جورج الیوت؛ داستایوفسکیِ انگلستان

جورج الیوت؛ داستایوفسکیِ انگلستان

الیوت گاهی چنان وارد ریزه‌کاری‌ها می‌شود که ما در نویسندگان دیگر انگلیسی این نوع از رئالیسم را سراغ نداریم. رمان او در خیلی جا‌ها به متن‌هایی مردم‌شناسانه شبیه می‌شود و آداب و رسوم و مناسبات اجتماعی را روایت می‌کند.

کد خبر : ۷۳۶۶۱
بازدید : ۹۴۷۸
جورج الیوت؛ داستایفسکیِ انگلستان
پیام حیدرقزوینی | «میدل‌مارچ» تازه‌ترین ترجمه رضا رضایی از جورج الیوت است که پس از «سایلاس مارنر» و «ادام‌بید» منتشر شده است. «میدل‌مارچ» را می‌توان مهم‌ترین اثر جورج الیوت و یکی از مهم‌ترین رمان‌های قرن نوزدهم ادبیات انگلستان دانست.
اهمیت این رمان هم به دلیل ویژگی‌های ادبی‌اش است و هم به دلیل جنبه‌های اجتماعی و سیاسی. گستره حوادث در این رمان بسیار وسیع است و شخصیت‌های متعددی در آن حضور دارند که هرکدامشان را می‌توان نماینده بخشی از جامعه انگلستان دانست. جورج الیوت با رئالیسمی بسیار دقیق، ریزه کاری‌ها و جزئیات مختلفی را در روایتش بازنمایی کرده و آگاهانه به توصیف وضعیت اجتماعی زمانه‌اش پرداخته و این یکی از تمایز‌های الیوت با خواهران برونته و جین آستین است.
الیوت در روایتش تصویری از مناسبات اجتماعی و روابط میان آدم‌ها به دست داده و نشان داده که جامعه چطور سرنوشت آدم‌ها را در اختیار می‌گیرد و با قواعد خودش مسیر زندگی آن‌ها را تعیین می‌کند. رمان همچنین نشان می‌شد که در آن دوره پول چگونه در حال قدرت گرفتن است و به عنوان نیروی مؤثر اجتماعی ظهور کرده است.
در روایت الیوت، اراده آدم‌ها قدرت غلبه بر نیرو‌های اجتماعی را ندارد و آرمان‌ها اغلب با شکست مواجه می‌شوند. از این‌روست که «میدل‌مارچ» از معدود رمان‌های کلاسیک قرن نوزدهمی است که پایانی خوش ندارد و با تلخی همراه است. دیگر ویژگی رئالیسم الیوت، رسوخ به ذهنیت آدم‌ها و توصیف جهان درونی شخصیت‌های داستان است.
این ویژگی در آثار جورج الیوت از آن‌رو اهمیت دارد که در میان نویسندگان آن دوره، او بیش از دیگران به انگیزه‌های نهانی و دنیای درون شخصیت‌های آثارش توجه کرده و به این خاطر است که الیوت را داستایفسکیِ ادبیات انگلیسی نامیده‌اند.
«میدل‌مارچ»، آن‌طور که در عنوان فرعی اثر هم دیده می‌شود، داستان یک شهر است با همه روابط و مناسباتش. الیوت در روایتش به بازنمایی شهری پرداخته که می‌توان آن را هر جایی از انگلستانِ آن دوران، به جز لندن، تصور کرد چرا که مناسبات در لندن تفاوت اساسی با هر شهر دیگری دارد. الیوت شهر و آدم‌هایش را با تمام جزئیات و گوشه و کنار‌های زندگی‌شان به تصویر می‌کشد و جنبه‌های مختلف زندگی در داستان او دیده می‌شود.
در «میدل‌مارچ» چند سرگذشت مختلف به طور همزمان روایت می‌شوند و ماجرا‌های مختلف داستان در نقطه‌ای به یکدیگر وصل می‌شوند.

به مناسبت انتشار «میدل‌مارچ» در نشر نی، با رضا رضایی درباره این رمان و جایگاهش در ادبیات انگلستان گفتگو کرده‌ایم. در این گفتگو به موضوعات مختلفی مثل ویژگی‌های زبانی و سبکی رمان‌های جورج الیوت، رئالیسم خاص آثارش و نقد‌هایی که درباره «میدل‌مارچ» مطرح شده پرداخته‌ایم.
رضایی در جایی از این گفتگو درباره رئالیسم آثار الیوت می‌گوید: «الیوت گاهی چنان وارد ریزه‌کاری‌ها می‌شود که ما در نویسندگان دیگر انگلیسی این نوع از رئالیسم را سراغ نداریم. رمان او در خیلی جا‌ها به متن‌هایی مردم‌شناسانه شبیه می‌شود و آداب و رسوم و مناسبات اجتماعی را روایت می‌کند. تفاوت جورج الیوت با خواهران برونته این است که برونته‌ها رمانتیک‌ترند و مسائل اجتماعی آشکارا در آثارشان مطرح نشده و خواننده باید مسائل اجتماعی را از دل روایت استخراج کند. در مورد جین آستین هم تقریبا همین وضعیت وجود دارد.
جین آستین به نوعی روابط آدم‌های زمانه خودش را نقد می‌کند، اما این نقد مستقیما سیاسی یا اجتماعی نیست. اما جورج الیوت در میدل‌مارچ اثری اجتماعی و سیاسی نوشته است و دیدگاه‌های نویسنده گاهی به صورت مستقیم در رمان طرح می‌شود. در میدل‌مارچ، به واسطه سرگذشت شخصیت‌های رمان، می‌توانیم به روشنی تصویری از وضعیت اجتماعی آن دوره انگلستان به دست آوریم».

«میدل‌مارچ» سومین اثر جورج الیوت است که چند سال پس از انتشار دو ترجمه دیگرتان از الیوت یعنی «سایلاس مارنر» و «ادام‌بید» منتشر شده است. آیا به اعتبار اهمیت «میدل‌مارچ» و همچنین حجم این رمان که در دو جلد منتشر شده است، می‌توان گفت که ترجمه این اثر سنگین‌ترین کار پروژه ترجمه نویسندگان زن انگلیسی قرن نوزدهم بوده است؟
بله ترجمه این رمان دو سال طول کشید و پس از آن وقت زیادی هم صرف بازخوانی‌های مکرر شد تا کتاب به شکل نهایی‌اش رسید. ترجمه «میدل‌مارچ» تمرکز زیادی می‌خواست، چون حوادث زیادی در آن اتفاق می‌افتد و شخصیت‌های متعددی هم دارد، و در تمام مدت ترجمه باید شهری را که در روایت ساخته شده به همراه تمام آدم‌ها و حوادث‌شان در ذهنم حفظ می‌کردم. می‌توان گفت که این کتاب سنگین‌ترین کار پروژه ترجمه آثار نویسندگان زن قرن نوزدهم انگلستان بوده است.
گستره حوادث در این رمان خیلی وسیع است، از یک‌سو دامنه ماجرا‌ها تا رم کشیده می‌شود و از سویی دیگر در پایان به لندن می‌رسد، و در این میان حوادث ریز و درشت زیادی به همراه آداب‌ورسوم مردم به تصویر کشیده می‌شود. در مجموع، این دامنه وسیع به همراه ریزه‌کاری‌ها باید در طول دو سال ترجمه‌ام به طور دقیق حفظ می‌شد و اگر در میانه ترجمه سرنخ را از دست می‌دادم بازگشت به کار خیلی دشوار بود.

آیا می‌توان «میدل‌مارچ» را مهم‌ترین رمان جورج الیوت دانست؟
بله، به اعتقاد منتقدان این مهم‌ترین کتاب الیوت است. البته ممکن است خوانندگانی اثر دیگری را بیشتر بپسندند، اما تقریبا بین منتقدان ادبی، مورخان ادبیات انگلیسی و آکادمیسین‌ها، نوعی اجماع وجود دارد که این رمان به دلایل مختلف مهم‌ترین اثر الیوت است. «میدل‌مارچ» معادل سه رمان است و در آن چند سرگذشت را به موازات هم می‌خوانیم که هریک به تنهایی این پتانسیل را دارند که به رمانی مجزا تبدیل شوند.
خواننده ممکن است در خیلی از جا‌های رمان این‌طور فکر کند که در حال خواندن داستانی است که ارتباطی با روایت اصلی ندارد، اما در پایان می‌بینیم که همه این ماجرا‌ها به هم وصل می‌شوند.
«میدل‌مارچ»، هم به لحاظ سیاسی و هم به دلیل ارجاعات زیادی که در آن وجود دارد، رمان مهمی است و بخش‌های مختلف اثر پر است از تلمیحات ادبی و ارجاعات هنری و تاریخی. جورج الیوت در «میدل‌مارچ» دوره‌ای از تاریخ انگلستان را روایت می‌کند که سرنوشت انگلستان رقم می‌خورد و تکلیف برخی امور حیاتی روشن می‌شود. ماجرا‌های رمان در متن دوره‌ای خاص از تاریخ انگلستان که دوره اصلاحات نام دارد اتفاق می‌افتد و جنگ و گریز‌های سیاسی، انتخابات و... در روایت حضور دارند و از این نظر «میدل‌مارچ» اهمیت سیاسی و تاریخی زیادی هم دارد.

«میدل‌مارچ» از جمله آثار کلاسیکی است که مورد توجه نویسندگان و منتقدان زیادی بوده و بحث‌های مختلفی درباره آن درگرفته است. به نظرتان «میدل‌مارچ» چه جایگاهی در ادبیات کلاسیک انگلیسی دارد؟
«میدل‌مارچ» شاید یکی از مهم‌ترین رمان‌های قرن نوزدهم باشد. برخی هم معتقدند که مهم‌ترین رمان انگلیسی قرن نوزدهم است. جورج الیوت نویسنده‌ای عادی نیست بلکه روشنفکری فاضل است که کوهی از دانش و اطلاعات دارد و به همین خاطر خواندن رمانش شاید برای خواننده عادی کمی دشوار باشد. بیشتر مورد توجه روشنفکران بوده است.

شاید وجه روشنفکری الیوت باعث شده تا او نثر دشوارتری در مقایسه با خواهران برونته و جین آستین داشته باشد، از این نظر آیا می‌توان گفت که ترجمه آثار او دشوارتر از برونته‌ها یا جین آستین است؟ پرسش دیگر اینکه آیا الیوت در تمام آثارش نثری دشوار دارد یا در برخی از رمان‌هایش نثر دیگری دیده می‌شود؟
الیوت در آثار مختلفش نثر متفاوتی ندارد و کمابیش در همه رمان‌هایش همین نثر دشوار دیده می‌شود. البته ممکن است گاهی بسته به موضوع و ضرورت متن تفاوت‌هایی در نثرش دیده شود، اما به طور کلی تفاوت زیادی مثلا بین نثر «میدل‌مارچ» با «سایلاس مارنر» وجود ندارد. نثر جورج الیوت به طور کلی جزو نثر‌های دشوار انگلیسی قرن نوزدهم محسوب می‌شود. حتی قرائت و فهم زبان الیوت دشوار است.
به این خاطر سرعت ترجمه آثار او نیز به مراتب کندتر خواهد بود. قطعا نثر الیوت در مقایسه با برونته‌ها و جین آستین نثر دشوارتری است و حتی گفته می‌شود نثر او از نثر دیکنز هم دشوارتر است.

نثر الیوت گاهی با جمله‌های طولانی و درهم‌تنیده همراه است و این ویژگی نیز به دشواری‌های نثر او اضافه می‌کند. شما با چه تمهیدی به ترجمه اثری کلاسیک با این ویژگی‌های زبانی می‌پردازید که رمان هم برای خواننده امروزی قابل فهم باشد و هم ویژگی‌های نثر اصلی در آن حفظ شده باشد؟
این موضوع مسلما کار مترجم را دشوار می‌کند، چون هم باید به گونه‌ای ترجمه کرد که برای خواننده قابل فهم باشد و هم خواننده بفهمد با نثر ساده‌ای روبه‌رو نیست. از این‌نظر برای ترجمه الیوت در مرزی باریک حرکت می‌کنم. نه زیاده از حد ساده باشد، نه آن‌قدر هم سنگین که فهمش دشوار شود.
به عبارتی ترجمه نباید طوری باشد که نثر به اصطلاح خودش را به داستان تحمیل کند، چون قصد نویسنده هم واقعا این نبوده و او می‌خواسته رمان بنویسد. اما جمله‌پردازی‌های الیوت به گونه‌ای است که اگر هم نگوییم فخیم می‌نویسد خیلی جا‌ها به فخامت نزدیک می‌شود و جمله‌های طولانی و پیچ‌درپیچ در رمانش دیده می‌شود. ضمنا مداخله راوی هم گاهی کار ترجمه را سخت می‌کند، چون مداخله او با زبان دیگری صورت می‌گیرد.
این‌ها موانعی است که سر راه مترجم قرار می‌گیرد و باید یکی یکی آن‌ها را حل کرد. نکته دیگر جنبه چندصدایی این رمان است که اهمیت دارد و باید در ترجمه به آن دقت کرد. در «میدل‌مارچ» کاراکتر‌های متعددی حضور دارند و رفتار و عقاید و گفتار آن‌ها با هم متفاوت است و این تفاوت‌ها در دیالوگ هم وارد می‌شود. من در ترجمه فارسی سعی کرده‌ام در تمام این موارد از نویسنده تبعیت کنم و به سبک او وفادار باشم.

به دیالوگ‌های آثار الیوت اشاره کردید و اتفاقا دیالوگ‌های آثار او جزو مواردی است که منتقدان درباره آن بحث کرده‌اند.
همین‌طور است. یکی از نقد‌هایی که به جورج الیوت وارد شده همین موضوع دیالوگ‌نویسی اوست و به خصوص تری ایگلتون درباره این موضوع بحث کرده است. ایگلتون از یک‌سو از دیالوگ‌های الیوت تمجید می‌کند و از سوی دیگری به انتقاد از آن می‌پردازد. ایگلتون اهمیت زیادی برای الیوت قائل است و به خاطر مهارت‌های نویسندگی‌اش از او تمجید می‌کند، اما از سوی دیگر نقدی هم به او وارد می‌کند و می‌گوید وقتی الیوت می‌خواهد در دیالوگ‌هایش لحن ایجاد کند این خطر وجود دارد که لحن‌ها شبیه یکدیگر از کار دربیایند.
الیوت قلمی دارد که این قلم در دیالوگ‌هایش هم دیده می‌شود و همین گاهی باعث می‌شود که تفاوت لحن در دیالوگ‌هایش ایجاد نشود. به‌طور کلی، پاشنه آشیل آثار الیوت را دیالوگ‌های او می‌دانند. ممکن است در مورد نویسنده دیگری مثل دیکنز این ایراد کم‌تر وارد باشد. اتفاقا این هم جزو مواردی بود که در زمان ترجمه محدودیت‌هایی برایم به وجود می‌آورد، چون این نقد‌ها را خوانده بودم و هنگام ترجمه توجهم به دیالوگ‌ها جلب می‌شد و این مسئله وجود داشت که در ترجمه تا کجا مجازم به نویسنده کمک کنم و آیا این ضعف دیالوگ‌ها باید در ترجمه هم وجود داشته باشد یا نه.
به‌نظرم این ضعف باید در ترجمه هم دیده شود، چون مترجم باید امین باشد. هنگام ترجمه گاهی با خودم فکر می‌کردم اگر دیالوگ را طور دیگری برگردانم ایراد کار برطرف می‌شود، اما درنهایت باید به نثر و سبک نویسنده وفادار می‌ماندم. به‌هرحال جورج الیوت دیالوگ‌هایش را به این شیوه نوشته و نباید به طور کلی آن‌ها را تغییر داد.

امروز در مورد آثار کلاسیک نقد‌های متعددی در دست است و منتقدان از زوایای مختلفی به نقد و بررسی کلاسیک‌ها پرداخته‌اند. به نظرتان شناخت نقد و نظریه‌ها چقدر به مترجم آثار کلاسیک کمک می‌کند؟
مترجم هرچه با دیدگاه‌های مختلف درباره رمان آشناتر باشد بیشتر متوجه می‌شود که این متن به چه تفسیر‌هایی تن می‌دهد. این آگاهی باعث می‌شود که در ترجمه به گونه‌ای عمل کند که متن ترجمه‌شده هم به همان تفسیر‌ها تن بدهد. تسلط به نقد‌های موجود چشم مترجم را باز می‌کند، اما مسئولیت او را هم افزایش می‌دهد.
در مورد «میدل‌مارچ» از همان زمان انتشارش نقد‌های کلاسیک مختلفی وجود دارد و امروز هم که حدود صد و هفتاد یا هشتاد سال از انتشار رمان می‌گذرد هنوز درباره‌اش نقد نوشته می‌شود. این نقد‌ها با دیدگاه‌های مختلف و گاه متضادی نوشته می‌شوند و منتقدان با مواضع مختلف به سراغ رمان می‌روند و با نظریه‌های جامعه‌شناسانه، روان‌کاوانه، فمینیستی و... کتاب را مورد بررسی قرار می‌دهند.
همه این نقد‌ها و نظریه‌ها به مترجم کمک می‌کند که کتاب را بهتر بشناسد. اما از جهتی کار مترجم را دشوارتر می‌کند، چون متوجه ابعادی در داستان می‌شود که باید سعی کند این ابعاد در ترجمه فارسی هم وجود داشته باشد. یعنی منتقد فرضی با دیدگاه خاص باید بتواند در ترجمه فارسی هم همان چیزی را ببیند که منتقد انگلیسی دیده است. به این ترتیب، با شناخت نقد‌های مختلف مسئولیت مترجم بیشتر می‌شود و کار ترجمه خطیرتر.

مهم‌ترین ویژگی رئالیسم جورج الیوت را در مقایسه با دیگر نویسندگان هم‌دوره‌اش در چه می‌دانید؟
الیوت گاهی چنان وارد ریزه‌کاری‌ها می‌شود که ما در نویسندگان دیگر انگلیسی این نوع از رئالیسم را سراغ نداریم. رمان او در خیلی جا‌ها به متن‌هایی مردم‌شناسانه شبیه می‌شود و آداب و رسوم و مناسبات اجتماعی را روایت می‌کند. تفاوت جورج الیوت با خواهران برونته این است که برونته‌ها رمانتیک‌ترند و مسائل اجتماعی آشکارا در آثارشان مطرح نشده و خواننده باید مسائل اجتماعی را از دل روایت استخراج کند.
در مورد جین آستین هم تقریبا همین وضعیت وجود دارد. جین آستین به نوعی روابط آدم‌های زمانه خودش را نقد می‌کند، اما این نقد مستقیما سیاسی یا اجتماعی نیست. اما جورج الیوت در «میدل‌مارچ» اثری اجتماعی و سیاسی نوشته است و دیدگاه‌های نویسنده گاهی به صورت مستقیم در رمان طرح می‌شود. در «میدل‌مارچ»، به واسطه سرگذشت شخصیت‌های رمان، می‌توانیم به روشنی تصویری از وضعیت اجتماعی آن دوره انگلستان به دست آوریم.
مثلا قهرمان مرد رمان، لیدگیت است که آدمی آرمانگرا است، اما آرمان‌های او دست‌آخر به کجا می‌رسد؟ تصویری که در آخر از او به دست داده می‌شود پزشکی است که به ماشین پول‌سازی بدل شده، چیزی که امروز هم در جامعه ما به وفور دیده می‌شود. جورج الیوت روی این آدم‌ها دست می‌گذارد و نشان می‌دهد که در آن جامعه چه بر سر آرمان‌ها می‌آید. قهرمان دیگر رمان، داروتیا بروک، با کمال حسن‌نیت به عقد مردی فاضل درمی‌آید، اما در زمانه و اجتماعی که او زندگی می‌کند سرنوشت تلخی در انتظارش است، در حالی که مثلا اگر همین داروتیا در قرن شانزدهم زندگی می‌کرد بدل به قدیسه می‌شد.
جورج الیوت از طریق توصیف سرگذشت شخصیت‌های رمانش تصویری از جامعه به دست داده که در آن آدم‌ها سرنوشتی تلخ دارند. وقتی هم به سرگذشت آن‌ها نگاه می‌کنیم می‌بینیم هیچ‌کدامشان به تنهایی مقصر نیستند و جامعه و مناسباتش تاثیر مستقیم بر سرگذشت آن‌ها داشته است. آدم‌های رمان همگی اسیر نیرو‌های اجتماعی هستند و اراده‌شان در برخی جا‌ها هیچ نقشی ندارد. می‌بینید که پول کاملا حکومت می‌کند. همه این موارد جنبه‌های اجتماعی رمان را پررنگ می‌کند.

الیوت کاملا آگاهانه وضعیت اجتماعی زمانه‌اش را بازنمایی کرده است، این‌طور نیست؟
بله، باید توجه کرد که الیوت پیش از اینکه داستان‌نویس باشد سردبیر و مترجم بوده و آثار مهمی از فویرباخ و اسپینوزا را به انگلیسی ترجمه کرده و چندین زبان می‌دانسته و اهل فلسفه بوده و آثار پیشینیان خود را به زبان‌های مختلف خوانده است. شاید فاضل‌تر از نویسنده‌های دیگر بوده است. دیدگاه‌های اجتماعی و فلسفی مشخصی داشته است. الیوت دیر به سراغ رمان‌نویسی رفت. ذهنیتی رادیکال هم داشته است و به لحاظ اجتماعی جزو چپ‌های آن دوران به شمار می‌رفته و خواستار تحولات اجتماعی بوده است.

جورج الیوت در آثارش دنیای درون و جهان ذهنی شخصیت‌هایش را به خوبی توصیف کرده است و آیا می‌توان این ویژگی آثار او را نیز یکی از تفاوت‌های او با آثار نویسندگان هم‌دوره‌اش دانست؟
بله، تفاوت دیگر الیوت رسوخ به ذهنیت آدم‌ها است. او در آثارش به جهان درونی شخصیت‌ها می‌رود و شروع می‌کند از زاویه دید آن‌ها مونولوگ نوشتن. البته این مونولوگ‌ها از زبان دانای کل نوشته شده‌اند، اما اگر آن‌ها را به داخل گیومه ببریم و ضمایر را عوض کنیم به مونولوگ درونی شخصیت‌های رمان تبدیل می‌شوند.
این ویژگی در آثار نویسندگان قرن نوزدهم کمتر دیده می‌شود. توصیف جهان درونی در آثار داستایفسکی زیاد دیده می‌شود و کم‌وبیش در آثار تولستوی و دیکنز هم وجود دارد. از این منظر است که الیوت را می‌توان داستایفسکی انگلیسی‌ها دانست و دیکنز را تولستوی آنها. یعنی تفاوتی که میان داستایفسکی و تولستوی وجود دارد در ادبیات انگلیسی میان الیوت و دیکنز وجود دارد.

طنز الیوت چه ویژگی‌هایی دارد؟
طنز الیوت به گونه‌ای نیست که خواننده را به خنده وادارد، بلکه طنز تلخی است که ما را به زهرخند می‌اندازد. طنز او به جای آنکه باعث انبساط خاطر شود خواننده را به فکر وامی‌دارد. حتی رفتار خنده‌داری که به ندرت از شخصیت‌های رمان می‌بینیم درنهایت خنده‌دار نیستند و بیشتر باعث تاسف‌اند. در داستان‌های الیوت طعنه زیاد دیده می‌شود و او خیلی از عقاید و رفتار‌ها را با متلک توصیف می‌کند. درواقع طنز الیوت به نوعی پوچی اشاره دارد و کمتر باعث سرخوشی می‌شود.
به طور کلی، رمان «میدل‌مارچ» رمان تلخی است. خوشی‌ها خیلی گذرا هستند، اما تلخی‌ها ماندگار. فرجام رمان هم خوش نیست. «میدل‌مارچ» از معدود رمان‌های قرن نوزدهم است که پایان خوش ندارد. آدم‌های این رمان اغلب اگرچه سروسامانی پیدا می‌کنند، اما هیچ‌یک به آنچه در ذهن داشتند نمی‌رسند و جایگاهی را که می‌خواستند به دست نمی‌آورند.

جورج الیوت بیش از همه تحت‌تاثیر چه نویسندگانی بوده است؟
او بیشتر تحت تاثیر کلاسیک‌ها بوده است. یعنی به ادبیات قدیم انگلستان علاقه زیادی داشته و مشخص است که چقدر به شکسپیر و میلتون ارادت داشته است. او جابه‌جا از شاعران و نویسندگان بزرگ پیش از خودش نقل می‌کند و این نشان می‌دهد که او آثار پیشینیانش را به خوبی می‌شناخته است. در عین‌حال، ادبیات فرانسه و ایتالیا و آلمان را هم می‌شناخته. به دانته هم علاقه داشته است.
زبان آلمانی را آن‌قدر خوب می‌دانسته که آثار فلسفی آلمانی را ترجمه می‌کرده و طبیعی است که آثار نویسندگان آلمانی را هم می‌شناخته است. نکته دیگری که در مورد الیوت حائز اهمیت است موسیقی است. از رمان‌هایش مشخص است که او موسیقی را هم به خوبی می‌شناخته و در میان نویسندگان کلاسیک شاید کمتر کسی باشد که تا این‌حد بر موسیقی تسلط داشته باشد. جورج الیوت موسیقی قرن هجدهم را می‌شناخته و گویا موسیقی قرن نوزدهم را نیز که در آلمان اوج گرفته دنبال می‌کرده است.
همچنین مشخص است که جورج الیوت آثار برونته‌ها و جین آستین را هم خوانده و پیش از آنکه به داستان‌نویسی بپردازد درباره برخی از آن‌ها اظهارنظر کرده است. او با نشریات و حلقه‌های روشنفکری در تماس بوده و با افکار روز جهان آشنایی داشته. حتی برخی گفته‌اند که الیوت در لندن با مارکس دیدار کرده است. البته مدرکی برای اثبات این ملاقات در دست نیست، اما بعید نیست چنین دیداری در آن دوره رخ داده باشد، چون شکی نیست که جورج الیوت افکار سوسیالیستی داشته است.

عنوان فرعی رمان در ترجمه فارسی «داستان یک شهر» است که به نظر می‌رسد با آنچه در متن اصلی آمده تفاوت دارد. چرا از «داستان یک شهر» برای عنوان فرعی «میدل‌مارچ» استفاده کردید؟
عنوان انگلیسی رمان «A Study of Provincial Life» است. Study به قول نقاشان یعنی «اتود» یا به عبارتی «بررسی»، پس معنای تحت‌اللفظی عنوان فرعی رمان می‌شود «بررسی یا مطالعه زندگی شهرستانی». اتود اصطلاحی است که در نقاشی زیاد به کار می‌رود و به خصوص در فرانسه قرن نوزدهم این اصطلاح رواج زیادی داشت.
همان‌چیزی است که در فارسی «مشق کردن» گفته می‌شود. در شطرنج هم اتود کردن زیاد وجود دارد. اتود برخلاف اسمش کار دشواری است و مثلا شوپن تعداد زیادی اتود برای پیانو ساخته که دشوارترین قطعه‌های تاریخ پیانو هستند. پس لغت اتود برخلاف ظاهر فروتنی که دارد در تاریخ هنر بار معنایی و فنی قوی به خود گرفته است. در ادبیات خودمان هم شاعر برجسته‌ای مثل سایه کتابی دارد با عنوان «سیاه‌مشق» که از قضا جزو بهترین شعر‌های معاصر ایران است، اما نامش را «سیاه‌مشق» گذاشته.
این نوعی فروتنی است که از هر غروری بالاتر است. می‌دانیم که جورج الیوت به هنر نقاشی علاقه فراوانی داشت و مثلا در فصلی از رمان «ادام‌بید» کار خودش را به نقاش تشبیه می‌کند و می‌گوید من از آن نقاشانی نیستم که تابلوی باشکوهی مثل روبنس برایتان بکشم بلکه من تابلوی کوچک طبیعت بی‌جان به سبک هلندی‌ها برایتان می‌کشم، تابلو‌های کوچکی از زندگی روزمره آدم‌ها که گوشه‌هایی از زندگی را تصویر می‌کند، و الیوت می‌گوید من این سبک نقاشی را دوست دارم و رمان‌نویسی از این گونه هستم و قرار نیست رمان باشکوه بنویسم.
او خودش را شبیه نقاشی می‌داند که تصویرگر گوشه‌هایی از زندگی با تمام جزئیاتش است. او در عنوان فرعی «میدل‌مارچ» نیز تمثیلی نقاشانه به کار برده و می‌گوید این اتودی است از زندگی شهرستان. منظورش لندن نیست چرا که لندن «Town» است. پس در اینجا با زندگی در هر نقطه‌ای از انگلستان به جز لندن سروکار داریم، چون در لندن مناسبات اجتماعی و روابط میان آدم‌ها اساسا به شکل دیگری است.
پس می‌توانیم بگوییم که منظور الیوت از عنوان فرعی‌اش این است که این رمان اتود یا سیاه‌مشقی از شیوه زندگی در شهر‌های انگلستان است. خب، حالا چطور باید این را ترجمه می‌کردم؟ به این خاطر عنوان فرعی اثر را «داستان یک شهر» گذاشتم و در واقع از منظور اصلی نویسنده دور نشده‌ام. اما اگر عنوان فرعی را «بررسی زندگی شهرستانی» ترجمه می‌کردم منظور نویسنده درست منتقل نمی‌شد، چون در اینجا نه با یک بررسی بلکه با یک رمان مواجهیم.
از سوی دیگر، دیکنز رمانی دارد با نام «داستان دو شهر»، من هم نام این رمان الیوت را «داستان یک شهر» گذاشتم که اتفاقا نام یکی از رمان‌های احمد محمود هم هست. احمد محمود هم در رمانش شهر کوچکی را توصیف کرده و نامش را «داستان یک شهر» گذاشته است. از این‌رو قراین ادبی زیادی برای من وجود داشت که عنوان فرعی رمان را «داستان یک شهر» بگذارم.

از «میدل‌مارچ» ترجمه دیگری هم در دست است که البته سال‌ها پیش توسط مینا سرابی انجام شده و شما هم در مقدمه‌تان به ایشان آفرین گفته‌اید. این تقدیر صرفا به انتخاب «میدل‌مارچ» برای ترجمه برمی‌گردد یا ترجمه ایشان را قابل قبول می‌دانید؟
«میدل‌مارچ» کتاب دشواری است و دست‌وپنجه نرم کردن با چنین رمانی آن هم در دهه شصت فی‌نفسه کار قابل احترامی است. زمانی که مشغول ترجمه این رمان بودم سنگینی و دشواری کار را کاملا حس می‌کردم و می‌توانم تصور کنم که خانم مینا سرابی در آن زمان چه همتی کرده که این کار را دست گرفته و ترجمه‌اش کرده است. این فی‌نفسه برای من ارزشمند بود و علت قدردانی من از ایشان هم همین بوده است.
اما اگر ترجمه ایشان را بررسی کنیم می‌بینیم که ترجمه بی‌ایرادی نیست. من اگر به این نتیجه می‌رسیدم که این ترجمه ایراد ندارد و مثلا با ادیت درست می‌شود به سراغ ترجمه مجدد «میدل‌مارچ» نمی‌رفتم. ترجمه من با آن ترجمه تفاوت زیادی دارد و اگر کسی دو ترجمه را مقابله کند متوجه تفاوت‌ها می‌شود.
در ترجمه ایشان خطا‌هایی دیده می‌شود و جاافتادگی‌هایی هم وجود دارد، اما «میدل‌مارچ» چنان متن سختی است که فکر می‌کنم می‌توان هر خطایی را بر مترجمی که در دهه شصت همت کرده و به سراغ این اثر رفته بخشید.

پروژه جورج الیوت چه زمانی به پایان می‌رسد و چند اثر دیگر او را ترجمه خواهید کرد؟
هنوز چند کار شاخص دیگر از جورج الیوت باقی مانده که باید ترجمه کنم. یکی از آن‌ها رمانی تاریخی است به نام «رومولا» که داستانش در فلورانس قرن شانزدهم می‌گذرد و علاقه زیادی به آن دارم. الیوت تعدادی کار کوتاه هم دارد که می‌خواهم به سراغ آن‌ها بروم و هنوز نمی‌دانم در چند جلد این کار‌های کوتاه را منتشر خواهم کرد. به هرحال تا اواخر سال ۱۴۰۰ درگیر پروژه جورج الیوت خواهم بود.

چه آثار دیگری آماده انتشار دارید و آیا به جز الیوت مشغول ترجمه اثر دیگری هستید؟
شعر‌های بودلر را ترجمه کرده‌ام که الان حدود پنجاه شعرش نهایی شده و فکر می‌کنم همین هفته‌ها این شعر‌ها توسط نشر فنجان منتشر شوند. مجموعه‌ای از کار‌های مطبوعاتی‌ام را که در طول بیش از سه دهه منتشر شده‌اند به پیشنهاد ناشری گردآوری کرده‌ام که در قالب یک کتاب به چاپ خواهد رسید.
این کتاب چهار بخش خواهد داشت: ادبیات، سیاست، هنر و تاریخ. مجموعه مقالاتی که از میانه دهه شصت تا امروز در این حوزه‌ها ترجمه کرده‌ام و در مطبوعات به چاپ رسیده‌اند در کنار هم به چاپ می‌رسند و البته برخی از مقالات هم تألیفی است. «انقلاب مشروطه» ژانت آفاری را که سال‌ها پیش ترجمه کرده بودم و مدت‌هاست نایاب است نشر اختران به زودی منتشر خواهد کرد.
کتابی هم در دست دارم که به زودی ترجمه‌اش تمام می‌شود. این کتاب درباره پاریس دهه ۱۹۳۰ است که همچنان پاتوق روشنفکران و نویسندگان و هنرمندان است، اما فاشیسم هم در اروپا دارد قدرت می‌گیرد.
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید