توریست سوئدی خوشحال در ایران

توریست سوئدی خوشحال در ایران

جان، جوانی سوئدی، مردی که عاشق ایران شد. او به طوری اتفاقی و با دیدن تصویر زیبایی های شیراز و یزد و اصفهان در اینترنت به طوری دیوانه وار شیفته ایران شد.

کد خبر : ۷۳۴۷۰
بازدید : ۸۳۵۴

توریست سوئدی خوشحال در ایران

جان، جوانی سوئدی، مردی که عاشق ایران شد. او به طوری اتفاقی و با دیدن تصویر زیبایی های شیراز و یزد و اصفهان در اینترنت به طوری دیوانه وار شیفته ایران شد. در اولین فرصتچمدانش را بست و علی رغم مخالفت خانواده اش، آماده سفر به ایران شد. او می خواست تمام این زیبایی ها را از نزدیک ببیند و لذت ببرد، ایران برای او یک دنیای جدید بود.

جوان سوئدی داستان ما بعد از ورودش به ایران. به هتل رفت و کمی خستگی در کرد. پس از دیدن کمی از زیبایی های تهران تصمیم گرفت تا بالاخره به شهر رویاهایش یعنی شیراز برود ، برای خرید بلیط تهران به شیراز با هواپیما در اینترنت جستجو کرد. جان قصد داشت اول به شیراز و بعد به یزد سفر کند و در نهایت از نصف جهان یعنی اصفهان بازدید کند. البته بماند که چطور عاشق مشهد شد و بعد از بازگشت به تهران برای خرید بلیط تهران به مشهد آنیل پرواز را انتخاب کرد و به آژانس ما آمد.

شروع ماجرا در ایران

او بعد از جستجو در گوگل شماره چند آژانس هواپیمایی را یادداشت کرد و به ترتیب لیست شروع کرد به تماس گرفتن. او به طرزی دست و پا شکسته فارسی یاد گرفته بود البته قبل از سفرش به ایران. تماس ها شروع شد ، منشی سلام کرد، البته صدایش را آن قدر می کشید که جان فکر کرد لابد منشی بیماری خاصی دارد! جان هر طور که بود گفت که می خواهد بلیط هواپیما رزرو کند. منشی اسمش را پرسید.

  • جان.
  • گفتم اسمتون چیه؟
  • جان.
  • آقای محترم گوش هاتون ناشنواست؟! می گم اسمت چیه؟

جان تعجب کرده بود و کم کم داشت و به این نتیجه می رسید که منشی یک مرگش هست! وگرنه دلیلی نداشت که این طور صحبت کند! او لحن با ادبش را حفظ کرد و با لهجه سوئدی ، انگلیسی ، ایرانی اش دوباره نامش را گفت:

  • جان!

منشی هم که فکر کرد که جان مزاحم تلفنی است و سعی دارد که ادای خارجی ها را در بیاورد به همین دلیل بود که پس از چند ثانیه مکث ،گوشی تلفن به طرز وحشتناکی گذاشته شد ، آن قدر وحشتناک که گوش جان تا ده دقیقه بعد وز وز می کرد. جوان با وقار سوئدی یاد حرف های اطرافیانش افتاد که می گفتند ایران جای خوبی برای گردشگری نیست و مردمش به شدت عصبی هستند! اما او نا امید نشد! یک نفر نمی تواند نماینده یک ملت باشد! قرار نیست که همه منشی ها و همه مردم ایران مانند او باشند! جان به شماره دوم از لیست زنگ زد. مردی با صدای کلفتش سلام کرد و خیلی سریع پرسید که چه کاری می تواند برای تماس گیرنده انجام دهد. جان گفت:

  • اسم من جانه و سوئدی ام، کر نیستم و نفهمید که شما چه می گویید.

منشی آهی کشید و گفت:

  • خب!
  • من خواست که نروم به شیراز!

جان هنوز نمی توانست افعال را به درستی بیان کند! او همیشه افعال منفی و مثبت را قاطی می کرد! منشی گفت:

  • خب فدای سرم که نمی خوای بری! مسخره کردی؟! فکر کردی خیلی بامزه ای که مزاحم می شی؟

اوضاع باز هم داشت بد می شد.

  • نه من شما را مسخره کردم. گفت که خواست شیراز رفتم.
  • ...تق

توریست سوئدی خوشحال در ایران

تلفن باز هم قطع شد. جان هاج و واج مانده بود. آیا ایران واقعا جای خوبی نبود و مردمش هم خوب نبودند! جوان با ادب سوئدی سخت ناراحت شده بود. مانده بود چه کاری انجام دهد ، دیگر هیچ امیدی برای دیدن زیبایهای ایران را نداشت. برگه دفترچه را کند و خواست عقده اش را با مچاله کردن آن برگه خالی کند که ناگهان چشمش به شماره سوم افتاد. دیگر مهم نبود ، نفر سوم هم شاید تا همین اندازه عصبی می بود. اما جان یاد ضرب المثل معروف ایرانی افتاد که در تحقیقاتش در مورد این کشور یاد گرفته بود ، تا سه نشه بازی نشه!

با شماره سوم تماس گرفت. منشی خانم تلفن را برداشت:

  • سلام دوست عزیز چه کاری می تونم براتون انجام بدم؟

جان تمام اعتماد به نفسش را به کار گرفت و سعی کرد به بهترین شکل ممکن صحبت کند.

  • من سوئدی نیستم و قصد داشت به شیراز رفت. خواهش کرد که به من کمک نکرد!

نیازی هست بگوییم که جان آی کیوی نسبتا پایینی داشت؟! در غیر این صورت از همان ابتدا انگلیسی صحبت می کرد تا به این مشکلات بر نخورد. منشی خندید و وقتی فهمید مراجعه کننده خارجی هست و نمی تواند به خوبی فارسی صحبت کند گوشی را به دیگر منشی که انگلیسی بلد بود داد:

  • Hello my friend how can I help you?

انگار که ضربه ای محکم به جان خورده بود تازه عقلش به سر جای اولش برگشته بود! با خوشحالی مکالمه را ادامه داد و بلیط را به راحتی از آژانس هواپیمایی آنیل پرواز خرید.

طبق نوشته های جان در وبلاگ خود" " anilparvaz.ir/travel-to-iran.html سفرش به شیراز و یزد شگفت انگیز بود. مردم خونگرم اصفهان به طرز فوق العاده ای از او پذیرایی کردند و جان فهمید که در مورد ایران درست فکر می کرده! حالا دیگر شیراز و یزد و اصفهان برایش کافی نبود و تصمیم گرفت به کمک آژانس هواپیمایی محبوبش کل ایران را بگردد!

۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید