشد، و تا پایان آن فرآیند او میان زمین و هوا معلق میماند، فکر خودکشی به سرش زد.
در همین حال، کلیر هم در خانه با مشکلات دیگری دست و پنجه نرم میکرد. مأموران خدمات اجتماعی به خانه آمدند و به کلیر گفتند که لنگ تا زمان بررسی کامپیوترش آزاد میشود، ولی نمیتواند به خانه برگردد تا با خانوادهاش زندگی کند.
در همین حال، کلیر هم در خانه با مشکلات دیگری دست و پنجه نرم میکرد. مأموران خدمات اجتماعی به خانه آمدند و به کلیر گفتند که لنگ تا زمان بررسی کامپیوترش آزاد میشود، ولی نمیتواند به خانه برگردد تا با خانوادهاش زندگی کند.
کلیر یادش هست که پرسید «اگر اجازه بدهم بیاید، چکار میکنید؟» و آنها گفتند: «پسرتان را میبریم». چند ساعت قبل آنها کنار هم نان برشتۀ صبحانه میخوردند. الآن کلیر باید بین یکی از دو عضو خانوادهاش انتخاب میکرد. «وضعیت بُنبست بود، چون اگر حرف شریک زندگیات را باور کنی، بچهات به خطر میافتد. احساس میکردم کاملاً بیچارهام».
در نهایت، خانواده سه هفته منتظر ماند تا بررسی کامپیوتر به سرانجام برسد. لنگ میگوید: «یک عمر گذشت». لنگ پیش والدینش زندگی میکرد که خبردار شد پلیس چیزی پیدا نکرده است. از او رفع اتهام شد و آزاد بود که به خانهاش برود.
در نهایت، خانواده سه هفته منتظر ماند تا بررسی کامپیوتر به سرانجام برسد. لنگ میگوید: «یک عمر گذشت». لنگ پیش والدینش زندگی میکرد که خبردار شد پلیس چیزی پیدا نکرده است. از او رفع اتهام شد و آزاد بود که به خانهاش برود.
لنگ میگوید که حتی آن زمان هم احساس میکرد باید ماجرا را برای هر که میدید تعریف کند مبادا که آنها از طریق دیگری بفهمند. به قول کلیر، «نایجل وحشتزده بود».
مدتی بعد لنگ فهمید که دچار فروپاشی روانی شده است. خودش میگوید: «فکر میکنی همه با شک به تو نگاه میکنند. مظنوناند. میبینی که آدمها قضایا را در ذهنشان مرور و سبکسنگین میکنند. انگار میگویند: چه اتفاقی افتاد؟ چه چیزی میدیدی که این طور شد؟»
حداقل برخی از خطاهای تایپی فاجعهبار را میتوان جبران کرد. در دهۀ ۱۹۶۰، مأموران ناسا شاهد آن بودند که یکی از موشکهای فضاپیمای مارینر در آسمان فلوریدا از مسیر خود منحرف شد. در عمق نرمافزار راهنمای موشک، یک خطتیرۀ خالی از کُد برنامه جا افتاده بود.
مدتی بعد لنگ فهمید که دچار فروپاشی روانی شده است. خودش میگوید: «فکر میکنی همه با شک به تو نگاه میکنند. مظنوناند. میبینی که آدمها قضایا را در ذهنشان مرور و سبکسنگین میکنند. انگار میگویند: چه اتفاقی افتاد؟ چه چیزی میدیدی که این طور شد؟»
حداقل برخی از خطاهای تایپی فاجعهبار را میتوان جبران کرد. در دهۀ ۱۹۶۰، مأموران ناسا شاهد آن بودند که یکی از موشکهای فضاپیمای مارینر در آسمان فلوریدا از مسیر خود منحرف شد. در عمق نرمافزار راهنمای موشک، یک خطتیرۀ خالی از کُد برنامه جا افتاده بود.
در آن مورد، مهندسان توانستند راکت سرگردان را در آسمان منفجر کنند پیش از آنکه روی زمین به کسی آسیب بزند.
پس از آن هشدار خطای موشکی در هاوایی، بیست دقیقه وحشت عمومی بهپا شد تا آنکه بالاخره کارمندان دولت مردم را خبردار کردند که هشدار به اشتباه ارسال شده است. من با وِرن میاگی، رییس آژانس دولتی مسؤول ماجرا، تماس گرفتم. او گفت: این حادثه شاید حتی برای جزیرهنشینها مفید بوده، چون پس از آن برای وضعیتهای اضطراری واقعی آمادهترند.
در ولز، فیلیپ دیویدسون-سبری پس از سالها تلاش برای آنکه دوباره روی پای خودش بایستد، ادارۀ ثبت شرکتها را بهخاطر خطایی که تیلور و پسران را نابود کرد به دادگاه کشاند. او غرامتی بیش از ۸ میلیون پوند گرفت، و یک شرکت دیگر تأسیس کرد.
در پروندۀ لنگ، بیرحمی ماجرا آن بود که گویی هیچ راه کامل و جامعی برای جبران خطا وجود نداشت. با وجود رفع اتهام، این حقیقت که او یکبار به ظنّ دانلود تصاویر هرزهنگاری کودکان بازداشت شده بود در سابقۀ لنگ ماند. این لکۀ ننگ، پذیرفتنی نیست. کلیر میگوید: «از لحاظ عاطفی انگار که نایجل اصلاً پیش ما نبود.
پس از آن هشدار خطای موشکی در هاوایی، بیست دقیقه وحشت عمومی بهپا شد تا آنکه بالاخره کارمندان دولت مردم را خبردار کردند که هشدار به اشتباه ارسال شده است. من با وِرن میاگی، رییس آژانس دولتی مسؤول ماجرا، تماس گرفتم. او گفت: این حادثه شاید حتی برای جزیرهنشینها مفید بوده، چون پس از آن برای وضعیتهای اضطراری واقعی آمادهترند.
در ولز، فیلیپ دیویدسون-سبری پس از سالها تلاش برای آنکه دوباره روی پای خودش بایستد، ادارۀ ثبت شرکتها را بهخاطر خطایی که تیلور و پسران را نابود کرد به دادگاه کشاند. او غرامتی بیش از ۸ میلیون پوند گرفت، و یک شرکت دیگر تأسیس کرد.
در پروندۀ لنگ، بیرحمی ماجرا آن بود که گویی هیچ راه کامل و جامعی برای جبران خطا وجود نداشت. با وجود رفع اتهام، این حقیقت که او یکبار به ظنّ دانلود تصاویر هرزهنگاری کودکان بازداشت شده بود در سابقۀ لنگ ماند. این لکۀ ننگ، پذیرفتنی نیست. کلیر میگوید: «از لحاظ عاطفی انگار که نایجل اصلاً پیش ما نبود.
یادم هست سر میز آشپزخانه بودم و او ماتش بُرده بود، انگار که از آشپزخانه رفته است بیآنکه آنجا را ترک کرده باشد». لنگ برایم میگوید: «ذهنت دائم درگیر زدودن آن ننگ از اسم و شهرتت است. نمیتوانی به چیز دیگری فکر کنی».
او سالها درگیر یک نزاع قضائی بود. سه سال پس از دستگیریاش، در سال ۲۰۱۴، لنگ نامهای از شهربانی هرتفوردشایر دریافت کرد که در آن پلیس بیچونوچرا آن خطایی را پذیرفته بود که به اتهامزنی نادرست منجر شده بود.
او سالها درگیر یک نزاع قضائی بود. سه سال پس از دستگیریاش، در سال ۲۰۱۴، لنگ نامهای از شهربانی هرتفوردشایر دریافت کرد که در آن پلیس بیچونوچرا آن خطایی را پذیرفته بود که به اتهامزنی نادرست منجر شده بود.
یک بازرس کارآگاه هم تأیید کرد که: «یک خطای تایپی بود... یک رقم اضافه روی فُرم اضافه شده بود... نمیتوانم بگویم چقدر متأسفم...».
لنگ پیش خودش میگفت: متأسف؟ او دیگر کار نمیکرد. از دوستانش دور شده بود. سختترین امتحان وفاداری از او و شریک زندگیاش گرفته شده بود. او اکنون به طرز غریبی حس میکرد که باید از چیز دیگری سر در بیاورد: دقیقاً کدام فشردن نادرست کلیدها بود که سرچشمۀ مشکلات او شد؟
تفحص بیشتری انجام شد. به لنگ گفتند که شهربانی هرتفوردشایر میخواست با یک آدرس آیپی که به رقم ۶ ختم میشد، کسی را رصد کند. یک عدد ۱ اضافه شد، و مابقی ماجرا هم به تاریخ پیوسته است، و به سالهایی دشوار از تاریخ زندگی لنگ. در خانهاش مشغول بالا و پایین کردن اسناد پرونده است که آهی میکشد. «این هم یکی از آن اتفاقات است، مگر نه؟ از آن اتفاقاتی که هرگز نمیتوانی توضیحی برایش پیدا کنی».
لنگ یک غرامت پنجرقمی گرفت. ولی با او که وقت بگذرانی، روشن است که داغ آن حادثه بر وجودش مانده است. برای لنگ دو برابر متأسفم، چون وقتی پیرامون ماجرایش تحقیق میکردم به خانمی از ایالت میزوری آمریکا رسیدم که قطب متضاد لنگ بود: در طیف پهناور خطاهایی که انگشتهای چاقالو روی صفحهکلید رقم میزنند، بیجا نیست بگوییم او برندۀ بلیط بختآزمایی شد. اگر با فشردن یک کلید غلط بتوان، به تعبیر لنگ، زندگیها را «زیر و رو» کرد، منطقی است که همین اتفاق بتواند برخی زندگیها را بهتر کند.
به لطف حرکت نادقیق انگشت شست در سال ۲۰۰۶، قرار بود اتفاقات خوشایندتری برای کیسی بِرگ، زن مطلقۀ ۵۳ سالۀ اهل سنتلوئیس، بیافتد. او یک گوشی قدیمی نوکیا خریده بود که دکمههای پلاستیکی داشت، و دفترچهاش را با عجله از شمارههای دوستان و همکاران پُر میکرد.
لنگ پیش خودش میگفت: متأسف؟ او دیگر کار نمیکرد. از دوستانش دور شده بود. سختترین امتحان وفاداری از او و شریک زندگیاش گرفته شده بود. او اکنون به طرز غریبی حس میکرد که باید از چیز دیگری سر در بیاورد: دقیقاً کدام فشردن نادرست کلیدها بود که سرچشمۀ مشکلات او شد؟
تفحص بیشتری انجام شد. به لنگ گفتند که شهربانی هرتفوردشایر میخواست با یک آدرس آیپی که به رقم ۶ ختم میشد، کسی را رصد کند. یک عدد ۱ اضافه شد، و مابقی ماجرا هم به تاریخ پیوسته است، و به سالهایی دشوار از تاریخ زندگی لنگ. در خانهاش مشغول بالا و پایین کردن اسناد پرونده است که آهی میکشد. «این هم یکی از آن اتفاقات است، مگر نه؟ از آن اتفاقاتی که هرگز نمیتوانی توضیحی برایش پیدا کنی».
لنگ یک غرامت پنجرقمی گرفت. ولی با او که وقت بگذرانی، روشن است که داغ آن حادثه بر وجودش مانده است. برای لنگ دو برابر متأسفم، چون وقتی پیرامون ماجرایش تحقیق میکردم به خانمی از ایالت میزوری آمریکا رسیدم که قطب متضاد لنگ بود: در طیف پهناور خطاهایی که انگشتهای چاقالو روی صفحهکلید رقم میزنند، بیجا نیست بگوییم او برندۀ بلیط بختآزمایی شد. اگر با فشردن یک کلید غلط بتوان، به تعبیر لنگ، زندگیها را «زیر و رو» کرد، منطقی است که همین اتفاق بتواند برخی زندگیها را بهتر کند.
به لطف حرکت نادقیق انگشت شست در سال ۲۰۰۶، قرار بود اتفاقات خوشایندتری برای کیسی بِرگ، زن مطلقۀ ۵۳ سالۀ اهل سنتلوئیس، بیافتد. او یک گوشی قدیمی نوکیا خریده بود که دکمههای پلاستیکی داشت، و دفترچهاش را با عجله از شمارههای دوستان و همکاران پُر میکرد.
برگ لابد یک شماره را غلط وارد کرد، چون شش سال بعد که میخواست به آن همکارش پیامکی بدهد، پیغامش مسیر را گم کرد. آن پیام روی گوشی غریبهای ظاهر شد که ۹۰۰ مایل آنطرفتر در کلرادو زندگی میکرد.
یک آقای بیست و چند ساله به اسم هنری گلندنینگ در مسیر سختافزارفروشی محل کارش بود که پیغام برگ به او رسید. او هم پاسخی شیطنتآمیز و مثبت داد: «ببخشید، شمارۀ اشتباهی گرفتهاید. ولی اگر در راه محل کارم نبودم، خوشم میآمد ببینمتان». این پیام دل برگ را بُرد.
یک آقای بیست و چند ساله به اسم هنری گلندنینگ در مسیر سختافزارفروشی محل کارش بود که پیغام برگ به او رسید. او هم پاسخی شیطنتآمیز و مثبت داد: «ببخشید، شمارۀ اشتباهی گرفتهاید. ولی اگر در راه محل کارم نبودم، خوشم میآمد ببینمتان». این پیام دل برگ را بُرد.
آنها پیامکبازی را ادامه دادند. پس از مدتی، علیرغم فاصلۀ سنی و فاصلۀ جغرافیایی شهرهایشان، دیدار هم را شروع کردند. در سال ۲۰۱۵ هم ازدواج کردند.
برگ وقتی داستان را برایم میگفت: فهمید که هنوز درست سر در نیاورده است آن تماساول تصادفی چطور رُخ داد. کنجکاویاش تحریک شد. مشغول بررسی شد، آن نوکیای قدیمی را درآورد و با همکار سابقش که شمارهاش را اشتباه ذخیره کرده بود تماس گرفت.
برگ وقتی داستان را برایم میگفت: فهمید که هنوز درست سر در نیاورده است آن تماساول تصادفی چطور رُخ داد. کنجکاویاش تحریک شد. مشغول بررسی شد، آن نوکیای قدیمی را درآورد و با همکار سابقش که شمارهاش را اشتباه ذخیره کرده بود تماس گرفت.
معلوم شد که به جای عدد صفر، عدد شش را فشار داده است. فاصلۀ این دو هم فقط چند میلیمتر است. نتیجۀ این چند میلیمتر، یک ازدواج بوده است؛ و صدالبته اتفاقات دیگری که بالقوه نجاتبخش بودهاند.
برگ چند ده سال بود که از یک بیماری جدی کلیه رنج میبُرد. در زمان ملاقاتش با گلندنینگ یکبار کلیه پیوند زده بود. پس از ازدواجشان، کلیۀ اهدایی داشت از کار میافتاد. گلندنینگ کلیۀ خودش را پیشنهاد داد. آزمایشهای سازگاری اهداءکننده و گیرنده انجام شد، و بهار امسال این زوج جراحی شدند.
برگ چند ده سال بود که از یک بیماری جدی کلیه رنج میبُرد. در زمان ملاقاتش با گلندنینگ یکبار کلیه پیوند زده بود. پس از ازدواجشان، کلیۀ اهدایی داشت از کار میافتاد. گلندنینگ کلیۀ خودش را پیشنهاد داد. آزمایشهای سازگاری اهداءکننده و گیرنده انجام شد، و بهار امسال این زوج جراحی شدند.
در ماه میکه با آنها حرف زدم، کمی پس از عملشان بود، که نه چندان هوشیار، اما شاد بودند. برگ یک شکلک میفرستد. شاید هنوز به انگشتان لرزانش اعتماد ندارد که متن بلندتری را دقیق تایپ کند. جراحی خوب بوده است.
لویجی ریمونتی هم که قصد رُم داشت، اما از رام سر در آورد، باید در بیمارستان میماند. پس از یک ساعتی که روی زمین سنگی در رام گذراند، آمبولانسی مسیرش را به سمت آن شهر دورافتاده در ارتفاعات کج کرد تا او را ببرد. چون چمدانهای آن پیرمرد ۸۱ ساله در صندوقعقب ماشینش گیر افتاده بودند، بدون لباس تازه در بیمارستان پذیرش شد.
لویجی ریمونتی هم که قصد رُم داشت، اما از رام سر در آورد، باید در بیمارستان میماند. پس از یک ساعتی که روی زمین سنگی در رام گذراند، آمبولانسی مسیرش را به سمت آن شهر دورافتاده در ارتفاعات کج کرد تا او را ببرد. چون چمدانهای آن پیرمرد ۸۱ ساله در صندوقعقب ماشینش گیر افتاده بودند، بدون لباس تازه در بیمارستان پذیرش شد.
ماشینش اسقاطی شده بود. به غرور ریمونتی هم ضربه خورده بود؛ و بالاخره وقتی با پسرانش تماس گرفت تا بگوید که چه پیش آمده است، بیرحمانه گفت: «تصادف پیش آمد، من زندهام» و قطع کرد. تا چند روز، این تنها خبری بود که به گوش نزدیکان نگرانش رسید.
آن خطاهای تایپی که واقعاً فاجعهبارند، مثل موردی که اینهمه مشکل برای ریمونتی درست کرد، معمولاً برای مردم جالب است. افرادی مثل من با دلهره جذبشان میشوند. شاید، چون حوادثی از این دست یادمان میآورند بدشانسی محض هنوز از میان نرفته یا رام علم نشده است.
آن خطاهای تایپی که واقعاً فاجعهبارند، مثل موردی که اینهمه مشکل برای ریمونتی درست کرد، معمولاً برای مردم جالب است. افرادی مثل من با دلهره جذبشان میشوند. شاید، چون حوادثی از این دست یادمان میآورند بدشانسی محض هنوز از میان نرفته یا رام علم نشده است.
همان مدتی که ریمونتی در بیمارستان بود، ماجرایش به اخبار جهان راه یافت. یک روزنامهنگار آلمانی از ماوقع خبردار شد و کمی بعد شبکههای محلی تلویزیون گزارشهای آن اتفاق را پخش میکردند.
داستان در کل اروپا منتشر شد. مدت زیادی طول نکشید که کلیپهای اخبار به زبانهای دیگر دربارۀ او به پسرانش برسد که بیش از پیش سردرگمشان میکرد.
حتی یک کانال یک نقشۀ پویانمایی از سفر او را پخش کرد. مطبوعات زرد بریتانیا ماجرایش را پوشش دادند؛ و همۀ اینها پیش از آن بود که پسران ریمونتی پدرشان را به خانه برگردانند.
در ماه ژوئن که او بالاخره وارد خانه شد، تنش کبود بود، ماشین نداشت، درست نمیتوانست راه برود، و مبهوت واکنش دنیا به تصادفش بود. یک حرف e. جا افتاد و این همه غوغا به پا کرد! پسرش جینو دستگاه مسیریابی ماهوارهای را مقصر میداند.
در ماه ژوئن که او بالاخره وارد خانه شد، تنش کبود بود، ماشین نداشت، درست نمیتوانست راه برود، و مبهوت واکنش دنیا به تصادفش بود. یک حرف e. جا افتاد و این همه غوغا به پا کرد! پسرش جینو دستگاه مسیریابی ماهوارهای را مقصر میداند.
مگر ریمونتی همیشه با دستگاههای خودش به ایتالیا نمیرفت؟ تابلوها را میخواند، راهش را حس میکرد، مثل یک پنگوئن که به خانه میرود. اگر گذاشته بودیم به حال خودش رانندگی کند، فکر کنم به مقصد میرسید». جینو به مزاح میگوید که نباید میگذاشتند فناوری در چنین چیز بدوی و پیشپاافتادهای مداخله کند.
در همین حال، به آن سوی ماجرا فکر میکردم: فناوری باید خیلی بهتر از این شود که هست، تا دستورهای صوتی یا حتی دستورهای ذهنی و فکری بتوانند بر میل ذاتیمان به استعداد ذاتی شلختگیمان غلبه کنند.
لویجی ریمونتی نگاه گستردهتری دارد. او از این ماجراجویی ناگوارش فقط یک درس گرفته است: «La vita è. una merda» از روی ادب، آن را با یک خطای تایپی ترجمه میکنم: در زندگی، هگ پیش میآید.
در همین حال، به آن سوی ماجرا فکر میکردم: فناوری باید خیلی بهتر از این شود که هست، تا دستورهای صوتی یا حتی دستورهای ذهنی و فکری بتوانند بر میل ذاتیمان به استعداد ذاتی شلختگیمان غلبه کنند.
لویجی ریمونتی نگاه گستردهتری دارد. او از این ماجراجویی ناگوارش فقط یک درس گرفته است: «La vita è. una merda» از روی ادب، آن را با یک خطای تایپی ترجمه میکنم: در زندگی، هگ پیش میآید.
پینوشتها:
• این مطلب را تام لامانت نوشته است و در تاریخ ۳ آگوست ۲۰۱۹ با عنوان «From a. wrongful arrest to a. life-saving romance: the typos that have changed people's lives» در وبسایت گاردین منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ؟ شهریور ۱۳۹۸ با عنوان «از دستگیری اشتباه تا عشق نجاتبخش: خطاهای تایپی که زندگی آدمها را عوض کردهاند» و ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
•• تام لامانت (Tom Lamont) خبرنگار آزادکاری است که برای گاردین مینویسد.
[۱]Taylor & Son
[۲]Taylor & Sons
[۳]یک سبک موسیقی که خاستگاه آن جاماییکا است [مترجم].
۰