فوتبال حقه امپریالیسم نیست

فوتبال حقه امپریالیسم نیست

روشنفکران تحقیرکننده فوتبال معتقدند که گسترش این ورزش دسیسه‌ای است که در نتیجه آن طبقات بالا زیردستان خود را به هر سو که بخواهند، می‌کشند. آن‌ها می‌گویند نتیجه حضور فوتبال چیزی جز برد طبقه مرفه و باخت طبقه فقیر نیست.

کد خبر : ۷۲۹۱۸
بازدید : ۲۰۹۰
فوتبال حقه امپریالیسم نیست
ساناز علیپور | روشنفکران چپ‌گرا اغلب فوتبال را دوست ندارند. آن‌ها فوتبال را افیون توده‌ها می‌خوانند و معتقدند توپ فوتبال چیزی است که دست قدرت آن را در میان مردم ستمدیده انداخته تا هیپنوتیسم‌شان کند.
آن‌ها فوتبال را مُسکن آگاهی دردناک طبقه کارگر می‌دانند؛ ابزاری در دست سرمایه‌داری که با آن توده‌ها را از خط انقلاب خارج می‌کند. آنارشیست‌ها و سوسیالیست‌ها همواره فوتبال را به قرار گرفتن در جایگاه یار کمکی سرمایه‌داری برای سرپوش گذاشتن بر شکاف‌های طبقاتی متهم کرده و باشگاه‌های فوتبال را به عنوان مانعی برای شکل‌گیری اعتصابات کارگری محکوم کرده‌اند.
آن‌ها گسترش فوتبال در سراسر جهان را یک حقه امپریالیستی می‌دانند که هدفش خواب کردن مردم تحت استعمار و استبداد است. اما این دیدگاه تا چه اندازه به واقعیت نزدیک است؟ بدون شک تلاش برای اثبات چنین نظریه‌ای امری بسیار دشوار است؛ شاید به اندازه اثبات نظریات کوآنتومی! تئوری‌های کوآنتومی بر پایه استدلال‌های ریاضیاتی پذیرفته می‌شوند تا زمانی‌که آزمایشی آن‌ها را نقض کند (چنانکه آلبرت اینشتین می‌گوید، نظریات من پذیرفته شدند زیرا هیچ آزمایشی برای نقض آن‌ها وجود نداشت) و از آنجا که اثبات تئوری توطئه درباره فوتبال تاکنون امکان‌پذیر نبوده است، می‌توان به منظور راستی‌آزمایی، احتمال وجود شواهدی برای نقض آن را بررسی کرد.

از زمانی‌که ادوارد سوم، پادشاه انگلستان فوتبال را به عنوان یک بازی «احمقانه و کاملا بی‌فایده» محکوم کرد تا هنگامی که در سال ۱۸۶۳ فوتبال در شکل مدرن‌اش متولد شد (یعنی وقتی که ۱۲ باشگاه انگلیسی با امضای توافق‌نامه‌ای، قواعدی را که در سال ۱۸۴۶ توسط دانشگاه کمبریج برای این ورزش وضع شده بود، پذیرفتند) آنچه فوتبال خوانده می‌شد در میان اقشار مختلف جامعه رواج داشت.
فوتبال مدرن، اما ابتدا تنها تفریح جوانان طبقه مرفه در حیاط مدارس و دانشگاه‌های انگلیس بود؛ وسیله‌ای برای سرگرمی فرزندان تنبل خانواده‌های پولدار تا به کمک آن محدودیت‌های تن خود را بیازمایند! با این وجود رسیدن فوتبال به طبقات پایین جامعه اجتناب‌ناپذیر بود چراکه بازی کردن فوتبال نیازمند پول نبود؛ در میدان‌ها، زمین‌های خاکی و در سواحل با کمک دو جفت سنگ به جای دروازه و جورابی پر از پارچه به عنوان توپ، می‌شد فوتبال بازی کرد.
برخلاف افراد طبقات بالا برای کارگر‌های مستقر در کارگاه‌ها و کارخانه‌ها، فوتبال راهی برای سنجش قوای جسمانی نبود بلکه آن را تسلی‌بخش روح رنج‌دیده خود یافتند. این برای اربابان سرمایه‌دار آن‌ها خوشایند بود زیرا شور و غلیان توده‌ها به جای اعتصابات کارگری صرف فوتبال می‌شد!
اما بورژوا‌ها نمی‌دانستند که فوتبال فرای زمین بازی نیز پیش‌بینی‌ناپذیر است؛ آن‌ها نمی‌توانستند به فوتبال دستور دهند که چه کار کند؛ فوتبال کنترل‌ناپذیر بود و هیچ چیز نمی‌توانست سد راه آن شود.
پس دیری نپایید که طبقه کارگر صاحب تیم‌های فوتبالی شد که می‌توانست به کمک آن حرکت‌های اجتماعی به راه اندازد و پس از آنکه کتاب قواعد این بازی به قاره‌های دیگر رسید، فوتبال یک زبان جهانی برای کارگران سراسر دنیا شد؛ چنانکه کارگرانی که از نواحی روستایی امریکای جنوبی رانده شدند، می‌توانستند با کارگرانی که از اروپا طرد شده بودند کاملا ارتباط برقرار کنند.

وقتی این ورزش که در کالج‌ها و دانشگاه‌های انگلستان سازمان یافته بود، سوار بر کشتی‌های مزین به تمثال ملکه ویکتوریا به امریکای جنوبی رسید، نخست تفریحی برای مرفه‌هان و فرزندان آن‌ها بود. اما بعد به زاغه‌ها سرایت کرد و در آنجا بود که همچون سامبا و تانگو رشد کرد و بارور شد.
همین که کارمندان عالی‌رتبه انگلیسی و آقازاده‌های بومی در امریکای جنوبی اختیار فوتبال را از دست دادند، نخستین باشگاه‌های مردمی در کارگاه‌های راه‌آهن و کشتی‌سازی سامان یافتند. این دموکراتیزه شدن فوتبال به مذاق سرمایه‌دار‌ها خوش نیامد چنانکه در سال ۱۹۱۵ در مجله اسپورت چاپ ریودوژانیرو چنین آمده است: «آن عده از ما که جایگاه خاصی در جامعه دارند، مجبورند با یک مشت کارگر با یک عده راننده بازی کنند...
ورزش دارد به صورت یک جور عذاب، یک جور فداکاری درمی‌آید و هرگز سرگرمی نیست.»، اما فوتبال برای همگان بود؛ هم برای اشراف و هم برای زاغه‌نشین‌ها.
بازیکن بهتری بودن هیچ ربطی به پولدار بودن نداشت. هر چند در ابتدای قرن بیستم فوتبال حرفه‌ای نمی‌خواست این را بپذیرد؛ چنانکه در همان ریودوژانیرو، سیاه‌پوست بودن در فوتبال امری محال بود. کارلوس آلبرتو تنها بازیکن دورگه باشگاه فلومیننزه معمولا پیش از ورود به زمین صورتش را با گرد برنج سفید می‌کرد و در سال ۱۹۲۱ نیز رییس‌جمهور برزیل رسما اعلام کرد «به جهت رعایت و حفظ حیثیت و شؤون ملی و میهنی، دیگر هیچ قهوه‌ای‌پوستی در تیم ملی برزیل نخواهد بود».
اما فوتبال مثل یک ماهی از دست هر که خواست او را به تُنگی محدود کند، لغزید و خود را رها کرد؛ صاحبان قدرت نتوانستد آن را به تملک طبقه یا نژاد خاصی درآورند. چنانکه با وجود محدودیت‌ها و ممنوعیت‌های یاد شده، بعد‌ها بهترین بازیکنان تاریخ برزیل سیاه‌پوست‌ها و دورگه‌هایی بودند که در فقیرترین محلات بزرگ شدند تا آنجاکه می‌گویند کسی که در برزیل سیاه‌پوست و پولدار است حتما یک بازیکن فوتبال است.

همچون طبقات فرودست، فوتبال به برخی کشور‌های کوچک در کره جغرافیایی نیز اعتماد به نفس داد. وقتی تیم فوتبال اوروگوئه راهی المپیک ۱۹۲۴ فرانسه شد، نخستین بار بود که یک تیم امریکای لاتین در اروپا بازی می‌کرد. اوروگوئه آنقدر ناشناخته بود که به جای سرود ملی این کشور، مارشی برزیلی نواخته شد، اما پس از قهرمانی در آن تورنمنت، اوروگوئه «دیگر لکه‌ریزی بر نقشه جغرافیای جهان» نبود.
این ویژگی دنیای فوتبال که در آن ابرقدرت‌ها لزوما کشور‌های سرمایه‌دار و توسعه‌یافته نیستند باید چپ‌گرا‌های بدبین را نیز به ستایش آن وادارد. در قلمرو فوتبال است که نیجریه می‌تواند به امریکا فخر بفروشد و تیم هلند می‌تواند با شکست آلمان، زخم ۵ سال اسارت کشورش در زمان جنگ جهانی دوم را مرهم نهد.
به واسطه فوتبال است که آیین‌های کشور چند هزار نفری ایسلند جهانی می‌شود و بریتانیای کبیر یکپارچگی‌اش را از دست می‌دهد. دنیای فوتبال تنها جایی است که در آن می‌توان به هرم قدرت حاکم بر جهان بی‌اعتنایی کرد؛ جایی که در آن «ماهی‌های کوچک می‌توانند ماهی‌های بزرگ را ببلعند»!

پس از فراگیر شدن فوتبال در سرتاسر جهان، وقتی سیاستمداران و دیکتاتور‌ها از کارکرد‌های اجتماعی شگفت‌انگیز آن همچون ایجاد حس همبستگی و هویت‌سازی آگاهی یافتند از هیچ تلاشی برای استفاده از آن در مسیر پیشبرد اهداف خود دریغ نکردند.
برای مثال از میان اربابان قدرت در قرن پیش برای هیتلر فوتبال یک مساله دولتی بود به طوری که شکست تیم نازی‌ها نوعی جرم تلقی می‌شد، موسولینی قهرمانی ایتالیا در جام‌های جهانی ۱۹۳۴ و ۱۹۳۸ را برکت فاشیسم برای ایتالیا خواند و فرانکو از این دو نیز بسیار فراتر رفت.
باشگاه نمونه ژنرال فرانکو، رئال مادرید، «سفارت‌خانه سیار»‌ی بود که به جای جای اسپانیا و اروپا می‌فت تا شکست‌ناپذیری فالانژیست‌ها را یادآور شود.
رئال‌مادرید طی سال‌های ۱۹۵۶ تا ۱۹۶۰ چهار جام لیگ اسپانیا، پنج جام اروپایی و یک جام میان‌قاره‌ای را تصاحب کرد و این افتخارات رساتر از سرود «پیش به سوی خورشید» قدرت رژیم فرانکو را فریاد می‌زد؛ تا آنجا که در سال ۱۹۵۹ یکی از سرگردگان حکومت فرانکو، خوزه سولیس قدردانی خود را از بازیکنان رئال مادرید اینگونه ابراز کرد: «سپاس بر شما، کسانی که معمولا از ما نفرت داشتند حالا می‌فهمند ما کی هستیم»، اما این تنها یک روی سکه بود.
در روی دیگر سکه، تیم ائوسکادی (تیم حکومت خودمختار باسک) و بارسلونا در زمین فوتبال و بیرون از آن تجسمی از رویای جمهوری سرنگون شده بودند. هنگامی که ژنرال فرانکو در سال ۱۹۳۰ جنگ‌افروزی خود را در اسپانیا آغاز کرده بود، حکومت باسک تیم ائوسکادی را به فرانسه فرستاد تا برای دفاع از دموکراسی به جمع‌آوری پول بپردازد و تیم بارسلونا با همین ماموریت راهی امریکا شده بود.
این تنها نمونه حضور فوتبال در جبهه جنگ علیه جنگ نبوده است. در یکی از موارد بسیار دیگر وقتی در سال ۱۹۳۴ جنگی خونین میان کشور‌های بولیوی و پاراگوئه درگرفت، صلیب سرخ پاراگوئه تیمی تشکیل داد که در چندین شهر آرژانتین و اوروگوئه بازی کرد و آنقدر پول به دست آورد که بتواند به زخمی‌های هر دو طرف کمک کند.

روشنفکران تحقیرکننده فوتبال معتقدند که گسترش این ورزش دسیسه‌ای است که در نتیجه آن طبقات بالا زیردستان خود را به هر سو که بخواهند، می‌کشند. آن‌ها می‌گویند نتیجه حضور فوتبال چیزی جز برد طبقه مرفه و باخت طبقه فقیر نیست.
دیدگاهی که با مرور تاریخ فوتبال می‌توان مثال نقض‌هایی برای آن یافت. شواهد می‌گویند، فوتبال می‌تواند منعکس‌کننده خشم و عصیان طبقات پایین در برابر اختلافات طبقاتی و نژادپرستی باشد؛ این چیزی است که ناپلی‌ها خیلی خوب آن را درک می‌کنند.
از نظر ساکنان شمال ایتالیا، ناپلی‌ها تنها یک سری فقیر بو گندو بودند. وقتی تیم فوتبال ناپل راهی تورین و میلان می‌شد، تماشاگران میزبان در ورزشگاه‌ها با پارچه‌نوشته‌هایی به این جنوبی‌ها خیر مقدم می‌گفتند که روی آن‌ها نوشته شده بود: «سگ‌ها به ایتالیا خوش آمدید»! هواداران تیم‌های شمالی در سرود‌های خود خطاب به بازیکنان ناپل می‌گفتند: «شما‌ها هیچ وقت صابون به عمرتان ندیده‌اید حتی دریغ از یک قالب...
کوفتی‌های ناپلی شما مایه خجالت ایتالیا هستید». ناپل زیر بار تحمل رنج یک عمر اهانت و خروار‌ها شعار نژادپرستانه دفن شده بود تا اینکه فوتبال معجزه کرد و مارادونا ناجی ناپل شد. در میانه دهه ۱۹۸۰ به یمن حضور دیه‌گو مارادونا ورق برگشت و ناپل پس از تحقیر‌های فراوان در زمین فوتبال، یگانه قهرمان فوتبال ایتالیا شد. ناپل برخاسته بود. فرصت انتقام فرا رسیده بود. حالا نوبت جنوبی‌ها بود تا به لطف فوتبال به شمالی‌ها فخر بفروشند.
حالا دیگر ناپلی‌ها سربلند راهی ورزشگاه‌های شمال می‌شدند؛ گل پشت گل و برد پشت برد! در بازار‌های شهر ناپل تابوت‌هایی برای باشگاه‌های شمال یا بطری‌هایی پر از اشک چشم‌های سیلویو برلوسکونی، مالک باشگاه میلان به فروش می‌رسید. ناپل به کمک فوتبال از شمال مغرور و نژادپرست انتقام گرفته بود.
در جبهه جنگ علیه شکاف طبقاتی و نژادی، این تنها نمونه حضور فوتبال نیست. در یکی از موارد بسیار دیگر، سیاه‌پوست‌ها و زاغه‌نشین‌های بوینس‌آیرس، پایتخت آرژانتین به کمک فوتبال در مقابل سفیدپوست‌های مرفهی که آن‌ها را تحقیر می‌کردند، قد علم کردند؛ آن‌ها باشگاه فوتبال بوکاجونیورز را تشکیل دادند تا در رقابت‌های فوتبال با شکست تیم پولدارها- یعنی ریورپلاته- برای ۹۰ دقیقه بر جراحت روحی خود- یا همان شکاف طبقاتی- چسب زخم بزنند.

باری، فوتبال یکی از پول‌سازترین صنعت‌های دنیا با یک دم‌ودستگاه عریض و طویل است که کمتر کسی سر درمی‌آورد سالانه چقدر درآمد دارد و این درآمد به جیب چه کسانی می‌رود. فوتبال برای آدیداس همچون یک ودیعه آسمانی است و ال‌کلاسیکو- و خیلی از بازی‌های بزرگ دیگر- آگهی تبلیغاتی شرکت هواپیمایی امارات محسوب می‌شود. تیمی که بیشتر خرج می‌کند و خرید‌های گران‌تری دارد احتمال قهرمانی‌اش بیشتر است.
شاید نام بازیکنان پشت پیراهن‌شان نوشته نشود، اما آگهی تبلیغاتی از لباس‌های آن‌ها حذف‌شدنی نیست و این در حالی است که حک شدن شعار‌های سیاسی و اجتماعی روی پیراهن بازیکنان جریمه به همراه دارد. بله فوتبال یک تجارت بزرگ است و می‌تواند یک ابزار سیاسی در دست دولتمردان و حکومت‌های دیکتاتوری باشد، اما با وجود همه این‌ها نمی‌توان درباره آن داوری‌های محکوم‌کننده داشت.
فوتبال برای همگان سودآور است اگرچه برای برخی سودآورتر؛ برای کسی منشأ لذت است و برای کسی دیگر منبع درآمد. فوتبال یک شادی جمعی است برای کسانی که تماشایش می‌کنند و یک شور و شوق کودکانه برای کسانی که در زمین بازی خود را به آن می‌سپارند.
وقتی در آوریل ۱۹۹۷ تکاوران به درون سفارت ژاپن در لیما، پایتخت پرو هجوم بردند تا چریک‌های اشغال‌کننده سفارت را قلع و قمع کنند، چریک‌ها در حال بازی فوتبال بودند. رهبر چریک‌ها در حالی تن به گلوله‌ها سپرد که پیراهن باشگاه محبوبش، آلیانزا را بر تن داشت. پیراهن فوتبال به تن اقشار مختلف جامعه اندازه است؛ از یک کودک گرفته تا یک چریک!

فوتبال ورزشی است که برای قهرمانی در آن می‌توانید برخاسته از هر طبقه اجتماعی باشید. موضع شکاکانه‌ای که می‌گوید فوتبال توطئه‌ای برای دور کردن طبقه کارگر از مبارزه اجتماعی است، معقول و پذیرفتنی نیست. آیا اگر فوتبال وجود نمی‌داشت، کارگران سراسر جهان با اعتصابات خود سرمایه‌داری را به زانو درمی‌آوردند؟
پاسخ این پرسش، مثبت به نظر نمی‌رسد. علاوه بر وجود دلایل کافی برای رد نظریه فوتبال به عنوان یک حقه بزرگ، لازم است به این نکته توجه کرد که با وجود قدرت بالای تاثیرگذاری اجتماعی فوتبال نباید از آن انتظار ایجاد تحولات اجتماعی را داشت زیرا فوتبال بنابر ماهیت ورزش بودنش، چنین وظیفه‌ای برعهده ندارد و نمی‌توان از این جهت به فوتبال خرده گرفت.
آنچه در زمین فوتبال روی می‌دهد- تنها همان ۹۰ دقیقه فارغ از تمام دقایقی که به خلق چنین لحظاتی کمک می‌کنند- پرتره‌ای از یک دموکراسی محض است (فارغ از استثنائات). فوتبال یکی از معدود عرصه‌های دموکراتیکی است که مردمان با رنگ پوست‌های گوناگون و از طبقات اجتماعی متفاوت می‌توانند در آن به طور برابر و بدون خشونت با هم رقابت کنند و به باور آنتونیو گرامشی، مارکسیست ایتالیایی، فوتبال «قلمروی هوای آزاد انسانی» است؛ قلمرویی برای همگان!
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید