آلبر کامو؛ نگاه "نیچهای" به جهان
در این صورت خوشبختی زمینی هرگونه «باید»ی را بهعنوان پرسشی محرک به تعلیق درمیآورد زیرا از نوعی خوشبختی سخن میگوید که غایت کنش انسانی است و آن را میتوان در زمین و نه در ماورای آن جستوجو کرد.
کد خبر :
۷۶۰۶۰
بازدید :
۳۹۱۹
نادر شهریوری (صدقی) | کامو از جمله مراحل بهبودی و سلامت انسان را دستکشیدن از «باید»ها میداند. به نظر کامو بایدها از اساس در درون خود واجد دستورات و امرونهیهای اخلاقی و قانونیاند که آدمی را «وظیفهدار» میکنند. کامو میگوید بایدها همچون باری به زندگی طبیعی اضافه میشوند و او را در کنار زندگی طبیعی به زیستی معین هدایت میکنند.
این زیستهای معین به همان میزان او را از زندگی طبیعی دور میکنند. به نظر کامو «باید»ها در طول تاریخ بشری دارای فرازوفرودند، آنها گاه در زمانهای میتوانند در موقعیتی هژمونیک قرار گیرند، در این صورت به آییننامه، قرارداد و راهنمایی برای تغییر بدل میشوند.
درحالیکه به نظر کامو آنچه هست میتواند اهمیت داشته باشد و نه آنچه باید باشد، به همین دلیل کامو در پاسخ به پرسشی پیرامون ده کلمه مورد علاقهاش میگوید: دنیا، رنج، زمین، مادر، انسانها، بیابان، شرف، تیرهروزی، تابستان و دریا. این هر ده کلمه مورد علاقه کامو اجزائی ساده از «آرمان سادگی» و طبیعیاند که کامو به آنها پایبند بود.
کامو بسیار زود به شهرت رسید. این چهبسا به علت پرکاریاش در نوشتن بود. کامو هنگامی که بیستوهشت سال بیشتر نداشت، سه کتاب مهم نوشت که تا امروز از مهمترین نوشتههایش هستند. این سه کتاب «کالیگولا»، «بیگانه» و «اسطوره سیزیف» هستند که مضامینی نزدیک به هم دارند و به آسانی میتوان ایدههای اساسی کامو را در آنها دریافت. در میان این سه «اسطوره سیزیف» دربردارنده ایدههای فلسفی کامو است.
کامو بسیار زود به شهرت رسید. این چهبسا به علت پرکاریاش در نوشتن بود. کامو هنگامی که بیستوهشت سال بیشتر نداشت، سه کتاب مهم نوشت که تا امروز از مهمترین نوشتههایش هستند. این سه کتاب «کالیگولا»، «بیگانه» و «اسطوره سیزیف» هستند که مضامینی نزدیک به هم دارند و به آسانی میتوان ایدههای اساسی کامو را در آنها دریافت. در میان این سه «اسطوره سیزیف» دربردارنده ایدههای فلسفی کامو است.
جالب آن است که کامو ابتدا برای عنوان روی جلد جمله «سیزیف یا خوشبختی در جهنم» را پیشنهاد میکند، اما کتاب با نام «اسطوره سیزیف» منتشر میشود، درحالیکه خوشبختی در جهنم عنوانی بسیار بامسما و بیشتر بیانگر ایدههای کامویی است. هنگامی که کامو در اسطوره سیزیف میگوید تنها یک مسئله بهراستی جدی فلسفی وجود دارد و آن مسئله خودکشی است، به واقع میخواهد به طرح آن پرسش اساسی بپردازد که آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟
این سؤال، پرسشی همواره معاصر است که جواب به آن میتواند مرزهای فیزیک و متافیزیک در جهان را معین سازد. پارادوکس «خوشبختی در جهنم» همچون هر پارادوکسی* اگرچه در ابتدا متناقض و حتی پوچ به نظر میرسد، اما معلوم میشود که ماهیتا صحیح است.
مقصود کامو از جهنم زمین و مقصود از خوشبختی وفاداری به زمین به مثابه امری طبیعی است. در این صورت خوشبختی زمینی هرگونه «باید»ی را بهعنوان پرسشی محرک به تعلیق درمیآورد زیرا از نوعی خوشبختی سخن میگوید که غایت کنش انسانی است و آن را میتوان در زمین و نه در ماورای آن جستوجو کرد.
آنچه درک کامو را آسانتر میکند، مقایسهاش با سارتر است؛ این مقایسه از جهاتی اجتنابناپذیر است. در تاریخ میتوان چهرههایی یافت که در برابر هم قرار میگیرند و انسان را در موقعیت مقایسه قرار میدهند؛ این مقایسه شناخت دو طرف را آسانتر میکند. رمان «بیگانه» مشهورترین اثر کامو است که وقایع آن در الجزیره اتفاق میافتد. از «بیگانه» تاکنون برداشتهای متفاوتی شده و میشود.
این رمان از جهاتی میتواند موقعیت کامو را در پاریس به نمایش درآورد؛ بیگانگی کامو در پاریس شباهتی به بیگانگی مورسو در الجزیره دارد «یک چیز دیگر هم هست که کامو را در پاریس به بیگانه مبدل میکند. برای اولین مرتبه با یک پایتخت بزرگ و قدیمی مسیحیت روبهرو میشود و بهعنوان فردی که روحش با واقعبینی روزمره کاتولیسم تربیت شده ولی قلبا بیشتر غیرمسیحی- یونانی است تا رومی-کاتولیک» ۱.
آنچه کامو را سرانجام در مقابل سارتر قرار میدهد و دوستی این دو را به گسستی نهایی در ۱۹۵۳ میکشاند نه صرفا بگوومگویی ساده و یا موضعگیریهای سیاسی متفاوت که تفاوتِ میان دو دنیای متفاوت است و این، آن چیزی است که کمتر به آن توجه میشود.
این تفاوت مهم، تفاوت میان دنیای مسیحی برآمده از رومی کاتولیک است که به زندگی همچون یک بیماری که «باید» آن را علاج کرد مینگرد، درحالیکه دنیای مقابل برآمده از دنیای یونانی بدون باور به رستاخیز نهایی، به زمین اگرچه همچون جهنم، اما جهنمی که میتوان به آن وفادار بود مینگرد. این دو دنیای متفاوت، برآمده از دو سنت متفاوت، همچون دو آدم غریبه- سارتر و کامو- از درک یکدیگر عاجز میمانند.
این را میتوان از نقد سارتر به کامو دریافت. «سارتر قدرت انفجار بیگانه را تشخیص میدهد. اگرچه اصالت و بدیع بودن نویسنده آن را به رسمیت نمیشناسد و کامو را در نقد طولانی خود، تبدیل به یک همینگوی کوچک از مونپارنس میکند. کسی که همواره این شایستگی برایش در نظر گرفته میشود که ادبیات آمریکایی نئورئالیست و کمی خشن را به کافه دوفلور آورده است» ۲.
آنچه اتفاقا درک مورسو را سخت مشکل میکند تا به آن حد که بیگانه تلقی میشود، آن است که او براساس سنت مسیحی- رومی مورد سنجش قرار میگیرد؛ درحالیکه مورسوی بیگانه در اساس مسیحی نیست و تصور او از زندگی و مرگ فرقی اساسی با مسیحیت دارد. آنچه در مورسو غایب است، «باید»ها است**
درحالیکه «باید» هسته اساسی سنت مسیحی تحت عنوان مناسک است. از طرفی دیگر مسئله مهم درباره مورسو آن است که او در طلب فهم جهان نیست و نیازی برای یافتن معنایی در زندگی ندارد. مورسو خود را جزئی از زمین و جهان میبیند و این مسئله به او حسی از خوشبختی میدهد «دلم را به روی بیاعتنایی مهربانانه جهان گشودم، دیدم جهان چقدر شبیه خودم است -مثل برادرم است- و فهمیدم که خوشبخت بودهام و هنوز هم خوشبختم» ۳.
به نظر مورسو اگر زندگی غایت است و هدفی در خود است*** و من در نهایت جزئی از زندگیِ بدون آغاز و پایان و بدون هدف و غایتی هستم که همواره «تکرار» میشوم؛ بنابراین «تأسفخوردن» کنشی منتفی است. بههمیندلیل مورسو اساسا متأسف نیست. «متأسفنبودن» مورسو که از ابتدا تا انتهای رمان ادامه مییابد، تم اصلی رمان بیگانه است. متأسفنبودن مورسو از کشتن یک فرد عرب آن چیزی است که جهان برآمده از سنت مسیحی از درک آن عاجز است.
هرچقدر کامو به پایان عمر خود نزدیک میشود، به همان اندازه از جهان انتزاعیات فاصله میگیرد و به همان اندازه به جهان ملموس -جهان حسیات- نزدیکتر میشود. درباره کامو به نظر میرسد که جداییاش از سارتر شتاب او را برای رسیدن به درکی یونانی-نیچهای از زندگی بیشتر کرده باشد.
از نگاه نیچهای کامو، این جهان یک بار و برای همیشه استقرار یافته. جهان همین است که هست، ضرورت نهایت ندارد و سرانجام این گفته نیچه که این جهانِ پوچ را فقط از منظر زیباییشناسی میتوان توجیه کرد.
صداقت طبیعی کامو درک سخنان و رفتارش را آسانتر میکند. کامو در آخرین جمعبندی اش از خود (آوریل ۱۹۵۹) میگوید: بدون قانون- بدون بایدها- هستم، شقهشده، تنها و پذیرای تنهایی هستم. لحظه صداقت بزرگ کامو به هنگام دریافت نوبل و حاشیههای پیرامون آن انجام میگیرد، آن هنگام که در میان لفاظیهای جشن «اعتراف میکند که در نمایش کمدی - که حالا برنده جایزه نوبل در آن بازی میکند- حضوری صبورانه دارد؛ زیرا لحظات گذرای احساسات واقعی دوران نوجوانی خود را به خاطر میآورد» ۴ و سپس در گفتوشنودی در همان ایام نوبل حساب خود را از هرچه انتزاعیات است، جدا میکند. کامو در دسامبر همان سال «جمله مشهور خود را درباره مادرش که او را به عدالت ترجیح میدهد، در مقابل دانشجویان سوئدی در دانشگاه استکهلم بر زبان میآورد» ۵.
پینوشتها:
* پارادوکس بخشی از شخصیت کامو و شخصیتهای داستانیاش است. مورسو روز بعد از مراسم تدفین با زنی آشنا میشود. وقتی کمی بعد زن اصرار به ازدواج میکند، مرد میپذیرد. وقتی زن میپرسد که آیا او را دوست دارد جواب منفی میدهد. ایریس رادیش میگوید سردی احساسات در مورسو به قدری شدید است که میتوان آن را قهرمانانه نامید.
** کامو درباره مورسو گفت: بود «او کسی است که ما مستحقش هستیم». در اینجا کامو از جهان بایدها فاصله میگیرد.
*** مالرو در ابتدای «ضد خاطرات» خود مینویسد «زندگی هیچ ارزشی ندارد؛ اما هیچ چیز هم ارزش زندگی را ندارد». کامو به مالرو و آثارش علاقهمند بود. او به هنگام اطلاع از دریافت نوبل گفته بود بهتر است جایزه نوبل را به مالرو بدهند.
۱، ۲، ۴، ۵) آرمان سادگی، ایریس رادیش، ترجمه مهشید میرمعزی
۳) بیگانه کامو
۰