کجایی نسیم؟
مادر نسیم را مثل جنازه، کشانکشان این طرف و آنطرف میبرند. دانشجویان دختر دانشگاه پلیتکنیک و شاید جاهای دیگر، عکس زیبایی از نسیم را به سینه زدهاند.
کد خبر :
۷۶۱۹۷
بازدید :
۸۲۸
مهدی حجوانی* | شنبه ۲۱ دی همهچیز روی سرم آوار میشود، چون میشنوم که هواپیما را موشک خودی هدف قرار داده! جمشید میگوید از خانه بیرون زدهام و در کوچهها سراسیمه میگردم. از خانوادهام خجالت میکشم که برگردم به خانه.
دوشنبه بیستوسوم باخبر میشویم که پیکر نسیم از طریق دیانای شناسایی شده و سهشنبه تشییع میشود.
سهشنبه عجیبترین تشییع جنازه عمرم را میبینم: بیسروصدا و غریبانه! آیا تشییع جنازه کسی که او را شهید خطاب کردهاند باید اینقدر پنهانی سر هم شود؟ اعلام شده که امکان غسل جنازه نیست و در خود پزشکی قانونی تیمم شده است.
ساعت ۱۱ بروید سالن تطهیر تا نماز خوانده شود. میروم. غوغای جمعیت است، مثل همیشه. اما مردم برای رفتگان خودشان جمع شدهاند و خبری از نسیم نیست. محمد جودت، حاجامیر غنوی و احمد تاجفر را میبینم. فکر میکنیم بقیه هنوز نرسیدهاند. در خیالم اینطور تصور میکنم که الان دوستان و بستگان میرسند و نسیم را تحویل میگیرند و تابوتش روی موج شانهها حرکت میکند. بعد مردم غریبه میفهمند که او از قربانیان سقوط هواپیماست.
برای همین لحظاتی عزیز خود را رها میکنند و با نسیم همراه میشوند و موج باشکوهی به راه میافتد. اما اینها خیالات است. چند دقیقه بعد پسری جوان که نمیشناسمش، از وسط جمعیت داد میزند: نسیم رحمانیفر؟ من خیالاتم را رها میکنم و میپرسم ها! کجاست؟ میگوید: «بروید قطعه هفتاد» و دیگر آن جوان را نمیبینم.
قطعه هفتاد از قدیمیترین و فراموششدهترین قطعههاست و کنار متروی بهشت زهرا واقع شده. زنگ میزنم به جمشید و او تأیید میکند که جمعیت در قطعه هفتاد منتظر آمدن نسیم ایستادهاند. میرویم آنجا. جمعیت زیاد است. یک ساعت طول میکشد تا تابوت را بیاورند. جمعیت دلش نمیآید این گل پرپر را به سوی خاک پیش ببرد.
میخواهند این آخرین وداع، طولانیتر شود. مادر نسیم را مثل جنازه، کشانکشان این طرف و آنطرف میبرند. دانشجویان دختر دانشگاه پلیتکنیک و شاید جاهای دیگر، عکس زیبایی از نسیم را به سینه زدهاند. نماز را برخلاف عرف معمول در خیابان و کنار قطعه هفتاد پشت سر حاجامیر میخوانیم. سرانجام او را به خاک میسپارند.
همیشه گفتهاند که خاک سرد است، یعنی بازماندگان وقتی عزیزشان را به خاک بسپارند کمی آرام میشوند. آیا دل بازماندگان نسیم آرام میگیرد؟ نمیدانم. در پایان مراسم، جمشید با قامتی که انگار خمیدهتر شده، پای بلندگو میرود و چند کلمه با مردم حرف میزند.
اول بابت حضور همه تشکر میکند. بعد میگوید: «این موشک فقط به هواپیما نخورد. به قلب ۱۷۶ خانواده اصابت کرد» و اضافه میکند: «ما نسیم را دو بار از دست دادیم. یک بار روز چهارشنبه که خبر سقوط هواپیما را دادند و بار دوم روز شنبه که خبر اصابت موشک را شنیدیم و البته بار دوم خیلی سختتر و تلختر بود» و حرف آخرش این است که «از خون دخترم نمیگذرم».
به خانه برمیگردیم و همهچیز تمام میشود. واقعا تمام میشود؟
حالا در خیابان ایستادهام و به کوههای شمال که پیشروی من برافراشتهاند خیره شدهام. برف، کموبیش بر شانه رشتهکوههای البرز نشسته. آیا ما از کوهها درس میگیریم؟ سرفهام میگیرد. سرفهها امانم را بریدهاند. آیا این آلودگی هوا که شهر را برداشته، سرانجام ما را به زانو درخواهد آورد؟ آیا در مصاف با آلودگی اخلاقی که زندگی ما را برداشته، زانو خواهیم زد؟
به این خوشم که همه آلودگیها را وزش نسیم از میان میبرد. کجایی نسیم مهربان؟ کجایی عمو؟ به پرچمهای ایران و شاخههای درختان عریان خیره میشوم. هنوز با وزش نسیم برای ما دست تکان میدهند و ما را به زندگی میخوانند. کمکم دی ماه را پشت سر میگذاریم و روزهای زمستان میگذرند و بهار در راه است. اما نمیدانم که بهار بینسیم، چهجور بهاری خواهد شد. آیا بهار با ما قهر کرده؟
آیا نسیم از ما رنجیده؟ آیا شکوفهها دیگر نمیشکفند؟ رودخانه نیست؟ طراوت جنگل نیست؟ رنگینکمان نیست؟ شادی نیست؟ آیا ما داریم در خود فرو میرویم؟ در خود غرق میشویم؟ در خود میشکنیم؟ دوست ندارم اینطور فکر کنم. دوست دارم ما مردم مثل جمشید، بچهپررو باشیم و بیماری را از رو ببریم و این بار بیماری جامعه خود را.
نباید از پا بیفتیم. کوههای باوقار البرز در گوشمان زمزمه میکنند که اینطورها هم نیست که دنیا به آخر رسیده باشد. ما نمیشکنیم. زندگی ادامه دارد. روزهای بهتری در راهاند. هنوز آسمان هست، جنگل هست، پرنده هست، باران هست، رنگینکمان هست و شادی هست. بهار در راه است و نسیم... نسیم هنوز میوزد... نسیم، دختر ِ. باد.
*قسمت اول این یادداشت دیروز ۲۹ بهمن در همین ستون منتشر شد.
۰